چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


غفلت غم انگیز...


غفلت غم انگیز...
بارها و بارها هوایی شدم برای این ـ مثلا ـ طنز شبانه شبکه ملی با این همه(!) گاف های گفتاری و رفتاری آن هم به بهانه «طنز» یادداشتی بنویسم اما منصرف شدم. آقایان مسئول البته آسوده نخوابند که این انصراف ابدی نیست و شاید...اما اینکه چرا منصرف شدم، مهم تر است؛ وقتی صورت خسته و شکسته مردم شهر را
می بینم، وقتی تلخی فرو دادن آب گلوی مرد خانه را قبل از رسیدن به منزل حس می کنم، وقتی چهره غمگین زنی را که دست بچه اش را توی دست عرق کرده خودش محکم گرفته و سعی می کند توی اتوبوس او را کنار پنجره برساند، وقتی... خلاصه که وقتی غم همسایه شده با مردمان آفتاب خورده تابستان بدقلق ۸۷ را از روی دانه های شکفته شده با عطر عرق شور(!) روی صورت پیک موتوری ـ آن هم هنگام موتورسواری و مراقبت از گرفتار نشدن در دام آن کفی
بی رحم که هیچگاه التماس بردار نیست ـ می بینم، همانوقت است که حس می کنم این دانه های شور شهرنشینی چطور موزیانه دارند ثانیه های طلایی عمرمان را مثل موریانه می بلعند، آنوقت تازه حق می دهم که مردم شب ها برای دقایقی پای جعبه جادو بنشینند و با تمام ضعف ها و کاستی ها و بعضاً توهین ها و تحقیرها دقایقی چشم نازک کنند و خستگی را پشت چند لبخند سه در چهار پنهان کنند.
همین شد که ویژه نامه طنز را به بهانه ای شیرین، در صفحه این هفته جا دادیم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که بیش از ۹۰ قالب طنز نویسی در فرهنگ غنی ادبیات ایران زمین وجود داشته و دارد که بعضی هاشان حتی به گوش ما هم نخورده اند و بعضی هاشان هم حتما به چشم مان. خب سن ما قد نمی دهد و قد هم نمی کشد تا این همه قالب اما به هرحال می شود و می توانی به همان دلایل شاید «چیپ» ابتدای یادداشت، طنز و طنز نویسی و طنزنویس را جدی گرفت که امروز بدجوری به این هوای تازه احتیاج داریم. جدی بگیریم تا چند دانشجوی خوش ذوق اما ]...[ به هوای کار طنز، معجون
بی مزه و گاه بی دغدغه و حتی بی چاک و چفت ستون هایی مکتوب را در گوشه ای از کشور به اسم تنها نشریه طنز دانشجویی منتشر نکنند؛ طنز بدون دغدغه مثل آدم بدون شناسنامه است... البته که حق باشماست؛ اگر روزنامه هامان طنز فاخر را و نه «ستون نویسی های روزانه تکراری و کلیشه ای و هندلی به ضرب و زور» را جدی می گرفتند شاید این ستون های صفحه امروز در روزهای روزنامه تقسیم می شد و آن روزنامه ها هم به اسم طنز زورنامه به خورد ما نمی دادند.
لطفاً کمی لبخند میل بفرمایید، دوباره خدمت می رسم:
□□□
نشسته بودند توی مسجد و دور هم خرما می خوردند؛ هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی. چند دقیقه بعد سینه ای صاف کرد و گفت: پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.
جلوی علی پر بود از هسته خرما. علی هم بلافاصله گفت: من فکر می کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده! همه نگاه کردند، جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود...
□□□
از غفلت غم انگیز روزنامه ها و رسانه ها و حتی صدا و سیما که بگذریم، باید بگویم امروز اگر لبخندی از پشت این واژه های طنزآلود، بر چهره گرمازده و کسل تان نشست، برای من، تاپیست، صفحه آرا، دبیر سرویس، شورای سردبیری، آهان! نمونه خوان، مدیر مسئول، برادر حسن، نگهبانی، تقی و بچه هایش در شهرستان ها، ناصری و رفقایش، غضنفر«چای»چی، نگهبانی و حراست، مسئول پارکینگ، مسئول توزیع، چاپ چی ها، بچه های اینترنت و ... اصلا ولش کن، برای دل خودت، یک صلوات بفرست، همین!
مزاح پیغمبر با امیرالمونین(ع) هم باشد برای آنها که شوخی و شوخ طبعی راهی به میان ابروهای گره خورده شان ندارد، با شما هستم آقای پدر اخمو، بعله با شما هم خانوم مادر همیشه طلبکار! تلخی دنیا شیرینی آخرت است، همین یک جمله دریچه های قلب همه مان را به نسیم امیدواری و لبخند باز خواهد کرد اگر البته به این واژ ه های مقدس ایمان داشته باشیم...
از احوالات میرزا هم برای شما بگویم که خوبن، سه تا عمل کردیم تا دیگر «ر» را «لام» تلفظ نکنند که خب خدا رو شکر موفقیت آمیز بود اما یک اشتباه کوچک پزشکی باعث شده که به تازگی همه حروف را «لام» تلفظ می کنن که تیم پزشکی شان قول دادند میرزا تا هفته دیگر به سلامتی کامل بازگردد.
محسن حدادی
محسن حدادی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید