پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


سعدی طناز


سعدی طناز
یك روز ملانصرالدین روی شاخه درختی نشسته بود و داشت همان شاخه را می‌برید. شخصی فریاد زد: خنگ خدا، چه‌كار می‌كنی، الان شاخه می‌شكند و كله‌پا می‌شوی.
همان‌طور شد كه او گفته بود. شاخه شكست و ملانصرالدین با كله آمد روی زمین، اما بلافاصله بلند شد و لباسش را تكاند.
بعد، پرید و یقه آن شخص را گرفت و گفت: این طور كه معلوم است، تو از غیب خبر داری، پس باید بگویی من كی ‌می‌میرم؟ آن شخص برای اینكه خودش را خلاص كند، الكی گفت: هر وقت خرت دوبار پشت سر هم شلیك كند (منظور عرعر كند!) تو می‌میری.
چند روز بعد كه ملا برای آوردن هیزم با خرش به كوه می‌رفت، چنین اتفاقی افتاد و ملا خیال كرد كه مرده است. روی زمین دراز كشید.
رهگذری وقتی او را در آن حال دید، رفت و عده‌ای را خبر كرد. آنها هم تابوت آوردند و او را برداشتند و روانه گورستان شدند. بین راه به رودخانه‌ای رسیدند. برای عبور از رودخانه هركس راهی را نشان می‌داد. وقتی جر و بحث بالا گرفت، ملا از جایش بلند شد و با انگشت راهی را نشان داد و گفت: من وقتی كه زنده بودم، از این راه می‌رفتم.
این لطیفه كه اندك تغییری هم در آن داده شده است، به قول امروزیها از نظر ساختاری، دو قسمت دارد. قسمت اول تا آنجاست كه ملا از درخت پایین می‌افتد. سعدی همین قسمت را برداشته و از آن در نهایت ایجاز نتیجه‌ای اخلاقی گرفته است:
یكی بر سر شاخ بن می‌برید
خداوند بستان نگه كرد و دید
بگفتا كه: «این مرد، بد می‌كند
نه با من كه با نفس خود می‌كند!»
این حكایت ضمناً توجه سعدی را به ادبیات شفاهی مردم نشان می‌دهد.
... حالا می‌رسیم به درختی بلند و پر شكوفه. درختی كه از غفلت و بی‌خبری آب می‌خورد و همین غفلت، موجب طنز و خنده است:
«چندانكه مرا شیخ اجل ابوالفرج‌بن‌جوزی- رحمه‌الله علیه- ترك سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت كردی، عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب. ناچار به خلاف رأی مربی، قدمی برفتمی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یادآمدی گفتی:
قاضی از با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می‌خورد معذور دارد مست را!»
تا اینجای حكایت، سعدی غافل است و غفلت او موجب خنده. و تا غفلت او به پایان نرسیده، ما هم می‌خندیم. در ادامه حكایت می‌خوانیم:
تا شبی به مجمع قومی برسیدم كه درمیان مطربی دیدم.
گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش
ناخوش‌تر از آوازده مرگ پدر آوازش!
گاهی انگشت حریفان از او درگوش وگهی برلب كه خاموش!
از بیت عربی حكایت می‌گذریم و ابیات فارسی را می‌خوانیم:
نبیند كسی از سماعت خوشی
مگر وقت رفتن كه دم دركشی
چون در آواز آمد آن بربط سرای
كدخدا را گفتم از بهر خدای
زیبقم درگوش كن تا نشنوم
یا درم بگشای تا بیرون روم!
در اینجا با دو غفلت روبرو هستیم. یكی غفلت سعدی و دیگر غفلت مطرب. سعدی غفلت مطرب را تحمل می‌كند:
«فی‌الجمله پاس خاطر یاران را موافقت كردم و شبی به چند مجاهده به روز آوردم.
مؤذن بانگ بی‌هنگام برداشت
نمی‌داندكه چند از شب گذشته‌ست
درازی شب از مژگان من پرس
كه یكدم خواب در چشمم نگشته‌ست»
ما انتظار داریم سعدی به تنگ آید و زبان به اعتراض گشاید، اما انتظارمان بی‌جاست:
«بامدادان به حكم تبرك ، دستاری از سر و دیناری از كمر بگشادم و پیش مغنی نهادم و مدر كنارش گرفتم و بسی شكر گفتم!»
ما به این حركت غیر عادی سعدی می‌خندیم او را غافل‌تر از پیش می‌دانیم، درست مانند یاران سعدی:
«... یاران، در ارادت من در حق او خلاف عادت دیدند و بر خفت عقلم حمل كردند.»
راستی این حركت چه معنایی دارد؟ بهتر است حكایت را ادامه دهیم:
«... یكی زان میان، زبان عرض دراز كرد و ملامت كردن آغاز كه این حركت، مناسب رأی خردمندان نكردی. خرقه مشایخ به چنین مطربی دادن كه در همه عمرش درمی بركف نبوده است و قراضه‌ای در دف.
مطربی دور از این خجسته سرای
كس دوبارش ندیده در یك جای
راست چون بانگش از دهن برخاست
خلق را موی بر بدن برخاست!
مرغ ایوان ز هول او بپرید
مغز ما برد و حلق خود بدرید!»
سعدی لحظه‌ای دست از طنزگویی بر نمیدارد و با منتظر گذاشتن ما پی‌درپی خنده بر لبانمان می‌نشاند:
«گفتم: زبان تعرض، مصلحت آن است كه كوتاه كنی كه مرا كرامت این شخص ظاهر شد.
گفت: مرا بر كیفیت آن واقف نگردانی تا منش هم تقرب كنم و بر مطایبتی كه كردم استغفار گویم؟
گفتم: بلی، به علت آنكه شیخ اجلم بارها به ترك سماع فرموده است و موعظه بلیغ گفته و در سمع قبول من نیامده، امشبم طالع میمون و بخت همایون، بدین بقعه رهبری كرد تا به دست این توبه كردم كه بقیت زندگانی گرد سماع و مخالطت نگردم!»
لابد می‌پرسید گفته شد تا غفلت به پایان نرسیده، خنده ادامه دارد. در اینجا سعدی از خواب غفلت بیدار شده، پس چرا ما باز هم می‌خندیم؟ كاملاً حق با شماست. سعدی به غفلت خود پی‌ برده، اما مطرب هنوز در جهل و بی‌خبری به سر می‌برد. غفلت سعدی تمام می‌شود، ولی خنده ما با غفلت مطرب ادامه پیدا می‌كند. این هم حسن ختام حكایت:
آواز خوش از كام و دهان و لب شیرین
گر نغمه كند، ورنكند، دل بفریبد
ور پرده عشاق و خراسان و حجاز است
حنجره مطرب مكروه نزیبد!
عمران صلاحی
تصویرسازی‌ها: غلامعلی لطیفی
منبع : پایگاه‌ اطلاع‌رسانی گل‌آقا