سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


گفت‌ و گوی‌ تمدن‌ها و ارتباطات‌ بین‌المللی: زمینه‌های‌ عینی‌ و ذهنی‌ در سه‌ دهه‌ پایانی‌ سده بیستم‌


گفت‌ و گوی‌ تمدن‌ها و ارتباطات‌ بین‌المللی: زمینه‌های‌ عینی‌ و ذهنی‌ در سه‌ دهه‌ پایانی‌ سده بیستم‌
● مقدمه‌
گفتارهای‌ جاری‌ در عرصه‌ بین‌الملل‌، بیش‌تر پیرو چه‌ صورت‌بندی‌هایی‌ هستند و با كدام‌الگوهای‌ فلسفی‌، سیاسی‌ و ارتباطی‌ سنخیت‌ و قرابت‌ دارند؟ مناسبات‌ و كنش‌های‌ اجتماعی‌براساس‌ كدام‌ سطح‌ از تحلیل‌ (فرد، دولت‌ و تمدن‌) بوده‌ و چه‌ نظم‌های‌ گفتارهای‌ را پشت‌سرگذاشته‌اند؟ دگرگونی‌های‌ ارتباطی‌ و نظام‌های‌ نوین‌ اطلاع‌رسانی‌ چه‌ نسبتی‌ با نظم‌های‌ جدیدفرهنگی‌ داشته‌اند؟ گفت‌وگو در عرصه‌ جهانی‌ چگونه‌ شكل‌ گرفته‌ و بر مبنای‌ كدام‌ ضرورت‌هاسامان‌ دهی‌ شده‌ است‌؟ زبان‌ گفت‌وگو و نوع‌ نگاه‌ به‌ “دیگری‌” در سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ چه‌بوده‌ و چه‌ ویژگی‌های‌ بنیادین‌ را نمایندگی‌ كرده‌ است‌؟ چه‌ نسبتی‌ میان‌ الگوهای‌ زبانی‌ تولیدشده‌ در محیطهای‌ علمی‌ و آكادمیك‌ و نهادهای‌ فرهنگی‌ مانند یونسكو با زبان‌ حاكم‌ بر عرصه‌سیاست‌ وجود دارد؟ دگرگونی‌های‌ پدید آمده‌ در نظام‌ ارتباطات‌ بین‌المللی‌ جهانی‌ با كدام‌ معانی‌از “گفت‌وگو” سازگاری‌ داشته‌اند و نظام‌ گفتارهای‌ فرهنگی‌ در فرآیند این‌ تحولات‌ به‌ كدام‌ سورفته‌ است‌؟ تبیین‌ ایده‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها نیاز به‌ چه‌ مقدمات‌ و مراحلی‌ دارد و در راه‌ این‌ تبیین‌چه‌ رویكرد و راهبرد راهگشاتری‌ را می‌توان‌ برگزید.
یافتن‌ پاسخ‌ برای‌ پرسش‌هایی‌ از این‌ دست‌ می‌تواند سهم‌ عمده‌ای‌ در تبیین‌ ایده‌ گفت‌وگوی‌تمدن‌ها داشته‌ باشد و راه‌ تبدیل‌ این‌ ایده‌ را به‌ نظریه‌ای‌ منسجم‌ و كاربردی‌ هموار كند. بدیهی‌است‌ كه‌ برای‌ تبیین‌ چنین‌ نظریه‌ای‌ باید علاوه‌ بر مطالعه‌ تطبیقی‌ و انتقادی‌، نظریه‌های‌ نوین‌فلسفی‌، اجتماعی‌، زبان‌شناختی‌، ارتباطی‌، روابط بین‌الملل‌ و تحولات‌ عینی‌ پدید آمده‌ درعرصه‌ ارتباطات‌ را نیز به‌ درستی‌ شناخت‌.
این‌ مقاله‌ در پی‌ پاسخ‌گویی‌ به‌ تمامی‌ این‌ پرسش‌ها نیست‌، اما كوششی‌ برای‌ توصیف‌ وتبیین‌ نسبت‌ میان‌ تحولات‌ عینی‌ و ذهنی‌ در باب‌ گفت‌وگوست‌.
اولین‌ موضوعی‌ كه‌ در این‌ مقاله‌ بررسی‌ می‌شود، طبقه‌بندی‌ تحولات‌ نظری‌ متأخر درزمینه‌ گفت‌وگو و موثر بر ایده‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌هاست‌. این‌ بررسی‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ سیردگرگونی‌ اندیشه‌های‌ علمی‌ اساسا به‌ سوی‌ “گفت‌وگویی‌تر شدن‌” بوده‌ است‌. با پژوهش‌ در باب‌تحولات‌ عینی‌ در ساختار گفتمان‌ مسلط بر عرصه‌ ارتباطات‌ بین‌المللی‌، و با مقایسه‌ وضع‌جدید نسبت‌ به‌ وضعیت‌ حاكم‌ در دوره‌ جنگ‌ سرد، می‌توان‌ طرحی‌ از ضرورت‌های‌ فرا راه‌نظرورزی‌ در خصوص‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها را ترسیم‌ كرد. صورت‌بندی‌ ارتباطی‌ موضوع‌ دومی‌است‌ كه‌ در این‌ مقاله‌ دنبال‌ می‌شود كه‌ عبارت‌ است‌ از بررسی‌ سیر تحول‌ گفتارهای‌ بین‌المللی‌در سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ و این‌ كه‌ زبان‌ ارتباطات‌ و مناسبات‌ فرهنگی‌ بین‌المللی‌ چگونه‌ وتحت‌ تأثیر چه‌ عواملی‌ با مقوله‌ “گفت‌وگو” هم‌سو و هم‌ساز شده‌ است‌. این‌ موضوع‌ را بهترمی‌توان‌ در عرصه‌ تحولات‌ گفتاری‌ حادث‌ شده‌ در نهادهای‌ بین‌المللی‌ پی‌ گرفت‌، كه‌ یونسكو به‌دلیل‌ موقعیت‌ فرهنگی‌ و تاریخی‌ خاص‌ خود در عرصه‌ مناسبات‌ جهانی‌ بازتابنده‌ این‌دگرگونی‌های‌ گفتاری‌ است‌.
اكنون‌ به‌ نظر می‌آید كه‌ به‌ رغم‌ تنش‌ در عرصه‌ سیاست‌ بین‌المللی‌ اهتمام‌ علمی‌ و فرهنگی‌مشهودی‌ به‌ گفت‌وگو در سطح‌ جهان‌ فعلیت‌ یافته‌ است‌. برگزاری‌ نشست‌های‌ معتبر بین‌المللی‌،نگارش‌ مقاله‌ها، كتاب‌ها و رساله‌های‌ گوناگون‌ در باب‌ “گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها” و حتی‌ طراحی‌دوره‌ها و برنامه‌های‌ آموزشی‌ و تأسیس‌ نهادهای‌ پژوهشی‌ و نیز پرداختن‌ متفكران‌، فیلسوفان‌،هنرمندان‌ و سیاستمداران‌ برجسته‌ جهان‌ به‌ این‌ موضوع‌ نشانگر پیدایی‌ وضعیت‌ جدید علمی‌ وفرهنگی‌ و تناسب‌ میان‌ طرح‌ این‌ ایده‌ با تحولات‌ و مقتضیات‌ نوین‌ در ارتباطات‌ است‌. در این‌فرآیند آن‌چه‌ بیش‌ از هر چیز در حوزه‌ نظرورزی‌ مهم‌ است‌ تلاش‌ در سویی‌ است‌ كه‌ مفهوم‌”گفت‌وگوی‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها” را از حد یك‌ “ایده‌” به‌ سطح‌ یك‌ “نظریه‌ كاربردی‌ و جهان‌مشمول‌” برساند. بدیهی‌ است‌ كه‌ ابعاد این‌ نظریه‌ از فلسفه‌ و علوم‌ اجتماعی‌ تا ارتباطات‌ وروابط بین‌الملل‌ را دربرمی‌گیرد. گفت‌وگو (دیالوگ‌) در تمامی‌ عرصه‌های‌ فلسفی‌ و اجتماعی‌ وحتی‌ علمی‌ به‌ عنوان‌ راه‌ كشف‌ و انتقال‌ حقیقت‌ شناخته‌ شده‌ است‌.
علاوه‌ بر شناخت‌ كه‌ ازبینش‌ حاصل‌ می‌شود، دیالوگ‌ در مسائلی‌ كه‌ متعلق‌ فهم‌ نیز هست‌، اصلی‌ترین‌ راه‌ به‌ شمارمی‌رود. معناداری‌ از “فهم‌” بر می‌آید و برای‌ فهم‌ دیگران‌ باید با آنان‌ سخن‌ گفت‌. علم‌ در معنای‌قرن‌ هفدهمی‌ و هجدهمی‌ آن‌ كم‌تر به‌ “فهم‌” اعتنا می‌كرد و صرفا بر شناخت‌ عقلی‌ و تجربی‌تكیه‌ داشت‌، اما امروز فرضیه‌ها و شیوه‌های‌ جدیدی‌ در حوزه‌ علم‌، دست‌یابی‌ به‌ حقیقت‌ را ازطریق‌ مشترك‌ میسر می‌سازد. از همین‌ رو، نیاز امروز ما به‌ دیالوگ‌ بیش‌تر از گذشته‌ است‌.
گفت‌وگوی‌ میان‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها كه‌ تركیب‌ مفهومی‌ معناداری‌ است‌ در همین‌ افق‌ قابل‌فهم‌ است‌ و از طریق‌ محور قراردادن‌ ذهن‌ در مقابل‌ عین‌ و مشاهده‌ دست‌آوردهای‌ زندگی‌ جمعی‌بشر، می‌كوشد عرصه‌ نوینی‌ در ارتباطات‌ فردی‌ و جمعی‌ بگشاید. به‌ همین‌ سبب‌ است‌ كه‌ این‌مقوله‌ به‌ موضوع‌ مهم‌ و جدیدی‌ در حوزه‌های‌ مختلف‌ علوم‌ اجتماعی‌ تبدیل‌ شده‌ است‌.
پارادایم‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها از این‌ حیث‌ كه‌ در جست‌وجوی‌ جانشینی‌ خرد به‌ جای‌ قدرت‌در عرصه‌ مناسبات‌ بین‌المللی‌ است‌، پارادایمی‌ در برابر انسداد روابط انسانی‌ و اجتماعی‌ است‌و تبیین‌ و تدقیق‌ مفهومی‌ و كاربردی‌ آن‌ می‌تواند افق‌های‌ جدیدی‌ در عرصه‌های‌ درون‌تمدنی‌ و برون‌تمدنی‌ بگشاید. پارادایم‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها واحد خود را نه‌ افراد بلكه‌ در وهله‌ نخست‌تمدن‌ها قرار داده‌ است‌، به‌ این‌ معنا، واحد سخن‌ در این‌ الگو نه‌ فرد بلكه‌ ساخت‌های‌ جمعی‌است‌. در حقیقت‌ ایده‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها، معطوف‌ به‌ رویكردها و رهیافت‌های‌ جدیدی‌ است‌كه‌ با برخی‌ كلیشه‌های‌ ذهنی‌ در باب‌ هویت‌ و نسبت‌ آن‌ با ملیت‌ و دولت‌، معنای‌ “ما” در مقابل‌”دیگران‌” و تصورات‌ ما در باب‌ نظام‌ بین‌الملل‌ و ارتباطات‌ جهانی‌ تفاوت‌ دارد، از این‌ رو التزام‌به‌ معانی‌ تازه‌ در این‌ پارادایم‌، خود، چشم‌اندازهای‌ نوین‌ نظری‌ را نیز ترسیم‌ می‌كند.
از آن‌جا كه‌ تحولات‌ نظری‌ جدید دلالت‌ بر انتقال‌ مفهوم‌ صدق‌ و حقیقت‌ از امری‌ عینی‌ وبیرونی‌ به‌ امری‌ بین‌اذهانی‌ و حادث‌شده‌ در فرآیند گفت‌وگو دارد، بر این‌ مبنا می‌توان‌ چنین‌مفروض‌ داشت‌ كه‌ ساختارهای‌ زبانی‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌ در عرصه‌ بین‌المللی‌ در مقایسه‌ باساختارهای‌ زبانی‌ دهه‌های‌ پیشین‌ در حال‌ فاصله‌گیری‌ از الگوی‌ تك‌ذهنی‌ دوره‌ جنگ‌ سرداست‌. به‌ زبان‌ دیگر، همراه‌ با تحول‌ ارتباطات‌ در نظام‌ بین‌المللی‌، ساختار گفتار بین‌المللی‌ نیز ازصورت‌ تك‌ذهنی‌، دوكانونی‌ و متصلب‌ (بسته‌) به‌ سوی‌ ساختار چندذهنی‌، متكثر و منعطف‌(باز) تحول‌ یافته‌ است‌.
● تحولات‌ نظری‌ گفت‌وگو
توجه‌ جهانی‌ به‌ ایده‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها اگرچه‌ به‌ عوامل‌ و عناصر روشنی‌ در عرصه‌ارتباطات‌ و سیاست‌ بین‌الملل‌ راجع‌ است‌، اما در عین‌ حال‌ نباید از این‌ نكته‌ غفلت‌ ورزید كه‌تحولات‌ نظری‌ در محافل‌ آكادمیك‌ نیز زمینه‌های‌ مقبولیت‌ این‌ ایده‌ را فراهم‌ ساخته‌ است‌. بسطاین‌ مفهوم‌ و استقبال‌ از آن‌ در مراكز علمی‌ به‌ انطباق‌ با زمینه‌های‌ یاد شده‌ مربوط است‌. به‌ این‌معنا فهم‌ جایگاه‌ ایده‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها بدون‌ مطالعه‌ زمینه‌های‌ نظری‌ معاصر میسر نیست‌.
با استفاده‌ از “نظریه‌ اجتماعی‌ روابط بین‌الملل‌” كه‌ توسط الكساندر وندت‌ (Wendet)ارائه‌شده‌، در این‌ بخش‌ تلاش‌ شده‌ است‌ با مروری‌ اجمالی‌ بر ادبیات‌ فیلسوفان‌ و متفكران‌گفت‌وگو، رویكردهای‌ آنان‌ در چهار منظومه‌ تئوریك‌ طبقه‌بندی‌ شود (Wendet, ۱۹۹۹:۱-۴۵). این‌ چهار منظومه‌ تئوریك‌ كه‌ در صورت‌بندی‌های‌ روشنی‌ موید و مبین‌ گفت‌وگوهستند و قرابت‌ تبادل‌های‌ كلامی‌ را در عرصه‌ بین‌المللی‌ با گفت‌وگو نشان‌ می‌دهند، عبارتند از:
▪ یكم‌: رویكرد لیبرالی‌ متكی‌ بر فرد (واحدهای‌ ملی‌)، مستقل‌ و خودخواه‌;
▪ دوم‌: رویكرد لیبرالی‌ متكی‌ بر فرد (واحدهای‌ ملی‌)، مستقل‌ اما دگرخواه‌ و اخلاقی‌;
▪ سوم‌: رویكرد غیرلیبرالی‌ متكی‌ بر ایده‌ جماعت‌ و افق‌های‌ همبسته‌; و
▪ چهارم‌: رویكرد غیرلیبرالی‌ متكی‌ بر ظهور جامعه‌ شبكه‌ای‌ در فرآیند جهانی‌ ارتباطات‌.
● رویكرد لیبرالی‌ متكی‌ بر فرد مستقل‌ و خودخواه‌
“گفت‌وگو” به‌ رغم‌ پیشینه‌ كهن‌ آن‌ در عالم‌ دانش‌، مفهومی‌ جدید است‌. رویكرد لیبرالی‌ كه‌متكی‌ بر قرارداد مصلحت‌جویانه‌ است‌، متضمن‌ مفهوم‌ گفت‌وگو به‌ معنای‌ متأخر آن‌ نیست‌.مبنای‌ فلسفی‌ این‌ رویكرد بر فرد مستقلی‌ استوار است‌ كه‌ “میل‌ و خواست‌” بنیاد اوست‌ وعقلانیت‌ او در خدمت‌ پیشبرد امیال‌ او عمل‌ می‌كند. فرد آزرده‌ از ناامنی‌ در وضع‌ طبیعی‌ گویی‌برای‌ انعقاد قرارداد سامان‌ دهنده‌ به‌ نظم‌ اجتماعی‌، با دیگر افراد به‌ گفت‌وگو می‌نشیند اما این‌گفت‌وگو هدفی‌ جز آن‌ ندارد كه‌ وضعیت‌ مدنی‌ را برای‌ به‌ حداكثر رسانیدن‌ سود قابل‌ حصول‌فردی‌ در سایه‌ یك‌ امنیت‌ جمعی‌ فراهم‌ آورد. وندت‌ در میان‌ اندیشمندان‌ دوران‌ مدرن‌، توماس‌هابز را مهم‌ترین‌ چهره‌ و نماد این‌ رویكرد به‌ شمار می‌آورد.
ایده‌ هابزی‌، برافراد دستخوش‌ بحران‌ در وضع‌ طبیعی‌ متكی‌ است‌ كه‌ برای‌ پرهیز از این‌ بحران‌های‌ ویرانگر به‌یك‌ “لویاتان‌” تن‌ می‌سپارند و این‌ تسلیم‌ اگرچه‌ از روی‌ عقلانیت‌ و انتخاب‌ و رضایت‌ است‌ امابه‌ هیچ‌ روی‌ حاصل‌ یك‌ گفت‌وگو و اجماع‌ حاصل‌ از گفت‌وگو نیست‌. به‌ همین‌ اعتبار الگوی‌هابز قدرت‌ توانایی‌ و تحقق‌ مفهوم‌ گفت‌وگو را ندارد و فیلسوفان‌ گفت‌وگو در قرن‌ بیستم‌خواسته‌ یا ناخواسته‌ از الگوی‌ فهم‌ او در باب‌ قدرت‌ فاصله‌ گرفته‌اند. شاید بتوان‌ هنوز بهترین‌نماینده‌ این‌ نحله‌ از تفكر هابز را در اندیشه‌ ساموئل‌ هانتینگتون‌ یافت‌. براساس‌ الگوی‌ هابزی‌ ازجامعه‌، میان‌ افراد و جوامع‌ گفت‌وگویی‌ رخ‌ نمی‌دهد و هر ارتباط و مكالمه‌ای‌ باید بامیانجی‌گری‌ یك‌ مركز (دولت‌ یا سازمانی‌ بین‌المللی‌) انجام‌ شود. بنا به‌ نظر وندت‌، الگوی‌ لاك‌از جامعه‌ نیز همچون‌ الگوی‌ هابز مسبوق‌ به‌ آزادی‌های‌ فردی‌ و فردگرایانه‌ است و ارزش‌هایی‌همچون‌ سود و نفع‌ شخصی‌ در آن‌ مطرح‌ است‌، با این‌ تفاوت‌ كه‌ در الگوی‌ لاك‌، افراد و گروه‌هابا هم‌ ارتباط و روابط مستقیم‌تری‌ دارند. افراد و جوامع‌ براساس‌ الگوی‌ لاك‌، همچون‌ شركت‌كنندگان‌ در یك‌ مسابقه‌ بزرگ‌ و همه‌جانبه‌اند كه‌ ناگزیر از رقابت‌ با یكدیگرند
بنابراین‌ در نظریه‌ اجتماعی‌ لاك‌ نیز می‌توان‌ الگوها و ارزش‌هایی‌ رامشاهده‌ كرد كه‌ ناظر بر همچون‌ قواعد مكانیكی‌ بازی‌ است‌. اگرچه‌ فرد برای‌ حضور در جمع‌نیاز به‌ رعایت‌ برخی‌ اصول‌ و قواعد كلی‌ و عام‌ دارد، اما برای‌ كسب‌ سود شخصی‌ و فردی‌ مجازبه‌ برهم‌ زدن‌ هر قاعده‌ای‌ است‌.
● رویكرد لیبرالی‌ متكی‌ بر پیوند اخلاقی‌ میان‌ واحدهای‌ مستقل‌
این‌ رویكرد به‌ آن‌ سبب‌ كه‌ بر فرد آزاد و مستقل‌ متكی‌ است‌، مشابه‌ رویكرد پیشین‌ قلمدادمی‌شود. اما در این‌جا فهم‌ فرد مستقل‌ و آزاد به‌ جای‌ آن‌ كه‌ براساس‌ سود و نفع‌ شخصی‌ تعریف‌شود، بر مبنای‌ وجدان‌ آزاد فردی‌ كه‌ جویای‌ رهایی‌ و استعلای‌ اخلاقی‌ است‌، قرار می‌گیرد. این‌ایده‌ در بنیاد به‌ مونتسكیو و روسو و سرانجام‌ به‌ امانوئل‌ كانت‌ وابسته‌ است‌. در الگوی‌ كانتی‌برای‌ تبیین‌ روابط میان‌ انسان‌ها، مفهوم‌ اخلاق‌ نیز نقشی‌ كلیدی‌ می‌یابد .كانونی‌ بودن‌ امر اخلاقی‌ در گوهر نظم‌ سیاسی‌ این‌ رویكرد، به‌ معنای‌ نشانیدن‌ ارزش‌ها وهنجارهای‌ مشترك‌ به‌ جای‌ عقلانیت‌ معطوف‌ به‌ سود فردی‌ در رویكرد نخست‌ است‌. دردهه‌های‌ اخیر بر مبنای‌ رویكرد كانتی‌ به‌ فرد، هابرماس‌ به‌ مثابه‌ چهره‌ بارزی‌ از ایده‌ فلسفی‌ واجتماعی‌ گفت‌وگو ظاهر شده‌ است‌.● هابرماس‌ و حوزه‌ عمومی‌
یورگن‌ هابرماس‌ فیلسوف‌ و جامعه‌شناس‌ برجسته‌ آلمانی‌ در تبیین‌ اصول‌مفاهمه‌، گفت‌وگو و كنش‌ ارتباطی‌ است‌. گفت‌وگو و امر بین‌اذهانی‌ در كانون‌ معرفت‌شناسی‌ اوجای‌ دارد، نقطه‌ عزیمت‌ هابرماس‌ در این‌ باب‌ فاعل‌ شناسایی‌ است‌ كه‌ به‌ واسطه‌ علائق‌پیشاشناختی‌اش‌، دركی‌ مبتنی‌ بر علائق‌ از امر واقع‌ می‌یابد. فاعل‌ یا عامل‌ شناسایی‌ اوموجودی‌ اجتماعی‌، پویا و فعال‌ است‌. بنابراین‌ فرآیند شناخت‌ جهان‌، فرآیند هم‌زمان‌ خلق‌ وكشف‌ جهان‌ است‌ و در بطن‌ این‌ رابطه‌ زاینده‌ و خلاق‌ فاعل‌ (شخص‌ شناسنده‌) با جهان‌ است‌ كه‌دانش‌ یا معرفت‌ تبلور عینی‌ پیدا می‌كند رویكرد معرفت‌شناسانه‌هابرماس‌ در بنیاد خود، هرمنوتیكی‌ است‌ و از بستر زبان‌ و گفت‌وگوی‌ بین‌اذهانی‌ رخ‌ می‌نماید.هابرماس‌ از مفهوم‌ “حوزه‌ عمومی‌” به‌ عنوان‌ زمینه‌ای‌ برای‌ تحقق‌ گفت‌وگو وارتباط یاد می‌كند.حوزه‌ عمومی‌، عرصه‌ای‌ است‌ كه‌ در آن‌ افراد به‌ منظور مشاركت‌ در مباحث‌ باز و علنی‌ گرد هم‌می‌آیند. البته‌ می‌توان‌ مفهوم‌ كلی‌ حوزه‌ عمومی‌ را با توجه‌ به‌ متن‌ تاریخی‌ مورد نظر و مسائل‌خاص‌ مورد بحث‌ در هر مورد، جزئی‌تر ساخت‌. حوزه‌ عمومی‌ برخلاف‌ نهادهایی‌ كه‌ تحت‌سلطه‌ بیرونی‌ قرار دارند یا دارای‌ روابط قدرت‌ درونی‌ هستند، اصول‌ مشاركت‌ و نظارت‌دموكراتیك‌ را نوید می‌دهد .
به‌ تعبیر هابرماس‌ در كتاب‌ تحول‌ ساختاری‌ حوزه‌ عمومی‌ با قرارگرفتن‌ ظواهر ارتباطی‌ در متن‌ مناسبات‌ دموكراتیك‌ كنونی‌، مباحثه‌ عقلانی‌ و مبادله‌ آزاداندیشه‌ها در میان‌ افراد به‌ اشكال‌ ارتباطی‌ نه‌ چندان‌ دموكراتیكی‌ مانند “فعالیت‌های‌ تبلیغاتی‌” و”روابط عمومی‌” تقلیل‌ یافته‌ و به‌ “فئودالی‌شدن‌ دوباره‌” حوزه‌ عمومی‌ انجامیده‌ است‌. در عین‌حال‌، هابرماس‌ به‌ این‌ فرآیند، یكسره‌ بدبینانه‌ ننگریسته‌ و روزنه‌ امیدی‌ را در قالب‌ نظریه‌ “كنش‌ارتباطی‌” برای‌ احیای‌ حوزه‌ عمومی‌ یافته‌ است‌: “گفتار عقلانی‌” با آن‌ كه‌ از سلطه‌ و آسیب‌های‌زبانی‌ معطوف‌ به‌ بهره‌ بردن‌ رها و فارغ‌ نیست‌، اما به‌ تفاهم‌ بین‌اذهانی‌ و وفاق‌ و اجماع‌ هم‌ منجرمی‌شود. كنش‌ زبانی‌ دقیقا همان‌ عملی‌ است‌ كه‌ مناسب‌ حوزه‌ عمومی‌ و دارای‌ توان‌ احیای‌ آن‌است‌. این‌ كنش‌ كه‌ از طریق‌ بیان‌ صورت‌ می‌گیرد در تحلیل‌ هابرماس‌ نه‌ به‌ قوانین‌ حاكم‌ بر ادای‌سخن‌ و نه‌ به‌ نیات‌ و انگیزه‌های‌ گویندگان‌، بلكه‌ به‌ طور كلی‌ به‌ شرایط عام‌ مندرج‌ در فرآیندتولید كلام‌ و سخن‌، یعنی‌ “اصول‌ كلی‌ بیان‌” مربوط می‌شود. بدین‌سان‌، هابرماس‌ با طرح‌ نظریه‌كنش‌ ارتباطی‌ به‌ نقطه‌ عزیمت‌ اندیشه‌ خود، یعنی‌ حوزه‌ عمومی‌ بازمی‌گردد. در این‌ حوزه‌ به‌عنوان‌ موقعیت‌ بورژوایی‌ توصیف‌ شده‌ بود كه‌ در عصر جدید افول‌ یافته‌، اما اكنون‌ به‌ عنوان‌وضعیتی‌ تصور می‌شود كه‌ تحقق‌ آن‌ در آینده‌ صورت‌ خواهد گرفت‌ .هابرماس‌ بر آن‌ است‌ كه‌ بدون‌ واژگون‌سازی‌ خشونت‌آمیز نظم‌ اجتماعی‌ موجود، بتواند به‌چیزی‌ شبیه‌ حوزه‌ عمومی‌ دست‌ یابد.
وی‌ به‌ طور كلی‌ به‌ اشكال‌ بالقوه‌ دموكراتیكی‌ كه‌ دردرون‌ جامعه‌ بورژوایی‌ پدید آمده‌اند، ایمان‌ بیش‌تری‌ دارد .
مطابق‌ نظر هابرماس‌، انسان‌ها با یكدیگر تعامل‌ ارتباطی‌ برقرار می‌كنند و هنگامی‌ كه‌شنونده‌ای‌ گفتار ـ كنشی‌ را می‌پذیرد، توافق‌ میان‌ دست‌ كم‌ دو ذهن‌ كنشگر و متكلم‌ پدیدمی‌آید. هابرماس‌ معتقد است‌ كه‌ برخلاف‌ تصور ماركسیست‌های‌ ارتدكس‌ “فرهنگ‌، دین‌،اخلاق‌ و قانون‌” از الزام‌ها و ضرورت‌های‌ اقتصادی‌ پیروی‌ نمی‌كنند و براساس‌ منطق‌ خودتكامل‌ می‌یابند، هرچند كه‌ با هنجارهای‌ اقتصادی‌ نیز به‌ نحوی‌ تعامل‌ دارند. در “زیست‌جهان‌”ساختارهای‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ با كنش‌ و آگاهی‌ تلفیق‌ می‌شوند. “زیست‌جهان‌” او را در مقام‌تعریف‌ می‌توان‌ دربرگیرنده‌ سابقه‌ و زمینه‌ معانی‌ مشترك‌ دانست‌ كه‌ عمل‌ متقابل‌ نمادین‌معمولی‌ را امكان‌پذیر می‌سازد. مفهوم‌ زیست‌جهان‌، چشم‌انداز دیگری‌ برای‌ درك‌ تحول‌گفتمانی‌ به‌ سوی‌ پدیدار شدن‌ ایده‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها می‌گشاید.
● رویكرد غیرلیبرالی‌ متكی‌ بر ایده‌ جماعت‌ و افق‌های‌ همبسته‌
سومین‌ رویكردی‌ كه‌ می‌توان‌ با مقوله‌بندی‌ اندیشه‌های‌ فلسفی‌ و اجتماعی‌ معاصرتشخیص‌ دارد، بر ایده‌ جماعت‌ و افق‌های‌ همبسته‌ متكی‌ است‌ كه‌ به‌ جای‌ ابتنای‌ بر فرد وحقوق‌ و كنش‌ها و آزادی‌های‌ فردی‌، از گروه‌ به‌ مثابه‌ اصلی‌ترین‌ واحد اجتماعی‌ آغاز می‌كند. برمبنای‌ این‌ ایده‌، فرد در یك‌ موقعیت‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ و در شبكه‌ای‌ از باورهای‌ “پیشاپیش‌موجود” زیست‌ می‌كند و بنابراین‌ خصلت‌ مستقل‌ و خودبنیاد كانتی‌ را برنمی‌تابد. سنت‌ها وتعصبات‌ جمعی‌ در این‌ رویكرد بخشی‌ تفكیك‌ناپذیر از هویت‌ فرد قلمداد می‌شوند كه‌ بدون‌آن‌ها فرد موضوعیت‌ خود را از دست‌ می‌دهد. بنابراین‌ گفت‌وگو همواره‌ نه‌ میان‌ دو فرد بلكه‌میان‌ شبكه‌ها و افق‌های‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ ظهور و بروز می‌یابد و علاوه‌ بر وجه‌ اجتماعی‌،وجهی‌ اخلاقی‌ نیز پیدا می‌كند. از جمله‌ نظریه‌پردازان‌ این‌ عرصه‌ می‌توان‌ به‌ گادامر، باختین‌،مك‌اینتایر و رولز اشاره‌ كرد.
● گادامر و فهم‌ زبانی‌
هانس‌ گئورگ‌ گادامر با تكیه‌ بر مفاهیمی‌ همچون‌ “سنت‌” و “افق‌” ازعقلانیت‌ متكی‌ بر فرد لیبرالی‌ جدا می‌شود و با ایده‌ گفت‌وگویی‌ با رویكرد جمع‌گرایانه‌ قرابت‌بیش‌تری‌ می‌یابد. از نظر گادامر، هرمنوتیك‌ نمایانگر نحوه‌ به‌ هم‌پیوستگی‌ كل‌ تجربه‌های‌انسانی‌ در جهان‌ است‌. زیرا هر تجربه‌ای‌ ناگزیر باید فهمیده‌ شود. در این‌ فهم‌ و كنش‌ یا تجربه‌تأویلی‌، زبان‌ انسان‌ نقش‌ اصلی‌ را به‌ عهده‌ دارد. زبان‌ در پس‌ تجربه‌ها پنهان‌ نیست‌، بلكه‌ ساخت‌بنیادین‌ هر تجربه‌ است‌. گادامر این‌ نظریه‌ را ارائه‌ می‌دهد كه‌ فهم‌، در بنیاد خود فقط امری‌ به‌ طورناب‌ مربوط به‌ شناسایی‌ و به‌ اصطلاح‌ امری‌ معرفتی‌ نیست‌. فهم‌، جایگاه‌ هستی‌شناسانه‌ ما رادر جهان‌، همچون‌ هستندگانی‌ تأویل‌گر روشن‌ می‌كند. ما فقط در رویارویی‌ و گفت‌وگو بامتن‌ها، دیدگاه‌ها، چشم‌اندازها، برداشت‌های‌ مختلف‌ و شكل‌های‌ دیگر زندگی‌ و دانسته‌هایی‌ كه‌دیگران‌ پیش‌ می‌برند، می‌توانیم‌ پیش‌داوری‌های‌ خویش‌ را بیازماییم‌ و دیدگاه‌ خویش‌ را كامل‌كنیم‌. این‌ عبارت‌ او در “حقیقت‌ و روش‌” مشهور است‌ كه‌ “فهم‌ پیش‌ از هر چیز توافق‌ است‌”،پس‌ فهم‌ استوار به‌ گفت‌وگو است‌. مقصود گادامر از گفت‌وگو، بحثی‌ آزادانه‌ و فارغ‌ از امر و نهی‌میان‌ تأویلگران‌ است‌. هرمنوتیك‌ گادامر با توجه‌ به‌ نقش‌ مركزی‌ مفهوم‌ گفت‌وگو درآن‌، راه‌ رابرای‌ برخی‌ از برداشت‌های‌ مردم‌سالارانه‌ می‌گشاید. این‌ طرز تلقی‌ در نهایت‌ به‌ این‌ گزاره‌ ختم‌می‌شود كه‌ “من‌ دارنده‌ انحصاری‌ حقیقت‌ نیستم‌”. تأویل‌ من‌ از هر امری‌ یعنی‌ “متنی‌، كنشی‌ یارویدادی‌” فقط دربردارنده‌ بخشی‌ از حقیقت‌ است‌. این‌ تأویل‌، استوار به‌ پیش‌داوری‌ من‌ است‌،همان‌ گونه‌ كه‌ تأویل‌ كسی‌ دیگر نیز وابسته‌ به‌ پیش‌داوری‌ اوست‌; هر تأویلی‌ از راه‌ گفت‌وگومحقق‌ می‌شود، و باز از همین‌ راه‌ در افق‌ كلی‌ تأویل‌ می‌گنجد. حتی‌ این‌ افق‌ كلی‌ هم‌ بیانگر تام‌حقیقت‌ نیست‌، بلكه‌ لحظه‌ای‌ از تاریخ‌ تأثرهاست‌ .
“تجربه‌ تأویلی‌” یا “آگاهی‌ متأثر از تاریخ‌” براساس‌ دیالكتیك‌ پرسش‌ و پاسخ‌ یا “مكالمه‌ وگفت‌وگو” شكل‌ می‌گیرد. این‌ مكالمه‌ و گفت‌وگوست‌ كه‌ سبب‌ ادغام‌ افق‌ها می‌شود و ماهیتی‌”زبانمند” دارد. زبان‌ پدیده‌ای‌ خودمختار و قالب‌ تكوین‌ فهم‌ است‌. مكالمه‌ براساس‌ زبان‌مشترك‌ شكل‌ می‌گیرد و زبان‌ مشترك‌ به‌ وجود می‌آورد. به‌ این‌ ترتیب‌، مفهوم‌ زبان‌ از نظر گادامربا فهم‌ و اندیشه‌ رابطه‌ای‌ جدایی‌ناپذیر دارد.
تأویل‌، بمانند گفت‌وگو، برآمده‌ از دیالكتیك‌ پرسش‌ و پاسخ‌ است‌. تأویل‌ خصلتی‌ تاریخی‌دارد و در محیط زبان‌ رخ‌ می‌دهد; بر همین‌ اساس‌، تأویل‌ و تأویل‌ متون‌ را می‌توان‌ مكالمه‌خواند. گفت‌وگو محصول‌ فهم‌ متقابل‌ است‌ و گفت‌وگوی‌ واقعی‌ زمانی‌ محقق‌ می‌شود كه‌ دوطرف‌ آن‌ به‌ گفته‌های‌ طرف‌ دیگر توجه‌ كنند و برای‌ نظر او ارزش‌ و حق‌ قائل‌ باشند. اگر بپذیریم‌كه‌ آن‌چه‌ دیگری‌ می‌گوید حقانیت‌ دارد می‌توانیم‌ درباره‌ آن‌ با او به‌ توافق‌ برسیم‌. به‌ این‌ ترتیب‌عقاید دیگری‌ را به‌ شخص‌ او نسبت‌ نخواهیم‌ داد، بلكه‌ آن‌ را به‌ سویه‌ اندیشگی‌ عقاید او مربوطخواهیم‌ كرد. در گفت‌وگوی‌ هرمنوتیكی‌، برخلاف‌ گفت‌وگوی‌ مكانیكی‌ ـ اگر بتوان‌ چنین‌ تركیبی‌را به‌ كار برد ـ زبان‌ مشترك‌ پیدا می‌شود. دست‌یابی‌ به‌ زبان‌ مشترك‌، فراهم‌ آوردن‌ ابزاری‌ برای‌نیل‌ به‌ فهم‌ متقابل‌ نیست‌، رسیدن‌ به‌ “كنش‌” فهم‌ و تفاهم‌ است‌ كه‌ خود، هدفی‌ اساسی‌ درگفت‌وگوست‌ .گادامر فهم‌ را محصول‌ “درهم‌تنیدگی‌ افق‌ها” (Fusionof Horizons) می‌داند كه‌ در آن‌ همه‌ طرف‌های‌ گفت‌وگو حضور دارند. با “درهم‌تنیدگی‌ افق‌ها”فهم‌ از فراتر از افق‌های‌ دو طرف‌ گفت‌وگو پیش‌ می‌رود و افق‌ امروز نیز بدون‌ افق‌ گذشته‌ شكل‌نمی‌گیرد. سنت‌ همین‌ ادغام‌ مداوم‌ افق‌هاست‌ و ما با فهم‌ آن‌ به‌ عنوان‌ متن‌ می‌توانیم‌ خویشتن‌ رابشناسیم‌ .
● باختین‌ و منطق‌ مكالمه‌
میخائیل‌ باختین‌ از این‌ حیث‌ كه‌ بر نسبت‌ میان‌ من‌ و دیگری‌ به‌ مثابه‌ نقطه‌عزیمت‌ فلسفی‌ و هستی‌شناختی‌ و مفاهیمی‌ مانند مكالمه‌ تكیه‌ می‌كند از رویكرد لیبرالی‌متكی‌ بر فرد جدا می‌شود و در عین‌ حال‌ فاصله‌ خود را با رویكردهای‌ جمع‌گرایانه‌ نیز حفظمی‌كند. آن‌چه‌ برای‌ باختین‌ اهمیت‌ دارد، نوع‌ رابطه‌ میان‌ انسان‌ها است‌; به‌ این‌ سبب‌ او بنای‌نظریه‌های‌ خویش‌ را بر مفهوم‌ ارتباط و گفت‌وگو می‌نهد. مفاهیم‌ “بیرون‌ بودگی‌”، “دیگربودگی‌” و “نگاه‌ بیرونی‌” از جمله‌ جلوه‌های‌ این‌ نحوه‌ نگرش‌ گفت‌وگویی‌ باختین‌ در مقوله‌شناخت‌ است‌.
به‌ نظر باختین‌ در حوزه‌ فرهنگ‌، “نگاه‌ بیرونی‌” عامل‌ اساسی‌ برای‌ فهم‌ است‌. یك‌ معنا، تنهاوقتی‌ مضمون‌ اصلی‌ خود را نشان‌ می‌دهد كه‌ بتواند در تماس‌ و برخورد با معنایی‌ دیگر وبیگانه‌ قرار بگیرد: در این‌ صورت‌ آن‌ها مشغول‌ نوعی‌ گفت‌وگو می‌شوند كه‌ از انسداد خارج‌می‌شود و فراتر از تك‌جنبه‌ای‌شدن‌ معنایی‌ و خاص‌ بودن‌ فرهنگی‌ می‌رود. چنین‌ برخوردگفت‌وگویی‌ به‌ ادغام‌ یا تركیب‌ منتهی‌ نمی‌شود. هر یك‌ وحدت‌ و تمامیت‌ گشوده‌ خود را حفظمی‌كند و هر دو همدیگر را غنی‌ می‌سازند .
از نظر باختین‌ اساسا شناخت‌ مستلزم‌ نوعی‌ گفت‌وگو است‌. شناخت‌ واقعی‌ نه‌ با نفی‌ خود وهمدلی‌ رمانتیك‌ و نه‌ با نفی‌ دیگری‌ و نگاه‌ آزمایشگاهی‌ به‌ دست‌ می‌آید. در واقع‌ لازمه‌شناخت‌ دیگری‌ وجود رابطه‌ای‌ گفت‌وگویی‌ میان‌ شناسنده‌ و شناساست‌. به‌ این‌ ترتیب‌، باختین‌با طرح‌ بر گذر انسان‌ از “خرد شناسا” به‌ “خرد گفت‌وگویی‌” چشم‌انداز نوینی‌ در حوزه‌ ادبیات‌اجتماعی‌ گشود.
باختین‌ در به‌ سوی‌ فلسفه‌ عمل‌ (۱۹۹۲)” (Toward a Philosophy of the Act) ازمشاركت‌ ویژه‌ و تكرارناپذیر فرد در هستی‌ سخن‌ به‌ میان‌ می‌آورد: “هر كنش‌ یا كلام‌ من‌ خاص‌همین‌ نقطه‌ مكانی‌ و زمانی‌ است‌. پاسخی‌ است‌ به‌ كنش‌ و كلام‌ دیگری‌ و البته‌ در انتظار پاسخ‌هم‌ هست‌. من‌ باید مشاركت‌ داشته‌ باشم‌ چون‌ وجود دارم‌” .باختین‌”منطق‌ گفت‌وگو” (دیالوجیك‌) را بر دیالكتیك‌ ترجیح‌ می‌دهد، چرا كه‌ در دیالكتیك‌ تز و آنتی‌تزمی‌توانند در یك‌ آگاهی‌ مفرد وجود داشته‌ باشند و نیازی‌ به‌ غیر نیست‌ و گذشته‌ از آن‌ سنتردیالكتیكی‌ مستلزم‌ جمع‌ و ادغام‌ آگاهی‌هاست‌ كه‌ در زندگی‌ روزمره‌ رخ‌ نمی‌دهد.
باختین‌ در پی‌ تبیین‌ اقتضائات‌ شكل‌گیری‌ گفت‌وگوی‌ آزاد است‌. اگر عقلانیت‌ پایه‌ای‌ برای‌تحقق‌ و گسترش‌ كنش‌ ارتباطی‌ و رسیدن‌ به‌ گفت‌وگوی‌ مبتنی‌ بر ارتباط آزاد باشد، پایه‌ دیگر آن‌وجود فرهنگ‌ چندآوایی‌ و گفت‌وشنودی‌ است‌; این‌ ضرورتی‌ است‌ كه‌ در اصطلاح‌ “ناهمگونی‌زبانی‌” (heterology) باختین‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌. باختین‌ با طرح‌ این‌ مفهوم‌ بر آن‌است‌ كه‌ مجموعه‌ای‌ از صداهای‌ اجتماعی‌ و بیان‌ فردی‌ آن‌ها وجود دارد; به‌ عبارت‌ دیگر”ناهمگونی‌ زبانی‌” مقوله‌ تك‌صدایی‌بودن‌ را رد می‌كند و به‌ جای‌ آن‌ به‌ تولید آن‌ گونه‌ معانی‌باور دارد كه‌ از كنش‌ و واكنش‌ متقابل‌ اجتماعی‌ یا گفت‌وشنود سرچشمه‌ می‌گیرد.
معیاری‌ كه‌ باختین‌ به‌ صورتی‌ ضمنی‌ برای‌ سنجش‌ اصالت‌ یك‌ گفت‌وگو در نظر گرفت‌،آزادی‌ طرفین‌ گفت‌وگو در پرسش‌ از دیگری‌ است‌. باختین‌ به‌ خوبی‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ محل‌ تولیدو تولد و ادامه‌ حیات‌ اندیشه‌ “آن‌جاست‌ كه‌ آگاهی‌های‌ مختلف‌ با هم‌ تماس‌ می‌یابند.“یك‌ ایده‌ تنها زمانی‌ آغاز به‌ حیات‌ می‌كند، زمانی‌ شكل‌ می‌گیرد،توسعه‌ می‌یابد، معبرهای‌ بیان‌ خویش‌ را می‌یابد، و به‌ تولید اندیشه‌های‌ دیگر می‌انجامد كه‌ بادیگر ایده‌ها رابطه‌ای‌ گفت‌وگویی‌ برقرار كند” (Ibid, ۸۸). به‌ این‌ ترتیب‌ هم‌ تلود و هم‌ ادامه‌حیات‌ یك‌ اندیشه‌ در “جمع‌” ممكن‌ می‌باشد و حالتی‌ “بینافردی‌ و بیناذهنی‌” دارد. “در جهانی‌تك‌ منطق‌ نمی‌توان‌ اندیشه‌ای‌ را رد كرد، نمی‌توان‌ آن‌ را اثبات‌ هم‌ كرد”
(Ibid). نگرش‌ باختین‌ به‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ نیز بر همین‌ پایه‌ است‌. یعنی‌، در نظر او، یك‌ فرهنگ‌تنها در برابر فرهنگی‌ ž● اجتماع‌گرایان‌ (Communitarians) و گفت‌وگو در درون‌ یك‌ سنت‌
ایجاد شك‌ و تردید معرفت‌شناختی‌ به‌ مفهوم‌ فرد به‌ عنوان‌ ذاتی‌ مستقل‌ از هستی‌ اجتماعی‌كه‌ از بنیادهای‌ اصلی‌ لیبرالیسم‌ به‌ شمار می‌رود، از دست‌آوردهای‌ مهم‌ اجتماع‌گرایان‌(جامعه‌گرایان‌) و گام‌ بلندی‌ به‌ سوی‌ گفت‌وگو است‌. در باور این‌ نحله‌ از متفكران‌، فرد همواره‌ درساختار یك‌ كنش‌ جمعی‌ و در یك‌ نظام‌ معانی‌ بین‌اذهانی‌ و جمعی‌ خود را پیدا می‌كند. بر این‌اساس‌، نقطه‌ عزیمت‌ در امور اجتماعی‌ نه‌ از فرد و عقلانیت‌ فردی‌ بلكه‌ از ذهن‌ جمعی‌ و نظام‌معانی‌ مندرج‌ در آن‌ است‌. نظام‌ معانی‌ در رویكردهای‌ اجتماع‌گرایانه‌ همان‌ جایگاهی‌ را دارد كه‌عقل‌ در فلسفه‌های‌ لیبرالی‌، و این‌ با مبانی‌ و رویكردهایی‌ كه‌ در ایده‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها ـ وپیش‌ از آن‌ در واقعیت‌ گفت‌وگویی‌ جهان‌ كنونی‌ ـ مشهود است‌، سازگاری‌های‌ فراوانی‌ دارد. به‌ویژه‌ تحولات‌ فن‌آوری‌ ارتباطات‌ و دگرگونی‌های‌ سیاسی‌ و بین‌المللی‌ نیز این‌ زمینه‌ها راتقویت‌ كرده‌ است‌.
مطابق‌ نظر اجتماع‌گرایان‌، به‌ جای‌ ابداع‌ اصول‌ از جایگاهی‌ عینی‌ و جهان‌ شمول‌، مردم‌ بایدعمیقا به‌ سنت‌هایشان‌ وفادار باشند و به‌ تفسیر آن‌ جهان‌ معانی‌ كه‌ مشتركا دارند، بپردازند.تمركز اصلی‌ اجتماع‌گرایی‌ بر این‌ است‌ كه‌: اولا، مفهوم‌ لیبرالی‌ “خود” كه‌ ذاتا فردگرایانه‌ است‌،خودآگاهی‌ واقعی‌ ما را از این‌ مفهوم‌ دربرنمی‌گیرد. ثانیا، لیبرالیسم‌ به‌ اندازه‌ كافی‌ به‌ تاثیرات‌منفی‌ نادیده‌ گرفتن‌ تعهدات‌ اجتماعی‌ منبعث‌ از گرایش‌های‌ ذره‌ای‌ اجتماعات‌ لیبرالی‌ توجه‌نمی‌كند. ثالثا، لیبرالیسم‌ آموزنده‌ سیاسی‌ مناسبی‌ برای‌ همه‌ جامعه‌ها و فرهنگ‌ها نیست‌ ونمی‌تواند باشد. رابعا، اخلاق‌ سیاسی‌ باید به‌ گونه‌ای‌ باشد كه‌ مردم‌ بتوانند زندگی‌ خود را با خیرجوامعی‌ كه‌ به‌ آن‌ها هویت‌ می‌بخشند، پیوند زنند.
فرهنگ‌ در نگرش‌ اجتماع‌گرایان‌ جایگاه‌ ممتازی‌ دارد و این‌ جایگاه‌ از آن‌ روست‌ كه‌ زمینه‌ای‌برای‌ درك‌ اخلاقیات‌ است‌. البته‌ اجتماع‌گرایی‌ به‌ نسبیت‌گرایی‌ مطلق‌ دعوت‌ نمی‌كند و منكرجهان‌شمولی‌گرایی‌ نیز نیست‌، اما مسئله‌ اساسی‌ این‌ است‌ كه‌ كاربرد اخلاق‌ عام‌ در سیاست‌ باناكارآمدی‌هایی‌ روبه‌روست‌. السدیر مك‌ اینتایر(Alasdir Macintyre)، چارلز تیلور(Charles Taylor)، م‌. راولز (M. Rawls) و مایكل‌ سندل‌ (Michael Sandel) نظریه‌پردازان ‌برجسته‌ اجتماع‌گرا هستند كه‌ هریك‌ از زاویه‌ای‌ متفاوت‌ به‌ طرح‌ این‌ مبانی‌ پرداخته‌اند .
از نظر مك‌اینتایر، یك‌ سنت‌ زمانی‌ دارای‌ نظام‌ است‌ كه‌ براساس‌ مفهومی‌ خیر بنا شده‌ باشدو عقلانیت‌ نیز در خلال‌ سبك‌ خاصی‌ از اندیشه‌ به‌ وجود می‌آید. باور او بر نابسامانی‌ متجدد ووقوع‌ اختلاف‌ نظرهای‌ اخلاقی‌ در زمان‌ ما تأكید دارد. طبق‌ نظر او ما در یك‌ فرهنگ‌ عاطفه‌گرازندگی‌ می‌كنیم‌ كه‌ در آن‌ داوری‌های‌ اخلاقی‌ چیزی‌ جز اظهار احساس‌ و موضع‌ شخصی‌ نیست‌.در این‌ فرهنگ‌ به‌ “خود” به‌ گونه‌ای‌ نگریسته‌ می‌شود كه‌ فاقد هرگونه‌ هویت‌ اجتماعی‌ ضروری‌است‌ .
پایبندی‌ اجتماع‌گرایان‌ به‌ سنت‌ و به‌ مفهوم‌ مشترك‌ خیر، گفت‌وگو با دیگر سنت‌ها را از نظرآنان‌ منتفی‌ نمی‌كند و به‌ عدم‌ تساهل‌ و تسامح‌ نمی‌انجامد. در نگاه‌ آنان‌ هم‌ امكان‌ نقد از درون‌سنت‌ها و هم‌ بین‌ سنت‌ها وجود دارد، از این‌ رو ارزش‌های‌ دموكراتیك‌ نادیده‌ گرفته‌ نمی‌شود.بر این‌ اساس‌ با پذیرش‌ چارچوب‌ “تفاوت‌ جوامع‌ فرهنگی‌” كه‌ در عین‌ حال‌ آمیخته‌ به‌ تفاوت‌اخلاقی‌ هم‌ هست‌ می‌توان‌ نظر اجتماع‌ گرایان‌ را به‌ عنوان‌ كلیدی‌ برای‌ حل‌ معمای‌ تكوین‌تشكیل‌ سیاست‌ مبتنی‌ بر خیر مشترك‌ در درون‌ جوامع‌ فرهنگی‌ پذیرفت‌ .
راولز در این‌ افق‌ بر نظریه‌ بازگشت‌ سیاست‌ عدالت‌ اجتماعی‌ تأكید می‌كند. به‌ نظر او “برای‌اجماع‌ بین‌ مكاتب‌ فراگیر اخلاقی‌، دینی‌ یا فلسفی‌ باید به‌ سراغ‌ ایده‌آلی‌ سیاسی‌ رفت‌” (همان‌منبع‌، ۳۰۳). این‌ ایده‌آل‌ سیاسی‌ راولز دربردارنده‌ مفهومی‌ اخلاقی‌ از سیاست‌ است‌ كه‌ تاحدودی‌ بنیاد لیبرالی‌ دارد و سنت‌های‌ فكری‌ دیگر را به‌ سادگی‌ نمی‌تواند در برگیرد، اما به‌ هررو می‌توان‌ صورت‌بندی‌های‌ خاصی‌ از گفت‌وگو را در نظریه‌های‌ اجتماع‌گرا سراغ‌ گرفت‌.
● رویكرد غیرلیبرالی‌ متكی‌ بر ظهور جامعه‌ شبكه‌ای‌ در فرآیند جهانی‌ ارتباطات‌
انقلاب‌ فن‌آوری‌ اطلاعات‌ و ارتباطات‌ پارادایم‌ تازه‌ای‌ را به‌ وجود آورده‌ است‌ كه‌ در امریكاو عمدتا در كالیفرنیا و در دهه‌ ۱۹۷۰ پایه‌ریزی‌ شده‌ است‌ . ویژگی‌بارز این‌ دگرگونی‌ نه‌ محوریت‌ دانش‌ و اطلاعات‌، بلكه‌ كاربرد و انتقال‌ آن‌ها در یك‌ چرخه‌بازخورد فزاینده‌ میان‌ نوآوری‌ و كاربردی‌های‌ نوآوری‌ است‌. در جامعه‌ شبكه‌ای‌، مناسبات‌عمومی‌ به‌ ضرورت‌، تبدیل‌ به‌ روابط افقی‌ می‌شود. ارتباطات‌ رایانه‌ای‌، برخلاف‌ نظم‌ رسانه‌ای‌جمعی‌ قبلی‌، نظم‌ چندرسانه‌ای‌ مستعد تعامل‌ و دوسویه‌ را به‌ وجود آورده‌ است‌. جامعه‌شبكه‌ای‌ در واقع‌ فضای‌ ـ زمانی‌ مجازی‌ برای‌ ارتباطات‌ و داد و ستد كاربران‌ مختلف‌ فراهم‌ كرده‌است‌ كه‌ در رأس‌ آن‌ها “نخبگان‌ جهان‌ شهری‌” به‌ عنوان‌ فعال‌ترین‌ ساكنان‌ “دهكده‌ الكترونیكی‌”قرار گرفته‌اند. در جامعه‌ شبكه‌ای‌، قلمرو ارتباط الكترونیكی‌، كل‌ زندگی‌ از خانه‌ تا كار، از مدرسه‌و دانشگاه‌ تا بیمارستان‌ و از تفریحات‌ تا تحقیقات‌ را دربرمی‌گیرد، در عین‌ حال‌، جامعه‌شبكه‌ای‌ خانه‌ الكترونیكی‌ و فردگرایی‌ را تقویت‌ كرده‌ است‌ و چون‌ واقعیت‌ها در آن‌ از طریق‌نمادها بیان‌ می‌شود، لذا می‌تواند وجهه‌ نمادین‌ و مجازی‌ برجسته‌تری‌ داشته‌ باشد. پارادایم‌فن‌آوری‌ اطلاعاتی‌ در كار دگرگون‌ ساختن‌ مكان‌ و زمان‌ و فضاست‌. این‌ دگرگونی‌ و انعطاف‌،امكان‌ گفت‌وگو را در سطوح‌ مختلف‌ بیش‌تر فراهم‌ كرده‌ است‌. به‌ هر رو انقلاب‌ تكنولوژی‌اطلاعات‌ كه‌ در دهه‌ ۱۹۷۰ متولد شد، منشأ تحولات‌ دیجیتالی‌ فراوانی‌ در عرصه‌ فرهنگ‌ وسیاست‌ و اجتماع‌ گردیده‌ است‌. دموكراسی‌ دیجیتالی‌ و اجتماعات‌دیجیتالی‌ كه‌ ویژگی‌های‌ معطوف‌ به‌ گفت‌وگو دارند، از جمله‌ این‌ دگرگونی‌ها به‌ حساب‌ می‌آیند.
● نتایج‌ نظری‌
نظریه‌های‌ جدید معطوف‌ به‌ گفت‌وگو عمدتا در طول‌ سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ مجال‌ بروزیافته‌اند. با آن‌ كه‌ تولیدات‌ نظری‌ باختین‌ در سال‌های‌ دهه‌ بیست‌ تا شصت‌ میلادی‌ صورت‌گرفته‌ است‌، ولی‌ انتشار آن‌ به‌ دلیل‌ شرایط خاص‌ روسیه‌ و فضای‌ حاكم‌ بر جهان‌ تنها از اوایل‌دهه‌ هفتاد به‌ بعد میسر شد و قرائت‌ و بازتولید گفتارهای‌ او تا دهه‌های‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ به‌تأخیر افتاد. گادامر مهم‌ترین‌ تولیدات‌ فكری‌ خویش‌ را در باب‌ گفت‌وگو در سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌بیستم‌ انجام‌ داد و در همین‌ مدت‌ است‌ كه‌ می‌توان‌ شاهد استقبال‌ جهانی‌ از نظریه‌های‌ او بود.هابرماس‌ نیز پس‌ از وقایع‌ جنبش‌ دانشجویی‌ سال‌ ۱۹۶۸ پا به‌ عرصه‌ نهاد و مهم‌ترین‌ آثارفكری‌ خود را در این‌ جهت‌ در نیمه‌ اول‌ دهه‌ هشتاد عرضه‌ كرد. اجتماع‌گرایان‌ هم‌ در دهه‌ نودتوانستند بخش‌ عمده‌ای‌ از گفتارهای‌ فلسفی‌ جهان‌ را به‌ خود اختصاص‌ دهند. نظریه‌های‌معطوف‌ به‌ جامعه‌ شبكه‌ای‌ هم‌ بیش‌تر در دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ مطرح‌ گردید. به‌ این‌ ترتیب‌می‌توان‌ چنین‌ نتیجه‌ گرفت‌ كه‌ عرصه‌ فلسفی‌، اجتماع‌ و فرهنگی‌، در سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ظرفیت‌ها و استعدادهای‌ بی‌نظیری‌ را در جهان‌ برای‌ پذیرش‌، درونی‌كردن‌ و نهادینه‌ كردن‌ مفهوم‌گفت‌وگو یافته‌ است‌.
باختین‌، گادامر، هابرماس‌، اجتماع‌گرایان‌ و بسیاری‌ از نظریه‌پردازان‌ جامعه‌ شبكه‌ای‌ تا حدزیادی‌ مفاهیم‌ “گفت‌وگو” و “ارتباط” را تبیین‌ كرده‌اند. این‌ متفكران‌ كه‌ نمایندگی‌ نحله‌های‌مختلف‌ اندیشه‌ را بر عهده‌ دارند و تأثیر خویش‌ را بر تمامی‌ حوزه‌های‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌گذارده‌اند، بر این‌ نظر اجماع‌ دارند كه‌ انسان‌ موجودی‌ اجتماعی‌ است‌ و نمی‌توان‌ او را فارغ‌ ازارتباط با دیگری‌ در نظر آورد. ایده‌ گفت‌وگوی‌ میان‌ تمدن‌ها برای‌ تبدیل‌ شدن‌ به‌ نظریه‌ای‌ جامع‌باید و می‌تواند بر وجوه‌ بارزی‌ از نظریه‌های‌ این‌ متفكران‌ تكیه‌ كند و با نقد و تلفیق‌ آن‌هاپشتوانه‌ جدید علمی‌ جدیدی‌ برای‌ تبیین‌ فراهم‌ كند. این‌ تلاش‌ نظری‌ می‌تواند برای‌غنابخشیدن‌ به‌ مفهوم‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها، ضمن‌ تعریف‌ نسبت‌ خود با سنت‌های‌ فردگرایانه‌هابزی‌ و لاكی‌، پایه‌های‌ فكری‌ خود را بیش‌تر بر رویكردهای‌ دیگر خواه‌، اجتماع‌گرا و شبكه‌ای‌بنا نهند.
● تحولات‌ عینی‌ گفت‌وگو
براساس‌ الگوی‌ پارسونز كه‌ بالاترین‌ كنش‌های‌ عمومی‌ مبتنی‌ بر اطلاعات‌ در نظام‌ فرهنگی‌بازتاب‌ می‌یابد، شاخص‌ تحولات‌ ذهنی‌ و زبانی‌ بین‌المللی‌ را در عرصه‌ گفت‌وگو می‌توان‌ درنظام‌ فرهنگی‌ جهان‌ جست‌وجو كرد. به‌ این‌ اعتبار، معیار شناخت‌ تحولات‌ عینی‌ بین‌المللی‌ راكه‌ خود متأثر از تحولات‌ ارتباطی‌ و فن‌آوری‌های‌ جدید اطلاع‌رسانی‌ است‌، می‌شود درصورت‌بندی‌های‌ فرهنگی‌ روشن‌تر پی‌ گرفت‌. از آن‌جا كه‌ یونسكو در صورت‌بندی‌های‌ جهانی‌فرهنگ‌ از موقعیت‌ ویژه‌ای‌ برخوردار است‌ و مناسبات‌ حاكم‌ بر آن‌ بیش‌تر صبغه‌ فرهنگی‌ دارد،لذا در این‌ مقاله‌ به‌ عنوان‌ كانون‌ انعكاس‌ دگرگونی‌های‌ گفتاری‌ در سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌انتخاب‌ شده‌ است‌.
● روش‌ تحقیق‌
برای‌ بررسی‌ تحولات‌ عینی‌ در گفتارهای‌ تولید شده‌ در یونسكو از روش‌ تحلیل‌ گفتمان‌ باالگوی‌ نورمن‌ فركلاف‌ استفاده‌ شده‌ است‌. بر این‌ مبنا معنای‌ متون‌ در سه‌ سطح‌ تحلیل‌ موردپژوهش‌ واقع‌ شده‌اند:
▪ یكم‌: معنای‌ متون‌ بر مبنای‌ مختصات‌ متن‌ (توصیف‌);
▪ دوم‌: معنای‌ متون‌ بر مبنای‌ متون‌ و گفتمان‌های‌ زمینه‌ (تفسیر);
▪ سوم‌: معنای‌ متون‌ بر مبنای‌ تحولات‌ عینی‌ (تحولات‌ سیاسی‌، اجتماعی‌، تكنولوژیك‌ و...)
در توصیف‌ متون‌ عمدتا از منظومه‌ تكنیك‌های‌ مناسب‌ سه‌ مقوله‌ بیش‌ از همه‌ مورد توجه‌قرار گرفته‌اند:
▪ یكم: اپیزودهای‌ اصلی‌ معنایی‌;
▪ دوم‌: واژگان‌ دال‌ بر معنای‌ ارزشی‌.
سایر شاخص‌های‌ مدنظر در توصیف‌ متن‌ همانند سبك‌، دلالت‌های‌ ضمنی‌، پیش‌زمینه‌هاو مفروضات‌، وجوه‌ رابطی‌، كم‌تر مورد توجه‌ بوده‌اند. در تفسیر متون‌ به‌ تحول‌ در گفتمان‌های‌سیاست‌ بین‌المللی‌، تحول‌ در گفتمان‌های‌ روشنفكری‌، و تحولات‌ فكری‌ در محافل‌ آكادمیك‌اشاره‌ شده‌ است‌. در سطح‌ تبیین‌، تحولات‌ تكنولوژیك‌ در حوزه‌های‌ ارتباطی‌ و تحولات‌ جاری‌در روابط بین‌المللی‌ و تحولات‌ سیاسی‌ مورد بررسی‌ قرار گرفته‌اند.
از آن‌جا كه‌ این‌ تحلیل‌ بر جست‌وجو در فرآیند تحول‌ گفتارها متمركز است‌، لذا به‌ رغم‌تفاوت‌ هایی‌ كه‌ در تعاریف‌ “گفتمان‌” و “گفتار” به‌ صورت‌ قراردادی‌ وجود دارد، در همه‌ جای‌این‌ پژوهش‌ این‌ دو واژه‌ معادل‌ همدیگر تلقی‌ شده‌اند.● جامعه‌ آماری‌ و انتخاب‌ متون‌
در سطح‌ جهانی‌، سلسله‌ مراتبی‌ از گفتارها به‌ حسب‌ سلسله‌ مراتب‌ نهادهای‌ قدرت‌ در سطح‌بین‌المللی‌ مشاهده‌ می‌شود. برای‌ مطالعه‌ سطح‌ گسترده‌ و متنوع‌ این‌ گفتارها به‌ عنوان‌ متغیرهای‌وابسته‌ لازم‌ است‌ متغیرهای‌ مستقلی‌ كه‌ بر پیدایی‌ آن‌ها تأثیر می‌گذارند، انتخاب‌ شوند و موردبررسی‌ قرار گیرند. براساس‌ نظریه‌های‌ مختلف‌ گفتمانی‌، موقعیت‌های‌ زبانی‌ در حكم‌ این‌متغیرهای‌ مستقل‌ هستند و برای‌ نشان‌ دادن‌ تحولات‌ زبانی‌ نیز یونسكو معرف‌ مناسبی‌ است‌.گفتارهای‌ تولید شده‌ در یونسكو، به‌ منزله‌ یك‌ نهاد وابسته‌ به‌ سازمان‌ ملل‌ می‌تواند بخشی‌ ازگفتارهای‌ منعكس‌ شده‌ در نهادهای‌ قدرت‌ را در سطح‌ بین‌الملل‌ بازنمایی‌ كند.
نهاد یونسكو البته‌ مولد متون‌ متعدد و متكثر است‌، لذا به‌ نظر می‌رسید بیانیه‌های‌ رسمی‌این‌ سازمان‌ بهترین‌ بستر مطالعه‌ ساختارهای‌ گفتاری‌ در این‌ نهاد بین‌المللی‌ باشد. بر همین‌اساس‌ در وهله‌ نخست‌ متون‌ مذكور به‌ عنوان‌ متون‌ مورد پژوهش‌ انتخاب‌ شدند.
در نهایت‌ و پس‌ از بررسی‌ انواع‌ متون‌ تولید شده‌ در یونسكو و گذار از متون‌ رسمی‌(قطعنامه‌ها و اعلامیه‌ها) و كنار گذاشتن‌ متون‌ غیررسمی‌ (متون‌ حاشیه‌ای‌ همچون‌ تفسیرهای‌رسانه‌ای‌ و یادداشت‌های‌ كشورهای‌ عضو) سخنرانی‌های‌ مدیران‌ كل‌ یونسكو برگزیده‌ شدند.
این‌ متون‌ در مرز میان‌ گفتارهای‌ رسمی‌ و غیررسمی‌ قرار دارند، از این‌ رو بسیاری‌ ازگفتارهای‌ تولید شده‌ جهانی‌ را بازنمایی‌ و نمایندگی‌ می‌كنند و به‌ لحاظ آن‌ كه‌ در برابرپرسش‌های‌ مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌ مخاطبان‌ قرار داشتند، از خصلت‌ گفت‌وگویی‌ بیش‌تری‌نسبت‌ به‌ اسناد و گزارش‌های‌ رسمی‌ این‌ سازمان‌ برخوردارند. علاوه‌ بر آن‌، این‌ متون‌ صریح‌تر،كوتاه‌تر و بیان‌ كننده‌تر هستند، حتی‌ اگر به‌ امور اداری‌ و اجرایی‌ نیز می‌پردازند همراه‌ با یك‌گفتار و ایدئولوژی‌ خاص‌ است‌. مهم‌تر از همه‌ این‌ كه‌ در عین‌ حال‌ از بیان‌ گفتارها وایدئولوژی‌های‌ مبنای‌ خود هم‌ پرهیز نمی‌كنند. در طول‌ دوره‌ این‌ تحقیق‌ چهار تن‌ مسئولیت‌مدیر كلی‌ یونسكو را بر عهده‌ داشته‌اند: رنه‌ مائو از سال‌ ۱۹۶۱ تا سال‌ ۱۹۷۴،احمد مختار امبو (۱۹۲۱ـ) از سال‌ ۱۹۷۴ تا سال‌ ۱۹۸۷، فدریكو مایور از سال‌۱۹۸۷ تا سال‌ ۱۹۹۹ و كوئیشیر و ماتسوارا (۱۹۳۷ـ) از ۱۹۹۹ تاكنون‌. از میان‌ سخنرانی‌های‌مائو و ماتسوارا به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از حداقل‌ تقارن‌ مدت‌ خدمت‌ با دوره‌ مورد تحقیق‌، برای‌هر كدام‌ یك‌ متن‌ انتخاب‌ شده‌ است‌; اما دو مدیر كل‌ دیگر، یعنی‌ امبو و مایور هر كدام‌ چهارمتن‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند.
دوره‌ سی‌ساله‌ مورد پژوهش‌ در ابتدا برحسب‌ دهه‌ها تقسیم‌بندی‌ گردید. این‌ تقسیم‌بندی‌البته‌ با واقعیت‌های‌ عالم‌ سیاست‌ همخوانی‌هایی‌ داشت‌، به‌ این‌ ترتیب‌ كه‌ تشدید جنگ‌ سرد دردهه‌ هشتاد میلادی‌ با فضای‌ به‌ نسبت‌ آرام‌تر دوران‌ تنش‌زدایی‌ دهه‌ هفتاد میلادی‌ متفاوت‌ بود وفروپاشی‌ دیوار برلین‌ نیز نقطه‌ عطفی‌ برای‌ دهه‌ نود میلادی‌ و تمایز آن‌ از دهه‌ پیشین‌ به‌ حساب‌می‌آمد. اما همان‌طور كه‌ در متون‌ مشاهده‌ می‌شود، سطح‌ فرهنگی‌ و گفتاری‌ ایجاب‌ می‌كند كه‌تقسیم‌بندی‌ جدیدی‌ از سه‌ دوره‌ صورت‌ گیرد، چه‌ این‌ كه‌ اولا لایه‌های‌ فرهنگی‌ منطقی‌متفاوت‌ نسبت‌ به‌ سطوح‌ سیاسی‌ دارند و دیگر آن‌ كه‌ به‌ لحاظ ساختاری‌ همزمانی‌ ندارند وبسیاری‌ از تحولات‌ حوزه‌ سیاست‌ پیش‌ از ظهور در عرصه‌ سیاست‌، خود را در عرصه‌های‌علمی‌ و فرهنگی‌ نمایان‌ می‌كنند.
در تقسیم‌بندی‌ مجددی‌ كه‌ به‌ عمل‌ آمد باز هم‌ سه‌ دوره‌ تشخیص‌ داده‌ شد: دوره‌ اول‌، دهه‌هفتاد و سال‌های‌ آغازین‌ دهه‌ هشتاد را شامل‌ می‌شود; دوره‌ دوم‌، تنها در برگیرنده‌ ثلث‌ دوم‌ دهه‌هشتاد است‌; و دوره‌ سوم‌; دهه‌ هشتاد و تمامی‌ دهه‌ نود میلادی‌ را فرا می‌گیرد.
به‌ این‌ ترتیب‌ در میان‌ گفتارهای‌ جاری‌ در عرصه‌ بین‌الملل‌، گفتارهای‌ تولید شده‌ در یونسكوبه‌ عنوان‌ جامعه‌ آماری‌ این‌ پژوهش‌ منظور شد. برای‌ تحلیل‌ گفتمان‌ از میان‌ آن‌ها ده‌ متن‌سخنرانی‌ رسمی‌ از مدیران‌ كل‌ یونسكو انتخاب‌ شد كه‌ به‌ ترتیب‌ در سال‌های‌ ۱۹۷۲ (رنه‌مائو)،۱۹۷۴، ۱۹۷۶، ۱۹۸۲، ۱۹۸۵ (مختارامبو)، ۱۹۸۷، ۱۹۸۹، ۱۹۹۳، ۱۹۹۵ (فدریكومایور) و۱۹۹۹ (كوئیشیرو ماتسوارا) ایراد شده‌اند. این‌ سخنرانی‌ها به‌ دلیل‌ آن‌ كه‌ در مناسبت‌های‌ خاص‌تاریخی‌ و سازمانی‌ و در برابر نمایندگان‌ كشورها در كنفرانس‌ عمومی‌ انجام‌ گرفته‌اند، از ویژگی‌بیانی‌ روشن‌تری‌ نسبت‌ به‌ سایر اسناد یونسكو برخوردارند.
● دگرگونی‌های‌ گفتارهای‌ جاری‌ در عرصه‌ بین‌الملل‌
چنان‌كه‌ پیش‌تر آمد، با استفاده‌ از روش‌ تحلیل‌ انتقادی‌ گفتمان‌، می‌توان‌ گفتارهای‌ تولیدشده‌ در عرصه‌ بین‌المللی‌ را مورد تحلیل‌ و واكاوی‌ قرار داد و میزان‌ گفت‌وگویی‌ بودن‌ آن‌ها را دردوره‌های‌ مختلف‌ سنجید.
برای‌ انجام‌ دادن‌ این‌ كار، ده‌ متن‌ پیشین‌ از گفتارهای‌ یونسكو مورد تحلیل‌ قرار گرفتند و درنتیجه‌ سه‌ گفتمان‌ متمایز در سه‌ دوره‌ مطالعه‌ شده‌ مشخص‌ گردیدند:
● گفتمان‌ غالب‌ در دوره‌ اول‌ (تنش‌زدایی‌)
گفتمان‌ نخست‌، كه‌ در اواخر دوران‌ جنگ‌ سرد جهانی‌ رخ‌ نمود، با شكاف‌ گفتمانی‌ دوران‌جنگ‌ سرد و موقعیت‌ یونسكو در آن‌ قابل‌توضیح‌ است‌.
ملاحظه‌ زمینه‌های‌ گفتاری‌ در گفتمان‌ نخست‌ مصداق‌ بارزی‌ بر تأخر الگوی‌ گفتار سیاسی‌در مقایسه‌ با گفتارهای‌ آكادمیك‌ است‌. هرچه‌ به‌ اواخر دهه‌ هفتاد نزدیك‌ می‌شویم‌، فضای‌برآمده‌ از جنگ‌ ویتنام‌، الگوی‌ مسلط گفتاری‌ در نهادهای‌ آكادمیك‌ را بیش‌تر تحت‌ تأثیر قرارمی‌دهد. دانشگاه‌های‌ امریكا در دهه‌ هفتاد شاهد ظهور جریان‌ پسارفتارگر هستند، جریانی‌ كه‌اگرچه‌ در مبانی‌ با جریان‌ رفتارگرا همبستگی‌ دارد، اما در عین‌ حال‌ با طرح‌ انتقادات‌ مهمی‌ ازجریان‌ مذكور فاصله‌ گرفته‌اند. جریان‌ مذكور رویكرد سیستمی‌ و رفتارگرایی‌ امریكایی‌ را كه‌ملتزم‌ به‌ روش‌های‌ عام‌ و برگرفته‌ از علوم‌ طبیعی‌ در مطالعه‌ امور انسانی‌ است‌، و بیش‌ از حد برآمار و ریاضیات‌ تأكید دارد، عاری‌ از اخلاق‌ تصویر می‌كند. باور این‌ جریان‌ آن‌ است‌ كه‌دست‌آورد مكتب‌ رفتارگرایی‌ را باید با ارزش‌های‌ انسانی‌ آزادی‌ و برابری‌ و تنوع‌ و تكثر نوع‌انسانی‌ همراه‌ كرد. اثر مهم‌ این‌ رویكرد تحلیلی‌، توجه‌ به‌ ممیزات‌ انسان‌ و عنصر فرهنگ‌ وارزش‌های‌ فرهنگی‌ است‌.
در حوزه‌ اروپایی‌ نیز مباحث‌ مسلط روشنفكری‌ و محافل‌ آكادمیك‌، همچنان‌ گرایش‌های‌چپ‌گرایانه‌ای‌ بوده‌ است‌ كه‌ هم‌ با پشتوانه‌ مباحث‌ ماركسیستی‌، فاشیسم‌ اروپایی‌ را پیامدطبیعی‌ سلطه‌ سرمایه‌داری‌ قلمداد می‌كردند و هم‌ در صدد عرضه‌ روایتی‌ متفاوت‌ با روایت‌روسی‌ از آموزه‌های‌ ماركس‌ بودند. ماحصل‌ چنان‌ روایتی‌، تمركز بر حوزه‌های‌ فرهنگی‌ وتوضیح‌ مفهوم‌ قدرت‌ بر مبانی‌ مذكور بود. از منظر اصحاب‌ مكتب‌ آنان‌ از مناسبات‌ جامعه‌جدید و استیلای‌ الگوی‌ مصرف‌ انبوه‌ از یك‌ سو و طرح‌ ساختارگرایی‌ فرانسوی‌ با تكیه‌ برساختارهای‌ فرهنگی‌ معطوف‌ به‌ بازتولید مناسبات‌ قدرت‌ از سوی‌ دیگر، موید فاصله‌گزینی‌ ازرویكردهای‌ پوزیتیویستی‌ و علم‌محور پیشین‌ بوده‌ است‌.
این‌ واقعیت‌ قابل‌مشاهده‌ است‌ كه‌ حتی‌ در حوزه‌ گفتمان‌های‌ سیاسی‌ نیز نظم‌ گفتمانی‌نخست‌ كم‌وبیش‌ با اجماع‌ موجود در منازعات‌ گفتمانی‌ میان‌ دو بلوك‌ چپ‌ و راست‌ نسبت‌برقرار می‌كند. اگرچه‌ در دهه‌ مذكور همچنان‌ شاهد منازعه‌ میان‌ دو اردوگاه‌ چپ‌ و راست‌ درباب‌ سرشت‌ نظام‌ سرمایه‌داری‌ و آینده‌ آن‌ بوده‌ایم‌، اما این‌ منازعه‌ در دهه‌ هفتاد از صورت‌آرمانی‌ و ستیزنده‌ دهه‌های‌ پیشین‌ فاصله‌ گرفته‌ است‌.
در غرب‌ دریافت‌ تك‌خطی‌ از توسعه‌ كه‌ برمفاهیم‌ صرف‌ اقتصادی‌ استوار بود، تا حدود زیادی‌ فرو گذاشته‌ شده‌ و ضرورت‌ طرح‌ دولت‌رفاه‌ و دخالت‌ موثر دولت‌ در ساماندهی‌ امور اقتصادی‌ و اجتماعی‌ و فرهنگی‌ مورد تأكید قرارگرفته‌ است‌. به‌ علاوه‌، نظریات‌ توسعه‌ در كشورهای‌ جهان‌ سوم‌ نیز به‌ حوزه‌های‌ فرهنگی‌ دركنار حوزه‌های‌ اقتصادی‌ متوجه‌ شده‌ است‌.
این‌ در حالی‌ است‌ كه‌ در بلوك‌ شرق‌ نیز می‌توان‌ شاهد توجه‌ به‌ بحران‌های‌ جامعه‌سوسیالیستی‌ و ضرورت‌ توجه‌ به‌ برخی‌ دست‌آوردهای‌ جامعه‌ سرمایه‌داری‌ غربی‌ بود. همین‌نكته‌ است‌ كه‌ در دوره‌های‌ گوناگون‌ ضرورت‌ اصلاحات‌ را در جامعه‌ شوروی‌ نمایان‌ كرده‌ است‌.
به‌ این‌ ترتیب‌ اگرچه‌ نظم‌ پارادایمی‌ نخست‌ در وهله‌ اول‌ یك‌ الگوی‌ نقاد به‌ نظم‌سرمایه‌دارانه‌ در عرصه‌ جهانی‌ بود و به‌ سنت‌ چپ‌گرایانه‌ معطوف‌ به‌ عدالت‌ نزدیك‌ به‌ نظرمی‌رسید، اما مشاهده‌ می‌شود كه‌ این‌ ساختار گفتاری‌ در واقع‌ به‌ مخرج‌ مشترك‌ چالش‌های‌گفتمانی‌ و آكادمیك‌، به‌ رغم‌ همه‌ تنوعات‌ و تنازعات‌ میان‌ آنان‌ نزدیك‌ بوده‌ است‌.
در واقع‌ می‌توان‌ مدعی‌ شد كه‌ روح‌ حاكم‌ بر متون‌ دوره‌ نخست‌ نوعی‌ التزام‌ با پارادایم‌توسعه‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ و فرهنگی‌ است‌ كه‌ به‌ طور عموم‌ در دهه‌ هفتاد استیلا دارد. متون‌این‌ دوره‌ به‌ صورت‌ كلی‌ حاوی‌ ویژگی‌های‌ زیر است‌:
▪ این‌ متون‌ كم‌وبیش‌ ذیل‌ یك‌ موضوع‌ عمده‌ جای‌ می‌گیرند: توسعه‌ عادلانه‌ و توأم‌ باجنبه‌های‌ انسانی‌ (فرهنگی‌ و اجتماعی‌).
▪ ساختار متون‌ به‌ واسطه‌ بهره‌مندی‌ از یك‌ موضوع‌ عمده‌ سامان‌دهنده‌، قابلیت‌ طبقه‌بندی‌و تعیین‌ سلسله‌مراتب‌ معناها را به‌ دست‌ می‌دهد.
▪ دولت‌ ـ ملت‌ها و كشورهای‌ عضو سازمان‌ بین‌المللی‌ بیش‌تر محوریت‌ دارند: متون‌ گروه‌نخست‌ صرفا دولت‌ ـ ملت‌ها را مخاطب‌ خود قرار می‌دهند و بر مقوله‌ عدم‌ مداخله‌ در امورداخلی‌ كشورها، استقلال‌ سیاسی‌ و نظایر آن‌ها تأكید دارند.
▪ نگاه‌ تاریخمند، الگوی‌ غالب‌ است‌. بر این‌ نوع‌ متون‌ نگاهی‌ تاریخمند نسبت‌ به‌ تحول‌كشورها از نقطه‌ عقب‌ماندگی‌ و فقر و توسعه‌نیافتگی‌ به‌ توسعه‌ و صنعت‌ و رفاه‌ عمومی‌ وجوددارد.
▪ الگوی‌ ایده‌آلی‌ مبنی‌ بر نفی‌ سلطه‌ و نفی‌ الگوی‌ ارتباطی‌ متكی‌ بر سلسله‌ مراتب‌ وتحصیل‌ همبستگی‌ بین‌المللی‌ میان‌ كشورها و اعضای‌ برابر غلبه‌ دارد.
▪ بر ضرورت‌ پذیرش‌ گوناگون‌ كشورها از حیث‌ تاریخی‌ و جغرافیایی‌ و زیست‌شناختی‌تكیه‌ می‌شود.
▪ ارزش‌هایی‌ همانند تساوی‌ حقوق‌ دولت‌ها و ملت‌ها، همكاری‌ بین‌ كشورها، رفع‌استعمار، نفی‌ نژادپرستی‌ و آپارتاید، نفی‌ سلطه‌ را مدنظر دارند.
▪ به‌ رسالت‌ معنوی‌ یونسكو در جهت‌ فعالیت‌ به‌ خاطر توسعه‌ عدالت‌ در سطح‌ جهان‌ وتنظیم‌ و ترویج‌ اعتقاداتی‌ كه‌ توجهات‌ را به‌ جوانب‌ مذكور معطوف‌ می‌سازد، می‌پردازند و این‌سازمان‌ را همچنین‌ متولی‌ تهیه‌ معیارهای‌ جهانی‌ می‌دانند كه‌ دولت‌های‌ عضو آن‌ را آزادانه‌می‌پذیرند و به‌ حسب‌ وظیفه‌ به‌ آن‌ گردن‌ می‌نهند.
▪ توجه‌ به‌ كشورها و مناطق‌ حاشیه‌ای‌ جهان‌ در مقابل‌ متروپل‌ دارند.
▪ بر ایجاد فضای‌ همبسته‌ در سطح‌ جهانی‌ به‌ بهای‌ فرارفتن‌ از خودخواهی‌های‌ ملی‌ و تكیه‌بر الگوهای‌ ساماندهی‌ عقلانی‌ در سطح‌ جهان‌ تأكید می‌كند.
ملاحظه‌ می‌شود كه‌ در این‌ پارادایم‌ از تكثر ملت‌ها و ضرورت‌ به‌رسمیت‌شناخته‌شدن‌ آن‌هاسخن‌ می‌رود، اما این‌ به‌ معنای‌ پذیرش‌ مفهوم‌ گفت‌وگو نیست‌. ضروری‌ است‌ پذیرش‌ تنوع‌هارا در عرصه‌های‌ ملی‌ و بین‌المللی‌ در پرتو ساختارهای‌ كلان‌ گفتمان‌ مذكور درك‌ كنیم‌.ساختارهای‌ كلان‌ این‌ پارادایم‌ از استیلای‌ یك‌ ایدئولوژی‌ مسلط در عرصه‌ جهانی‌ حكایت‌ داردكه‌ همچنان‌ تك‌خطی‌ به‌ تحولات‌ جهانی‌ می‌نگرد. این‌ تحولات‌ همان‌طور كه‌ بر غایتی‌ازپیش‌معلوم‌ برای‌ همه‌ حوزه‌های‌ فرهنگی‌ و تمدنی‌ استوار است‌، برای‌ جهان‌ به‌ واسطه‌نزدیكی‌ و دوری‌ از غایت‌ مذكور، متن‌ و حاشیه‌ای‌ لحاظ می‌كند. جوهر این‌ منظومه‌ گفتمانی‌ رامفهوم‌ توسعه‌ تشكیل‌ می‌دهد كه‌ پیشاپیش‌ مستعد چنان‌ دوگانه‌سازی‌ها و مركز وحاشیه‌بینی‌هست‌. به‌ علاوه‌، همان‌طور كه‌ بازیگران‌ اصلی‌ این‌ پارادایم‌ دولت‌ها به‌ شمار می‌روند، در عرصه‌جهانی‌ نیز به‌ ضرورت‌ پرهیز از خودخواهی‌های‌ ملی‌ از یك‌ سو و تن‌ سپردن‌ به‌ یك‌ ساماندهی‌عقلانی‌ از سوی‌ دیگر پرداخته‌ می‌شود كه‌ به‌ معنای‌ پذیرش‌ كانون‌ واحد مدیریت‌ كننده‌ عرصه‌جهانی‌ است‌. پس‌ می‌توان‌ گفتمان‌ غالب‌ دوره‌ اول‌ را گفتمان‌ “توسعه‌” دانست‌.● گفتمان‌ غالب‌ در دوره‌ دوم‌ (جنگ‌ سرد دوم‌)
الگوی‌ پارادایمی‌ دوم‌ به‌ شرایط پس‌ از فروپاشی‌ اتحاد شوروی‌ وابستگی‌ دارد. تخریب‌دیوار برلین‌ نماد فروپاشی‌ و زوال‌ بخشی‌ از آموزه‌های‌ نظری‌ بود كه‌ در خدمت‌ یك‌ بلوك‌بندی‌سیاسی‌ قرار داشت‌. به‌ عبارت‌ دیگر، همراه‌ این‌ تحول‌ نمادین‌ می‌توان‌ صورت‌بندی‌های‌جدیدی‌ در توجه‌ به‌ مفاهیم‌ فردگرایانه‌، آزادی‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، تفاوت‌ و تكثر،محدودیت‌ حوزه‌ و قلمرو دولت‌ مشاهده‌ كرد. غلبه‌ این‌ مفاهیم‌، آن‌ هم‌ در وجه‌ لیبرالی‌ آن‌،ناشی‌ از خوش‌بینی‌ مفرط به‌ این‌گونه‌ ارزش‌های‌ لیبرالی‌ و از میدان‌ به‌دررفتن‌ مفاهیم‌ نقاد نیزهست‌.
استیلای‌ گفتارهای‌ لیبرالی‌ و غلبه‌ مفاهیمی‌ نظیر موضوعیت‌ كانونی‌ فرد و آزادی‌ فردی‌،كم‌وبیش‌ عرصه‌ مباحث‌ روشنفكرانه‌ و آكادمیك‌ را تحت‌ تأثیر قرار داد. اما آن‌چه‌ بیش‌تر اهمیت‌دارد، برجسته‌ شدن‌ نقش‌های‌ نوین‌ ارتباطی‌ در جامعه‌ است‌. در حوزه‌ اروپایی‌ شاید بتوان‌انتشار كتاب‌ تئوری‌ كنش‌ ارتباطی‌ هابرماس‌ را در سال‌ ۱۹۸۴ به‌ عنوان‌ پدیده‌ مهم‌ فكری‌ این‌دهه‌ در این‌ جهت‌ مورد توجه‌ قرار داد. این‌ كتاب‌ كه‌ انعكاسی‌ از پدیده‌ چرخش‌ زبانی‌(linguistic turn) در حوزه‌ علوم‌ اجتماعی‌ و انسانی‌ است‌، مقوله‌ ارتباطات‌ و زبان‌ را در كانون‌فهم‌ پدیده‌های‌ انسانی‌ قرار می‌دهد. اما الگوی‌ هابرماسی‌ این‌ ارتباط همچنان‌ ملتزم‌ به‌ فردمستقل‌ و خودبنیاد كانتی‌ است‌. مسئله‌ در روایت‌ هابرماس‌ عبارت‌ از آن‌ است‌ كه‌ میان‌ افراد به‌منزله‌ هسته‌های‌ اجتماعی‌ چگونه‌ ارتباط حاصل‌ می‌شود; خرد به‌ معنای‌ بین‌ اذهانی‌ چگونه‌سامان‌ می‌یابد; و اخلاقیات‌ و تنظیمات‌ امور اجتماعی‌ چگونه‌ تحقق‌ پیدا می‌كنند. به‌ این‌عبارت‌، می‌توان‌ الگوی‌ هابرماسی‌ ارتباط و گفت‌وگو را شاكله‌ سامان‌دهنده‌ دومین‌ پارادایم‌مورد بحث‌ دانست‌.
با تحلیل‌ گفتمان‌ متون‌ این‌ دوره‌ مشاهده‌ می‌شود كه‌ ممیزه‌ اساسی‌ این‌ متون‌ نسبت‌ به‌ دوره‌اول‌، بیش‌تر مبتنی‌ بر یك‌ چرخش‌ پارادایمی‌ از “توسعه‌” به‌ “گفت‌وگو” است‌. ممیزات‌ این‌گفتمان‌ را می‌توان‌ در موارد ذیل‌ خلاصه‌ كرد:
▪ فاصله‌گیری‌ از دوگانه‌سازی‌های‌ دوران‌ جنگ‌ سرد و گفتمان‌ توسعه‌.
▪ طنین‌ خوش‌بینانه‌ گفتارها نسبت‌ به‌ ظهور یك‌ جامعه‌ جهانی‌ صلح‌آمیز و توأم‌ باگفت‌وگو.
▪ قابلیت‌ طبقه‌بندی‌ و جمع‌بندی‌ الگوی‌ گفتاری‌ بر اساس‌ محور گفت‌وگو.
▪ تكیه‌ بیش‌تر بر افراد و مردمان‌ در كنار كشورها و دولت‌ ـ ملت‌ها.
▪ حضور قابل‌توجه‌ ارزش‌هایی‌ نظیر دانش‌ فردی‌ و خلاقیت‌، تحصیل‌ سواد و دانش‌، كسب‌شناسایی‌، زیبایی‌ زندگی‌ (در مقابل‌ رفاه‌ و بهره‌مندی‌) و ارزش‌ها و مفاهیم‌ لیبرالی‌ نظیر آزادی‌ ورفاه‌ فردی‌ و مردم‌سالاری‌، مدارا، گسترش‌ قلمرو آزادی‌ و تكثر.
▪ محوریت‌ یافتن‌ مفهوم‌ ارتباطات‌ و گفت‌وگو.
▪ تكیه‌ قابل‌توجه‌ به‌ وجوه‌ فرهنگی‌ توسعه‌ در مقابل‌ وجوه‌ صرف‌ اقتصادی‌.
▪ دسترسی‌ برابر به‌ فن‌آوری‌های‌ جدید ارتباطی‌.
▪ تأكید بر مفاهیمی‌ نظیر حق‌ شنیده‌ شدن‌ و ترسیم‌ فضای‌ نابرابر جهانی‌ بر مبنای‌ كسانی‌ كه ‌شنیده‌ می‌شوند و كسانی‌ كه‌ صداهایشان‌ گم‌ می‌شود.
▪ همراهی‌ مفاهیم‌ تفاوت‌گذار نظیر پذیرش‌ تفاوت‌های‌ دوجانبه‌ و مفاهیم‌ پیونددهنده‌نظیر التزام‌ به‌ سرنوشت‌ مشترك‌ بشریت‌.
▪ ایفای‌ نقش‌ بیش‌تر یونسكو و تكیه‌ بر توانایی‌های‌ آن‌ در عرصه‌ بین‌المللی‌، این‌ نقش‌ وسهم‌ عبارت‌ است‌ از ایجاد امكان‌ برای‌ مواجهه‌ احساسات‌ و افكار انسان‌ها و عمل‌ به‌ صورت‌شریان‌ خلاق‌ جمع‌ بیشمار و نیز عبارت‌ است‌ از همدلی‌ با خویش‌ و با دیگری‌ از طریق‌ فرهنگ‌و تلقی‌ از یونسكو به‌ عنوان‌ تالاری‌ برای‌ ارتباط میان‌ انسان‌ها.
▪ ظهور پرسش‌ این‌ كه‌ مسئله‌ مشترك‌ چیست‌ در نتیجه‌ جان‌ گرفتن‌ آرزوهایی‌ كه‌ توان‌ بیان‌یافته‌اند.
▪ نگرانی‌ از مقوله‌ جنگ‌ به‌ روالی‌ متفاوت‌ با دوره‌ جنگ‌ سرد و نگرانی‌ از ظهور یك‌ جنگ‌با تكیه‌ بر جدال‌های‌ محلی‌.
▪ توجه‌ به‌ سازمان‌ سیاسی‌ بین‌المللی‌ برای‌ حل‌ مسائل‌ به‌ جای‌ توجه‌ صرف‌ به‌ مشكلات‌ ومعضلات‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌.
▪ تكیه‌ محوری‌ بر نقش‌ و جایگاه‌ عنصر آموزش‌.
▪ بحث‌ از جامعه‌ مدنی‌ در سطح‌ جهانی‌ به‌ عنوان‌ پدیده‌ای‌ در مقابل‌ علائق‌ جزیره‌ای‌ وبخشی‌ در سطح‌ جهان‌.
گفتمان‌ دوم‌ آشكارا با پرهیز از به‌ كارگیری‌ مفاهیم‌ اقتصادی‌ صرف‌ در فهم‌ بازیگران‌بین‌المللی‌ از گفتمان‌ نخست‌ متمایز می‌شود. به‌ علاوه‌ این‌ گفتمان‌ نه‌ بر دولت‌ها بلكه‌ بر مردم‌ درعرصه‌ جهانی‌ متكی‌ است‌. الگوی‌ مذكور به‌ مبانی‌ لیبرالی‌ ملتزم‌ است‌، آن‌ مبانی‌ كه‌ اینك‌مقدمات‌ ساماندهی‌ به‌ یك‌ پروژه‌ گفت‌وگو را فراهم‌ ساخته‌اند. این‌ الگوی‌ نظم‌ بخشی‌ رامی‌توان‌ با تركیبی‌ از مفاهیم‌ لیبرالی‌ و هابرماسی‌ دریافت‌، چون‌ در این‌ الگو سخن‌ از ضرورت‌رویارویی‌ و گفت‌وگو میان‌ طرف‌های‌ مستقل‌ است‌.
● گفتمان‌ غالب‌ در دوره‌ سوم‌ (زوال‌ دوران‌ دوقطبی‌)
پارادایم‌ سوم‌ به‌ شرایط خاص‌ دهه‌ نود راجع‌ می‌شود كه‌ مشخصه‌ آن‌ ظهور جنبش‌های‌قومی‌ در سطح‌ بین‌المللی‌ است‌ و مهم‌ترین‌ مصداق‌ آن‌ تحولات‌ یوگسلاوی‌ است‌. این‌ تحولات‌در سطح‌ جهانی‌ خوش‌بینی‌های‌ اولیه‌ بعد از فروپاشی‌ شوروی‌ را بدل‌ به‌ یأس‌ كرد. به‌ نظرمی‌آید در این‌ پارادایم‌ نگرانی‌ از بروز جنگ‌های‌ گسترده‌ قومی‌ افق‌های‌ آتی‌ را تیره‌
كرده‌ است‌. به‌ میدان‌ آمدن‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ در نتیجه‌ این‌ جنگ‌ها، توازن‌ دوران‌ جنگ‌ سرد را ازمیان‌ برداشته‌ و به‌ جای‌ آن‌ چشم‌انداز غیرقابل‌ كنترل‌ و غیرقابل‌ پیش‌بینی‌ از اوضاع‌ را پیش‌آورده‌ است‌.
اگر چه‌ عرصه‌ گفتارهای‌ سیاسی‌ همچنان‌ محل‌ ظهور گفتارهای‌ جدیدی‌ مانند آزادی‌
فردی‌، حقوق‌ بشر، دمكراسی‌ و جامعه‌ مدنی‌ و گستردن‌ عرصه‌ رقابت‌ و مشاركت‌ در حوزه‌سیاسی‌ است‌، اما در حوزه‌های‌ نظری‌ پاسخگویی‌ به‌ عدم‌ توازن‌ ناشی‌ از فروپاشی‌ اتحادشوروی‌ به‌ عنوان‌ مسئله‌ اصلی‌ ظهور و بروز دارد. مسئله‌ اصلی‌ در این‌ دوره‌، برقراری‌ نسبت‌میان‌ اخلاق‌ و سیاست‌ به‌ روالی‌ متفاوت‌ با ایده‌های‌ ماركسیستی‌ است‌ و عرصه‌ گفتار و بیانی‌كه‌ از انگاره‌ ذره‌ انگار فرد فاصله‌ بگیرد و امكان‌ تمایز میان‌ فرد و محیط اجتماعی‌ و فرهنگی‌
و سیاسی‌ را فراهم‌ سازد. این‌ در واقع‌ نوعی‌ امكان‌ نظری‌ است‌ كه‌ بر مبنای‌ آن‌ بتوان‌ فرد را
به‌ اعتبار تعلقات‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌اش‌ تبیین‌ و تعریف‌ كرد. در چنین‌ شرایطی‌ اگر
چه‌ همچنان‌ گفت‌وگو شاكله‌ ارتباط اجتماعی‌ است‌، اما این‌ گفت‌وگو از مبانی‌ لیبرالی‌ فاصله‌می‌گیرد و به‌ مبانی‌ تازه‌ای‌ مسلح‌ می‌شود كه‌ در محافل‌ آكادمیك‌ تحت‌ عنوان‌ “اجتماع‌گرایی‌”شناخته‌ شده‌ است‌.
تفسیر میان‌متنی‌ بر مبنای‌ گفتارهای‌ زمینه‌ با توجه‌ به‌ تحلیل‌های‌ ارائه‌ شده‌ می‌توان‌ سه‌ الگوی‌ غالب‌ در دوره‌ سی‌ ساله‌ مورد پژوهش‌را به‌ استفاده‌ رویكردهای‌ نظری‌ در جدولی‌ همانند جدول‌ زیر قرار داد و به‌ تفسیر میان‌ متنی‌آن‌ها پرداخت‌.
تفسیر میان‌متنی‌ گفتمان‌های‌ مذكور، به‌ منزله‌ یافتن‌ معنای‌ گفتارها و دگردیسی‌ آن‌ها برمبنای‌ تحولات‌ معنایی‌ و گفتاری‌ است‌ كه‌ در زمینه‌ ظهور و افول‌ گفتمان‌ها رخ‌ نموده‌اند.گفتمان‌های‌ زمینه‌ را در این‌ تحلیل‌ به‌ دو حوزه‌ كاملا وابسته‌ و مرتبط با یكدیگر می‌توان‌ نسبت‌داد: حوزه‌ گفتمان‌های‌ كلان‌ ایدئولوژیك‌ در عرصه‌ سیاسی‌ از یك‌ سو و صورت‌های‌ مسلطآگاهی‌ در محافل‌ آكادمیك‌ و علمی‌ از سوی‌ دیگر. این‌ دو حوزه‌ به‌ هیچ‌رو حوزه‌های‌ مستقل‌ ازیكدیگر نیستند بلكه‌ به‌ عكس‌، وابستگی‌ تامی‌ به‌ یكدیگر دارند. اما در عین‌ حال‌ مطالعه‌مستقل‌ هر یك‌ از آن‌ها و یافتن‌ نسبت‌ گفتمان‌های‌ مذكور با یكدیگر موضوعیت‌ دارد.
تفكیك‌ مذكور دست‌ كم‌ در مطالعه‌ نظام‌های‌ گفتاری‌ یونسكو از این‌ حیث‌ حائز اهمیت‌است‌ كه‌ یونسكو صرفا یك‌ نهاد و سازمان‌ سیاسی‌ نیست‌. یونسكو به‌ عنوان‌ یك‌ نهاد فرهنگی‌،علمی‌ و آموزشی‌، هم‌ از حیث‌ نهادی‌ و هم‌ از حیث‌ بهره‌مندی‌ از كادرهای‌ برجسته‌ و فرهنگی‌ بانهادهایی‌ همانند شورای‌ امنیت‌ تفاوت‌ دارد. به‌ همین‌ سبب‌ تحولات‌ آكادمیك‌ و دگرگونی‌ درصور ادراك‌ امور در محافل‌ علمی‌ به‌ آسانی‌ و بدون‌ واسطه‌ در تولید متون‌ این‌ نهاد اثرمی‌گذارند، به‌ طوری‌ كه‌ نمی‌توان‌ تحولات‌ پارادایمی‌ را در متون‌ یونسكو مستقل‌ از تحولات‌علمی‌ مورد تحلیل‌ قرار داد. اگر چه‌ عرصه‌ سیاسی‌ و گفتارهای‌ تولید شده‌ در آن‌ در ارتباطی‌دوسویه‌ با الگوهای‌ كلامی‌ در محافل‌ آكادمیك‌ قرار دارد، البته‌ این‌ ارتباط با نوعی‌ تاخیر و تاخرهمراه‌ است‌، به‌ این‌ معنا كه‌ همواره‌ تحولات‌ سیاسی با تاخیر در الگوهای‌ انسجام‌ یافته‌ علمی‌ ودر زبان‌ آكادمیك‌ تبلور پیدا می‌كنند و با تاخیری‌ به‌ مراتب‌ بیش‌ از آن‌، رویكردهای‌ تازه‌ علمی‌عرصه‌ گفتارهای‌ سیاسی‌ را تحت‌ تاثیر خود قرار می‌دهند. در عین‌ حال‌، ارتباط دوسویه‌ یك‌نهاد علمی‌ و فرهنگی‌ ارتباطی‌ با نهادهای‌ آكادمیك‌ ایجاب‌ می‌كند كه‌ بر ملاحظه‌صورت‌بندی‌های‌ آگاهی‌ در نهادهای‌ آكادمیك‌ برای‌ تحلیل‌ گفتمانی‌ متون‌ به‌ طور خاص‌ تاكیدشود.
● جمع‌بندی‌ و نتیجه‌گیری‌
مطالعه‌ تحول‌ ساختارهای‌ گفتمانی‌ در این‌ پژوهش‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ به‌ رغم‌ بروزجنبه‌های‌ آشكاری‌ خشونت‌ سیاسی‌، گفت‌وگو به‌ حسب‌ ضرورت‌های‌ بنیادین‌ در عرصه‌های‌علمی‌ و عمومی‌ بین‌المللی‌ موضوعیت‌ یافته‌ است‌: اولین‌ ضرورت‌ بر اساس‌ اجماع‌ نظر بروجود طرف‌های‌ برابر در عرصه‌ جهانی‌ و تحقق‌ صلح‌ جهانی‌ است‌. گفت‌وگویی‌ كه‌ محور آن‌ راباور به‌ طرف‌های‌ ذی‌نفع‌، معطوف‌ به‌ تامین‌ منافع‌ ملی‌ و جست‌وجوی‌ صلح‌ تشكیل‌ می‌دهد،این‌ الگویی‌ است‌ كه‌ بیش‌تر با مفومات‌ نظری‌ لیبرالی‌ سامان‌ می‌یابد. ضرورت‌ دوم‌ قابل‌ طرح‌در قالب‌ الگویی‌ است‌ كه‌ مقوله‌ گفت‌وگو را در عرصه‌ بین‌المللی‌، عنصر لازم‌ و ضروری‌ برای‌شكل‌گیری‌ یك‌ محیط زیست‌ جهانی‌ می‌انگارد و بر این‌ باور است‌ كه‌ در شرایط تضعیف‌ دولت‌ـ ملت‌ها ضرورت‌ استقرار یك‌ زبان‌ بین‌المللی‌، ساماندهی‌ به‌ یك‌ نظام‌ اخلاق‌ بین‌المللی‌،ترجیحات‌ متكی‌ بر منافع‌ عموم‌ بشری‌، همه‌ طرف‌ها را به‌ گفت‌وگو بر می‌انگیزد.این‌ پژوهش‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ تحول‌ در عرصه‌ گفت‌وگوی‌ بین‌المللی‌ تمایل‌ به‌ الگوی‌ دوم‌ رابیش‌تر كرده‌ است‌. این‌ الگو میزان‌ توجه‌ به‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها را فراتر از الگوی‌ لیبرالی‌ نخست‌می‌بیند. بر مبنای‌ الگوی‌ دوم‌ جریان‌ گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها به‌ سوی‌ ساماندهی‌ یك‌ زبان‌بین‌المللی‌ پیش‌ می‌رود كه‌ به‌ تدریج‌ نسبت‌ به‌ زبان‌ هنجارآفرین‌ در عرصه‌ ملی‌ تقویت‌ می‌شوداین‌ زبان‌ نیز همانند هر زبان‌ مشترك‌ دیگری‌ در عرصه‌ جهانی‌ منجر به‌ استقرار الگویی‌ از برابری‌و نابرابری‌ خواهد شد. بسته‌ به‌ آن‌ كه‌ در ساماندهی‌ به‌ این‌ زبان‌ در عرصه‌ جهانی‌ هر حوزه‌فرهنگی‌ تا كجا مشاركت‌ داشته‌ باشد، ساختار این‌ زبان‌ بین‌المللی‌ موقعیت‌ كانونی‌ یا در حاشیه‌بودن‌ آن‌ را تعیین‌ خواهد كرد.
تحول‌ در زبان‌ ارتباط بین‌المللی‌ همچنین‌ نشانگر كاسته‌ شدن‌ از نقش‌ دولت‌هاست‌. به‌عبارتی‌، بازیگری‌ فعال‌ در عرصه‌ گفت‌وگوی‌ بین‌المللی‌ به‌ تدریج‌ از صورت‌ واحد دولت‌ به‌صورت‌ واحدهای‌ كوچك‌تر در می‌آید و به‌ این‌ معنا تصور وجود یك‌ سخنگو برای‌ وارد شدن‌در عرصه‌ گفت‌ و گو جای‌ خود را به‌ ضرورت‌ وجود سخنگویان‌ متكثر و نمایندگان‌ عرصه‌های‌متنوع‌ یك‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ می‌سپارد. از سوی‌ دیگر، گفت‌وگو در عرصه‌ جهانی‌ بر نقش‌محوری‌ عنصر آموزش‌ متكی‌ است‌ و به‌ این‌ سبب‌، می‌توان‌ عنصر آموزش‌ را به‌ مثابه‌ یك‌رهیافت‌ ملی‌ و جهانی‌ مورد توجه‌ ویژه‌ قرار داد.
به‌ این‌ ترتیب‌، می‌توان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید كه‌ اولا تحولات‌ گفتاری‌ نوین‌ بر انتقال‌ مفهوم‌حقیقت‌ از امری‌ عینی‌ و بیرونی‌ به‌ امری‌ بین‌اذهانی‌ و حادث‌ شده‌ در فرآیند گفت‌ و گو دلالت‌دارد. به‌ بیان‌ دیگر، شرایطی‌ گفتاری‌ پدید آمده‌ در طول‌ سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ حاكی‌ از آن‌است‌ كه‌ مفهوم‌ صدق‌ یا حقیقت‌، نه‌ مبتنی‌ بر عینیتی‌ بیرونی‌ است‌ (عینی‌گرایی‌) و نه‌ بر یك‌ذهنیت‌ منفصل‌ از عین‌ و دیگران‌ (ذهن‌گرایی‌) و در عوض‌، بیش‌تر همچون‌ امری‌ بیناذهنی‌ وگفت‌وگویی‌ انتظام‌ یافته‌ است‌. ثانیا مطالعه‌ “در زمانی‌” ساختارهای‌ زبانی‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌ درسطوح‌ زیرین‌ بین‌المللی‌ و مقایسه‌ آن‌ها با یكدیگر و با ساختارهای‌ پیشین‌ حاكی‌ از فاصله‌گیری‌تدریجی‌ از الگوهای‌ تك‌ذهنی‌ دوره‌ جنگ‌ سرد است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، همراه‌ و هم‌زمان‌ باتحول‌ در نظام‌ بین‌المللی‌، ارتباطات‌ و تحولات‌ فنی‌، ساختار گفتار بین‌المللی‌ نیز از صورت‌ساختار تك‌ذهنی‌ و متصلب‌ پیشین‌ خارج‌ شده‌ و به‌ سوی‌ ساختار چندذهنی‌، متكثر و منعطف‌در حال‌ تحول‌ است‌. این‌ واقعیتی‌ فراتر از سطوح‌ آشكار سیاسی‌ و بین‌المللی‌ است‌.
بر اساس‌ این‌ نتیجه‌گیری‌ كلان‌ می‌توان‌ طبقه‌بندی‌ تحولات‌ و فرآیندهای‌ دگرگونی‌ درگفتارهای‌ عرصه‌ بین‌المللی‌ را طی‌ سه‌ دهه‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ در موارد ذیل‌ یافت‌:
▪ یكم‌: گفتارهای‌ جاری‌ در عرصه‌ بین‌الملل‌ با آن‌ كه‌ در ابتدای‌ این‌ دوره‌ بیش‌تر پیروصورت‌بندی‌های‌ هابزی‌ و فردگرایانه‌ بوده‌اند، به‌ سوی‌ صورت‌بندی‌های‌ اجماع‌گرایانه‌ چرخش‌مشهود و ملموسی‌ داشته‌اند.
▪ دوم‌: مناسبات‌ و كنش‌های‌ اجتماعی‌ كه‌ در ابتدای‌ دهه‌ هفتاد میلادی‌ بر اساس‌ سطح‌ دولت‌ـ ملت‌ بوده‌ است‌، به‌ تدریج‌ و با تكثر درونی‌ در دولت‌ ـ ملت‌ها، به‌ سطوح‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌انتقال‌ یافته‌اند.
▪ سوم‌: دگرگونی‌های‌ ارتباطی‌ و نظام‌های‌ نوین‌ اطلاع‌ رسانی‌ در نسبتی‌ مستقیم‌ با نظم‌های‌جدید فرهنگی‌ قرار داشته‌اند. در اوایل‌ دهه‌ هفتاد فن‌آوری‌های‌ نوینی‌ همچون‌ ماهواره‌ بانظریه‌های‌ تمركزگرای‌ توسعه‌ و آموزش‌ و ارتباطات‌ قرین‌ بوده‌اند و در اواخر قرن‌ بیستم‌،فن‌آوری‌های‌ ارتباطی‌ شبكه‌ای‌ با صورت‌بندی‌های‌ جدید فرهنگی‌ در حوزه‌های‌ آموزش‌،ارتباطات‌ و سیاست‌ همراه‌ شده‌اند.
تكوین‌ گفت‌وگو در عرصه‌ جهانی‌ منشاهای‌ متكثر و پیچیده‌ دارد. از سویی‌، نگرش‌های‌هابزی‌ و فردگرایانه‌ و بر اساس‌ مصالح‌ انسان‌ها و فرهنگ‌ها را به‌ همكاری‌ و گفت‌وگو كشانیده‌است‌ (همچون‌ واقعیت‌ تشكیل‌ سازمان‌ ملل‌ متحد یا طرح‌ مفهوم‌ همزیستی‌ مسالمت‌آمیز درطول‌ جنگ‌ سرد) و از سوی‌ دیگر گرایش‌های‌ اخلاقی‌ و دیگراندیشانه‌ای‌ سبب‌ همنشینی‌ وگفت‌وگوی‌ میان‌ تمدن‌ها شده‌ است‌. آن‌ دسته‌ از اندیشه‌ها كه‌ با اتكای‌ به‌ اصل‌ وحدت‌ بنیادین‌حاكم‌ بر هستی‌ از برخوردها جلوگیری‌ می‌كنند، روند ایجاد گفت‌وگو را سرعت‌ بخشیده‌اند.آن‌چه‌ در سپهر تحولات‌ ذهنی‌ و عینی‌ مورد بررسی‌ در این‌ پژوهش‌ نمودار است‌، حاكی‌ از آن‌است‌ كه‌ اولا، گفت‌وگو به‌ عنوان‌ راه‌ زندگی‌ در لایه‌های‌ زیرین‌ جهان‌ امروز به‌ رسمیت‌ شناخته‌شده‌ است‌ و ثانیا، در این‌ سطوح‌ دیدگاه‌های‌ اخلاقی‌ و دیگراندیشانه‌ بر دیدگاه‌های‌ مصلحتی‌برتری‌ یافته‌اند.
به‌ صورتی‌ كلی‌ و خلاصه‌ می‌توان‌ بیان‌ كرد كه‌ گفت‌وگو در اوایل‌ دهه‌ هفتاد میلادی‌ بیش‌تربر اساس‌ مصالح‌ به‌ دو صورت‌ شكل‌ گرفت‌: اول‌ میان‌ قدرتمندان‌ و برای‌ جلوگیری‌ از جنگ‌ وفاجعه‌ (همچون‌ گفت‌وگوهای‌ پیرامون‌ موشك‌های‌ استراتژیك‌ میان‌ ایالات‌ متحده‌ و اتحادجماهیر شوروی‌ سابق‌) و دوم‌ میان‌ كشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ برای‌ اتحاد و تشكیل‌ جبهه‌ واحددر برابر قدرتمندان‌ (همچون‌ گفت‌وگوهای‌ میان‌ كشورهای‌ عصور پیمان‌ عدم‌ تعهد). به‌ تدریج‌و با فعال‌ شدن‌ سخنگویان‌ جوامع‌ و فرهنگ‌های‌ مختلف‌، شكل‌های‌ جدید و متنوعی‌ ازگفت‌وگو به‌ وجود آمد. در این‌ صورت‌بندی‌های‌ جدید با آن‌ كه‌ منافع‌ اقتصادی‌ بخشی‌ از”مصالح‌” گفت‌وگو را شكل‌ می‌دهند، می‌توان‌ شاهد گفت‌وگوهایی‌ اخلاقی‌ و دیگراندیشانه‌ نیزبود.
بسیاری‌ از تحولات‌ مثبت‌ مفهومی‌ در جهان‌ صورت‌های‌ نخستین‌ صورت‌بندی‌ اولیه‌ خودرا در محیطهای‌ فرهنگی‌ و آكادمیك‌ نشان‌ می‌دهند، چنان‌ كه‌ مفهوم‌ گفت‌وگو پیش‌ از آن‌ كه‌ ازسوی‌ سازمان‌ ملل‌ متحد به‌ عنوان‌ یك‌ “قطعنامه‌” منتشر شود، در سازمان‌های‌ فرهنگی‌ همچون‌یونسكو و محیطهای‌ علمی‌ قوام‌ یافته‌ بود. به‌ این‌ سبب‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ جهان‌ در متن‌تحولات‌ عمیق‌ و در لایه‌های‌ بنیادین‌ خود به‌ سوی‌ گفت‌وگو می‌رود.
اگر چه‌ زبان‌ حاكم‌ بر عرصه‌ سیاست‌ بین‌المللی‌ نوعی‌ تصلب‌، اقتدارگرایی‌ و تك‌گفتاری‌ رانشان‌ می‌دهد، اما این‌ تمام‌ واقعیت‌ نیست‌. شاخص‌ توجه‌ چشمگیر به‌ مضامین‌ گفت‌وگو حاكی‌از رویكرد جهان‌ واقعی‌ به‌ سوی‌ گفت‌وگو میان‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌هاست‌. به‌ این‌ سبب‌ می‌توان‌و باید این‌ رویكرد را به‌ سطح‌ یك‌ نظریه‌ راهبردی‌ ارتقا داد و این‌ وظیفه‌ نهادها و مراكز علمی‌ وپژوهشی‌ است‌ كه‌ با تكیه‌ بر مولفه‌های‌ گفت‌وگویی‌ از میان‌ نظریه‌های‌ مختلف‌ فلسفی‌ واجتماعی‌، “گفت‌وگوی‌ تمدن‌ها” را در قالب‌ نظریه‌ای‌ علمی‌ و بین‌رشته‌ای‌ عرضه‌ دارند.
دكتر هادی‌ خانیكی‌
منابع‌
ـ اباذری‌، یوسف‌. خرد جامعه‌شناسی‌. تهران‌: طرح‌ نو، ۱۳۷۷.
ـ احمدی‌، بابك‌. ساختار و تاویل‌ متن‌. تهران‌: نشر مركز، ۱۳۷۰.
ـ احمدی‌، بابك‌. ساختار و هرمنوتیك‌. تهران‌: گام‌ نو، ۱۳۸۰.
ـ باختین‌، میخاییل‌ و دیگران‌. سودای‌ مكالمه‌، خنده‌، آزادی‌: میخاییل‌ باختین‌. ترجمه‌محمدجعفر پوینده‌. ویراسته‌ رضا خاكیانی‌. تهران‌: شركت‌ فرهنگی‌ هنری‌ آرست‌، ۱۳۷۳.
ـ بزرگی‌، وحید. دیدگاه‌های‌ جدید در روابط بین‌الملل‌: تاویل‌شناسی‌، پسانوگرایی‌، نظریه‌انتقادی‌. تهران‌: نی‌، ۱۳۷۷.
ـ بشیریه‌، دكتر حسین‌. “ازدیالكتیك‌ تمدن‌ها تا دیالوگ‌ تمدن‌ها”، گفتمان‌ (فصلنامه‌سیاسی‌)، اجتماعی‌، شماره‌ سه‌، ۱۳۷۷.
ـ پالمر، ریچارد. علم‌ هرمنوتیك‌. ترجمه‌ محمدسعید حنایی‌ كاشانی‌. تهران‌: هرمس‌،۱۳۷۷.
ـ پایا، علی‌. گفتگو در جهان‌ واقعی‌. تهران‌: طرح‌ نو، ۱۳۸۱.
ـ پهلوان‌، دكتر چنگیز. فرهنگ‌شناسی‌: گفتارهایی‌ در زمینه‌ فرهنگ‌ و تمدن‌. تهران‌: پیام‌امروز، ۱۳۷۸.
ـ پیوزی‌، مایكل‌. یورگن‌ هابرماس‌. ترجمه‌ احمد تدین‌. تهران‌: هرمس‌، ۱۳۷۹.
ـ تودوروف‌، تزوتان‌. منطق‌ گفتگویی‌: میخائیل‌ باختین‌. ترجمه‌ داریوش‌ كریمی‌. تهران‌:نشر مركز، ۱۳۷۷.
ـ توز، آر. ای‌. “نظریه‌ ارتباطات‌”، در نظریه‌های‌ روابط بین‌الملل‌ گذشته‌. كارل‌ دویچ‌، رابرت‌كیوهن‌، جوزف‌ نای‌ و جمعی‌ از نویسندگان‌. ترجمه‌ وحیده‌ ده‌بزرگی‌. تهران‌: جهاد دانشگاهی‌،۱۳۷۵.
ـ حسینی‌ بهشتی‌، سید علیرضا. بنیاد نظری‌ سیاست‌ در جوامع‌ چند فرهنگی‌. تهران‌: بقعه‌،۱۳۸۰.
ـ خاتمی‌، سید محمد. از دنیای‌ شهر تا شهر دنیا (سیری‌ در اندیشه‌ سیاسی‌ غرب‌). تهران‌:طرح‌ نو، چاپ‌ ششم‌، ۱۳۷۷.
ـ خاتمی‌، سید محمد. گفت‌ و گوی‌ تمدن‌ها. تهران‌: طرح‌ نو، ۱۳۸۰.
ـ رابرتسون‌، رونالد. جهانی‌ شدن‌، تئوری‌های‌ اجتماعی‌ و فرهنگ‌ جهانی‌. تهران‌: نشر ثالث‌با همكاری‌ مركز بین‌المللی‌ گفتگوی‌ تمدن‌ها، ۱۳۸۰.
ـ رجایی‌، فرهنگ‌. پدیده‌ جهانی‌ شدنی‌ وضعیت‌ بشری‌ و تمدن‌ اطلاعاتی‌. ترجمه‌عبدالحسین‌ آذرنگ‌. تهران‌: آگاه‌، ۱۳۸۰.
ـ ریخته‌گران‌، محمدرضا. منطق‌ و مبحث‌ علم‌ هرمنوتیك‌: اصول‌ و مبانی‌ علم‌ تفسیر دراعصار قدیم‌ و جدید. پایان‌نامه‌ دكترای‌ فلسفه‌، دانشكده‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ دانشگاه‌ تهران‌،۱۳۷۴.
ـ صدری‌، احمد. گفت‌ و گوی‌ تمدن‌ها و نظریه‌ اشاعه‌ فرهنگی‌. تهران‌: طرح‌ نو، ۱۳۸۱.
ـ كاستلر، مانوئل‌. عصر اطلاعات‌، ظهور جامعه‌ شبكه‌ای‌. ترجمه‌ احمد علیقلیان‌ و افشین‌خاكباز. تهران‌: طرح‌ نو، ۱۳۸۰.
كاستلر، مانوئل‌. عصر اطلاعات‌، قدرت‌ هویت‌. ترجمه‌ حسن‌ چاوشیان‌ و افشین‌ خاكباز،تهران‌: طرح‌ نو، ۱۳۸۰.
گیدنز، آنتونی‌. پیامدهای‌ مدرنیت‌. ترجمه‌ محسن‌ ثلاثی‌. تهران‌: نشر مركز، ۱۳۷۷.
معتمدنژاد، دكتر كاظم‌. وسائل‌ ارتباط جمعی‌. جلد یكم‌، تهران‌: دانشگاه‌ علامه‌ طباطبایی‌،چاپ‌ دوم‌، ۱۳۷۱.
معتمدنژاد، دكتر كاظم‌. “استراتژی‌ها و برنامه‌های‌ جدید یونسكو، بررسی‌ جایگاه‌ ارتباطات‌و اطلاعات‌ در مباحث‌ و مصوبات‌ سی‌ و یكمین‌ اجلاسیه‌ كنفرانس‌ عمومی‌ یونسكو”، مقاله‌منتشر نشده‌، بهمن‌ ۱۳۸۰.
معتمدنژاد، دكتر كاظم‌. “تدارك‌ برگزاری‌ كنفرانس‌ عالی‌ سران‌ كشورهای‌ جهان‌ درباره‌ جامعه‌اطلاعاتی‌، تهران‌: مركز پژوهش‌های‌ ارتباطات‌، ۱۳۸۲.
معینی‌ علمداری‌، جهانگیر. موانع‌ نشانه‌شناختی‌ گفتگوی‌ تمدن‌ها. تهران‌: هرمس‌ باهمكاری‌ مركز بین‌المللی‌ گفتگوی‌ تمدن‌ها، ۱۳۸۰.
هانتینگتون‌، ساموئل‌ پی‌. برخورد تمدن‌ها و بازسازی‌ نظم‌ جهانی‌. ترجمه‌ محمدعلی‌حمید رفیعی‌. تهران‌: دفتر پژوهش‌های‌ فرهنگی‌، ۱۳۷۸.
هولاب‌، رابرت‌. یورگن‌ هابرماس‌; نقد در حوزه‌ عمومی‌. ترجمه‌ دكتر حسین‌ بشیریه‌. تهران‌:نی‌، ۱۳۷۵.
- Bakhtin, M. M. Problems of Dostoevsky&#۰۳۹;s Poetics. Edited and Translatedby Caryl Emerson. Manchester: Manchester University Press, ۱۹۸۴.
- Bakhtin, M. M. The Dialogic Imagination: Four Essays. Edited byMichael Holquist. Translated by Caryl Emerson and Michael Holquist.Austin, TX: University of Texas Press, ۱۹۹۰.
- Bakhtin, M. M. Toward a Philosophy of the Act. Liapunov, Vadim(trans.), Liapunov, Vadim and Holquist, Michael (eds.). Austin, TX:University of Texas Press, ۱۹۹۳.
- Gadamer, Hans-Georg. Truth and Method. The Seabury Press, NewYork, ۱۹۷۵.
- Habermas, Jargen. Communication and the Evolution of Society.Boston: Beacon Press, ۱۹۷۶.
- Habermas, Jargen. Moral Consciousness and Communicative ActionCambridge. MA: The MIT Press, ۱۹۹۰.
- Habermas, Jargen. The Structural Transformation of the Public Sphere:An Inquiry into the Category of Bourgeoise Society. translated by ThomasBurger with the Assistance of Fredric Lawrence, Cambridge, MA: MIT Press,۱۹۸۹.
- Habermas, Jargen. The Theory of Communicate Action, Volume One:Reason and the Rationalization of Society. Translated by Thomas McCarthy,London: Heinemann, ۱۹۸۱.
- Habermas, Jargen. The Theory of Communicate Action, Volume Two:The Critique of Functionalist Reason. Boston: Beacon Press, ۱۹۸۷.
- UNESCO. International Commission for the Study of CommunicationProblems. Many Voices, One World. (MacBride Report). London: KoganPage, ۱۹۸۰.
- Valderama, Fernando. A History of UNESCO, Paris: UNESCOPublishing, ۱۹۹۵.
- Wendt, Alexander. Social Theory of International Relations. Cambridge:Cambridge University Press, ۱۹۹۹
.


همچنین مشاهده کنید