پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


تفاوت های فرهنگی شرق و غرب


تفاوت های فرهنگی شرق و غرب
فرهنگ یک سیستم مشترک باورها- ارزش‏ها و روش‏هاست که به مرور زمان گروهی از مردمان در یک بخش از جهان اختیار می‏کنند. به سخن دیگر فرهنگ را می‏توان راه زندگی دانست، راهی که افراد یک ملّت در برابر یکدیگر و در مقابله با محیط برای بهتر زیستن برگزیده‏اند و از نسلی به نسل دیگر از راه یادگیری منتقل می‏شود.
عقل و اندیشه در مواجهه با فرهنگ به کار می‏افتد و فرهنگ نیز در پرتو عقل و اندیشه به جلو رانده می‏شود. هسته ی اولیه ی شخصیت انسان اگرچه در ابتدا در آغوش مادر جوانه می‏زند، امّا در دل فرهنگ رشد می‏کند. فرهنگ با مغز انسان یا به عبارتی با عقل و اندیشه برخورد متقابل دارد. از این رو نباید فرهنگ را لایه‏ای دانست که روی مغز می‏نشیند. اگر یک پرده ی حریر زربفت را به نظر آوریم، مشاهده می‏شود الیاف ظریف ابریشم و طلا به دقت و ظرافت در هم بافته شده‏اند. شخصیت نیز از بهم‏ آمیختگی فرهنگ با مغز ساخته و تافته می‏شود. تفاوت در آن است که پردهء حریر تغییر شکل نمی‏دهد، امّا چین و شکن‏های مغز و دنباله‏های سلولی و مواد شیمیایی داخل و خارج سلول‏های آن از زمان کودکی تا بلوغ پیوسته رشد می‏کند و سیری به کمال دارد و همزمان، با فرهنگی در تماس و تأثیر متقابل است که آن هم در حال تبلور و تجدد است.
ویلیام کاودیل (William Caudill )اولین دانشمندی است که با پژوهش‏های گسترده در رشتهء علوم انسانی نقش برخورد فرهنگ شرق با غرب را در رشد شخصیت انسان مطالعه کرده است. در یکی از این پژوهش‏ها، کودکان امریکایی با کودکان ژاپنی مورد تحقیق و مطالعه قرار گرفته‏اند. از جمله نشان داده است که کودکان امریکایی نسبت به کودکان ژاپنی زودتر حرکات بدنی و بازی کردن و صحبت نمودن را شروع می‏نمایند. دلیل آن را فرهنگ امریکایی می‏داند که مادران فرزند خود را هرچه زودتر به تحرک و تکلّم و آزادی و مستقل زیستن تشویق می‏نمایند، در حالیکه در فرهنگ ژاپن مادر کودک را پیوسته به آرامش و مؤدب بودن و سر و صدا نکردن و به خود وابسته بودن تشویق می‏نماید.
پژوهش‏های مستند نشان می‏دهد که کودکان امریکایی نسبت به سایر کودکان در جهان زودتر شروع به حرف زدن می‏نمایند، زودتر به راه می‏افتند و کارهای خود را مانند غذا خورن، لباس پوشیدن و بند کفش بستن را زودتر انجام می‏دهند.
فرهنگ غرب جوان را فردگرا و فارغ از هر مسئولیتی نسبت به خانواده بار می‏آورد، امّا در فرهنگ شرق و از جمله در فرهنگ کشور عزیزمان ایران، اطاعت از پدر و مادر واجب است و جوان احساس مسئولیت در قبال خانواده می‏کند.
از جمله تفاوت فرهنگ شرق و غرب را می‏توان چنین شمرد:
همکاری در شرق و رقابت در غرب، ادامه ی رابطه ی جوانان پس از ازدواج با خانوادهء خود در شرق، و جدایی آنها و تشکیل خانوادهء هسته‏ای در غرب، علاقه و اشتیاق به گذشته در شرق و توجه بیشتر به آینده در غرب، اعتقاد به سرنوشت در شرق و سرنوشت سازی در غرب، کنار آمدن با طبیعت در شرق و غلبه بر طبیعت در غرب، سنتی بودن در شرق و نو آوری و ابتکار در غرب، رعایت ادب و آداب در شرق و بی‏اعتنایی به شؤون و آداب در غرب.
بزرگترین فشار روحی در برخورد دو فرهنگ برای کسانی است که به اجبار از فرهنگ اولیه جدا شده و در نقطهء جغرافیایی دیگری ساکن گردیده و از حمایت‏های اجتماعی و روابط دوستانه و فامیلی خود محروم شده‏اند. بدون استثناء این فشار هر گروه سنی مانند نوزادان، کودکان، جوانان، و بزرگسالان را متأثر می‏کند.
از پیش گفته شد که هسته ی اولیه شخصیت کودک، در آغوش مادر به وجود می‏آید، امّا این آغوش مادر در غرب به لحظه ی تولد محدود شده است، زیرا بزودی نوزاد شیشه ی شیرخوری را از دستان دیگر گرفته و در گهواره ی خود بدون حضور مادر باید آن را بنوشد. ساختار اقتصادی غرب همراه با نهضت زنان و فمینیسم مادران را به حضور فعال در جامعه می‏خواند. در منزل نشستن و خانه‏داری کردن و بچه‏داری را دون شأن خانم‏ها می‏دانند. مهاجرینی که از شرق به غرب می‏آیند، ناگهان میزان‏ها را دگرگون می‏بینند. برای ادامه ی حیات، پیر و جوان باید کار کنند. اگر در چین پدر بزرگ و مادر بزرگ پرورش کودک را بر عهده دارند و اگر در افریقا به خواهر بزرگتر و برادر بزرگتر این وظیفه محول می‏شود، در غرب این میزان‏ها باید زیر و رو شود. همه باید کار کنند تا صورت حساب‏ها در پایان ماه پرداخت شود. برای نوزاد و کودک هم برنامه‏ریزی شده است. آنها باید برای ساعات طولانی در شیرخوارگاه‏ها و یا کودکستان‏ها بسر برند، تا مادرِ خسته و پدرِ خسته‏تر و پدر بزرگِ درمانده و مادر بزرگِ از دست رفته، کودکان را که از همه ی آنها کوفته‏ترند، به خانه آورده هر یک بتواند در گوشه‏ای در عالم خود فرو رود.
در مورد نوجوانان گفتنی است که از آسیای جنوب شرقی خانواده‏هایی که به امریکا می‏آیند، پسران نوجوان به علت یادگیری سریع زبان و پذیرش فرهنگ جدید، به کار گمارده می‏شوند و در ابتدا تنها نان‏آور خانواده می‏شوند. به سخن دیگر این نوجوان بدون آن که دوران بلوغ را بگذراند، باید نقش فرد بالغ را ایفا کند و در همان حال در کنار خود، جوان امریکایی را مشاهده می‏کند که برای چند سال دوره ی بلوغ خود را با کیفیات ویژه ی آن می‏گذراند تا بالغ شود و آماده ی کار و قبول مسئولیت و آن هم برای خودش بشود. در این راستا جوان ایرانی تدریجاً با دو فشار مقابل می‏شود. در خارج از خانه از وابستگی به خانه تحقیر می‏شود، و در داخل خانه از گرایش به فرهنگ غرب و تمایلات فردگرایی مورد سرزنش قرار می‏گیرد، و این در زمانی است که باید با تمرکز فکر و خیالی آسوده هویت خود را کسب نماید. امّا برخورد با فرهنگ بیگانه به او اجازه ی تفکر و تعمّق نمی‏دهد، تجزیه و تحلیل را مشکل می‏کند و قضاوت نادرست می‏شود. در نتیجه هویتی متزلزل و نااستوار برایش بجا می‏ماند.
زمانی که هویت پابرجا و قوی نیست، جوان در ابهام و تیرگی زندگی می‏کند. از برخورد با افراد پرهیز دارد و در هر حرکتی احساس تشویش و ضعف می‏کند. در مدرسه ناموفق است. تدریجاً مأیوس و ناامید و مآلاً افسرده می‏شود. افسردگی انرژی و انگیزه ی او را می‏کاهد و از توفیق باز می‏ماند. عدم موفقیت از یکسو و سرزنش و تحقیر از سوی دیگر او را خسته و درمانده می‏کند. برخورد جوانان ایرانی با فرهنگ غرب را نباید با این نمونه محدود کرد.
دو گروه دیگر از جوانان ایرانی در مقابله با فرهنگ غرب سر برآورده‏اند. اول گروه بیشمار جوانان موفق‏اند. آنها ژن ویژه‏ای به ارث برده و از تعلیم و تربیت مناسبی در خانه و مدرسه برخوردار بوده و از برکت هوش و استعدادی که به درستی پرورش یافته، در رشته‏های فنی و علمی و اقتصادی و اجتماعی، در غرب پیشرفت شایسته نموده و احترام همگان را جلب کرده‏اند.
امّا گروه دومی که تعدادشان زیاد نیست، نه به افسردگی مبتلا شده‏اند و نه موفق‏اند. آنها مجذوب و فریفته ی شیوه‏های "پست مدرنیسم" شده‏اند.
الف.پندار
منبع : نشریه بازدم