جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


همه قصه‌های دنیا روایت شده‌اند


همه قصه‌های دنیا روایت شده‌اند
عباس نعمتی را از وقتی می شناسم که همزمان با پخش سریال اولین شب آرامش با جوابیه روابط عمومی شبکه سه به روزنامه شرق آمده بود و ثابت کرد که او نویسنده اولین شب آرامش است. ماجرا از این قرار بود که در صفحه مربوط به این سریال نامی از نعمتی به عنوان نویسنده برده نشده بود.
سریال احمد امینی مورد توجه قرار گرفته بود و نعمتی نیز به شهادت تیتراژ و نامه روابط عمومی شبکه سه به همراه سعید شاهسواری نویسنده فیلمنامه بود. نعمتی قبل از آن نیز در ۲۱ سالگی در نوشتن چند قسمت سریال چراغ جادویی همایون اسعدیان به همراه سروش صحت سهمی داشته است.
همزمان با دهه فجر و ایام محرم شبکه پنج اقدام به پخش سریالی به همین مناسبت به نام تا صبح کرد که مورد توجه مخاطبان تلویزیونی قرار گرفت. تا صبح در مولفه مهمی چون فیلمنامه اثری موفق و قابل تامل بود. نعمتی در مقام نویسنده فیلمنامه، این بار برای روایت بخشی از تاریخ معاصر ایران، با محور عشق و عاشقی، و دستمایه قرار دادن بخشی از زندگی چند مبارز و خانواده شان، تلاش کرده است از شعار و اغراق در حوادث تاریخی اجتناب کند و قبل از هر چیز به خود زندگی آدم ها بپردازد.
در این میان اگرچه دو نفر از عوامل قدرت؛ یعنی تیمسار شهربانی و سرهنگ ساواک، محورهای اصلی قصه را شکل می دهند، ظلم و احجاف آنان با تاکید مدام بر خرابکاری هایشان به صورت شعار بیان نمی شود، بلکه آدم ها در بستر قصه یی زیبا، بخشی از زندگی شان را به نمایش می گذارند و مخاطب با دنبال کردن ماجراهایی که برای شخصیت ها اتفاق می افتد، از زاویه یی بی طرفانه، دیروز را تا به امروز مرور می کند.
همزمان با سریال تا صبح، از شبکه یک نیز سریالی به مناسبت دهه فجر به کارگردانی قاسم جعفری پخش شد که در برخی از مولفه های قصه با سریال تا صبح مشترک بود. عباس نعمتی در این باره با کمی احتیاط می گوید؛ «فیلمنامه تا صبح را سه سال پیش نوشتم و قرار بود قاسم جعفری آن را بسازد. این اتفاق نیفتاد. و بعد جعفری به سراغ قصه یی رفته که مربوط به انقلاب است و پیش می آید که از قصه خوانده شده، تاثیراتی گرفت. بگذریم.»
یکی از مختصات فیلمنامه تا صبح تعدد شخصیت ها بود که اغلب در قسمت هایی از کار به عنوان یکی از شخصیت های اصلی برجسته می شد. از یک سو می توان گفت، قصه، قصه سیاوش و مستانه است، از طرف دیگر قصه تیمسار بدر و دختر برادرش مستانه، به قدر کافی برجسته است، از قصه شکل گرفته بین تیمسار بدر و سرهنگ ساواکی نمی توان چشم پوشید که حجم زیادی از فیلمنامه را به خود اختصاص داده است، از سوی دیگر قصه های شهرزاد و سیاوش، شهرزاد و علی، علی و مستانه، آیدین و مستانه، دایی و تیمسار و... هر کدام قابلیت تبدیل شدن به قصه یی اصلی را دارند و هرکدام تعلق خاطر نویسنده را دربردارند. نعمتی در این باره می گوید؛ «ما خیلی از روابط را حذف کردیم و این مربوط به زمان کم سریال بود.»
نویسنده در سریال تا صبح تلاش می کند برای تمامی شخصیت هایی که وارد قصه کرده، طراحی دقیقی از سرنوشت آنها داشته باشد و خود را موظف به این امر می بیند که تکلیف همه شخصیت ها را در سریال تعیین کند و هیچ گونه مجالی برای ادامه بازی در ذهن مخاطب نمی گذارد. قصه در قسمت های آخر به ویژه به سمت و سویی می رود که تمامی شخصیت ها به سرانجام می رسند، حتی شخصیت های فرعی.
تنها شخصیتی که سرنوشتش نامعلوم می ماند اسدالله؛ پدر علی و زهرا صبوری است. در حالی که به نظر می رسد، می شد به سراغ بهرام نرفت، ماجرای بچه دار شدن دختر زهرا بازگو نشود، سوگل را پیدا نکنیم و... اتفاق چندانی در این مجال اندک نمی افتاد و به جایش می شد با پرداخت قصه شخصیت های اصلی، آنها را باورپذیرتر و ماندگارتر کرد. نعمتی در این باره می گوید؛ «همه قصه های دنیا چیده شده است و قصه یی از دل قصه دیگری بیرون می آید. اما اگر این چیده شدن خیلی توی چشم می زند، لابد از ضعف فیلمنامه است.
استثنا است که مستانه یی بعد از بیست و هفت سال پیدایش می شود و... قصه ما چون تاریخی است یک مقداری نیز حساسیت ها را زیادتر می کند. اگر این اتفاق در صد سال پیش مثلاً دوره قاجار می افتاد، امکان داشت این حساسیت ها در ذهن مخاطب به وجود نمی آمد. اعتقادم این است که برخی مواقع باید جذابیت را فدای منطق کرد.
اگر بخواهی همه چیز را خیلی منطقی ببینی، آن وقت یک جاهایی جذابیت را از دست می دهی. این را هم بگویم که این فیلمنامه وقتی نوشته می شد برای بیست و شش قسمت ۴۵دقیقه یی بود و قرارداد کار برای هزار دقیقه بود. بعد در سازمان گفتند نمی خواهند قصه صرفاً حول و حوش یک ماجرای عشق و عاشقی پیش برود.
مجبور شدم یک مقداری روابط را تعدیل کنم. وقتی روابط شخصیت ها تعدیل می شود، آن وقت یک جایی از کار از دست می رود. اگر این قصه در دو هزار دقیقه ساخته می شد، آن وقت فرصت داشتم که برخی از این روابط را پخته تر کنم، آن وقت شما تا این حد که می گویی متوجه چیده شدن روابط نمی شدی. داستان را اگر بخواهی تعریف کنی شاید بگویند یک نود شبی است. تعدد شخصیت ها و حجم بالای قصه ها الان از ویژگی های سریال های مدرن و امروزی خارجی است.
این که یک نفر عاشق کسی است و او را می خواهد اگر بخواهیم در بیست و شش قسمت تعریف کنیم، بیننده اش از دست می رود. مخاطب به ماهواره و فیلم های روز دنیا دسترسی دارد و به زور می رود سراغ چیزی دیگر. باید زیاد قصه داشته باشی که بیننده، احساس کند اگر یک قسمت را نبیند خیلی چیزها را از دست خواهد داد.
مورد دیگر مربوط به خود انقلاب ما می شود که همه در آن دخیل بوده اند و نقش داشته اند. یک طبقه و طیف خاصی در آن دخیل نبوده اند، آن وقت زمانی که می خواهی درباره آن حرف بزنی باید پانزده بیست شخصیت بگذاری که تیپ نباشد و مجبوری درباره همه آنها بنویسی. پس می آیی برای همه طراحی شخصیت می کنی و بعد در این طراحی شخصیت باید ماجرا را در دوهزار دقیقه یا بیشتر بگویی. از سوی دیگر نظر خودم این است وقتی شخصیتی را در قصه می آوری، باید سرنوشتش را مشخص کنی.»
در سریال تا صبح در برخی از قسمت ها با حجم زیادی از قصه روبه روییم، که در روند فیلمنامه نیز نقش انکار نشدنی دارد و از ارکان فیلمنامه محسوب می شود، اما در برخی از قسمت ها به خصوص قسمت های آخر با صحنه ها و اتفاقاتی روبه روییم که به نظر می آید، ماجرا را کش دار می کند. از این جمله برای نعمتی قسمتی را مثال می زنم که سیاوش به جزیره می رود و در آن جا با پدرش روبه رو می شود که به ناگهان پس از سال ها سرو کله اش پیدا می شود.
سیاوش برای رسیدن به تیمسار در جزیره ناچار است صحنه هایی تعقیب و گریز را نیز داشته باشد، این در حالی است که نبود این بخش، نه تنها ضربه یی به روند قصه نمی زد که بر بهتر شدن آن نیز کمک می کرد. مثال دیگری نیز برای فیلمنامه نویس سریال تا صبح درباره بخش های غیرضروری فیلمنامه می آورم.
اشاره به قسمتی می کنم که تیمسار و سیاوش برای پیدا کردن بهرام و سوگل به محل زندگی او در جایی دیگر می روند و در آن جا قهوه چی به دشنام دادن تیمسار دهن باز می کند بی آن که بداند تیمسار در روبه رویش ایستاده است. اشاره دیگری نیز به بخشی می کنم که تیمسار، بهرام را در معدن می بیند. بخش مربوط به پیدا کردن سوگل در آسایشگاه را نیز به مثال هایم اضافه می کنم. نعمتی در پاسخ به این بخش از انتقادهایم می گوید؛ «حرفت را نمی خوام تکذیب کنم. اما درباره آمدن تیمسار به قشم باید بگویم که منطق داشت و این که قشم منطقه آزاد است ویزا نمی خواهد.
از سوی دیگر دست او به خون در این مملکت آغشته شده، حالا آمده به قشم با اسم مستعار تا با پسرش که در این مملکت مبارز بوده و برای خودش کسی است، رایزنی کند و او بتواند به تهران بیاید. البته خیلی از جاها درباره تیمسار را نرفته ام و حذف کرده ام، اما در نظر بگیر که تیمسار را در جزیره ندیده ایم، آن وقت کار چه لطمه یی می خورد. یک جاهایی نیز علاقه های نویسنده یا کارگردان فردی است. کارگردان کار، بعد از سه ماه داخلی کار کردن با رفتن به قشم، باید به او حق داد که نماهای خارجی و تعقیب و گریز بگیرد.
به هرحال او کارگردانی است که علاقه زیادی به تعقیب و گریز دارد و در بخش مربوط به قشم خواسته جبران آن همه نمای داخلی گرفتن را بکند. در فیلمنامه این نبود که صحنه تعقیب و گریز داشته باشد و سیاوش خیلی سرراست در جزیره می رود سراغ پدرش. سکانس مربوط به کشته شدن سرهنگ نیز در فیلمنامه نبود. بعد هم که حاصلش را دیدم، از ایده اش راضی بودم. این را نیز در نظر بگیر که من نویسنده در خانه، پایم را روی پایم می اندازم، چایی می خورم و فیلمنامه ام را می نویسم، ولی کارگردان باید برود سر صحنه اینها را بگیرد. به او نیز من حق می دهم که بخواهد ایده های خودش را در کار اجرا کند.»یکی از مهم ترین ویژگی های سریال اولین شب آرامش تکیه بر جزئیات و درآمدن آنها در کارگردانی احمد امینی است، در حالی که فیلمنامه تا صبح گرچه می طلبد بر جزئیاتش تکیه شود، از این زاویه دچار آسیب می شود و شتابزدگی در ساخت آن به شدت به چشم می خورد. به عنوان مثال برای نعمتی از سکانسی مثال می آورم که بهرام را تیمسار و بیننده در معدن می بینند.
او قرار است بچه یی بی کس وکار باشد که به سختی بزرگ شده و روزگار سختی را در معدن دارد. آن وقت وقتی در برابر پیشنهاد تیمسار با او به درشتی برخورد می کند، از عزت نفس اش خوشمان بیاید و غرور او را تحسین کنیم، اما بهرام، آدمی سرحال و غبراق با لباس عوامل کارگردانی. نه گریمش درست است، نه طراحی لباس و دکور، نور نیز اصلاً انگار نیست. آن وقت چطور می شود این آدم را باور کرد تا از کردار تیمسار و خانواده اش احساس بدی داشته باشیم و او را لعن کنیم.
مثال دیگری نیز می آورم از سوگلی که قرار است مثلاً چیزی حدود پنجاه سال داشته باشد و در آسایشگاه، آن قدر وضعیتش وخیم و رنج آور باشد که تیمسار بگوید طاقت دیدنش را ندارم، اما سوگل زنی است که خیلی کم تر از سن و سالش به نظر می رسد و تنها کارگردان او را روی صندلی ویلچر نشانده که زجرها و مصیبت هایش را اصلاً باور نمی کنیم. امین زندگانی را گریم اصلاً نمی تواند در سن پنجاه سالگی نشان دهد. صورت او حتی یک چین خفیف نیز ندارد. ستاره اسکندری نیز همین طور. تیمسار در قسمت های آخر که از خارج آمده، با لباس اتو کشیده اش همه جا هست و اصلاً مرگش را باور نمی کنی.
نه بازی خوب گرفته شده و نه گریم خوبی دارد. بنابراین مرگش را فقط باید با اشهدی که در فیلمنامه برایش می گویند باید متوجه شوی. نعمتی در این باره می گوید؛ «این را نمی توان کتمان کرد. اما وقتی کارگردان فرصت دارد، می رود بازیگری را انتخاب می کند که نقشش را تماشاگر باور کند. اما این کار تقریباً بیست روز تا یک ماه پیش تولید داشته و برای کاری که حداقل پانزده شخصیت دارد، فرصت بسیار کمی است. من حالا که به بازیگران نگاه می کنم، می بینم بازیگرهای خوبی در کار بوده اند، اما چینش آنها درست نیست.
مثلاً در چند قسمت اول کار، بازیگر خوبی چون امین زندگانی را نداریم. اگر اینها از همان قسمت اول حضور داشتند، تماشاگر بیشتری داشتیم. البته اول قرار بود فیلمنامه به شکلی باشد که سیاوش و شهرزاد در حال زندگی کردن باشند.
در آن جا سیاوش و شهرزاد داشتند با هم زندگی می کردند که نامه یی برای سیاوش می آمد که اگر می خواهد در مورد سرنوشت مستانه بداند، باید به قشم برود و بعد که در قشم با پدرش روبه رو می شود، او می خواهد بهرام را پیدا کند و از آن جا ماجرای بهرام گفته می شد و... ولی فشار تولید و مدت زمان کم باعث شد، روزی که به پخش قسمت اول خوردیم، هنوز زمان حال را کامل نداشتیم و مجبور شدیم قصه را از گذشته شروع کنیم تا قسمت های مربوط به زمان حال را بعد بگیریم. دیگر این که فکر کردم اگر از حال شروع کنیم قصه لو رفته است برای تماشاگر و نمی خواستم این اتفاق بیفتد.
وقتی زمان کمی برای پیش تولید داری، فرصت کمی هم برای انتخاب بازیگر داری و آن وقت است که برای بهرام که یک قسمت بازی دارد، نمی توانی بازیگر پیدا کنی و دستیار کارگردان مجبور می شود نقش او را بازی کند. بازیگر خوب، متاسفانه برای یک سکانس نمی آید. نه که بازیگر خوب اسم دار نمی آید، بلکه بازیگر نه چندان معروف نیز نمی آید. عموم بازیگرها در وهله نخست به دنبال مدت زمان حضورشان در کار هستند تا عمق کارشان. درباره گریم نیز بگویم که از اتفاق گریمور تا صبح که گریمر اولین شب آرامش نیز بود، خودش خیلی نگران آبرویش بود. زمان محدود اصلاً به او اجازه کار را نمی داد. مثلاً قرار بود دو هفته بعد بروند قشم، اما یک مرتبه گفتند فردا می رویم بخش قشم را می گیریم و گریمور اصلاً مجال کار درست را نداشت.»
نعمتی به مانند تمامی عوامل سریال ها در این سال ها خیلی از نقاط ضعف و مشکلات سریال را مربوط به زمان محدود تولید می داند. او می گوید؛ «محدودیت ها را بپذیریم. مثلاً ما نمی توانستیم مهمانی زمان شاه تیمسار را نشان دهیم .
سی درصد فیلمنامه در خانه تیمسار باید بگذرد که وقتی می روند آن جا، بخش زیادی از کار را بگیرند تا به پخش برسد حدود چهارصد دقیقه کار در خانه تیمسار می گذرد. از طرف دیگر قصه ما خیلی مردانه است، چون نمی توانیم زن منفی زمان شاه را نشان دهیم. باید در نظر بگیریم که بنابر محدودیت، اولویت کارگردان با روزی پانزده دقیقه این است که در وهله نخست، قصه را روایت کند. این کار چند برابر اولین شب آرامش جزئیات داشت.
اما کارگردان باید تمام هم و غمش را به کار گیرد تا قصه را روایت کند.»روابط مربوط به آدم ها در قبل از انقلاب یکی از مواردی است که به نظر می رسد به لحاظ تاریخی و زمانی درست نباشد. نعمتی با این موضوع هم عقیده است. او به نکته جالبی اشاره می کند؛ «ما باید حجم زیادی از اتفاقات مربوط به انقلاب را بسازیم تا در تلویزیون بخشی از حساسیت ها از بین برود و بشود به ماجراها نزدیک تر شد. همه اینها مربوط به دوره یی است که همه ما از آن خاطره داریم و این باورش در سریالی که داریم تماشا می کنیم سخت است.
ما با منظر امروز گذشته را بازگو می کنیم. نوع رابطه یی که تیمسار و سرهنگ با هم دارند، درست است، چون این رابطه بین شهربانی و ساواک وجود داشته است، اما رابطه بین دخترها و پسرها به شکلی که در سریال ساخته شد، با رابطه آنها در سال های قبل از انقلاب چندان وفق نمی کند. دلیلش هم این است که اگر بخواهی سریالی با آن رابطه ها برای امروز بسازی، برای بیننده، جذابیت آن چنانی ندارد. از سوی دیگر در نظر بگیر که برخی از روابط بنابر محدودیت ها در پخش نمی تواند مطابق واقعیت ساخته شود. شما نگاه کنید رابطه آیدین با نامزدش را، آیدین درست ترین آدم به این جهت است، برای این که ما نمی توانیم روابط واقعی او را در این مورد نشان دهیم برای همین کاملاً خنثی است.
یا زن تیمسار را نمی شود آن طور که بوده توصیف کرد. برای همین می گویم باید حجم زیادی درباره انقلاب ساخته شود تا برخی از حساسیت ها از بین برود. تا صبح نسبت به سریال های قبل از خودش، قدمی روبه جلو است و باید منتظر بود تا سریال های دیگری ساخته شود با آزادی عمل های بیشتر و بعد با خودم به جلو همراه کنم .این یعنی انرژی مضاعفی که دیده نمی شود. مخاطب من از همان اول پیش فرض دارد و قصه برایش لو رفته است. او می داند که قرار است اینها بد باشند و آنها خوب.»
گفت وگو با عباس نعمتی نویسنده سریال تا صبح
مهربانو ابدی دوست
منبع : روزنامه اعتماد