پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


مرثیه نیست، واقعیت است


مرثیه نیست، واقعیت است
فکر نمی کنم اکبر رادی با این همه آثار خوب بمیرد. حداقل در ذهن تمامی کسانی که در طول چهل و اند سال کتاب های او را خوانده و نمایش هایش را دیده اند نمی میرد- که البته کم هم نیستند. رادی در یک جای دیگر هم نمی میرد و آن نزد دوستان نزدیک و شاگردانش است. من خود را شاگرد او می دانم. او استاد من بود. او هرگز با من درباره راز و رمز و تکنیک داستان نویسی و نمایشنامه نویسی هم رای و عقیده نبود اما من او را از خود بهتر و برتر می دانستم ، زیرا درخصوص تئوری داستان و نمایش هر دوی ما چشم مان به بیرون از اینجا، به ترجمه ها، تئوری های نقادان مهم بود...
اما من او را استاد خود می دانستم چون دموکرات تر بود، چون چهل سال تدریس به او آموخته بود با جوان تر از خود چگونه سخن بگوید تا آن سخن به کنج دل شنونده بنشیند. چگونه سخن بگوید که واعظ مطلق و تک صدایی نباشد. دوستی من با او برمی گردد به سال ۱۳۵۴ زمانی که من تازه کتاب اولم را منتشر کرده بودم. یکی از شاگردان او به نام هوتن نجات شاعر کتاب مرا به او داده بود و آن رادمرد خواسته بود مرا ببیند. از شور و شعف خود چیزی نمی گویم که ثنایی می شود بر این مرثیه که دست خودم نیست. مثل این های های گریه... دارم می نویسم تا راه به راه برود زیر چاپ. آن روز گفتم؛« مجموعه جاده ( چاپ ۱۳۴۷) شما پوشیده در مه و مهی خاص با ذهنیت خاص است.» منظورم نوع ادبیات اقلیمی بود. بعد از او پرسیدم «آیا شما فکر می کنید این نوع توصیف ها، این نوع رابطه ها مدرن هم هست؟ » گفت؛ « آنقدر هست که به تو جرات بدهد جلوی من بایستی و درباره اش حرف بزنی...» من شرمنده ساکت نشستم تا او درباره مجموعه داستان من سخن بگوید. هیچ تعریف و تمجیدی نکرد منتها دموکرات منشانه و مودب مرا نشاند سر جای خودم؛ جایی که اکثر یک کتابی ها می باید بنشینند تا از جایگاه جدید خود جهان را بنگرند. مرثیه نیست واقعیت است وقتی که با خضوع و خشوع سر تعظیم فرود می آورد مقابل حقیقت. گوش می داد به تو تا ببالی. یکی دو سال پیش به او گفتم؛« شما تهرانی نیستی ولی یکی از جاذبه های توریستی تهرانی. تهرانی ها باید بیایند مقابل کلام سلیس و نثر روان شما لنگ بیندازند و میزان اطلاعات شما را از محله های تهران مدح گویند...
خندید. گفت؛« می دانی این جاذبه توریستی تهران که من باشم هنوز بهترین جاذبه توریستی تهران را از پس این همه سال ندیده است ؟» تعجب کردم. واقعاً مگر ممکن بود با آن روابط عمومی قوی او چهره یی شاخص از اهل ادب و هنر را در تهران ندیده باشد. گفتم؛« کی از تو جذاب تر است؟» این مرثیه و ثنا نیست این واقعیت است. گفت؛« سیمین بهبهانی.» گفتم؛«شرط دارد.» گفت؛« هر شرطی قبول.» گفتم؛«میهمانی اول خانه من.» گفت؛« قبول.» هفته بعد همه دور هم بودیم. حتی علی بهبهانی هم باورش نمی شد این دو قطب محبوبیت تاکنون همدیگر را ندیده باشند. این مرثیه و ثنا نیست اگر مقابل کسانی باشی که حضورشان آفتاب را شرمنده می کند. رادی ثناگوی راستی و درستی و پاکدامنی و رفاقت و معرفت بود. رادی مرثیه خوان هر داستان و شعر خوب و هر نمایشنامه محکم و اصولی بود. راستش را بخواهید مجال پاکنویس ندارم. هرچه بادآباد. تقدیم به اکبر رادی. تا بعد.
● دوست بزرگم، اکبر رادی، به شهادت چند نکته
در کنار آن چشم های بسته دوست بزرگم اکبر رادی می ایستم، به شهادت چند نکته؛
نخست اینکه او یکی از سه بزرگ جهان نمایش ماست و در کنار ساعدی و بیضایی می ایستد، که پیوسته، تکه تکه، جسته گریخته از بد حادثه و تب نامیمون زمانه به صحنه رفته اند، و به رغم این جسته گریختگی، هرگز خستگی ندانسته اند. ساعدی را زمانه زود از میان ما در ربود، رادی را کمی دیرتر، و باز هم زود، و شهادت بدهیم که نه آن دو تن که رفته اند و نه سرو سرفراز بهرام که مانده است، این جسته گریخته عرضه شدن را بر هر دو عصر زمانه خویش نبخشیده اند. دو دیگر آنکه اکبر رادی واقعیت دارد؛ واقعی است؛ به رغم آنکه سیر زمانه بسیاری را واقعیت گریز می کرده است، گاهی از سر ناچاری، و گاهی از سر گزینش شخصی. رادی چنگ در هزارتوی واقعیت عصر خود کرد، با حفظ مناعت و متانت ذاتی خود؛ و با قلمی که از غیرت واقعیت با آن نفس تند و تیز و پرواژه اسلوب بی همتایش چسب روان نثرش شده بود. نوعی خون نگارش واقعیت، با تمام پیچیدگی های ذاتی آن، در کنار جنازه او واقعیت زمانه اش قد برافراشته، ایستاده است، طوری که؛ «بدان گهر نرسد دست هر گدا حافظ / هزینه یی به کف آور ز گنج قارون بیش.»
سه دیگر آنکه او به واژه ساده اکتفا نکرد. نثری نوشت پرخون، نه تنها در گفت وگوی ساده نمایشی، که ایضاً در توصیف پرتصویر و ملتهب، هم عمیق و هم گسترده و بسیط آن، طوری که مکالمه از شعریت مرکبی قد برافراشت انباشته از تصویر و اعتراض و پوزخند ،و حتی دشنام به زمانه. هر کسی که نمایشی از او را می دید و یا نمایشنامه یی از او را می خواند، می فهمید که با استاد واقعی وسیله نه، که واقعیت زبان معاصر روبه روست. رادی به زبان عام حیثیت تحرک ادبی نمایشی داد، طوری که زبان، ضمن حفظ بومیت پرتصویر و پرواژه خود سر از فلک آهنگ امروزین درآورد. کلمات محاوره در کنار کلمات ادبی، عصبیت زبانشناختی در کنار نرمش گفتار معاصر، و غنای تعدد کلمات در جهت ارائه تعدد و کثرت معانی. رادی یگانه یی در نثرنویسی نمایشی ما شد. زبان او را نه با زبان ساعدی می شد اشتباه کرد، نه با زبان بیضایی، و نه با زبان های نثرهای معاصر. دست پرقدرت او، با آن انگشت های گیرایش، بر هر نوع بیان معاصر چنگ می انداخت، و کسی که نمایش او را می دید و یا نمایشنامه او را می خواند از دو چیز شگفت زده می شد، یکی از تعدد واژه های به کار گرفته شده، خواه برگرفته از درون ادب زمانه، و خواه تحصیل شده از خلال زبان عوام، که همیشه زبانی است قوی، پرکلمه، و مقوی، منتها قدر آن را تنها بازآفرینندگان لایق آن دانند. و رادی یکی از نادرگان این جرگه است. از این دوفراتر، قدرت سومی بود که از تخیل ترکیب کننده او نشات می یافت؛ یعنی این ترکیب در هر نوبت از ارائه، بدیع و شورانگیز و شبیخون زن بود؛ طوری که انگار نثر بر خود نثر تسلط دارد و همین تسلط بخشی از تسلط بر صحنه نیز هست. این نگارش بی محابا بود. طنز گوگول با طنازی چخوف، و تسلط صحنه یی و طرح و توسعه انتقادی و سرزنش آمیز ایبسن، با همسایگی هایی از «اونیل» و «میلر»، و همه بومی شده، خانگی، مادرزاد شده، و متوطن در خانه زبان نمایشی فارسی. و کافی است تعدد شخصیت های صحنه اش را در نظر آورید تا بدانید غرضم آن غنای پرتلاطم سخن است؛ چرا که ذات تئاتر گفت وگوست، حتی اگر گفت وگو نباشد، و نوعی لال بازی بر صحنه آمده باشد. سکوت ها همان قدر معنی دارند که سخن ها، و بر همه انواع بیان ها سیطره روانی متاثر از یک وجدان متعهد، به شیوه یی بسیار شخصی شده در بیان، و به محض بیان توام با عنصر عامیت پذیری؛ و حرکت بر لبه بïرای تیغ چنین زبانی، با آن شبیخون های شگفت انگیز در این سو و آن سویش، به شیوه یی خستگی ناپذیر؛ بدون پردازش های باستانگرایانه، که گهگاه به رغم نوستالژیک بودن شان، عنصر ملال آور بودنشان را کتمان نتوانند کرد. رادی از شدت بومی شدن و تاثر ناشی از این بومیت، گاهی قابل انفجار و اشتعال می شود؛ و در همه حال، بدون پردازش نهایی، نثرش را به روی صحنه نمی فرستد و به چاپ نمی دهد.
نکته نهایی در این تلخیص بی رحمانه مزایای بسیار تحسین آمیز کار او، نثر انتقادی اوست. غرضم انتقاد اجتماعی نیست که به هر طریق تئاتر جدی بی وجود آن تئاتر نمی تواند بود، بلکه غرضم نقد و انتقاد ادبی است. اکبر رادی منتقد واقعی ادبیات و خود نقد ادبی است. او یک ناقد ادبی جدی است؛ طوری که گاهی معیار نقد ادبی جدی است. علاوه بر این در پشت سر مطلب، نثر درخشان و کم نظیر خود را دارد، نثری واژه آفرین، اصطلاح ساز، ترکیب کننده عناصر ناهمگن در نقشی هماهنگ و گاهی چنان موجز و ملخص، که به کلی تلخیص ناپذیر اما تفسیرپذیر؛ یک بومی گرای غنی خوب خوانده و خوب لمس کرده، که حدود حیثیت شایسته قلم را هم حفظ بود و هم حافظ. و در تلخیص، با این شهادت در کنار چشم های بسته او می ایستم، با نثار اشک از دور، این همه دور، بر جنازه دوستی آن همه نزدیک، آن همه پرمهر، آن همه شریف، آن همه بی نظیر. ما همه التزام ملامت زمانه کرده ایم، و بحق، و رادی، آن نجیب کبیر، آن ملامت زمانه را به زبانی بیان کرد که کمتر زبانی در زمان ما، با آن برابر بود. قلمم می شکند از گفتن، اما قلمم می گوید. مددی گر به چراغی نکند آتش طور/ چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم؟
رضا براهنی - تورنتو - ۵/۱۰/۸۶
محمد محمدعلی
رضا براهنی
منبع : روزنامه اعتماد