پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

معاویه را بهتر بشناسیم


معاویه را بهتر بشناسیم
سخن را با شعری از حكیم سنایی آغاز می‏كنیم:
داستان پسر هند مگر نشنیدی كه از او و سه كس او به پیمبر چه رسید؟
پدر او دُر دندان پیمبر بشكست مادر او جگر عمّ پیمبر بدرید
او به ناحق، حقِ داماد پیمبر بستاد پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم، تو لعنت نكنی شرمت باد لعن اللّه‏ یزید و علی آل یزید
● افشاگری قیس بن سعد انصاری در مورد معاویه
بعد از شهادت مظلومانه امام مجتبی علیه‏السلام ، معاویه كه به زعم خود بر خر مراد سوار شده بود و هیچ مانع و رادعی بر سر راه خود نمی‏دید، به مدینه آمد و مردمی كه گویا عقلشان در چشمشان بود و همه‏چیز را از یاد برده بودند، استقبال گرم و باشكوهی از وی به عمل آوردند. معاویه كه كنجكاوانه استقبال‏كنندگان را زیر نظر داشت، متوجه شد كه اكثریت آنها از قریش و مهاجران‏اند و از انصار افراد كمی به استقبال آمده‏اند. او علت را پرسید. در جوابش گفته شد كه بیچاره و فقیر شده‏اند و مركبی ندارند كه برای حضور در مراسم استقبال از آن استفاده كنند. هنگامی كه چشمش به قیس بن سعد بن عباده افتاد -كه خود بزرگ انصار بود و پدرش نیز شخصیتی بود كه خلفا از شكوه و هیبت و عظمت او چشم می‏زدند و از بیم اعتراضات و انتقاداتش به نام جنّیان او را در شام ترور كردند(۱)- به او گفت: چرا شما جماعت انصار به همراه برادران قرشی و مهاجران به استقبال من نیامدید؟ قیس گفت: به خاطر نداشتن مركب، خانه‏نشین شده و از حضور در مراسم استقبال بازمانده‏ایم. معاویه زبان به طعنه‏ای گزنده گشود و گفت: پس شتران آب‏كش كجایند؟ قیس گفت: در جنگ‏های بدر و اُحُد كه در ركاب پیامبر می‏جنگیدیم و به خاطر اسلام بر سر تو و پدرت می‏كوبیدیم، شترها را از دست دادیم. در آن جنگ‏ها با اینكه شما نفرت و كراهت داشتید، امر خدا ظاهر شد و شما شكست خوردید.
معاویه كه در خونسردی و مكّاری كم‏نظیر بود، برای اینكه جلوی رسوایی بیشتر خود را بگیرد، گفت: خدایا! ببخشای و بیامرز! ولی قیس كه فرصت مناسبی به دست آورده بود، دریغش آمد كه گریبان معاویه را رها كند و حتّی برای لحظاتی هم كه باشد، آرامش را از او سلب نكند. ظالم غدّار را نباید آرام گذاشت. مردم مظلوم باید در هر فرصتی بر سر ظالم فریاد بكشند. به خصوص اگر فریاد آنها از روی منطق و به روش پسندیده جدال احسن باشد. قرآن مجید می‏گوید:
«لا یُحِبُّ اللّه‏ الجَهْرَ بِالسَّوْءِ مِنَ القَوْلِ إلاّ مَنْ ظُلِمَ و كان اللّه‏ سمیعا بصیرا(۲)».
«خداوند متعال دوست نمی‏دارد كه كسی با سخنان خود بدی‏های دیگران را آشكار كند، مگر اینكه در حق او ظلم شده باشد و خداوند شنوا و بیناست».
قیس اكنون نه به عنوان اینكه تنها خودش مظلوم است، بلكه به نمایندگی همه مظلومان امّت -اعم از مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان- به ویژه مظلوم‏ترینِ همه مظلومان تاریخ؛ یعنی خاندان پیامبر و چهل هزار تن از مهاجران و انصار كه خونشان به دست عمّال معاویه ریخته شده است(۳)، باید افشاگری كند و حقایقی را آشكار سازد. باشد كه در میان جمعیت، افرادی از خواب غفلت بیدار شوند و با حضور در مراسم استقبال معاویه، كارچاق‏كن ستمكاران نشوند.
قیس با شجاعت و صراحت، معاویه را -كه انصار را به شتران آب‏كش، مورد نكوهش قرار داده بود- مخاطب قرار داد و گفت: تو ما را به شتران آب‏كش ملامت می‏كنی. ما بودیم كه در جنگ بدر با شما كه در راه خاموش كردن نور حق و برتری كلمه شیطان تلاش می‏كردید، روبه‏رو شدیم. شما بودید كه با كراهت و نفرت تن به اسلامی دادید كه ما در راه آن بر سر شما می‏كوبیدیم. آری! اسلام تو و پدرت، از روی طوع و رغبت نبود.
معاویه گفت: گویی تو بر ما منّت می‏گذاری كه ما را یاری كرده‏اید. خداوند و قریش بر سر شما منت دارند. مگر نه شما انصار آرزو داشتید كه پیامبر خدا را یاری كنید؟ مگر او از قریش نبود؟ مگر او عموزاده ما و از ما نبود؟ ما باید بر سر شما منت گذاریم و بر شما افتخار كنیم كه خداوند شما را از یاران و از پیروان ما قرار داده و هدایتتان كرده است.
معاویه با این سخنان بی‏سر و ته خود و با این گستاخی‏ها و فخرفروشی‏ها می‏خواست بر سوابق ننگین خود پرده افكند و اذهان توده مردم را از توجه به حقایق امور، منحرف سازد. غافل از اینكه قیس هم كوتاه نمی‏آید و گفتنی‏ها را برای قضاوت مردم منصف و بصیر بر زبان می‏راند و زبانِ تاریخ را برای آیندگان گویاتر می‏سازد.
این حقیقت باید معلوم شود كه پیامبر از آنِ همه بشریّت است و جهانیان باید به وجودش افتخار كنند و آنهایی كه خداوند به آنها توفیق مسلمانی و خدمت به اسلام داده، همواره رهین منّت اویند و آنهایی كه خیانت كرده‏اند، روسیاه‏اند؛ هر چند از منسوبین و نزدیكان آن بزرگوار باشند.
«یَمُنّونَ علیكَ أنْ أسْلَموا قل لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إسلامَكُم بَلِ اللّه‏ُ یَمُنُّ علیكم أنْ هَداكُم لِلإیمانِ إن كنتم صادقین(۴)».
«بر تو منت می‏گذارند كه مسلمان شده‏اند. بگو: مسلمان شدن خود را بر من منت نگذارید، بلكه خداوند بر شما منت می‏گذارد كه شما را به راه ایمان -اگر در ایمانتان صادق باشید- هدایت كرده است».
قیس كه زبان‏آوری بی‏همتا بود، رشته سخن را به دست گرفت و بعثت پیامبر را به عنوان رحمتی برای همه جهانیان معرفی كرد و آن رهبر بزرگ را مبعوث به سوی جن و انس و سرخ و سیاه و سفید و برگزیده خدا برای نبوّت و رسالت دانست و ادامه داد:
نخستین كسی كه به او ایمان آورد و تصدیقش كرد، علی بود. ابوطالب همواره از او دفاع می‏كرد و میان او و كفار قریش حائل می‏شد كه مبادا او را اذیّت كنند و جان شریفش را به خطر اندازند. او مأمور بود كه رسالت پروردگارش را ابلاغ كند. تا ابوطالب زنده بود كسی جرأت نداشت او را اذیت و مزاحمت كند. با مرگ ابوطالب، فرزندش علی وظایف پدر را بر عهده گرفت. او ایثارگرانه به دفاع از پیامبر پرداخت و در تمام سختی‏ها و تنگناها و حوادث ترسناك، جان خود را به خطر انداخت و اجازه نداد كوچك‏ترین آسیبی به حضرتش برسد. خداوند در میان قریش این افتخار را به علی داد و از میان عرب و عجم او را مورد اكرام قرار داد و تاج كرامت بر سرش نهاد. زمانی كه هنوز ابوطالب در قید حیات بود، چهل تن از سران قریش و فرزندان عبدالمطّلب -از جمله ابوطالب و ابولهب- را به خانه ابوطالب دعوت كرد و به آن‏ها فرمود: كدام‏یك از شما دوست دارد كه برادر و وزیر و وصی و خلیفه من در میان امّت و ولیّ هر مؤمنی بعد از من باشد؟ هیچ‏كس جواب نداد و پیامبر این دعوت خود را سه بار تكرار كرد. بار سوم علی بود كه گفت: یا رسول اللّه‏! من. اینجا بود كه پیامبر سر علی را به دامن گرفت و با آب دهان خود او را متبرّك و متیمّن ساخت و به درگاه خدا عرض كرد: «اللهمّ امْلأ جَوْفِهِ علما و فهما و حكما». «خداوندا! باطنش را به علم و فهم و حكمت، پر ساز».
سپس رو به ابوطالب كرد و فرمود: اكنون سخن فرزندت را بشنو و او را اطاعت كن. خداوند مقام و منزلت او را نسبت به پیامبرش همچون مقام و منزلت هارون نسبت به موسی قرار داده است. آن‏گاه میان خود و علی، پیمان اخوّت و برادری بست.
قیس تا آنجا كه توانست از فضایل و مناقب علی علیه‏السلام سخن گفت و چیزی فروگذار نكرد. آن‏گاه به معرفی شخصیت‏های برجسته بنی‏هاشم پرداخت و عده‏ای از چهره‏های برجسته و نمونه و ماندگار همیشه تاریخ را یاد كرد.
یكی از كسانی كه قیس یاد كرد، جعفر طیّار بود كه خداوند، اختصاصا در بهشت به او دو بال عطا كرد؛ چراكه هر دو دستش در جنگ مؤته قطع شد و به شهادت رسید. دیگری حمزه -عموی پیامبر- بود كه در اُحُد به شهادت رسید و سیدالشهدا نامیده شد. شخصیت دیگر فاطمه زهرا علیهاالسلام بود كه سرور زنان عالم است.
سپس به معاویه گفت: اگر این‏گونه شخصیت‏های برجسته را از قریش جدا كنیم -یعنی پیامبر خدا و اهل‏بیتش را از آن‏ها كنار بگذاریم- به خدا ما انصار از همه قریشیان برتر و پیش خدا و پیامبر و اهل‏بیتش محبوب‏تریم.
با رحلت رسول خدا، انصار اجتماع كردند كه پدرم را به امارت برگزینند. قریش آمدند و به بهانه حقِّ قرابت، ما را كنار زدند. قریش همواره به انصار و اهل بیت پیامبر ظلم كرده‏اند. به جان خودم سوگند! با بودن علی علیه‏السلام و اولادش نه انصار را در خلافت حقی است و نه قریش را و نه احدی از عرب و عجم را.
معاویه كه در خونسردی و بردباری زبان‏زد خاص و عام بود و سیاست حرفه‏ای را با اخلاق حرفه‏ای توأم ساخته بود، به خشم آمد و به قیس بن سعد گفت: اینها را از كه آموخته‏ای؟ از كه روایت می‏كنی؟ از چه كسی شنیده‏ای؟ آیا از پدرت آموخته‏ای؟
قیس گفت: از كسی شنیده و آموخته‏ام كه از پدرم بهتر و حقش بر من از حق پدرم بزرگ‏تر است. معاویه با دست‏پاچگی پرسید: او كیست؟ قیس گفت: علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام ، عالم و صدّیق این امّت. همان كه خداوند درباره‏اش می‏گوید: «كفی بِاللّه‏ شهیدا بَیْنی و بینَكُم و مَن عنده عِلْمُ الكِتاب(۵)».
همان كه وقتی كفار، رسالت پیامبر را مورد انكار قرار دادند، خداوند به او فرمود: «بگو مرا شهادت خدا و كسی كه علم كتاب نزد اوست، بس است»؛ و بدین ترتیب معلوم داشت كه علم‏الكتاب، ویژه علی علیه‏السلام است.
آن‏گاه قیس آیات دیگری را كه در فضیلت علی علیه‏السلام نازل شده بود، قرائت كرد.
معاویه گفت: صدّیق، ابوبكر و فاروق، عمر و صاحب علم‏الكتاب، عبداللّه‏ بن سلام است.
قیس گفت: سزاوارترین كس به این اسماء، همان است كه خداوند درباره‏اش فرمود:
«أفَمَنْ كانَ علی بَیِّنَهٍٔ مِنْ رَبِّهِ و یَتْلوهُ شاهدٌ مِنْهُ(۶)».
«آیا آن كس كه دلیل آشكاری از پروردگار خویش دارد و به دنبال آن شاهدی از سوی او می‏باشد... (همچون كسی است كه چنین نباشد...».
همان كه پیامبر خدا در غدیر خم او را به خلافت نصب كرد و فرمود: «هر كس من به او از خودش سزاوارتر و برترم، علی نیز از خودش به او سزاوارتر و برتر است».
همان كه پیامبر خدا در جنگ تبوك درباره‏اش فرمود: «منزلت تو پیش من همچون منزلت هارون پیش موسی است؛ جز اینكه بعد از من پیامبری نیست».
معاویه این سخنان خداپسندانه را كه در كام جانش بسیار تلخ و برایش همچون شَرَنگ(۷) مهلك بود، از قیس شنید و برای خنثی كردن آنها دست به اقدامی وحشیانه زد. نخست جارچی او در میان مردم جار كشید كه هر كس حدیثی در مناقب علی و اهل بیتش نقل كند، ذمّه من از او بری است. آن‏گاه دستور داد كه نسخه‏هایی از آن تهیّه كنند و برای عمّال جیره‏خوارش به اطراف و اكناف بفرستند، تا مبادا كسی راجع به فضایل علی علیه‏السلام سخنی بگوید(۸).
معاویه نه از ملامت می‏هراسید و نه به نصایح و اندرزهای این و آن اهمیّت می‏داد، بلكه دیكتاتورمآبانه، به راه خود می‏رفت و اگر احیانا نرمشی نشان می‏داد، فقط در سخن بود؛ اما در عمل، هرگز از راهی كه انتخاب كرده بود، بازنمی‏گشت.
در گفتار قیس و مناظره شجاعانه او همه‏چیز بود. هم ملامت بود، هم نصیحت. هم استدلال بود هم انتقاد. ولی واكنش او این بود كه نسبت به بیان مناقب امیرالمؤمنین علیه‏السلام حسّاسیّت بیشتری نشان دهد و با فراهم كردن محیط اختناق و خفقان، زبان‏ها را بند آورد و نفس‏ها را در گلو خفه كند.
او در نامه‏هایی كه از امیرالمؤمنین علیه‏السلام دریافت می‏كرد، كوبنده‏ترین ملامت‏ها و محكم‏ترین استدلال‏ها را مطالعه می‏كرد؛ ولی نتیجه‏ای جز عناد و یكدندگی نمی‏داد.
امام علیه‏السلام در ادامه نامه مورد بحث(۹) و پس از بیان اینكه حكومت حضرتش بر مبنای یك شورای واقعی بوده و هیچ‏گونه فلته‏ای رخ نداده، به ماجرای قتل عثمان می‏پردازد. معاویه پیراهن خونین عثمان را سوژه كرده و امام را متهم به قتل عثمان می‏نمود؛ حال آنكه خود بهتر می‏دانست كه تهمت می‏زند و بی‏گناه، معصوم و دامن‏پاكی را مورد افترا قرار می‏دهد. از این‏رو نوشت:
«و لَعَمْری یا معاویهُٔ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دونَ هواكَ، لَتَجِدَنّی أبْرَأَ النّاسِ مِنْ دَمِ عثمانَ و لَتَعْلَمَنَّ أنّی كنتُ فی عُزْلَهٍٔ عنهُ إلاّ أن تَتَجَنّی ما بَدا لَكَ(۱۰) و السّلام».«معاویه، به جانم سوگند! اگر به دیده خرد و نه به دیده هوای نفس بنگری، می‏دانی كه من بری‏ترین مردم از خون عثمان بودم و می‏دانی كه از آن، بركناری داشتم، مگر اینكه آنچه برایت آشكار است، بپوشانی. والسلام».
مشكل معاویه و همه سیاست‏بازان حرفه‏ای همین است. آنها هرگز حاضر نمی‏شوند حقیقت را به زبان آورند و به آنچه -ظاهرا- به ضرر ایشان است، اعتراف كنند. سیاست حرفه‏ای و اخلاق حرفه‏ای یعنی همین.
در این نامه به شیوه «جدال احسن» با معاویه گفتگو شده است، تا اگر زمینه‏ای برای هدایت داشته باشد، بازگردد و از عناد و لجاج، دست بردارد. ولی در نامه‏ای كه در بعضی از منابع آمده، لحن سخن، غیر از این است. امام علیه‏السلام در آغاز، بیعت خود را بیعتی فراگیر معرفی می‏كند و شورا را حق بدری‏هایی كه از پیشگامان نیكی و احسان بوده و در آن جنگ نابرابر تمام هستی خود را در طبق اخلاص، تقدیم راه حق و حقیقت كرده‏اند، می‏داند. آن‏گاه معاویه را القابی از قبیل: «طلیقُ بنُ طلیق(۱۱)» و «لعین بن لعین(۱۲)» و «وَثَنُ بن وَثَن(۱۳)» یاد می‏كند كه نه اهل هجرت بوده و نه سابقه درخشانی داشت و نه دارای منقبت و فضیلتی بود. پدرش از احزابی بوده است كه با خدا و رسول او جنگیدند؛ ولی خداوند بنده خود را یاری كرد و وعده خود را تحقق بخشید و احزاب شرك را متلاشی كرد. در پایان نوشت: «نمی‏بینی كه همراهان من گوش به فرمان رهبرند و دعوتش را اجابت می‏كنند و اگر خشم گیرد، آنها هم خشم می‏گیرند(۱۴)».
● اعتراف تلخ معاویه به عظمت امیرالمؤمنین علیه‏السلام
نوشته‏اند كه مجفن ابن ابی‏مجفن ضبّی به مجلس معاویه وارد شد و به او گفت: از نزد پست‏ترین و عاجرترین و ترسوترین و بخیل‏ترینِ عرب نزد تو آمده‏ام. معاویه پرسید: او كیست؟ پاسخ داد: علی بن ابی‏طالب (زهی بی‏شرمی!). معاویه كه وسیله‏ای برای پیشبرد سیاست شوم خود یافته بود، رو به حاضران كرد و گفت: سخن برادر عراقی خود را بشنوید. سپس او را اكرام كرد؛ اما هنگامی كه حاضران پراكنده شدند، به او گفت: ای نادان! چرا گفتی: او پست‏ترین عرب است، حال آن‏كه پدرش ابوطالب و جدّش عبدالمطّلب و همسرش فاطمه زهرا علیهاالسلام است؟ چرا او را بخیل‏ترین عرب نامیدی؟ حال آن‏كه اگر او خانه‏ای پر از كاه و خانه‏ای پر از زر داشته باشد، نخست طلا را انفاق می‏كند، سپس كاه را. چرا او را ترسوترین عرب نامیدی؟ حال آن‏كه هرگز دو لشگر با هم روبه‏رو نشدند، مگر این‏كه او یكه‏سوار و یكه‏تاز میدان نبرد بود و كسی از عهده او برنمی‏آمد. چرا او را در نطق و بیان عاجزترین مردم نامیدی؟ حال آن‏كه راه فصاحت و بلاغت را او برای قریش هموار كرد و كسی استادتر و برازنده‏تر از او نبود! این مادرت بود كه از تو پست‏تر و بخیل‏تر و ترسوتر و عاجزتر در نطق و بیان نیافت. به خدا سوگند! اگر نبود آنچه خود بهتر می‏دانی سرت را از تن جدا می‏كردم. مبادا! بعد از این چنین سخنانی را بر زبان آوری(۱۵)!
حقیقتا معاویه منافق بود و با مردم دورویی می‏كرد. آنچه باور داشت، بر زبان نمی‏آورد، بلكه خلاف آن عمل می‏كرد. هرگاه به دیده عقل می‏نگریست، درست می‏فهمید و هرگاه به دیده هوای نفس می‏نگریست، غلط می‏فهمید و صد البته كه در عمل، تابع هوای نفس بود و مكّارانه عمل می‏كرد.
مجفن كه به گفتار و داوری ظالمانه خود اعتراف داشت، گستاخی كرد و گفت: ای معاویه! به خدا تو از من ظالم‏تری! تو كه بر مقام و منزلت او آگاهی داری، چرا با او جنگیدی و به حقش اعتراف نكردی؟ معاویه به انگشتریش اشاره كرد كه گویا آرم سلطنتش بر آن نقش شده بود و گفت: به خاطر این انگشتری جنگیدم تا امر حكومت و سلطنت بر من استوار گردد. مجفن گفت: در عوض خشم و كیفر خدا و عذاب دردناكش جز حكومت و سلطنت چندروزه چه داری؟ معاویه پاسخ داد: مشكلی نیست. من از خداوند چیزی می‏دانم كه تو نمی‏دانی. او می‏فرماید: «و رحمتی وَسِعَتْ كُلَّ شی‏ء(۱۶)»: «و رحمتم همه‏چیز را فراگرفته است»(۱۷).
غافل از این‏كه ذیل فرمایش فوق آمده است:
«فَسَأكْتُبُها لِلّذین یَتَّقونَ و یُؤتونَ الزَّكوهٔ و الّذین هُم بِآیاتِنا یُؤمنونَ(۱۸)».
«رحمتم را برای كسانی مقرر می‏دارم كه تقوا پیشه كنند و زكات بدهند و به آیات‏مان ایمان بیاورند».
این‏كه انسان آیه‏ای را تقطیع كند و بخشی از آن را كه به نفعش باشد، مستند قرار دهد و بخشی را كه به ضرر و زیانش باشد رها كند، سفسطه‏ای بیش نیست و می‏توان آن را تفسیر به رأی نامید كه كیفری جز عذاب ندارد.
درست مثل این است كه كسی به آیه «كلوا و اشربوا(۱۹)» برای بی‏پروایی در خوردن و آشامیدن استدلال كند و جمله «و لا تسرفوا» را كه به دنبال آن آمده، فراموش كند.
«كلوا و اشربوا» را دُرِ گوش كن «و لا تسرفوا» را فراموش كن
و درست مثل این‏كه كسی جمله «فیهما منافِعُ لِلنّاسِ(۲۰)» را كه درباره قمار و شراب است، مورد استناد قرار دهد و جمله «و إثمُهُما أكبر من نفعِهِما» را كه در پی آن آمده كنار بگذارد؛ حال آن‏كه نظر قرآن این است كه ممكن است بر شراب و قمار منافعی مترتّب باشد؛ ولی هرگز منافع آنها جبران گناهان سنگینی را كه پی‏آمد آنهاست، نمی‏كند.
● افتخارات كاذب
معاویه كه در خلوت، افتخارات علوی را تصدیق می‏كرد و مورد اعتراف قرار می‏داد و در جلوت به شدّت انكار می‏كرد، می‏كوشید تا افتخاراتی برای خود جعل و كمبودهای خود را به حسب ظاهر جبران كند و اذهان مردم را با مناقب جعلی و افتخارات كاذب، مشوب سازد؛ چنانكه هنوز هم در میان اهل سنت كسانی هستند كه ذهن آنان مشوب است و نمی‏توانند بپذیرند كه معاویه هیچ فضیلتی نداشته و -به نوشته امیرالمؤمنین علیه‏السلام - هیچ سابقه درخشانی در كارنامه او به ثبت نرسیده است. دیدیم كه او در گفتگویی كه با قیس داشت، سعی كرد خود را متولّی اسلام و قرآن معرفی كند و بر انصار و سایر مسلمین منت بگذارد كه آنها در خدمت قریش بوده‏اند و باید افتخارات قریش را بپذیرند. یك بار هم در نامه‏ای به محضر امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، بی‏شرمانه از فضایل و مناقب خود و همه امویان، مطالبی به قلم آورد كه با پاسخ تند و دندان‏شكن حضرتش مواجه شد(۲۱).
● پاسخ دندان‏شكن یك شخصیت انصاری به ادعاهای دروغین معاویه
در اینجا می‏خواهیم به محتوای یكی از سخنرانی‏های معاویه در محفلی از محافل حكومتی و استدلال‏هایی كه او برای اثبات برتری خود و بنی‏امیّه مطرح كرده و پاسخ‏های دندان‏شكنی كه از یكی از حاضران آن محفل شنیده، اشاره كنیم تا معلوم شود كه او -حقیقتا- عقده حقارت داشت و سعی می‏كرد كه به هر وسیله‏ای ممكن، حقارت و پستی خود را بپوشاند. او برای رسیدن به مقصود خود به آیات قرآن تمسّك كرد تا مردم را قانع كند كه فضایل و مناقب او و طایفه‏اش ریشه قرآنی دارد و كسی را نرسد كه به عنوان فرد مسلمان زبان به تكذیب قرآن بگشاید و فضایل امویان را انكار كند.
روزی معاویه بر فراز منبر، حضار را مورد خطاب قرار داد و گفت: باید بدانید كه خداوند متعال، قریش را سه فضیلت بخشیده كه دیگران از آن محروم‏اند و چاره‏ای جز اطاعت و تعظیم و كرنش در برابر آنها ندارند:
۱) خداوند به پیامبرش فرمود: «و أنْذِرْ عَشیرَتَكَ الأقْرَبینَ(۲۲)»: «نزدیك‏ترین خویشاوندان خود را انذار كن».
نزدیك‏ترین خویشاوندان او ماییم.
۲) خداوند به پیامبرش فرمود: «و إنّهُ لَذِكْرٌ لَكَ و لِقَوْمِكَ(۲۳)»: «قرآن برای تو و قومت وسیله تذكّر است».
قوم پیامبر ماییم.
۳) خداوند متعال فرمود: «لإیلاف قریشٍ(۲۴)».
یعنی ما اگر «ابرهه» را از ویران كردن كعبه بازداشتیم و اصحاب فیل را به وسیله پرنده ابابیل هلاك ساختیم، به خاطر این بود كه قریش با كعبه و شهر مكّه، انس بگیرند و كاروان‏های تجارتی خود را در فصل تابستان و زمستان به راه بیندازند و آواره و پراكنده نشوند. سپس گفت: قریشی كه خداوند به خاطر آنها خانه كعبه را از ویرانی و نابودی حفظ كرد، ماییم.
او كه این افتخارات را برای خود بیان می‏كرد، حتما مطمئن بود كه مستمعانِ خاموش با نظر او موافق‏اند و اگر كسی مخالف باشد، جرأت دم‏زدن و اعتراض ندارد؛ غافل از این‏كه هنوز افراد آزاده‏ای در میان امّت پیدا می‏شوند كه علی‏رغم تهدیدها و تطمیع‏ها و بذل و بخشش‏های بی‏حساب و كتاب و كشتارهای بی‏رحمانه، به موقع همچون آتشفشان می‏خروشند و سخنانی كه برای او همچون شرنگ، تلخ و مهلك است بر جان پست و پلیدش می‏بارند. به ناگاه مردی از انصار به خروش آمد و او را مورد پرخاش و تندی قرار داد و گفت: معاویه، خاموش. خداوند متعال در قرآن فرموده است:
۱) و كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ و هُوَ الحَقّ(۲۵)».
«ای پیامبر! قوم تو قرآن را -كه حق است- مورد تكذیب قرار دادند».شمایید قوم او.
۲) خداوند متعال فرموده است:
«و لَمّا ضُرِبَ ابنُ مریَمَ مَثَلاً إذا قَوْمُكَ مِنهُ یَصدّوُنَ(۲۶)».
«هنگامی كه خداوند عیسی بن مریم را به عنوان مَثَل و نمونه‏ای ذكر كرد، قوم تو از آن روی‏گردان شدند».و شمایید قوم او.
۳) و قال الرّسولُ یا ربِّ إنَّ قومی اتَّخَذوا هذا القرآنَ مهجورا(۲۷)».
«پیامبر گفت: پروردگارا! قوم من قرآن را مهجور و متروك و غریب ساختند».و شمایید قوم اوانصاری افزود: معاویه، این سه آیه كه در مذمّت شماست و بدنهادی و انحراف و انحطاط شما را آشكار می‏كند، در برابر آن سه آیه كه تو آنها را وسیله فخر و مباهات خود قرار داده‏ای. اگر باز هم از آیات قرآن نمونه یا نمونه‏هایی بیاوری و بدان وسیله مغلطه كنی و توده مردم را به اشتباه بیندازی و آنها گمان كنند كه شما هم چیزی هستید و پیش خدا و پیامبر، وقع و منزلتی دارید، برای ابطال ادلّه تو باز هم با آیات قرآنی در مقابل تو استدلال می‏كنم و تو را ساكت و خاموش می‏سازم(۲۸).
۱. سفینهٔ البحار، ج ۱، ص ۶۲۰: سعد.
می‏گویند: توطئه‏گران بر تیری كه به بدن وی اصابت كرد، نوشته بودند:
«و قَتَلْنَا السیّد الخَزْرَجَ سعد بن عباده فَرَمَیْناهُ بِسَهْمَیْنِ فَلَمْ یَخْطُ فؤاده»
ما (جنّیان) سعد بن عباده را با دو تیر كه به قلبش اصابت كرد كشتیم. (طبقات ابن سعد، ج ۳، ص ۱۴۵). معلوم می‏شود جن‏ها هم عربند و با شعر و شاعری آشنایند.
۲. النساء: ۱۴۸.
۳. سفینهٔ‏البحار، ج ۲، ص ۲۹۱: عوی.
۴. حجرات: ۱۷.
۵. رعد: ۴۳.
۶. هود: ۱۷.
۷. زهر یا هر چیز تلخ.
۸. نگ: سفینهٔ‏البحار، ج ۲، ص ۲۹۱-۲۹۰: عوی.
۹. این نامه را امام علی علیه‏السلام به وسیله جریر بن عبداللّه‏ بَجَلی برای معاویه ارسال داشته است. معاویه چهار ماه او را نگاه داشت و سرانجام پاسخ نامه را داد؛ بدون اینكه اعتنایی به تذكرات و موعظه‏ها و استدلالات حضرت كرده باشد. جریر می‏گوید: معاویه به همراه من، مردی از بنی عبس فرستاد كه نمی‏دانستم مأموریت او چیست؟ پس از آنكه نامه معاویه را تقدیم امیرالمؤمنین علیه‏السلام كردم، او برخاست و سخنان تهدیدآمیز بر زبان راند و آمادگی هزاران نفر را برای انتقام خون عثمان به سركردگی معاویه اعلام كرد. جریر می‏گوید: هنگامی كه بر معاویه وارد شدم و نامه حضرت را به او دادم، او بر منبر مشغول سخنرانی بود و مردم اطراف پیراهن خونین عثمان و انگشت‏های بریده همسرش به گریه و زاری مشغول بودند. (نگ: شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید، ج ۱۴، ص ۴۰-۳۵).
۱۰. در نهج‏البلاغه، چاپ نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در دمشق، از بعضی نسخه‏ها به همین صورتی كه در بالا نوشته‏ایم، نقل شده است. در سایر نسخه‏ها آمده است: «إلاّ أن تتجنّی فَتَجَنَّ مابدا لك». به نظر می‏رسد كه صحیح، همان است.
۱۱. اشاره به روز فتح مكه است كه پیامبر خدا شكست‏خوردگان مشرك را طلقاء؛ یعنی آزادشدگان نامید. معاویه و پدرش از طلقاء بودند.
۱۲. بنی امیّه در آیه «والشّجرهٔ الملعونهٔ فی القرآن» (اسراء: ۶۰) لعن شده‏اند و معاویه و پدرش از آنهاست.
۱۳. معاویه و پدرش به عنوان بت معرفی شده‏اند؛ چراكه هر دو، بت‏پرست بودند و بنی‏امیه آنها را مثل بت می‏پرستیدند.
۱۴. نگ: سفینهٔ‏البحار، ج ۲، ص ۲۹۰: عوی.
۱۵. نگ: همان، ص ۲۹۲.
۱۶. اعراف: ۱۵۶.
۱۷. نگ: سفینهٔ البحار، ج ۲، ص ۲۹۳: عوی.
۱۸. اعراف: ۱۵۶.
۱۹. اعراف: ۳۱.
۲۰. بقره: ۲۱۹.
۲۱. نگ: نهج‏البلاغه، نامه ۲۸ (به خواست خدا در جای خود درباره آن بحث می‏كنیم).
۲۲. شعرا: ۲۱۴.
۲۳. زخرف: ۴۴.
۲۴. قریش: ۱.
۲۵. انعام: ۶۶.
۲۶. زخرف: ۵۷.
۲۷. فرقان: ۳۰.
۲۸.نگ: اسرار البلاغه از شیخ بهایی، ص ۴۷ و ۴۸ (از انتشارات نمایندگی جمهوری اسلامی در دمشق).
منبع:ماهنامه ‏درسهایی از مكتب اسلام، شماره ۱۰
منبع : خبرگزاری فارس