یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


داستان سقوط انسان‌ها


داستان سقوط انسان‌ها
«موز وحشی» اثر تاثیرگذار ژوزه مارو دواسکونسلوس (۱۹۸۴ ــ‌ ۱۹۲۰)‌ نویسنده آمریکای لاتین با ترجمه دکتر عباس پژمان بتازگی به چاپ دوم رسیده است. این نویسنده برزیلی، از جمله چهره‌های ادبیات آمریکای لاتین است که طی دهه‌های اخیر با روایت داستانی زندگی پیچیده ساکنان سرزمین خود که با توصیف طبیعت وهم‌آلود و خاص این مناطق گره خورده است، توجه جهانیان را به سمت ادبیات این گوشه از کره خاک جلب کرده‌است.
آنچه می‌‌خوانید نگاهی به این کتاب به انگیزه انتشار چاپ دوم آن در نشر مرکز است.
آدم‌ها به خودی خود بد، زشت‌خو و ناجوانمرد نیستند، بلکه شرایط محیطی و دور شدن از ذلت انسانی است که آنها را پلید و شیطان صفت می‌کند. این جمله شاید ساده‌ترین توصیف از بن‌مایه موز وحشی است؛ کتابی که در آن نویسنده علت‌العلل همـه پلشتـی‌ها و ناجوانمردی‌های انسان را در آزمندی پایان‌ناپذیر او برای جمع کردن بیشترین مال و ثروت می‌داند.
موز وحشی جایی است که انسان‌ها را به دنبال خود می‌کشد تا سنگ‌های قیمتی بیندوزند. جایی که فقیران آن را برای رها شدن از چنگال فقر و به منظور ساختن زندگی مرفه به چشم آرمانشهری بهشت‌آسا می‌نگرند.
برای رسیدن به این بهشت شداد، گویی انسان‌ها باید از همه چیز خود بگذرند و اولــیـــن قـــربـــانـــی در ایـــن راه، انـسـان‌بـودن و کـرامت انسانی اسـت کـه درگیرودار کشاکش برای رسیدن به آن آرمانشهر ذبح می‌شود.
نـخـسـت از فـضـای داسـتان مـــی‌گـــویــیـــم؛ فــضـــایــی کــامــلا آمریکای لاتینی با اصرار آشکار نویسنده بر نشان دادن جزییات عــنـــاصـــر فــضــا و وارد کــردن اصطلاحات و نام‌های خاص: «پـنــج تــا گــاریــم پـیــرو بـودنـد: ساموئل،‌ زکینا، رایموند، انریک و دیو کله سیانو که دیکو صدایش می‌کردند. ساموئل و دیکو اهل مارانون بودند بس که در جاده‌های سرتائو راه رفته بودند، پاهایشان پینه بسته بود. رایموند اهل ایالت سئارا بود،‌ زکینا اهل ایالت گوئیاش و انریک اهل سائوپولو بود.»
اما این همه نام‌های عجیب و غریب درکنار فضاسازی‌‌های نویسنده در توصیف کردن محیط روستاهای آمریکای لاتینی، رودخانه‌های خروشان و جنگل‌های استوایی نه‌تنها آزاردهنده نیست، بلکه در شکل‌دهی و ساخت فضایی که داستان در آن پیش می‌رود تاثیرگذار است.
ژوئل، بچه مرفهی که خانواده ثروتمندش و زندگی بی‌دردسرش را که در پیانو زدن برای دوست و آشنا و شنیدن تمجیدهای آنان خلاصه می‌شود رها کرده و به دنبال زندگی مستقل است با گرگو، کامل مرد پرزوری که به زندگی با او خو کرده، همخانه شده است. ژوئل پس از این که دوستش گرگو به بند می‌افتد همه دارایی‌اش را خرج آزاد کردن او می‌کند و بی‌خبر راهی موز وحشی می‌شود، اما همراهانش او را در مسیر صعب و طولانی رها می‌کنند و او ۹۰ شبانه روز در جنگلی تاریک و تو‌در تو و پر از جانوران درنده بـی‌تـوشه و زاد سر می‌کند و سرانجام چوپانی او را می‌یابد.
ژوئل به موز وحشی می‌رسد،‌ اما عطش انتقام رهایش نمی‌کند و با نقشه‌ای خبیثانه همسفرانش را به بند می‌کشد و از آنان پولی هنگفت اخذ می‌کند، اما همه ماجرا این نیست. سرانجام گرگو درست در همان لحظاتی که او به آن نیاز دارد، باز می‌گردد و او را از چنگال همسفران سابقش رها می‌کند، ولی این رهایی به قیمت مـرگ همسفران تمام می‌شود. آنان از ترس پلیس می‌گریزند و سرانجام بر سر رودخانه می‌میرند.
در موز وحشی، ذات انسان‌ها عریان می‌شود. حرص از آنها غول‌هایی ددمنش می‌سازد که یکدیگر را می‌درند تا چند سکه بیشتر در کیسه داشته باشند، سکـه‌هـایـی که هیچگاه خوشبختی و رستگاری نمی‌آفرینند.
ژوئل که انسانی خودساخته و خاص است وقتی از دام مرگ می‌رهد و با ناجوانمردی ثروتی هنگفت به جیب می‌زند، لحظه‌ای روی آرامش نمی‌بیند، خانواده‌اش در آتش حرص ساکنان موز وحشی تلف می‌شوند و خود در دام اعتیاد به الکل می‌افتد و از ترس انتقام همسفرانش لحظه‌ای آرامش ندارد.
در موز وحشی هیچ معصومیتی باقی نمانده است. همه چیز با عیار سکه‌ها و حجم ثروت سنجیده می‌شود. ژنوووا، دختر کولی «با چشمان آبی رنگ یک فرشته، بی‌لک، شفاف» تنها کسی است که لحظه‌ای به درد و دل‌های ساموئل گوش می‌دهد. وقتی گفتگوی این دو را می‌خوانیم فکر می‌کنیم روزنه‌ای از همدلی و انسانیت در برزخ موز وحشی ایجاد شده است. دختر کولی هم‌صحبت او می‌شود و به حرف‌های عجیب این انسان خاص گوش می‌دهد، اما سرانجام این همدلی آن است که دختر کولی او را ترک می‌کند و در گوش مردی دیگر نجوا می‌کند که: «آن پسره خر، لول لول است»!
شخصیت‌پردازی ژوزه مارودو اسکونسلوس، یکی از مهم‌ترین وجوه توانمندی او در خلق داستانی ماندگار است. او در داستانش به انسان‌هایی نیاز دارد که به شکل آشکاری دارای تمایزهای شخصی باشند و این شخصیت‌ها را با جزءنگری تصویر می‌کند و آنها را در موقعیت‌های داستانی خاصی قرار می‌دهد که واکنش‌های آنان در ترسیم و تبیین شخصیت‌ها و پیچیدگی درونی آنها نقش عمده‌ای ایفا می‌کند.
شخصیت گرگو، مرد غول‌پیکر نوشخواری که فرزند خود را از دست داده و با قهرمان جوان داستان زندگی می‌کند، نمونه‌ای از شخصیت‌های خاص کتاب است که تا مدت‌ها در ذهن مخاطب می‌ماند. او از یک سو انسانی زورمند و بزن بهادر، اما کم‌عقل اسـت و از سـویـی دیـگـر، چـنان عاطفی که گاه دلبستگی‌ها و کودکانگی‌های او خنده‌دار است.
داسـتـان الـبـته مشکلاتی هم دارد. برای مثال ضرباهنگ اثر به شکلی آشکار دچار نوسان است. نویسنده هر کجا که خود تشخیص می‌دهد بسرعت از سر ماجراهایی می‌گذرد و آنجا که دلش می‌خواهد روی کوچک‌ترین اتفاق‌ها دقیق می‌شود. از سویی، نثر نیز در پاره‌ای قسمت‌ها چنان شاعرانه می‌شود که گویی به جای خواندن یک متن داستانی، در حال خواندن شعر هستیم. این نثر شاعرانه در بخشهای کوتاهی از داستان وجود دارد و در دیگر بخش‌های داستان، اثری از آن نمی‌بینیم.
داستان در پاره‌ای موارد از نظر منطق داستانی نیز دچار ضعف‌هایی است. برای مثال نجات یافتن قهرمان داستان از چنگال پلنگ گرسنه بدون هیچ دلیل و نیز نجات او در آخرین ثانیه‌ها از خطر مرگ که به داستان‌های هندی شباهت می‌برد.
با همه این تفاصیل، موز وحشی کتاب خوشخوان و متکـی بـر پشتـوانـه‌هـای فکـری و انگـاره‌هـایی انسان‌شناسانه است که خواندن آن برای مخاطبان ادبیات ارزشمند است.
آرش شفاعی
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید