چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


گریز از اکنون


گریز از اکنون
اجرای دوباره آثار موسیقیدانی که هنوز خودش فعال در میان ماست توسط غیرخودش تجربه‌ای نادر است.
یکی اینکه؛ هنرمند تا هست، فقط خودش آثار خودش را اجرا می‌کند (چون یا فقط خودش می‌تواند یا دیگری نمی‌خواهد یا هردو)، و دیگر اینکه گویی نوعی گریز از زمان حال، نه برای رسیدن به فردا که فرار از امروز، ما را از تکرارهای مطلوب و سازنده وامی‌دارد.
سازنده؛ چون بی‌تکرار، هیچ آموزه‌ای آموختنی نیست. این را همه می‌دانند. چقدر خوب اجرا شود مهم نیست. تغییر رفتار فرهنگی است که رخ می‌دهد. مهم است که این اتفاق بیفتد. اول، می‌بینیم که اجرای اثری از هنرمندی معاصر، توسط دیگری، شدنی است.
دوم، آن حس نوستالژیک اجرای آثار رفتگان جای خود را به حسی باز هم نوستالژیک اما از جنسی دیگر می‌دهد. در اولی، ازدست‌رفتگی آزارمان می‌دهد اما در این یکی، حس زندگی و امید به تداوم آن موج می‌زند. مثل دیدار دوباره یک دوست قدیمی. بالاتر از هر تاثیری شاید جامعه بیاموزد که از امروز نگریزد. بتواند تا نخواهد همه چیز را فراموش کند.
فراموشکاری زندگی روزمره، به شکلی خودخواسته، به شخصیت‌مان سرایت کرده؛ شاید بتوانیم امروز را با همه ثمره‌ها و رخدادهایش در ذهنمان حاضر و فعال نگه‌داریم. خیلی زود از ذهنمان محو می‌شود که مثلا چند ماه پیش چه موسیقی‌های خوبی شنیدیم، یا چه بازی‌های خوبی از بازیگرهایمان دیدیم. انگار که اتفاقات را مصرف می‌کنیم اما اتفاقات هنری می‌توانند نسل‌ها را بسازند و اثربخشی آنها نیز مستلزم حضور طولانی با آرامش و تامل است.
نی‌نوای علیزاده سال گذشته، در کنار آثار دیگری از موسیقیدان‌های معاصر (حسین دهلوی، مهران روحانی و...) اجرای مجدد شد. اگر چنین حرکت‌هایی استمرار یابد، می‌تواند به جریانی تبدیل گرد‌د که آن تغییر رفتار فرهنگی را باعث شود؛ جریانی با استقامت البته لازم است. البته نوازنده‌های گروه خورشید بیان کافی نداشتند.
در جاهایی حتی تسلط کافی هم به اجرای قطعه نداشتند اما گویی این روزها وجود بیان موسیقایی در ساز یا آواز خارج از حوزه تسلط در اجرا تعریف می‌شود.
یعنی اگر بتوانی قطعه‌ای را اجرا کنی، کافی است و نیازی نیست آنچه اجرا می‌شود بیانگر باشد. درست مثل اینکه یک ایرانی تحصیلکرده، متنی را با صدای بلند بخواند؛ بدون احساس.
یا مثل اینکه یک گوینده اخبار تئاتر بازی کند. هرچقدر هم که ادای کلمات و عبارت‌ها درست باشند، معنا به سختی منتقل می‌شود.
دوران بی‌بیان است انگار. اصلا حسن دیگر اجرای مجدد چنین آثاری همین است. اینکه مقایسه کنیم و ببینیم مثلا حصار قبلا چه صدایی داشته و الان چطور و چرا؟ تصور نمی‌رود که آن نوازنده‌های ۳۰ سال پیش اگرچه نوازندگان خوبی بودند، با این نوازندگان تفاوت چندانی داشته‌باشند. حتی شاید در بسیاری موارد اینها از آنها بهتر باشند.
هنوز حصار و سواران دشت امید تازه است. که معلوم نیست باید خوشحال باشیم یا نه. می‌توانیم خوشحال باشیم که در دورانی زیسته‌ایم که شاهد خلق و ماندگاری آثار هنرمندمان هستیم و می‌توانیم به جای خوشحالی و رضایت، بیندیشیم چگونه است که حصار یا سواران دشت امید گویی همین امروز ساخته شده‌اند؟
اگر جریان اندیشه موسیقایی مانند حصار طی ۳۰ سال گذشته تداوم داشته، حاصلش کجاست؟ حصار و مانند آن سابقه مدون ۳۰ ساله کدام موسیقی الان ما هستند؟
شنونده‌ها چطور؟ می‌دانند چگونه به این موسیقی گوش کنند؟ رفتار شنونده‌ها هم پدیده قابل توجهی بود. شنونده‌هایی که از هر سکوتی استقبال می‌کنند تا کف‌بزنند (و در بخش اول کنسرت هم که ساخته‌های مجید درخشانی بود همین‌گونه بودند)، چطور شد که در پایان سواران دشت امید کف نزدند؟ در پایان، حصار هم خیلی دیر! اتفاقا کادانس پایانی سواران دشت امید، شاید برخلاف حصار، کادانس آشنا و معمولی است! به‌نظرمی‌رسد نه خیلی این دو اثر را شنیده بودند و نه خیلی با چنین موسیقی‌ای مانوس هستند اما تعبیر دیگری هم می‌تواند در کنار دو نکته بالا معتبر باشد: شتاب در کف‌زدن همیشه نشانه دریافت موثر موسیقی نیست.
(شاید همان گریز از الان و جهیدن به بعد باشد) شاید، شنونده ناآشنا اما مستعد و نوپذیر، غرق در موسیقی و در حال دریافت آن بوده‌باشد... سکوت سنگین سالن تنها شاهد نویسنده است.
بابک پویان
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید