چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

عدالت در نفس و دولتشهر


عدالت در نفس و دولتشهر
افلاطون می کوشد عدالت را در دو حوزه بررسی کند؛ حوزه فردی و درونی نفس و حوزه جمعی و بیرونی حکومت.
توگویی نفس انسان مملکتی است که تمامی امیال و اندیشه هایش باید تحت حکومت عقل قرار گیرند تا تمامی اجزاء و اعضای آن به عملکرد طبیعی خود نائل شوند و عدالت و توازن درونی فرد محقق گردد وگرنه نفس دچار بی عدالتی و تباهی خواهد شد (به گمان او نفس ۳ جزء دارد: قوه عقلیه ، قوه غضبیه که شجاعت ذیل آن قرار می گیرد و قوه شهویه). جامعه نیز چون انسانی است که قوا و اعضایی دارد و اینها باید تحت حکومت فیلسوف پادشاه (که به مثابه عقل است) قرار گیرند. نگارنده این مقاله همین مطلب را در کتاب جمهوری افلاطون پی می گیرد. اگر این اظهارنظر وایتهد را به یاد آوریم که کل تاریخ فلسفه شرحی برافلاطون است ، از یافتن مایه های دیالکتیک تپنده هگل و مارکس در آثار او تعجبی نخواهیم کرد.
سقراط از میان حکومت های پیشین جهان ۴ نوع ناعادلانه را باز می شناسد: حکومت زمین داران (timocracy) ، گروهه سالاری (oligarchy) ، مردم سالاری (democracy) و جباریت (tyranny). در قبال هر یک از این حکومت ها یک نظام روان شناختی متناظر می توان یافت ، چنان که جای شگفتی نیست اگر همان طور که از دولتشهر گروهه سالار بحث می کنیم ، در باب نفس گروهه سالار هم سخن گوییم.
قیاس دولتشهر و نفس در کتاب پنجم جمهوری ناپدید می شود، اما دوباره در فصول بعدی با تمام نیرو عرض اندام می کند.روشن نیست که چرا افلاطون ۵نوع نظام حکومتی را برمی گزید:یک دولتشهر عادلانه و چهار دولتشهر ناعادلانه. شاید وی این مدعا را براساس مشاهده تجربی حکومت های موجود مطرح کرده باشد، اساسی که آنقدر محکم هست که توقع ما را برآورد و نشان می دهد افلاطون به واقعیات جهان نیز توجه داشته است.
اما بی درنگ می توان حدس زد که طبقه بندی چهارگانه حکومت با این تحلیل سیاسی پیشین او بسختی جور در می آید که تمامی شهروندان ذیل طبقات سه گانه جامعه قرار می گیرند. کافی است اجزای سه گانه نفس را در نظر گیریم ، در این صورت اذعان خواهیم کرد که تبیین نظری انواع پنج گانه شخصیت انسان چندان ساده نیست.
بسیاری از معضلات استدلالی که در ادامه خواهید خواند از این نکته ناشی می شود که بسختی می توان میان این دو نظریه تناسب برقرار کرد.توصیف افلاطون از حکومت زمین داران ، هم در خصوص دولتشهرها بهترین کارایی را دارد، هم درخصوص نفوس.
حکومت زمین داران (چه در دولتشهرها و چه در نفس ها) هنگامی ظهور می کند که جزء عقلانی ، سلطه اش بر کل را از دست داده باشد. طبقه تولیدگر در دولتشهر و نیز امیالی که در نفس هستند مصرانه در پی ارضای خود هستند. وقتی جزء عقلانی و جزئ شهوانی با هم صلح کنند، جزئ شجاعانه حکومت را به دست می گیرد. افلاطون بارها به اسپارت ادای احترام می کند و در قضاوت خود راجع به حکومت ها، آن را در رتبه دوم می نشاند و تنها عیبش را این می داند که فاقد عقلانیت آتنی است (افلاطون علی رغم شیفتگی انکارناپذیرش به اسپارت ، محدودیت های این دولتشهر را می دانست. هر چند اسپارت از بسیاری جهات با آتن فرق داشت اما در «عشق به آموختن» با این دولتشهر همراه بود.)
در این باره هر چند شکل زندگی ثبات قابل ملاحظه ای دارد، اما این که جزء شجاعانه در میان این کشمکش حکم می راند، نشان می دهد که حکومت زمین داران در مقایسه با آنچه در بهترین نفس و بهترین دولتشهر می یابیم از وحدت و یکپارچگی کمتری بهره مند است.
با انتقال به گروهه سالاری ، طبقه یا جزئ سوم نفس جای دومین طبقه یا جزئ را می گیرد. به محض این که طبقه تولیدگر زمام امر را به عهده بگیرد، پول در جامعه ، قدرت مسلط خواهد شد؛ بدین سان ، کسانی که حکومت گروهه سالار را به دست دارند ثروتمندترین اعضای طبقه تولیدگرند نه کل آن. در نفس نیز میل به پول حکم می راند، زیرا از بین تمامی امیال بدنی آنچه بیشترین شباهت را به یک قدرت سامان یافته دارد، همین میل است. حداقل این است که حرص و طمع (برخلاف شهوت و گرسنگی) قدر انضباط را می داند (هر چند مدام مضطرب است) و طرح های بلندمدت می ریزد (البته هدفی پست و فرومایه دارد).
در همین مراحل نخستین تباهی می توان سه شاخصه عمده فساد را بازشناخت.
اولا افلاطون تفسیرش از تباهی اجتماعی را با تعریفی که از عدالت دارد (انجام عملکردهای طبیعی) مطابق می کند، گرفتاری وقتی شروع می شود که کودکان معیوب به طبقه حاکم راه یابند. برحسب این که کدام طبقه به طور ناشایست برجامعه حکم می راند در می یابیم که آن جامعه دچار کدام نوع تباهی سیاسی است. مردمانی که با دارایی پولی خود زندگی می گذرانند، قانون تقسیم کار را نقض می کنند و موجب بزرگترین بلای اجتماعی می شوند.
ثانیا نظام های بد فقط نشانه های کاذب وحدت و یکپارچگی را در خود دارند. نفس گروهه سالار چنان خود را اداره می کند که گویی اهل فضیلت است ، اما در حقیقت از هماهنگی خاص فضلیت بی بهره است فقط یک میل بر نفس گروهه سالار سلطه دارد، اما این میل نمی تواند نفس را وحدت بخشد. زیرا برخلاف عقل که ابتدا تمامی انگیزش ها را وارسی می کند و آن گاه حکم می کند که به کدام یک مجال دهد، مال پرستی صرفا با اصرار بر اهداف خود حکومت می کند. مال پرستی راهی برای مهار خود نمی شناسد: این میل ذاتا برای حکم راندن آفریده نشده ، پس ظرفیت آن را ندارد که خود را بررسی و کنترل کند. افلاطون در اثبات این مدعا که طمع هیچ تناسبی با حاکمیت برنفس ندارد اغنیا را مثال خواهد زد زیرا اینان همیشه آرزومند پولی هستند که هرگز توان خرج کردن آن را ندارند.
ثالثا اگر عرصه حکومت را به هر آرمان دیگری جز عدالت بسپریم ، نفس و دولتشهر را از طریق منطق درونی روند تباهی به ورطه بی عدالتی خواهیم کشید. هر آرمانی جز عدالت به نوعی بی ثباتی یا تنش می انجامد که خود را در یک نظام بدتر سیاسی حل و مرتفع می کند. روحیه رقابت جویانه شهروندان حکومت زمین داران سبب می شود که همواره ثروت خصوصی بیشتری بیندوزند و در نهایت آن را به گروهه سالاران بسپرند. وقتی گروهه سالاری آرمان مال پرستانه اش را به حد اعلا برساند، توان مالی شهروندانی را که سابقا توانگر بوده اند تحلیل می برد و بی بند و باری را تشویق و ترویج می کند.
اشتباه از اینجا آب می خورد که تمامی شکل های دولتشهر (به جز شکل آرمانی آن) برای همان ارزشی که بعدها دولتشهر را تباه خواهد کرد شانی ویژه قائل می شوند و چنین ارزشی را راهنمای دولتشهر یا نفس قرار می دهند.
مردم سالاری به از هم گسیختگی و فساد از درون و دیگر نتایج منطقی اینها می انجامد. مردم سالاری اختلاف نظر را مسلم می انگارد اما نه به عنوان شر موقتی که در نهایت در نوعی اتفاق نظر پایان خواهد گرفت ، بلکه به عنوان شرط ذاتی جامعه. هیچ ارزشی در دولتشهر مردم سالار تفوق ندارد، مگر ارزش کم رنگ تساهل. شهروندان به هیچ ارزش عامی تمسک نمی جویند و هیچ فضیلت جمعی را تشویق و ترویج نمی کنند زیرا تنها توافق شان بر سر عدم توافق می تواند باشد. ایده وحدت یا ایده حاکمی که برتر از شهروندان باشد برای ایشان نفرت انگیز شده است.
به همین سان نفس مردم سالار یا برابری خواه نیز ترجیح می دهد در میان امیالش دست به گزینش نبرد و هیچ یک از متعلقات خواهش شدید امیالش را تخطئه نکند بلکه ترجیح می دهد به هر خواهشی که سربرآورد تن دهد. امیال می توانند ضروری یا غیرضروری باشند؛ نفس گروهه سالار نیز به خدمت یک میل کمر می بندد و هر گونه انگیزش برتر را نفی می کند، چنین میلی لااقل در ضرورت طبیعی ریشه دارد. در عوض ، نفس مردم سالار قوه تمایز نهادن بین ضروری و غیرضروری را از دست داده و هیچ اصلی برای قدم برداشتن ندارد، حتی هیچ اصل بی روح و بی ظرافتی که لااقل برخاسته از طمع و مال پرستی باشد.
شاید از این توصیف چنین برداشت کنید که حکومت مردم سالار به خاطر آشفتگی اش دورترین فاصله را با دولتشهر افلاطونی دارد، اما باید سخن سقراط در باب جباریت را هم بشنویم.
بزرگترین خودکامگی از دل بیشترین هرج و مرج بیرون می آید. در مورد نفس نیز امتناع شخص مردم سالار از حکم کردن میان امیال سبب می شود که یکی از آن امیال شهوت یا (eros) بیشتر از بقیه رشد و نمو داشته باشد. (از این مطلب چنین برداشت می شود که سقراط شهوت را تحقیر می کند اما نباید در نتیجه گیری های خود عجله کنیم. افلاطون در سایر نوشته ها براهمیت این میل صحه می نهد. وی در محاورات مهمانی و فاید روس دلالتی متافیزیکی در عشق جنسی می یابد و در محاوره تیمائوس آثار مخرب بی همسری را فهرست می کند.)
به یک معنا تمامی این تطور ما را به نفس گروهه گرا باز می گرداند زیرا نفس جبار نیز مانند نفس گروهه سالار از یک میل واحد فرمان می برد. پیداست که افلاطون به زحمت می خواهد نظریه روانشناختی اش را به مثابه یک تبیین دقیق از پدیده ها به کار گیرد. او تقسیم بندی دیگری هم در مورد امیال دارد، این بار امیال غیرضروری را به دو دسته تقسیم می کند. امیال غیرضروری قانون شناس و امیال غیرضروری قانون شکن.
شهوت بدترین میل از دسته دوم است. این شهوت پرستی تجاوزکارانه هیچ نسبتی با خود کنترلی ندارد. شهوت همان هیجان قانون شکن است که هیچ حد و مرزی را پاس نمی دارد و یک تنه بر نفس حکم می راند.
گویا این توصیف روانشناختی مدرن ترین توصیف افلاطون باشد. متاسفانه ، توصیف افلاطون از نفس فاسد (با این که واقعگرایانه است) از دایره امکانات نظریه روان شناختی او فراتر می رود. افلاطون پس از این که امیال غیرضروری را دلخواهانه به امیال قانون شناس و قانون شکن تقسیم می کند مدعی می شود کسی که تحت امر یک تک میل است به هر حال نسبت به شخصی که نفس اش تابع انگیزش های چندین میل است وحدت کمتری را تجربه می کند.
تلاش افلاطون برای تطبیق دادن تمامی نفوس با نظریه فوق الذکر توصیف او از ساختار نفس و از هم گسیختگی نفس ناعادل را مشوش و گنگ کرده است. در واقع چندان هم بدیهی نیست که حرکت سیاسی و روان شناختی از مردم سالاری به جباریت نشانه رواج روزافزون هرج و مرج باشد. فقط می توان گفت چنین حرکتی نشان می دهد هرج و مرج سبب ظهور یک نظم جدید می شود؛ نظمی که سرکوب گر است. در مورد نفس ، تمایزات مکرری که سقراط بین امیال گوناگون می نهد این سوال را به ذهن می آورد که آیا مقوله عام «میل» اصلا هیچ کاربرد آگاهی بخش و روشنگرانه ای دارد یا این که صرفا انگیزش هایی که هیچ دخلی به هم ندارند را ذیل یک عنوان کلی و بی معنا جای می دهد. اگر حاکمیت امیال می تواند به طور یکسان به گروهه سالاری ، مردم سالاری یا جباریت در نفس منجر شود، پس ارتباط بین این امیال باید سست تر از آن باشد که می پنداشتیم.
مترجم: حمید اسکندری
منبع: Plato and the republic- Nickolas papas -Routledge- ۱۹۹۵ pp,۱۵۸-۱۶۱
منبع : روزنامه جام‌جم