یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شعر فروغ‌؛ پرچمی‌ بر فراز تباهی‌


شعر فروغ‌؛ پرچمی‌ بر فراز تباهی‌
«فروغ‌ بنیانگذار رسمی‌ مكتب‌ مونث‌ شعر فارسی‌ است‌» ... او در جایی‌ هم‌ نوشته‌ است‌: «من‌ یك‌ زن‌ هستم‌ و تصمیم‌ دارم‌ كه‌ در شعرم‌ همچنان‌ زن‌ باقی‌ بمانم‌...» اما بنا به‌ نظر معاصران‌ بزرگش‌، فروغ‌ پیش‌ از آنكه‌ یك‌ زن‌ باشد شاعری‌ توانا است‌. او با شعرش‌ دریچه‌یی‌ تازه‌ به‌ سمت‌ و سوی‌ جهان‌ هستی‌ می‌گشاید و صدالبته‌ الگوی‌ مناسبی‌ برای‌ پیروانش‌ می‌شود!
فروغ‌، گر چه‌ در طول‌ عمر كوتاهش‌ (۱۳۴۵ـ۱۳۱۳) كمتر مورد نقد و بررسی‌ قرار گرفت‌ اما با چاپ‌ «تولدی‌ دیگر»و بعد «ایمان‌ بیاوریم‌ به‌ آغاز فصل‌ سرد»تحولی‌ عظیم‌ در شعر خود و شعر معاصر ایران‌ ایجاد كرد... او زندگی‌ روزمره‌ و روزمرگی‌ را با تمام‌ فراز و نشیبش‌ خوب‌ می‌فهمید و اعتقاد داشت‌ كار هنری‌ یك‌ جور تلاش‌ برای‌ جان‌ كندن‌ از برای‌ باقی‌ ماندن‌ یا باقی‌ گذاشتن‌ جسم‌ و جان‌ مومیایی‌ خود است‌ با آوازه‌ نام‌...
فروغ‌ به‌ عبارتی‌ مجسمه‌ مجسم‌ شعر معاصر ایران‌ بود. شعر با تمام‌ وجود در او جاری‌ گشته‌ بود و تنها شعر، روح‌ سركش‌ و ناآرامش‌ را، آرام‌ می‌كرد، جوهر شعر، جوهر سنگ‌ صبور دردها و آلام‌ بی‌شمارش‌ شده‌ بود و به‌ قولی‌ دیگر، شعر، دریچه‌ تنفس‌ او بود!
در هجده‌ سالگی‌ اولین‌ مجموعه‌اش‌ به‌ نام‌ «اسیر» را با مقدمه‌یی‌ نسبتا خوب‌ از شجاع‌الدین‌ شفا منتشر كرد؛ هر چند انتشار زودهنگام‌ این‌ كتاب‌، موجی‌ از مخالفت‌ها و موافقت‌ها را برانگیخت‌ اما با تمام‌ این‌ تفاصیل‌، او در گیر و دار شكست‌ و پیروزی‌ در نهایت‌ پیروز صحنه‌ ماند؛ بطوری‌ كه‌ خود با طنزی‌ تلخ‌ می‌گوید: فاتح‌ شدم‌/ خودرا به‌ ثبت‌ رساندم‌/ خود را به‌ نامی‌ در یك‌ شناسنامه‌ مزین‌ كردم‌ و هستی‌ام‌ به‌ یك‌ شماره‌ مشخص شد/ پس‌ زنده‌ باد ششصد و هفتاد و هشت‌ صادره‌ از بخش‌ ۵ ساكن‌ تهران‌.
فروغ‌ در شعرهای‌ «اسیر» انگار بیش‌ از حد معمول‌ اسیر من‌ فردی‌ و زندگی‌ شخصی‌ خویش‌ است‌. اما او در این‌ دوره‌، شاعری‌ صمیمی‌ و بی‌باك‌ و توام‌ با روحی‌ بلند است‌.
در واقع‌ او زن‌ شاعری‌ است‌ كه‌ زندگی‌اش‌ رنگ‌ شعرش‌ را گرفته‌ و شعرش‌ رنگ‌ زندگی‌ او را یافته‌ است‌.
دومین‌ دفترش‌ «دیوار» مسلما نگاهی‌ به‌ جلو دارد؛ چه‌ از نظر زبان‌ و چه‌ از نظر نگاه‌ به‌ هستی‌ و جهان‌ پیرامون‌، با این‌ وصف‌ در اینجا نیز فروغ‌ اسیر دست‌ و پا بسته‌ عشق‌ زمینی‌ است‌ و در تلاطم‌ این‌ دست‌ و پا زدن‌ها تا رهایی‌ كامل‌ از آن‌، راه‌ بسیار دارد، تا اینكه‌ با دفتر سومش‌ «عصیان‌» تقریبا تا حد جنون‌، عصیان‌ می‌كند....
تا شاید بدین‌وسیله‌ عجز و ناتوانی‌ها و تقلاهای‌ مجدانه‌ خود را تحت‌ پوشش‌ این‌ جوشش‌ها سر و سامان‌ بدهد و عصیان‌ علنی‌ و عملی‌ خود را علیه‌ هستی‌ با رهایی‌ از قید و بند عارضی‌اش‌ نشان‌ بدهد. باری‌، او رهروی‌ خستگی‌ناپذیر می‌نمود! كنجكاوی‌اش‌ طول‌ و عرض‌ مشخصی‌ نداشت‌. عطش‌ سیری‌ناپذیرش‌ به‌ درجه‌ استسقا رسیده‌ بود.
او با جدیت‌ مضاعفش‌ دانش‌ ادبی‌ كلاسیك‌ و روز و شناخت‌ هنری‌ خویش‌ را در كوتاه‌ترین‌ مدت‌، وسعت‌ وسیع‌ می‌بخشد و با تمام‌ سعی‌ و تلاش‌، تمامیت‌ خود را از قید و بندهای‌ نفسانی‌ می‌رهاند و تولدی‌ تازه‌ پیدا می‌كند. هر چند او خود تولدی‌ دیگر برای‌ شعر فارسی‌ بود. فروغ‌ حرف‌ جالبی‌ دارد؛ در جایی‌ می‌گوید: «هر چه‌ دارم‌ از خودم‌ دارم‌ و هر چه‌ كه‌ ندارم‌ همه‌ آن‌ چیزهایی‌ است‌ كه‌ می‌توانستم‌ داشته‌ باشم‌... او برای‌ عالم‌ هنر حدی‌ قایل‌ نبود و اینگونه‌ فكرها، سرآغازی‌ بود برای‌ جست‌وجوهای‌ بی‌پایانش‌ و در این‌ جست‌وجوی‌ سیری‌ ناپذیر است‌ كه‌ از اسیر به‌ «تولدی‌ دیگر» می‌رسد! او جست‌وجو می‌كند در حالی‌ كه‌ هیچ‌ رگش‌ هشیار نیست‌...»
فروغ‌ با اندیشه‌ عمیق‌ شاعرانه‌اش‌ به‌ تولدهای‌ دیگر می‌رسد «تولدی‌ دیگر» در اصل‌ تولد دوباره‌ فروغ‌ و تمام‌ شاعران‌ معاصر ایران‌ در شعر است‌ و با همین‌ گذرنامه‌ و ویزا، فروغ‌ می‌ رود تا فروغ‌ شعر فارسی‌ شود كه‌ گرگ‌ اجل‌ با چنگال‌های‌ مرگ‌ به‌ بهانه‌ تصادفی‌ غریب‌ مهلتش‌ نمی‌دهد و چه‌ زود هم‌ از رفتن‌ باز می‌ماند!
حس‌ می‌كنم‌ كه‌ وقت‌ گذشته‌ است‌/ حس‌ می‌كنم‌ كه‌ «لحظه‌» سهم‌ من‌ از برگ‌های‌ تاریخ‌ است‌/حس‌ می‌كنم‌ كه‌ میز فاصله‌ كاذبی‌ است‌ در میان‌ لیوان‌ من‌ و دست‌های‌ این‌ غریبه‌ غمگین‌.
فروغ‌ در تولدی‌ دیگر هم‌ یك‌ زن‌ است‌ اما این‌ بار زنی‌ كه‌ فقط‌ شعرهای‌ زنانه‌ نمی‌گوید و اسیر دست‌ و پا بسته‌ غرایز و خواهش‌های‌ نفسانی‌ نیست‌. او زنی‌ است‌ رنج‌كشیده‌ و ستمدیده‌ كه‌ با طنزی‌ تلخ‌ و گزنده‌ زمانه‌ خویش‌ را به‌ باد انتقاد می‌گیرد و این‌ از ویژگی‌های‌ شعر فروغ‌ در تولدی‌ دیگر است‌.
كسی‌ از آسمان‌ توپخانه‌ در شب‌ آتش‌بازی‌ می‌آید/ و سفره‌ را می‌اندازد و نان‌ را قسمت‌ می‌كند/ و پپسی‌ را قسمت‌ می‌كند/ و باغ‌ ملی‌ را قسمت‌ می‌كند/ و شربت‌ سیاه‌سرفه‌ را قسمت‌ می‌كند و روز اسم‌نویسی‌ را قسمت‌ می‌كند/...
با توجه‌ به‌ واقعیت‌های‌ ملموس‌، این‌ زن‌ هنرمند یكی‌ از بزرگ‌ شاعران‌ معاصر ایران‌ بود و لابد قلبی‌ به‌ بزرگی‌ و عظمت‌ تمام‌ دنیا داشت‌. او به‌ انسان‌ و مظاهر زندگی‌اش‌ عشق‌ می‌ورزید. وقتی‌ در بهمن‌ ماه‌ ۱۳۴۵ در تصادفی‌ جان‌ سپرد پرونده‌ زندگی‌ كوتاهش‌ بسته‌ نشد. او توانست‌ خود را از سلاله‌ درختان‌ پر ریشه‌ كند! پند حكیمانه‌یی‌ دارد كه‌ در گوش‌ جان‌ها طنین‌انداز است‌. گفته‌ است‌: پرواز را به‌ خاطر بسپار! / باری‌ آن‌ روزها رفتند، آن‌ روزهای‌ خوب‌ آن‌ روزهای‌ برفی‌ خاموش‌... آن‌ روزها روزهای‌ خیرگی‌ شاعر بود همه‌ چیز از تابش‌ خورشید پوسیدند! حتی‌ آن‌ كوچه‌های‌ گیج‌ از عطر اقاقیا آه‌ اكنون‌ دیریست/ كه‌ فرو ریخته‌ در من‌ گویی‌/تیره‌ آواری‌ از ابر گران‌....سایه‌ سیاه‌ سركشم‌ اسیر دست‌ آفتاب‌ می‌شود تمام‌ آسمان‌ من‌... برهوت‌ آگاهی‌ست/ من‌ از ستاره‌ سوختم‌ لبالب‌ از ستارگان‌ تب‌ شدم‌...
از آنجایی‌ كه‌ فروغ‌ پشتوانه‌ مطالعاتی‌ فوق‌العاده‌یی‌ داشته‌ می‌توان‌ مدعی‌ شد كه‌ هیچ‌ شعری‌ را بطور تصادفی‌ نمی‌ سروده‌ است؛ هر چند وجود او خود یك‌ تصادف‌ غیرمترقبه‌ تاریخی‌ بود! او حتی‌ وقتی‌ می‌خواست‌ غزل‌ بگوید در مقایسه‌ با همعصرانش‌ كم‌ نمی‌آورد؛ مثلا در استقبال‌ از غزل‌ هوشنگ‌ ابتهاج‌: «امشب‌ به‌ قصه‌ دل‌ من‌ گوش‌ می‌كنی/ فردا مرا چو قصه‌ فراموش‌ می‌كنی‌» در غزلی‌ می‌گوید: «چون‌ سنگ‌ها صدای‌ مرا گوش‌ می‌كنی/ سنگی‌ و ناشنیده‌ فراموش‌ می‌كنی‌/ رگبار نوبهاری‌ و خواب‌ دریچه‌ را/ از ضربه‌های‌ وسوسه‌ مغشوش‌ می‌كنی‌. دست‌ مرا كه‌ ساقه‌ سبز نوازش‌ است/ با برگ‌های‌ مرده‌ هم‌آغوش‌ می‌كنی‌.../
البته‌ كه‌ فروغ‌ زن‌ زندگی‌ نبود. خصوصا برای‌ شخص خود زندگی‌ نمی‌كرد و تمام‌ هم‌ و غمش‌ جامعه‌ بود و توده‌های‌ میلیونی‌ مردم‌... شعرش‌ لبالب‌ از شعور و فرهنگ‌ ناب‌ بود؛ او حتی‌ وقتی‌ به‌ كار فیلم‌ افتاد و به‌ همراه‌ «گلستان‌» و سایر دوستانش‌ فیلم‌ مستند تهیه‌ كرد، عاطفه‌ و فطرت‌ انسانی‌اش‌ صدچندان‌ گل‌ كرد. وقتی‌ تصمیم‌ گرفت‌ با زندگی‌ جذامیان‌ از نزدیك‌ آشنا شود چنان‌ محبت‌ و رفتار شایسته‌یی‌ از خود بروز داد كه‌ انگار خود از قماش‌ آنها بود و در این‌ راستا كاری‌ كرد كارستان‌ كه‌ با هیچ‌ علم‌ و عملی‌ بسادگی‌ میسر نمی‌شد! او مردانه‌ در مقابل‌ تمام‌ تهمت‌های‌ نابجای‌ هدایت‌ شده‌ و هدایت‌ ناشده‌ با تمام‌ توان‌ ایستادگی‌ كرد... فروغ‌ با مرگ‌ ناگهانی‌اش‌، داغ‌ حسرت‌ و افسوس‌ و دریغ‌ را در دل‌ دوست‌ و حتی‌ دشمن‌ گذاشت‌!
ابعاد ناشناخته‌ فروغ‌ در زمینه‌های‌ مختلف‌، پس‌ از مرگ‌ نابهنگامش‌ آشكار شد؛ چرا كه‌ دشمنانش‌ در حال‌ حیات‌ فرصت‌ بروز ماهیت‌ واقعیت‌هایش‌ را نداده‌ بودند! مرگ‌ او چه‌ تلخ‌ بود برای‌ شاعران‌ بزرگی‌ چون‌ شاملو، اخوان‌ و... و نویسندگانی‌ چون‌ جلال‌ آل‌ احمد، گلستان‌ و... سایر دوستان‌.
ایمان‌ بیاوریم‌ به‌ آغاز فصل‌ سرد/ و این‌ منم‌/ زنی‌ تنها در آستانه‌ فصلی‌ سرد/ در ابتدای‌ درك‌ هستی‌آلوده‌ زمین‌ و یاس‌ ساده‌ و غمناك‌ آسمان‌....
استاد عنایت‌ سمیعی‌ در مقدمه‌ «بازخوانی‌ دو منظومه‌» مطالب‌ جالبی‌ در رابطه‌ با جهان‌ فروغ‌ دارد كه‌ قسمتی‌ از آن‌ را در اینجا نقل‌ می‌كنم‌: «جهانی‌ كه‌ به‌ آن‌ نگاه‌ می‌كنیم‌ آینه‌ ما است‌ اما كیست‌ كه‌ از نگاه‌ كردن‌ به‌ جهانی‌ (واقعی) نهراسد؟ شعر و بطور كلی‌ هنر، ممكن‌ است‌ در مواجهه‌ با جهان‌ چیزی‌ از هراس‌ ما بكاهد یا بر آن‌ بیفزاید، ولی‌ مادام‌ كه‌ در فضای‌ اثر بسر می‌بریم‌ حس‌ هراس‌ موقتا عقب‌ می‌نشیند و لذت‌ درگیری‌ و كند وكاو، نم‌نمك‌ آبی‌ به‌ چشم‌ خواب‌ آلوده‌ می‌پاشد كه‌ جهان‌ را با چشم‌ بازتر ببینیم‌ و هراس‌ آن‌ را به‌ امكان‌ زیستن‌ برگردانیم‌...
فروغ‌ اما با انسان‌ و جهان‌ او درگیر است‌. عرصه‌ دیگری‌ از او بیرونی‌ و درونی‌ است‌ و صورت‌های‌ آن‌ را در قالب‌ انسان‌ و طبیعت‌ متمثل‌ می‌كند، او می‌كوشد بر روی‌ ویرانه‌های‌ تباهی‌ پرچم‌ تعالی‌ را به‌ اهتزاز در آورد اما در این‌ راه‌ چه‌ شكست‌های‌ شیرینی‌ متحمل‌ می‌شود و چه‌ آب‌های‌ سردی‌ بر جسم‌ و جان‌ زهوار دررفته‌ ما می‌افشاند!
و اما تنهایی‌ فروغ‌ از جنس‌ دیگری‌ است‌. او بنا به‌ اعتراف‌ خود بی‌ هیچ‌ تكیه‌گاهی‌ بر زمینی‌ لرزان‌، پا سفت‌ می‌كند كه‌ خود بر شاخ‌ گاوی‌ ایستاده‌ است‌... در جهان‌ فروغ‌ «هستی‌» فرصتی‌ است‌ مغلوب‌ و جنگ‌ درونی‌ و بیرونی‌ و رشد و تعالی‌ از دل‌ همین‌ مبارزه‌ بی‌امان‌، بیرون‌ می‌زند و در اینجا شكست‌ هم‌ به‌ نحوی‌ عین‌ تعالی‌ است‌.
خیلی‌ها از این‌ دوراه‌، جداگانه‌ می‌گذرند و اما دیدارشان‌ در خم‌ و گلوی‌ گذرگاه‌ اتفاقی‌ است‌... حسن‌ بزرگ‌ فروغ‌ این‌ است‌ كه‌ او به‌ نفس‌ یقین‌ كمی‌ مشكوك‌ است‌ او از نگریستن‌ به‌ آینه‌ شفاف‌، پروا نمی‌كند و تمام‌ جهان‌ و ماورای‌ آن‌ را همانگونه‌ كه‌ هست‌ می‌بیند! و باز به‌ قول‌ استاد سمیعی‌: ایمان‌ بیاوریم‌... فروغ‌ منظومه‌یی‌ متناقض‌نما است‌ چرا كه‌: از نگاه‌ فروغ‌، زندگی‌ بی‌ایمان‌ «خالی‌ بی‌پایان‌» است‌...
فروغ‌ انگار مرگ‌ خود را پیش‌بینی‌ كرده‌ بود: زمان‌ گذشت/ زمان‌ گذشت‌ و ساعت‌ چهار بار نواخت‌/ چهار بار نواخت/ امروز اول‌ دی‌ ماه‌ است/ من‌ راز فصل‌ها را می‌دانم‌/ و حرف‌ لحظه‌ها را می‌فهمم‌/ نجات‌دهنده‌ در گور خفته‌ است‌/ و خاك‌، خاك‌ پذیرنده‌ اشارتی‌ است‌ به‌ آرامش‌/ زمان‌ گذشت‌ و ساعت‌ چهار بار نواخت‌....
به‌ گمانم‌ فروغ‌ ناخودآگاهی‌ بیداردل‌ داشت‌، او با بصیرت‌ شگرف‌ به‌ آسمان‌ شب‌ شنگرف‌ می‌ریخت‌! بیداری‌ درونی‌ و بیرونی‌اش‌ چشم‌ دل‌ داشت؛ سیر و سلوك‌ عارفانه‌ را بی‌فاصله‌، عاشقانه‌ پیموده‌ بود... طلب‌ و معرفت‌ در مكتب‌ او درس‌ عشق‌ گرفته‌ بودند و به‌ استغنای‌ بیكران‌.
در این‌ تقابل‌ و تضادهای‌ چندگانه‌ شخصیتی‌، چونان‌ پولاد آبدیده‌ كامل‌ عیار شده‌ بود ما پاسخ‌ او را با دریغ‌ و درد در زمستان‌ سیاه‌ چهل‌ و پنج‌ شنیدیم‌ و این‌ او بود كه‌ به‌ پوچی‌ روزمرگی‌ها و روزمره‌ گی‌ها پاسخ‌ می‌گفت‌: به‌ مادرم‌ گفتم‌: «دیگر تمام‌ شد» گفتم‌: «همیشه‌ پیش‌ از آنكه‌ فكر كنی‌ اتفاق‌ می‌افتد/ باید برای‌ روزنامه‌ تسلیتی‌ بفرستیم‌»...
مخلص كلام؛ فروغ‌ قهرمان‌ شعرش‌ بود خستگی‌ناپذیر. بنایی‌ پایدار و جاودانه‌ ساخت‌. او به‌ رسالت‌ شاعری‌اش‌ مو به‌ مو عمل‌ كرد. رنگین‌كمانش‌، یادآور آرش‌ كمانگیر بود وقتی‌ تیر شعرش‌ را به‌ چهار جهت‌ انداخت‌ نگو اینكه‌ وسعت‌ وسیع‌ می‌طلبید!؟
او هی‌ گشت‌ و گشت‌ و گشت‌ تا به‌ انتهای‌ آنچه‌ را كه‌ می‌گشت‌ به‌ آرامی‌ برگشت‌!

منصور بنی‌مجیدی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید