جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


جنگل تکرار درخت است


جنگل تکرار درخت است
عرصه جنگل به تیرگی می زند از انبوهی فشرده بسیار. وخوف چتر باز می كند از زوزه باد بی گزند و زمزمه داروك و فاخته. بارانی هم اگر قلمدوش این مخملین سفره هر چه سبز و تر شود، چنان وهم مه پوشیده را بیشتر بیگانه می كند و بیش دلكش تر.
درخت های كج و راست. تنه های پیچیده در پیچك و عبور دوستانه آب ها از هر سو. همه اعجاز گیلان است. چشم ها را ببین كه چه هول می چرند و چموش اند. غوغا نیست این همه زیبایی. هراس نمی ماسد روی پره پرده های دیده ات كه مبادا این همه آرامش بلغزد و به هم بریزد. اشكالی نیست. ببین این جا گیلان است.
گیلان آگل. گیلان گیلانه. «سیاریحون» به حادثه ای می پردازد مربوط به دوره ای نه هنوز دور. دوره جنگل نشینی میرزا كوچك خان. گرماگرم داغ تنور مبارزه علیه استبداد نوپای استعمارگر پیر. «سیاریحون» بویناك است. بوی بلور شرق دارد. شرق شمال. طعم خیس گل و نرمای ملس مبارزه. اثری متأثر از «گیله مرد» بزرگ علوی.
آگل اینجا نموداری از انسانی نستوه است كه بردوناموس می جنگد یكی وطن، یكی همسر. جلوه متن در ابتدا یادآور همان ادبیات متعهدگون و روشنفكری بعد از سرنگونی پهلوی اول است كه به تناوب می توان در رمان و داستان نوپای ایران آن روزگار برایش مثال جست. مانند «چشم هایش» همین بزرگ علوی. یا چند داستان از سید محمد علی جمالزاده و صادق چوبك و... آن برهه تاریخی تا قبل از كودتای ۲۸ مرداد را باید ورطه ای دانست كه سرآغازش از شهریور ۱۳۲۰ نوید بخش فضایی سترگ تر برای ابراز انزجار و واگویی لطمات تلخ اجتماعی از حضور استثمار و قلدری سلطه غرب است. ادبیاتی كه از سویی متأثر از رمان اروپا است (كافكا- آناتول فرانس) و از طرفی برخوردار از نویسندگانی امریكایی چون ویلیام فالكنر و ارنست همینگوی.
تبار «سیاریحون» را از وهله پایه و مضمون می توان در این تاریخ یافت و راه گرفته از این منش اندیشه. دست اندازی و چپاول خان و خانزادگان و یوغ كشی از رعیت و از طرفی حضور اجنبی در ممالك شمالی و جنوبی ایران، تمام در سیاریحون نمودی به شهود دارد. داستان، حكایتی ساده از شهادت یك دلیر ایرانی است. كه برحسب آیه «حب الوطن من الایمان» بنای مقاومت و مقابله گذاشته با ظلم. از سمتی ارباب بنابر هوشی شیطانی دل در طره «گیلانه» همسر «آگل» بسته و به این جهت سعی در دستگیری و معدوم كردن آگل دارد. كه سر آخر نیز به توفیق می رسد. داستان در شبی از قهوه خانه است. قهوه خانه مرجان. البته هیچ شكل مشخصی از طراحی صحنه وجود ندارد كه فضای تعددآمیز نمایش را محرز كند. این همه در قدرت متن و شكل سیال داستان است. كه از اتفاقی ساده، گونه ای پیچاپیچ و پرافت و خیز می سازد.
فرم روایت متنوع است از قلمی با برآیندهای شاعرانه كه به متن صورتی تكنیكال می بخشد. نمایش با فلاش بك آغاز می شود. و مرجان، راوی داستان با آن كه به عنوان شاهد قضیه را به شرح می كشد، خود نیز مانند هر یكی از كاراكترها قصه پرداز است. تمام داستان در این گذشته می گذرد. به جز انتها كه دوباره به حال باز می گردیم و می فهمیم كه این جوان مسافر همان یونس، فرزند آگل و گیلانه است. متن مقطع است و چند رگه. صحنه ما خالی از یك ترتیب اصولی در هم مشوش شده اند. ترفندی كه ردش را می توان مثلاً در داستان های گی دوموپاسن و شروود اندرس جست. یا نمونه ای دیگر «صد سال تنهایی» گارسیاماركز. با این تفاوت كه در این جا برای آدم ها چنین اتفاقی می افتد. نقطه ای را در نظر بگیرید به عنوان سطر خط اصلی داستان. همزمان با پیشروی بر هر دو قسمت این نقطه مسیر افزوده می شود و تماشا كن در هر تكه با جزئی از داستان به آگاهی می رسد و اكنون بر عهده اوست، كه این ارتباط را دربستی ذهنی به حصول برساند. هر اتفاق تا به حدی از بلوغ نرسیده، رها می شود و ذات قصه به چیز دیگری می پردازد. و این پرش ها سرانجام به نقطه ای معلوم ختم می شود.
چند برش كه به طرزی ناموازی در كنار هم پیشروی می كنند. این توجه در قالب متن به كاربرد از فاصله گذاری در اجرا انجامیده و طول دست كارگردان را برای طراحی میزانسن و رونق ریتم اجرایی افزوده: تغییر صحنه ها و تعبیرش برای تماشاگر به واسطه دایره ای ممكن می شود كه در دست بازیگران بنا بر تعریف وضعیت و مكان مورد بازی دست به دست می شود. سیاریحون را با تمام بی چیزیش از نظر وسایل و ادوات صحنه ای می توان اجرایی غنی دانست از منظر شعر و متن و قوت میزانسن. ریخت بازی هم پیرو موقعیتی كه متن برای خود طراحی كرده، شكلی تو در تو به خود می گیرد. بازی در بازی هایی كه تفكیك آن با نشانه هایی معلوم امكان پذیر است. البته این چندگونگی بیشتر متوجه «آذرخوارزمی» است كه علاوه بر كهولت مرجان، جوانی آن و نیز گیلانه را نیز باید بازی كند. ناگفته نماند كه از چم آن نیز به خوبی برآمده. كاربرد و استفاده از لهجه نیز اگرچه بسیار تلاش شده كه واضح و قابل فهم جنم پیدا كند، اما گهگاه باعث از دست رفتن منظوری، گفتی، گویی، چیزی می شود با این حال حدود لهجه در متن بساط طرب گسترانده. قسمتی دارد از روضه ای ملیح كه اگر هیچ نداشته باشد گوش نواز است. با این حال علت استفاده از آن را تنها به سبب حضور اتفاق در اقلیم و خطه لهجه می توان برشمرد. باقی بازی ها دل پسند است. آن كه آگل را بازی می كند كمی عقب تر است از قافله تركتازی، اما همگی مطبوع اند و خوب، خصوص «علی جمشیدی» كه ارباب را جانانه اجرا كرد. همه چیز در متن و اجرا قبر كهنه را به مهارت می شكافد و زخم مانده در دور و دیر را به تلمیح التیام می كند. بوی كهنگی پیر جنگل را می توان استنشاق كرد. بوی گندم های نشا، بوی عرق رود و روی جاودانه غیرت. یك تراژدی بومی. كه اگر شاید مدید و مدت هاست یادمان رفته اما هست، هنوز هست. هر كجا گوش تیز كنی، ناله ای هست رها در رثای سوار سپیدپوش بی سری كه ایرانی است.
علی شمس
منبع : روزنامه جوان