یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حیات سیاسی امام رضا(ع)


حیات سیاسی امام رضا(ع)
علی بن موسی الرضا علیه السلام، امام هشتم شیعیان روز یازدهم ذیقعده سال ۱۴۸ ق. در مدینه دیده به جهان گشود و در صفر سال ۲۰۳ ق. در ۵۵ سالگی به وسیله مأمون (هفتمین خلیفه عباسی) در سنابادِ نوقان (كه امروز یكی از محل‏های شهر مشهد است) مسموم شد و به شهادت رسید. مرقد منوّر این امام همام در مشهد مقدّس مزار عاشقان و دلدادگان اهل‏بیت علیهم السلام است. دوران امامت آن حضرت ۲۰ سال (۱۸۳ - ۲۰۳ ق.) بود؛ حدود ۱۰ سال از امامت آن حضرت در عصر خلافت هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسی)، قاتل پدر بزرگوارش امام كاظم علیه السلام بود. امام رضا علیه السلام، در این عصر در مدینه می‏زیست و همواره تحت نظر و مورد مزاحمت هارون و حاكمان منصوب از جانب او به سر می‏برد. در حدود سال ۱۹۶ ق. مأمون، فرزند هارون با نیرنگ و قتل امین (برادرش) بر مسند خلافت نشست و خلافت او ۲۱ سال طول كشید. مأمون، امام هشتم علیه السلام را از مدینه به خراسان آورد و به ظاهر می‏خواست با نزدیك جلوه دادن خود به آن حضرت، جلوی شورش‏ها را بگیرد و مردم را از خود راضی نگهدارد.
در مورد تاریخ زندگانی حضرت رضا علیه السلام چه‏بسا سؤالاتی مطرح شود؛ از جمله اینكه:
۱) چرا امام رضا علیه السلام ولایت‏عهدی را از مأمون پذیرفت؟
۲) دلائل پذیرش ولایت‏عهدی چیست؟
۳) اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه آن روز و موضع‏گیری امام علیه السلام در پذیرش ولایت‏عهدی چگونه بود و...؟
در این پژوهش مختصر، قصد داریم پاسخ جامع و قانع كننده‏ای برای این سؤالات بیابیم.
پس از آنكه امام پیشنهاد خلافت (خلیفه شدن) را نپذیرفت، خود را در برابر نقشه سیاسی دیگری یافت. مأمون بعد از امتناع امام از خلافت، این بار ولایت‏عهدی خویش را به وی پیشنهاد كرد. امام می‏دانست كه منظور مأمون، تأمین هدف‏های شخصی است؛ لذا این بار نیز امتناع ورزید؛ ولی اصرار و تهدیدهای مأمون چنان اوج گرفت كه امام به نا چار با پیشنهاد او موافقت كرد.
●دلائل پذیرش ولایت‏عهدی‏
امام رضا علیه السلام به این حقیقت توجه داشت كه در صورت نپذیرفتن ولایت عهدی، نه تنها جان خود؛ بلكه جان علویان و دوستدارانش نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت.
افزون بر آنچه گفته شد، بر امام لازم بود كه جان خویش و شیعیان را از گزندها برهاند؛ زیرا امت اسلامی به وجود آنان و آگاهی بخشیدنشان بسیار نیاز داشت. اینان باید باقی می‏ماندند تا برای مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حلّ مشكلات و هجوم شبهه‏ها باشند.
آری، مردم به وجود امام و دست‏پروردگان مكتب وی نیاز داشتند؛ چرا كه در آن زمان، موج فكری و فرهنگی بیگانه‏ای بر جامعه اسلامی چیره شده بود كه در قالب بحث‏های فلسفی و تردید برانگیز نسبت به مبادی خداشناسی، با خود كفر و الحاد به ارمغان می‏آورد. روشن است كه ردّ قاطع ولایت‏عهدی، امام و پیروانش را به دست نابودی می‏سپرد؛ علاوه بر این، پذیرش از سوی امام علیه السلام نوعی اعتراف از سوی عبّاسیان به سهیم بودن علویان در حكومت بود.
از دیگر دلائل قبول ولایت‏عهدی از سوی امام، این بود كه مردم، اهل‏بیت علیهم السلام را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشی نسپارند و نیز گمان نكنند كه آنان همان گونه كه شایع شده بود، فقط عالمان و فقیهانی هستند كه در عمل، هرگز به كار ملت نمی‏آیند. امام خود نیز به این نكته اشاره نموده است؛ هنگامی كه «ابن عرفه» از حضرت پرسید:
«ای فرزند رسول خدا! با چه انگیزه‏ای وارد ماجرای ولایت‏عهدی شدی؟»
امام پاسخ داد:
«با همان انگیزه‏ای كه جدّم علی علیه السلام وادار به حضور در شورا شد.»۱
و نیز امام با پذیرش این مسئولیت، چهره واقعی مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیّت و هدف‏های وی، هرگونه شبهه و تردیدی را در مورد نیّت‏های شوم او برطرف نمود.
آیا امام، رغبتی به این كار داشت؟
اینها كه گفتیم، هرگز دلیلی بر میل باطنی امام برای پذیرفتن ولایت‏عهدی نیست. همان گونه كه حوادث بعدی اثبات كرد، امام علیه السلام می‏دانست كه هرگز از دسیسه‏های مأمون و دار و دسته‏اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبی درك می‏كرد كه مأمون به هر وسیله‏ای كه شده، برای نابودی وی تلاش و اقدام خواهد كرد. تازه اگر هم فرض می‏شد كه مأمون هیچ نیّت شومی در دل نداشت، با توجّه به سنّ امام، امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف می‏نمود. پس، این دلایل هیچ كدام برای توجیه پذیرش ولایت‏عهدی از سوی امام كافی نبود.
●برنامه پیشگیری امام‏
از آنجا كه امام رضا علیه السلام در پذیرفتن ولایت‏عهدی اختیاری ندارد و نمی‏تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف‏های خویش قرار دهد، زیان‏های گرانباری پیكر امت اسلامی را تهدید می‏كند. از سویی، امام نمی‏تواند ساكت بنشیند و چهره‏ای موفّق در برابر اقدامات دولتمردان نشان دهد... پس باید در برابر مشكلاتی كه در آن زمان وجود دارد، برنامه‏ای بریزد. اكنون درباره این مشكلات سخن خواهیم گفت:
۱) انحراف فرمانروایان‏
با كمترین توجه در تاریخ، روشن می‏شود كه فرمانروایان اموی و عباسی تا چه حدّ از نظر عقیدتی و منش عملی، با مبانی دین اسلام تعارض و ستیز داشتند؛ همان اسلامی كه با نامش بر مردم حكم می‏راندند. مردم نیز به موجب تسلّط حكومت، «اسلام» را همان‏گونه می‏فهمیدند كه اجرایش را در متن زندگی خویش مشاهده می‏كردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خطّ صحیح اسلام بود كه دیگر مقابله با آن، آسان نبود.
۲) عالمان فرومایه و عقیده جبر
گروهی خود فروخته كه فرمانروایان، آنها را «عالم» می‏خواندند، برای خشنودی حكومت‏ها، مفاهیم و تعالیم اسلامی را به بازی می‏گرفتند تا بتوانند «دین» را طبق دلخواه حكمرانان استخدام كنند و خود نیز به پاس این خدمتگزاری، به نعمت و ثروتی برسند. این مزدوران حتی عقیده «جبر» را جزو عقاید اسلامی قرار دادند؛ عقیده فاسدی كه بی‏مایگی آن بر همگان روشن است. این عقیده به این دلیل رواج داده شد تا حكمرانان بتوانند آسان‏تر به استثمار مردم بپردازند و هركاری كه می‏كنند، قضا و قدر الهی معرّفی شود تا كسی جرأت اعتراض نداشته باشد. در زمان امام رضا علیه السلام از عمرِ این عقیده فاسد، یك قرن و نیم می‏گذشت؛ یعنی از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.۳) تحریم قیام‏
عالمان خود فروخته دستگاه جور، قیام بر ضدّ سلاطین ستمگر را از گناهان بزرگ می‏شمردند و با همین دستاویز، از برخی عالمان بزرگ اسلامی سلب آبرو می‏كردند. این دسته از عالمان درباری «تحریم قیام و انقلاب» را از عقاید دینی می‏شمردند.۲
●برنامه امام رضا علیه السلام‏
امام علیه السلام با سرگرم دیدن حكمرانان، فرصت كوتاهی به دست آورد تا وظیفه خود را برای آگاه كردن مردم ایفا نماید. این فرصت، همان فاصله زمانی بین در گذشت هارون الرشید و قتل امین بود؛ ولی شاید بتوان گفت كه فرصت مزبور - البتّه به شكلی محدود - تا پایان عمر امام درسال ۲۰۳ ق. نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود، نفوذ گسترده‏ای بین مردم پیدا كرد و حتی نوشته‏هایش را در شرق و غرب كشور اسلامی منتشر می‏كردند.
●موضع‏گیری‏های امام علیه السلام‏
امام رضا علیه السلام مواضع گوناگونی برای رو به رو شدن با توطئه‏های مأمون اتّخاذ می‏كرد كه مأمون انتظارش را نداشت.
●موضع نخست‏
امام تا وقتی در مدینه بود، از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری كرد و آن قدر سرسختی نشان داد تا برای همه روشن شود كه مأمون به هیچ قیمتی از او دست بردار نیست. حتّی برخی از متون تاریخی به این نكته اشاره كرده‏اند كه دعوت امام از مدینه به مرو، به اختیار خود او نبوده است.
اتّخاذ چنین موضع سرسختانه‏ای بدین دلیل بود كه حضرت به خوبی به توطئه‏ها و هدف‏های پنهان مأمون آگاهی دارد... تازه با این شیوه، امام توانسته بود شكّ مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
●موضع دوم‏
به رغم آنكه مأمون از امام خواسته بود از خانواده‏اش هركه را می‏خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، امام با خود هیچ كس؛ حتی فرزندش امام جواد علیه السلام را هم به همراه نبرد. در حالی كه این سفر، سفرِ كوتاهی نبود. امام حتی می‏دانست از این سفر بازگشتی نخواهد داشت.
●موضع سوم‏
امام در نیشابور، در میان ده‏ها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده، روایت «سلسلهٔالذّهب» زیر را خواند:
«حدّثنی ابی موسی الكاظم، عن ابیه جعفرالصادق، عن ابیه محمدالباقر، عن ابیه علیّ زین العابدین، عن ابیه شهید كربلاء، عن ابیه علیّ المرتضی‏ قال: حدّثنی حبیبی و قرّهٔ عینی رسول اللّه صلی الله علیه وآله وسلم قال: حدّثنی جبریل علیه السلام قال: سمعتُ رَبَّ العزّهٔ یقول: كلمهٔ لا اله الاّ اللّه حصنی فَمَنْ قالها دخل حصنی و مَنْ دخل حصنی امن من عذابی‏۳؛ پدرم موسی كاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زین العابدین، از پدرش شهید كربلا، از پدرش علی مرتضی نقل كرد كه فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل علیه السلام گفت كه: از پروردگار شنیدم كه فرمود: كلمه «لا اله الاّ اللّه» (توحید) دژ من است، پس هركس آن را بگوید، داخل دژ من شده است و هركس به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان است.»
صاحب كتاب نیشابور می‏گوید:
«شمرده شد بیش از ۲۰ هزار نفر این حدیث را می‏نوشتند».۴
در كتاب اعیان الشیعه آمده است:
امام در فقره آخر حدیث «سلسلهٔ الذّهب» پس از اندكی تأمّل، به آنها (حضّار و نویسندگان) فرمود: این موضوع شروطی دارد: «و انا من شروطها؛ پذیرش امامت از جمله شروط آن (ایمنی از عذاب الهی به واسطه پذیرش توحید) است.» ۲۰ هزار یا به قولی ۲۴ هزار نفر، این سخن را نوشتند.»۵
«احمد بن حنبل»، رئیس مذهب حنابله در جامع مُسند معروف به مسند احمد، می‏گوید:
«اگر این اسناد بر دیوانه‏ای خوانده شود، شفا می‏یابد»!
جالب اینكه امام درآن شرایط، هرگز مسایل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نكرد؛ نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزی گفت و نه مردم را به زهد و آخرت‏اندیشی تشویق كرد. امام حتی از آن موقعیت شگرف برای تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آنكه به یك سفر سیاسی به مرو می‏رفت، هرگز مسایل سیاسی یا شخصی خویش را با مردم در میان ننهاد. به جای همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم، توجه همگان را به مسئله‏ای كه مهم‏ترین مسئله زندگی حال و آینده‏شان به‏شمار می‏رفت، جلب كرد.
آری، امام در آن شرایط حسّاس فقط بحث «توحید» را پیش كشیدند؛ چرا كه توحید پایه هر زندگی با فضیلتی است كه ملت‏ها به كمك آن از هر بدبختی و رنجی، رهایی می‏یابند. اگر انسان توحید را در زندگی خویش گم كند، همه چیز را از كف داده است.
●رابطه ولایت و توحید
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد؛ ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنان كه مردم غرق در افكار خویش بودند و یا به حدیث توحید می‏اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عَماری بیرون آورد و با صدای رسا فرمود:
«كلمه توحید شروطی هم دارد، و آن از جمله من هستم.»
در این‏جا، امام یك مسئله بنیادین دیگری را عنوان كرد؛ یعنی «ولایت» كه همبستگی شدیدی با «توحید» دارد؛ چرا كه اگر ملّتی خواهان زندگی با فضیلت است، پیش از آنكه مسئله رهبری حكیمانه و دادگرانه برایش حلّ نشود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و استعمارگران خواهد بود كه برای خویش حقّ قانونگذاری - كه مختصّ خداست - قائل شده و با اجرای احكامی غیر از حكم خدا، جهان را به وادی بدبختی، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند كشاند.
اگر به راستی رابطه ولایت با توحید را درك كنیم، درخواهیم یافت كه فرموده امام «و آن شرط، من هستم» یك مسئله شخصی نبوده است. هدف امام این بود تا یك موضوع اساسی و كلّی را خاطر نشان سازد. بنابراین پیش از قرائت حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذكر می‏كند و به مخاطب می‏فهماند كه این حدیث، كلام خداست كه از زبان پدرانش نقل شده و آنان نیز از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیده‏اند. چنین شیوه‏ای در نقل حدیث، از امامان ما بسیار كم سابقه است؛ مگر در موارد بسیار نادری مانند این‏جا كه امام می‏خواست «رهبری امّت» را به مبدأ اعلی‏ و خدا پیوند دهد.
●امامت، مقام الهی‏
امام در نیشابور از فرصتِ به دست آمده برای بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار نفر، خویشتن را به حكم خدا، «امام مسلمانان» معرّفی كرد.
بنابراین، امام بزرگ‏ترین هدف مأمون را با آگاهی بخشیدن به توده‏های مردم، درهم كوبید؛ زیرا مأمون می‏خواست با كشاندن امام به مرو، از وی اعتراف بگیرد كه بنی‏عباس و حكومتش قانونی است.
●نكته مهم‏
امامان علیهم السلام در هر مسئله‏ای كه ممكن بود «تقیّه» را روا بدانند، در مسئله امامت هرگز تقیّه نمی‏كردند. روشن است كه تقیّه نكردن در بیشتر موارد، برایشان خطرناك بود و این، خود حاكی از اعتماد و اعتقاد عمیق امامان علیهم السلام به حقّانیت ادّعایشان بود. از باب مثال، در زندگی امام كاظم علیه السلام مشاهده می‏كنیم كه آن حضرت با ستمگری چون هارون‏الرشید برخورد می‏كند؛ ولی بارها و در فرصت‏های گوناگون حقّ خویش را برای رهبری و امامت به رخ او می‏كشد و خود را امام و جانشین پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم می‏داند.۶ هارون نیز در مواردی به حقّانیّت امام علیه السلام اعتراف می‏كند.
●موضع چهارم‏
امام علیه السلام چون به مرو رسید، ماه‏ها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مأمون سخن می‏گفت. او نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولایت‏عهدی؛ هیچ كدام را نمی‏پذیرفت تا اینكه مأمون با تهدیدهای پی‏درپی قصد جان حضرت را كرد.
امام با موضع خود، زمینه را طوری آماده كرد تا مأمون را رویاروی حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «می‏خواهم كاری كنم كه مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده؛ بلكه این دنیاست كه از پی او روان شده است». حضرت با این شگرد، به مأمون فهماند كه نیرنگش موفّقیت‏آمیز نبوده و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.
●موضع پنجم‏
امام رضا علیه السلام به همین جا بسنده نكرد؛ بلكه در هر فرصتی تأكید می‏كرد كه مأمون او را به اجبار و با تهدید، به ولایت‏عهدی رسانده است. امام، مردم را در فرصت‏های مناسب آگاه می‏نمود كه مأمون به زودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شكست. حضرت به صراحت می‏فرمود كه به دست كسی جز مأمون كشته نخواهد شد و كسی جز او، امام را مسموم نخواهد كرد و این موضوع را حتی پیش روی مأمون هم فرموده بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمی‏كرد؛ بلكه رفتارش در طول مدّت ولایت‏عهدی، همه از عدم نارضایتی و مجبور بودنش حكایت می‏كرد.
●موضع ششم‏
ام علیه السلام از كوچك‏ترین فرصت‏ها سود می‏جُست تا به دیگران یادآوری كند كه مأمون در اعطای سِمت ولایت‏عهدی كار مهمّی نكرده، جز آنكه در راه برگرداندن حقّ مسلّم و غصب شده او، گام برداشته است. امام قانونی نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان می‏ساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت می‏نگریم كه امام، جهل مأمون نسبت به شیوه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را كه مدّعی جانشینی‏اش بود، برملا ساخت. مردم برای بیعت با امام آمده بودند، كه امام دست خود را به گونه‏ای نگاه داشت كه پشت دست در برابر صورتش و روی دست رو به مردم قرار می‏گرفت. مأمون به وی گفت: چرا دستت را برای بیعت پیش نمی‏آوری؟ امام فرمود: «تو نمی‏دانی كه رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت می‏گرفت؟»۷
از نكات قابل توجه دیگر، این است كه در مجلس بیعت، امام به جای ایراد سخنرانی طولانی، عبارات كوتاه زیر را بر زبان جاری ساخت:
«ما به خاطر رسول خدا بر شما حقّی داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقّی.
هرگاه شما حقّ ما را در نظر بگیرید، بر ما نیز واجب است كه حقّ شما را منظور بداریم.»
این جملات، میان مورّخان و سیره نویسان، معروف است و غیر از آن نیز چیزی از امام علیه السلام در آن مجلس نقل نشده است.
امام حتی از كوچك‏ترین سپاسگزاری از مأمون خودداری كرد و این، خود موضع سرسختانه و قاطعی بود كه ماهیّت بیعت را در ذهن مردم، به خوبی ترسیم می‏كرد و در ضمن، موقعیّت امام را نسبت به زمامداری در همان مجلسِ حسّاس می‏فهماند.●اعتراف
روزی مأمون خواست از امام اعتراف بگیرد كه علویان و عباسیان در درجه خویشاوندی با پیامبر، با هم یكسانند؛ تا به گمان خویش ثابت كند كه خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حقّ بوده است.
مأمون و امام رضا علیه السلام با هم قدم می‏زدند كه مأمون به حضرت گفت: ای ابوالحسن! من پیش خود اندیشه‏ای دارم كه سرانجام به درست بودن آن پی‏برده‏ام. آن، اینكه ما و شما در خویشاوندی با پیامبر، یكسان هستیم؛ بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشی از تعصّب و سبك اندیشی است.
امام فرمود: «این سخن تو پاسخی دارد كه اگر بخواهی، می‏گویم و گرنه، سكوت می‏كنم.» مأمون اصرار كرد كه: نه، نظر خود را بگویید تا ببینم شما در این باره چگونه می‏اندیشید.
امام پرسید: «بگو ببینم اگر هم اكنون خداوند، پیامبرش محمّد صلی الله علیه وآله وسلم را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگاری دختر تو بیاید، آیا موافقت می‏كنی؟»
مأمون پاسخ داد: سبحان‏اللّه! چرا موافقت نكنم؟ مگر كسی از رسول خدا روی برمی‏گرداند!
امام بی‏درنگ افزود: «بسیار خوب! حالا بگو ببینم آیا رسول خدا می‏تواند از دختر من هم خواستگاری كند؟»
مأمون در دریایی از سكوت فرو رفت و سپس بی‏اختیار چنین اعتراف كرد: آری، به خدا سوگند! كه شما در خویشاوندی به مراتب به او نزدیك‏تر هستید تا ما!۸
●موضع هفتم‏
آنچه امام در سند ولایت‏عهدی نوشت، از موضع‏گیری‏های دیگرش مؤثّرتر بود. در هر سطر و هر كلمه كه به خطّ امام نوشته شده، معنایی عمیق نهفته و به وضوح بیانگر برنامه‏اش برای مواجه شدن با توطئه‏های مأمون است. امام با توجه به این نكته كه سند ولایت‏عهدی در سراسر قلمرو اسلامی منتشر می‏شود، آن را وسیله ابلاغ حقایقی مهم به امّت اسلامی قرار داد. حضرت با این كار از مقاصد و اهداف باطنی مأمون پرده برداشت و بر حقوق علویان پافشرد و توطئه‏ای را كه برای نابودی آنان انجام می‏شد، آشكار كرد.
امام در این سند، نوشته خود را با جمله‏هایی آغاز می‏كند كه به ظاهر تناسبی با موارد مشابه ندارد.
«ستایش برای خداوندی است كه هرچه بخواهد، همان كند. هرگز چیزی بر فرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدّراتش نتوان سر باز زد...»
آنگاه به جای آنكه خداوند را در برابر مقامی كه به او بخشید (ولایت عهدی) سپاس بگوید، با كلماتی كه در ظاهر بی‏تناسب با آن مقام است، پروردگار را چنین توصیف می‏كند:
«او از حقّانیت چشم‏ها و از آنچه در سینه‏ها پنهان است، آگاهی دارد.»
امام علیه السلام با انتخاب این جملات می‏خواهد مردم را به خیانت‏ها و نقشه‏های پنهانی توجّه دهد. سپس چنین ادامه می‏دهد:
«و درود خدا بر پیامبرش محمّد، خاتم پیامبران، و بر خاندان پاك و مطهّرش باد...»
در آن عصر هرگز روش نگارش، چنین نبود كه در اسناد رسمی پس از درود بر پیغمبر، كلمه «خاندان پاك و مطهّرش» را نیز بیفزایند؛ اما امام می‏خواست با آوردن این كلمات، به پاكی اصل و دودمان خویش اشاره كند و به مردم بفهماند كه اوست كه به چنین خاندان مقدّس و ارجمندی تعلّق دارد؛ نه مأمون. امام در ادامه می‏نویسد:
«... امیرالمؤمنین حقوقی از ما می‏شناخت كه دیگران بدان آگاه نبودند».
حال می‏پرسیم: این چه حقّی است كه مردم، حتّی عباسیان به جز مأمون، آن را درباره امام نمی‏شناختند؟
آیا مگر ممكن است امّت اسلامی منكر آن باشند كه وی فرزند دختر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بود؟! بنابراین، آیا گفته امام اعلانی به امّت اسلامی نبود كه مأمون چیزی را در اختیارش قرار داده كه حقّ خود حضرت بوده؟! حقّی كه پس از غصب، دوباره به دست اهلش بر می‏گشت. آری، حقّی كه مردم آن را نمی‏شناختند، «حقّ طاعت» بود. البته امام علیه السلام در برابر هیچ كس، حتی مأمون و دولتمردان، در اظهار این حقیقت تقیّه نمی‏كرد.
از عبارات دیگر، امام رضا علیه السلام كه در سند ولایت‏عهدی آمده، چنین است:
«و او (مأمون) ولایت‏عهدی خود و فرمانروایی این قلمرو بزرگ را به من واگذار كرد، البته اگر پس از وی زنده باشم...»!
امام با جمله «البته اگر پس از وی زنده باشم»، بدون شك اشاره به تفاوت فاحش سنّی خود با مأمون داشت و در ضمن می‏خواست توجه مردم را به غیر طبیعی بودن آن ماجرا و بی‏میلی خودش جلب كند. امام نوشته خود را چنین ادامه می‏دهد:
«هركس گرهی را كه خدا، بستنش را امر كرده، بگشاید و ریسمانی كه همو استواری‏اش را پسندیده، قطع كند، به حریم خداوند تجاوز كرده است؛ چه او با این عمل، امام را تحقیر نموده و حُرمت اسلام را دریده است...»
امام با این جملات به حقّ خود اشاره داشت كه توسّط مأمون و پدرانش غصب شده بود.
پس منظور وی از گره و ریسمانی كه نباید هرگز گسسته شود، خلافت و رهبری است، كه نباید پیوندش را از خاندانی كه خدا مأمور این امر كرده است، جدا نمود.
امام در ادامه می‏فرماید:
«... در گذشته كسی این چنین كرد؛ ولی برای جلوگیری از پراكندگی در دین و جدایی مسلمانان، اعتراضی به تصمیم‏ها نشد و امور تحمیلی به عنوان راه گریز، تحمّل گردید...».۹
در این كلام، گویا امام به مأمون كنایه می‏زند و به او می‏فهماند كه باید به اطاعت وی در آید و بر تمرّد و توطئه علیه وی، علویان و شیعیان اصرار نورزد. امام با اشاره به گذشته، دورنمای زندگی علی علیه السلام و خلفای معاصرش را ارائه می‏دهد كه چگونه او را به ناحق از صحنه سیاست و خلافت كنار زدند و او نیز برای جلوگیری از تشتّت مسلمانان، بر تصمیم‏هایشان گردن می‏نهاد و اشتباهاتشان را نیز تحمّل می‏نمود.
امام سپس می‏افزاید:
«... خدا را بر خویشتن گواه می‏گیرم كه اگر رهبری مسلمانان را به دستم دهد، با همه؛ به ویژه بنی‏عباس به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبرش عمل كنم؛ هرگز خونی را به ناحق نریزم و ناموس و ثروتی را از چنگ دارنده‏اش به در نیاورم، مگر در آنجا كه حدود الهی مرا دستور داده است...»
اینها همه كنایه و تعرّض به جنایات بنی‏عباس است؛ زیرا آنها چه نابسامانی‏ها كه در زندگی علویان پدید نیاوردند و چه جان‏ها و خانواده‏هایی كه به دست آنان تار و مار و آواره نگردیدند؟
امام، تعهّد می‏كند كه به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با همه و به ویژه با عباسیان رفتار می‏كند و این، درست همان خطّی است كه علی علیه السلام خود را بدان ملزم كرده بود. پیروی از خطّ و برنامه علی علیه السلام برای مأمون و عباسیان نیز قابل تحمّل نبود و آن را به زیان خود می‏دیدند.
امام همچنین می‏افزاید:
«اگر چیزی از پیش خود آوردم، یا در حكم خدا تغییر و دگرگونی نمودم، شایسته این مقام نبوده، خود را مستحقّ كیفر نموده‏ام و من به خدا پناه می‏برم از خشم او...»
طرح این جمله، برای مبارزه با عقیده رایج در میان مردم بود كه عالمانِ درباری و فاسد چنین به ایشان فهمانده بودند كه: خلیفه یا هر حكمرانی، مصون از هرگونه كیفر و بازخواستی است؛ چه او در مقامی برتر از قانون قرار گرفته و دست به هر جرم و انحرافی بیالاید، كسی نباید بر او اشكال بگیرد، تا چه رسد به قیام بر ضدّ او!
امام علیه السلام با توجه به شیوه مأمون و سایر خلفای عباسی می‏خواست این معنا را به همگان تفهیم كند كه فرمانروا باید پاسدار نظام و قانون باشد، نه آنكه برتر از آن قرارگیرد؛ از این رو هرگز نباید از كیفر و بازخواست مصون بماند.
امام علیه السلام در پایانِ دست نوشته خویش در پشت سند ولایت‏عهدی، تنها خداوند را بر خویشتن شاهد می‏گیرد و هرگز مأمون یا افراد دیگر حاضر در آن مجلس را به عنوان شهود بر نمی‏گزیند؛ چون می‏دانست كه در دل‏هایشان نسبت به وی چه می‏گذرد. اهمیّت این نكته آنجا روشن می‏شود كه می‏بینیم مأمون با خطّ خویش سند مزبور را می‏نویسد، آن هم با متنی بسیار طولانی و بعد به امام می‏گوید: «موافقت خود را با خطّ خویش بنویس و خدا و حاضران را نیز شاهد بر خویشتن قرار بده.»●موضع هشتم‏
امام برای پذیرفتن مقام ولایت‏عهدی شروطی گذاشت و در آنها از مأمون خواست:
«امام هرگز كسی را بر مقامی نگمارد و نه كسی را عزل و نه رسم و سنّتی را نقض كند و نه چیزی از وضع خود را دگرگون سازد و از دور، مشاور در امر حكومت باشد.»۱۰
مأمون به تمام این شروط پاسخ مثبت داد؛ بنابراین، امام بر پاره‏ای از هدف‏های مأمون خطّ بطلان كشید؛ زیرا اتّخاذ چنین موضعی، آثاری در پی‏داشت كه عبارتند از:
الف) متّهم ساختن مأمون به بر انگیختن شبهه‏ها و ابهام‏های بسیاری در ذهن مردم.
ب) اعتراف نكردن به قانونی بودن سیستم حكومتی وی.
ج) سیستم موجود، هرگز نظر امام را به عنوان یك نظام حكومتی تأمین نمی‏كرد.
د) مأمون بر خلاف نقشه‏هایی كه در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی‏توانست كارهایی را به دست امام انجام دهد.
ه) امام هرگز حاضر نبود تصمیم‏های قدرتِ حاكمه را عملی سازد.
و) امام، نهایت پارسایی و زهد خود را با جعل این شروط به همگان اثبات كرد.
آنان كه امام رضا علیه السلام را به خاطر پذیرفتن ولایت‏عهدی به دنیا دوستی متّهم می‏كردند، باتوجه به این شروط، متقاعد گردیدند كه بالاتر از این حدّ، درجه‏ای برای زهد قابل تصوّر نیست. امام با این كار، نه تنها پیشنهاد خلافت و ولایت‏عهدی را ردّ كرد؛ بلكه پس از اجبار به پذیرفتن آن، با قبولاندن این شروط به مأمون، خود را در عمل از صحنه سیاست به دور نگاه داشت.
●موضع نهم‏
امام به مناسبت برگزاری دو «نماز عید» استراتژی‏ای اتّخاذ كرد كه جالب توجّه است. در یكی از اعیاد، ماجرا چنین رخ داد:
مأمون از امام درخواست نمود كه با مردم نماز عید را برگزار نماید تا با سخنرانی وی آرامشی به قلبشان فرود آید و با پی‏بردن به فضایل امام، اطمینان عمیقی نسبت به حكومت بیابند.
امام پس از دریافت این پیام، شخصی را نزد مأمون فرستاد تا به او بگوید: مگر یكی از شروط ما این نبود كه من دخالتی در امر حكومت نداشته باشم؟ بنابراین، مرا از اقامه نماز معاف بدار! مأمون پاسخ داد كه: می‏خواهم امر ولایت‏عهدی در دل مردم و لشكریان، رسوخ یابد تا احساس اطمینان كرده، بدانند خدا چگونه تو را بدان برتری بخشیده است!
امام با اصرار مأمون رو به رو شد؛ بنابراین شرط كرد كه: «من به [جایگاه‏] نماز آن چنان خواهم رفت كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و امیرمؤمنان علی علیه السلام می‏رفتند.»
مأمون شرط امام را پذیرفت. از سوی دیگر، مأمون به فرماندهان و همه مردم دستور داد كه قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع كنند. از این رو، تمام خیابان‏ها و كوچه‏ها مملوّ از جمعیت شد. از كوچك و پیر، زن و مرد، همه با اشتیاق گرد آمدند و همه فرماندهان نیز سوار بر مركب‏های خویش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ایستادند.
همین كه آفتاب طلوع نمود، امام از جا برخاست، خود را شست و شو داد و عمّامه‏ای سفید بر سر نهاد. آنگاه با معطّر ساختن خویش، با گام‏هایی استوار به راه افتاد. امام از خادمان منزل نیز خواست كه همین گونه به راه بیفتند. همه در حالی كه امام را در حلقه خود گرفته بودند، از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدایی نافذ چهار بار تكبیر گفت. گویی هوا و دیوارها تكبیرش را پاسخ می‏گفتند. فرماندهان ارتش و مردم بر در منزل منتظر ایستاده و خود را به بهترین وجهی آراسته بودند. امام با اطرافیانش با پای برهنه از منزل خارج شد، لحظه‏ای بر در منزل توقّف كرد و این كلمات را بر زبان جاری ساخت:
«اللّه اكبر، اللّه اكبرُ علی ما هدانا. اللّه اكبرُ علی ما رزقنا من بهیمهٔ الانعام، والحمدللّه علی ما أبلانا».
امام علیه السلام این جملات را با صدای بلند می‏خواند و مردم نیز یك صدا با او تكبیر می‏گفتند. شهر مرو یكپارچه غوغا شده بود و مردم تحت تأثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیر پای خود به لرزه انداخته بودند. فرماندهان ارتش و نظامیان چون با آن صحنه مواجه شدند، همه بی‏اختیار از مركب‏ها به زیر آمده، كفش‏های خویش را در آوردند. امام به سوی مصلاّ حركت كرد؛ ولی هر قدمی كه به پیش می‏رفت، می‏ایستاد و چهار بار تكبیر می‏گفت.
گزارش صحنه‏های مهیّج این حركت به گوش مأمون رسید. وزیرش، «فضل» به او گفت: اگر امام به همین شیوه راه خود را تا جایگاه نماز ادامه دهد، مردم چنان شیفته‏اش خواهند شد كه دیگر ما تأمین جانی نخواهیم داشت؛ بنابراین، بهتر است او را از نیمه راه بازگردانیم.
مأمون نیز همین گونه با امام رفتار كرد؛ یعنی حضرت را از رسیدن به مصلاّ بازداشت و امام جماعتِ همیشگی را مأمور گزاردن نماز عید نمود. در آن روز وضع مردم بسیار آشفته شد و صفوفشان در نماز، دیگر به نظم نپیوست.
رفتار و آداب معاشرت عمومی امام علیه السلام - چه پیش از ولایت‏عهدی و چه پس از آن - به گونه‏ای بود كه پیوسته نقشه‏های مأمون را برهم می‏زد. هرگز مردم ندیدند امام علیه السلام تحت تأثیر زرق و برقِ شئون حكومتی قرار گرفته و در نحوه رفتار و سلوكش با مردم اندكی تغییر پدید آید.
ابراهیم بن عباس، - منشی عباسیان - می‏گوید:
«هرگز كسی را با سخنانش نیازرد. هرگز كلام كسی را نیمه‏كاره قطع نكرد. هیچ‏گاه در بر آوردن نیاز كسی به حدّ توانش كوتاهی ننمود. در برابر كسی كه پیشش می‏نشست، هرگز پاهایش را دراز نمی‏كرد و از روی ادب حتّی تكیه هم نمی‏داد. كسی از كاركنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نشنید. هرگز بوی زننده‏ای از بدن وی استشمام نشد. در خندیدن، قهقهه سر نمی‏داد و سر سفره‏اش خدمتگزاران و حتّی دربانان نیز می‏نشستند...».
بی‏شك این صفات پسندیده در محبوبیت امام نقش بزرگی ایفا می‏كرد؛ به طوری كه او را در نظر خاصّ و عام به عنوان شخصیتی پسندیده‏تر از هركس دیگر، جلوه می‏داد. امام علیه السلام مقام حكمرانی را هرگز به عنوان یك مزیّت تلقّی نمی‏كرد؛ بلكه آن را مسئولیتی بزرگ می‏دانست.
●●سخن آخر
مواضعی كه ذكر شد، برای روشن شدن برنامه امام رضا علیه السلام بود كه جهت خنثی كردن نقشه‏ها و توطئه‏های مأمون، در پیش‏گرفته شده و برای خنثی كردن نقشه‏های شوم مأمون كافی بود.
برنامه امام برای شكست و ناكامی مأمون، چنان موفّق بود كه عاقبت مأمون - لعنهٔاللّه علیه - به كشتن آن امام همام همّت گماشت، تا به این وسیله، خود را از چنگال رسوایی‏هایی كه پیوسته برایش پیش می‏آمد، برهاند.
و سرانجام مأمون به هدف شوم خود جامه عمل پوشاند و آن حضرت را مسموم و شهید كرد و لعنت ابدی را برای خود و دودمانش خرید.
پی‏نوشت‏ها:
۱. مناقب آل ابی‏طالب(ع)، ج ۴، ص ۳۶۴؛ معادن الحكمهٔ، ص ۱۹۲؛ عیون اخبارالرضا، ج ۲، ص ۱۴۰؛ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۴۰ و ۱۴۱.
۲. احمد بن حنبل در رساله السنهٔ به این موضوع تصریح كرده كه این البته از عقاید اهل حدیث و سنّت است. ابویعلی در طبقات الحنابلهٔ، ج ۱، ص ۲۶ آن را نقل كرده و اشعری نیز در مقالات الاسلامیّین، ج ۱، ص ۲۳۲ و در الایانهٔ، ص ۹ بدان اشاره كرده است.
۳. عیون اخبار الرّضا، ج ۲، ص ۱۳۵.
۴. تاریخ نیشابور.
۵. اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۱۸.
۶. الصواعق المحرقهٔ؛ ینابیع المودّهٔ؛ وفیات الاعیان؛ بحارالانوار؛ قاموس الرّجال و منابع دیگر.
۷. مناقب آل ابی‏طالب(ع)، ج ۴، ص ۳۶۴ و ۳۶۹؛ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۴۴؛ علل الشّرایع. مقاتل الطالبیین؛ نورالابصار؛ نزههٔالجلیس؛ عیون اخبار ال رّضا.
۸. كنز الفوائد، كراجكی، ص ۱۶۶؛ الفصول المختارهٔ من العیون والمحاسن، ص ۱۵ و ۱۶؛ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۸۸؛ مسند الامام رضا(ع)، ج ۱، ص ۱۰۰.
۹. بسیار احتمال دارد كه امام به جمله عمر(بیعت با ابوبكر، گریز گاهی بود) اشاره كرده؛ ولی آن چنان تعمیم داده كه شامل بیعت‏های دیگر نیز بشود؛ چرا كه بیعت با خود عمر، عثمان، معاویه و دیگران نیز همه راه گریز بودند...
۱۰. الفصول المهمّه، ابن صبّاغ مالكی، ص ۲۴۱؛ نورالبصائر، ص ۴۳ به بعد؛ عیون اخبارالرّضا، ج ۱، ص ۲۰ و ج ۲، ص ۱۸۳؛ مناقب آل ابی‏طالب، ج ۴، ص ۳۶۳؛ علل الشّرایع، ج ۱، ص ۲۳۸؛ اعلام الوری، ص ۲۳۰؛ بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۳۴، ۳۵ و صفحات دیگر؛ ارشاد، مفید، ص ۳۱۰؛ روضهٔالواعظین، ج ۱، ص ۲۶۸ و ۲۶۹.
منبع:نشریه كوثر ، شماره ۶۱
نویسنده:عسكری اسلام پور كریمی‏
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید