چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


حال و روز ما و جشنواره فجر و سینمای ایران، به روایت وودی آلن


حال و روز ما و جشنواره فجر و سینمای ایران، به روایت وودی آلن
شوخی های وودی آلن همیشه کاربرد دارد؛ چه در زندگی خصوصی و چه در کار و چه موقع نوشتن مطلب درباره هر موضوعی که فکرش را بکنید. پس اجازه بدهید بعد از این همه یادداشت و مقاله و نقد و بررسی جدی یا ظاهراً جدی درباره جشنواره فیلم فجر و حال و روزش در دوره بیست و ششم، به شیوه خسرو دهقان از وودی آلن کمک بگیریم و فضا را تلطیف کنیم.
دوتا جوک مهم و اساسی در «آنی هال» هست که فکر کنم به کار تحلیل وضعیت جشنواره می آید. اول دومی اش را می گویم؛ دوتا پیرزن دارند درباره کیفیت بدً غذایی که بهشان می دهند، غر غر می کنند. اولی می گوید این غذاها واقعاً بدمزه و غیر قابل خوردن است و دومی جواب می دهد که تازه خیلی هم کم می دهند، حالا حکایت جشنواره فجر است. هر سال پیش و حین و پس از برگزاری اش همه مان بحق گلایه داریم و انتقاد می کنیم و از شرایط وحشتناک برگزاری و کیفیت فیلم ها و شیوه برنامه ریزی و... می نالیم و حتی بعضی های مان پیشنهاد می کنیم که بساط این جشنواره را جمع کنند تا خیال همه راحت بشود. حالا امسال که متولیان جشنواره - با ادعای بامزه بیرون آمدن از زیر سایه جشنواره برلین - جشنواره را دو قسمت کردند و پنج روز اول را با نمایش فیلم های نامربوط خارجی پر کردند، بیشترین انتقادها در این باره بود که این چه وضعی است و چرا با این کار جشنواره را از رونق انداختید و یک جشنواره ده روزه را به پنج روز محدود کردید. می بینید؟ غذا حسابی بدمزه است، ولی خب نباید کم هم باشد، چون همه مان شاکی می شویم.
قضیه چیست؟ چرا هیچ کس از اینکه امسال عوض هدر دادن ده روز از عمرش در سینماها و ده روز اعصاب خوردی و توهین و خستگی و...، فقط پنج روز باید تحمل کند خوشحال نشد؟ چرا از این تمهید مبتکرانه که جشنواره فیلم فجر را با یک حرکت ضربتی از وسط نصف کرد، تقدیر و تشکر نکردیم؟ خود من یکی از این منتقدان و معترضان به نصف کردن جشنواره بودم و یک وقت تصور نکنید دارم از بقیه ایراد می گیرم یا برای نوشتن این یادداشت از جایی «سفارش»ی رسیده است، مساله این است که ما خوشبختانه زیاده خواهیم و به کم قانع نیستیم. خوشبختانه هنوز عادت نکردیم در مقابل گرفته شدن حقوق طبیعی مان ساکت بمانیم و چیزی نگوییم؛ هم جشنواره می خواهیم، هم باید مثل همیشه ده روز باشد و هم دل مان می خواهد در این ده روز برنامه ریزی درست و انتخاب خوب و فیلم های تماشایی داشته باشیم. هر کس فکر می کند این توقعً زیادی است، معلوم می شود که به شرایط فجیع دور و برش قانع شده و دست هایش را به نشانه تسلیم بالا برده است. ما تا اطلاع ثانوی قرار نیست سر در خانه مان پرچم سفید بزنیم و تسلیم شرایط بشویم. خدا را شکر که هنوز شاخک هایمان نسبت به شرایط اطراف آن قدر حساس هست که نگوییم چه خوب که جشنواره فجر را پنج روز کردند، چه خوب که امسال چندتا فیلم کنجکاوی برانگیز از برنامه حذف شد تا بتوانیم به کار و زندگی مان برسیم، چه خوب که هیات انتخاب کاری کرد که خیلی ها قید جشنواره رفتن را زدند، چه خوب که فیلم های خارجی با هر عنوان دهن پرکن و هر میزان اعتبار و معروفیت جهانی قطعاً آن قدر حذفی دارد و آن قدر شرایط نمایش و زیرنویسش خراب هست که بدون حسرت بی خیال تماشای شان بشویم... تا اطلاع ثانوی از این خبرها نیست، ۲۶ دوره که سهل است، اگر ۲۶۰ دوره جشنواره هم به همین ترتیب برگزار بشود، از ته دل امیدوارم همه مان نسبت به اوضاع وخیمش واکنش نشان بدهیم و غر بزنیم و گلایه کنیم و یقه جر بدهیم. کیفیت غذای ما را باید هر جور شده بهتر از این کنند، اگر هم قرار نیست خوشمزه ترش کنید، چرا بشقاب مان را نصف می کنید؟،
شوخی بعدی وودی آلن هم مال آنی هال است و اتفاقاً به موضوع بحث ما ربط دارد. یکی رفت پیش روانپزشک و گفت آقای دکتر، برادرم فکر می کنه مرغ شده، چه کارش کنیم؟ دکتر جواب داد که باید بستری بشه. طرف گفت آخه نمیشه دکتر، چون تخم مرغ هاشو لازم داریم، واقعاً فکر می کنید حکایت ما و جشنواره فجر و سینمای ایران چیزی غیر از این باشد؟ قبول که سینمای ایران حالش خیلی خراب است، قبول که جشنواره به عنوان چشم انداز یک ساله سینمای ایران چیزی شبیه تصویر سینما در آینه دق است، ولی نمی دانم چرا نمی شود از این جسم مفلوک و تن رنجورً سینما دل بکنیم و قطع امید کنیم و به خدا بسپاریمش. برادرً مرغً ما حالش خوب نیست، ولی اگر نباشد بساط نیمرویمان هم جمع می شود و خلاص. من یکی که تحمل گرسنگی را به هیچ شکلش ندارم، شما را نمی دانم. تعارف و رودربایستی و پز را که کنار بگذاریم، می بینیم این سینمای عجوزه هزار داماد بدجوری دل مان را می برد و لوندی می کند و چشمک می زند. ما هم انگار قرار نیست سر عقل بیاییم و قید این ماجرا را بزنیم. یک جور حس غریب و غیر قابل توضیح، یک جور خودآزاریً دل پذیر و وسوسه کننده وادارمان می کند از یک ماه قبل از جشنواره روزشماری کنیم و صبح علی الطلوع شال و کلاه کنیم و برویم تا یک پروسه ده روزه حال به هم زن را از سر بگذرانیم. لذت جشنواره رفتن و تماشای فیلم ایرانی در این سال ها گاهی مثل ناخن جویدن و کندن پوست گوشه های ناخن است (چون خودم این کاره ام می گویم،). ظاهر امر می گوید اگر جشنواره نباشد و اگر فیلم ایرانی تولید نشود، احتمالاً زندگی خیلی شیرین تر از این خواهد شد، ولی شما از من قبول کنید که این طور نیست. لابه لای این همه نما و سکانس پر غلط و بی جذبه و این همه قصه تکراری بی ظرافت و بازی های مسخره و فضاهای محقری که سینمای ایران را پر کرده، رمز و راز غیر قابل درکی هست که نمی توانیم ازش چشم پوشی کنیم و عطایش را به لقایش ببخشیم. هر کدام از دوستان که این یادداشت را می خوانند، لیست دی وی دی شاهکارهای قدیمی و فیلم های مهم و پر سر و صدای امسال را یادشان بیاورند که گوشه خانه رها کردند و ده روز از صبح تا آخر شب در جشنواره به زمین و زمان بد و بیراه گفتند و فیلم های مزخرف دیدند و کالباس بدمزه و قهوه آبکی قورت دادند. این شرایط تفسیرناپذیر و این نسبتً عجیب ما با سینمای ایران همیشه برایم از رازهای نامکشوف دنیاست. اگر کسی پیدا شد و جواب این سوال بزرگ را داد، تا ابد مدیونش خواهم ماند... و من یکی که ول کن ماجرا نیستم. با همه رنج و مرارتی که این ده روز کشیدم، با اینکه شک ندارم فیلم های امسال- مثل سال های قبل، - در فاجعه بارترین شرایط کیفی هستند، از همین امروز ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ منتظر جشنواره بیست و هفتم خواهم بود تا باز ده روز در کنار چند نفر هم دل و هم زبان بنشینیم و این سوال ابدی ازلی را مطرح کنیم که اصلاً مگر مغز خîر خورده ایم که می آییم جشنواره و فیلم ایرانی می بینیم؟، و بعد دسته جمعی این حرف را تایید کنیم و سری تکان بدهیم و پïک های آخر سیگارمان را تندتر کنیم تا تیتراژ فیلم مزخرف بعدی را از دست ندهیم.
نیما حسنی نسب
منبع : روزنامه اعتماد