چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
رانندگان تاکسی بخوانند
بالاخره بعد از مدتها، خراب شدن تاكسی كه عصای دست و وسیله كارته باعث میشه تا یه بهونه گیرت بیاد و بتونی یه روز با خانواده سر كنی. تصمیم میگیری بعد از مدتها خودت بری دنبال دخترت و از مدرسه بیاریش خونه.
تو خیابون دست دختر كوچولوی شیرینتو گرفتی و غرق در فكر مشكلات همیشگی راه میری. صدای بوق و ترمز یه تاكسی رو میشنوی. راننده تاكسی سرشو مییاره بیرون و خطاب به تو داد می زنه آهای آقا! عاشقی؟ جلوتو نگاه كن بابا. به فكر خودت نیستی به فكر بچهات باش. بعد هم غرغر كنان میره و مسلما" برای مسافران ماشین هزار و سیصد و هشتاد و پنج تا خاطره از تصادف بچههای خط و مسافركشهای آشنا تعریف می كنه كه به خاطر تصادف به روز سیاه نشستن. خودت هم خدا رو شكر می كنی كه بخیر گذشته.
هنوز كامل از خیابون رد نشدی، یاد این موضوع می افتی كه خطهای سفیدی كه داری روشون راه می ری، خط عابر پیاده است و حق تقدم با شما بوده! و وقتی دوباره صدای ترمز تو سرت میپیچه با خودت میگی پس حواس راننده تاكسی كجا بوده كه اینقدر دیر ترمز كرده و اگر یه لحظه دیرتر متوجه میشد تكلیف خودت و دختر كوچولوت كه دستای ظریفش تو دستته و داره وحشت زده بهت نگاه می كنه چی بود.
چند دقیقه بعد، چند تا خیابون پایین تر یك سری بچه كم سن و سال دارن از خیابون رد می شن و سرگرم بازیگوشی هستند. ناخودآگاه یه لبخند رو لبات می شینه. می بینی یكی از همكارات كه اتفاقا دوست خوبت هم هست باسرعت زیادی مییاد، دستشو می ذاره رو بوق و بعد از دو تا نیش ترمز بچه ها رو رد می كنه. بچهها هم كه می بینن شیطونی وسط خیابون براشون خطرناكه قدمهای كوچكوشونو سریعتر می كنن تا زودتر از خیابون رد شن. با خودت فكر می كنی اگر خودت وقتی پشت فرمون نشستی یه بار غفلت كنی و به تصادف منجر شه، چه قضایایی كه پیش نمی یاد. با خودت عهد می كنی از فردا كه ماشینتو می گیری حواستو جمع كنی.
۵ دقیقه بعد رسیدی به خونه و همه چیز رو فراموش كردی.
روز بعد، پشت فرمون نشستی و رانندگی خودخواهانه بقیه و ماشینهای اطراف كه معلوم نیست می خوان چی كار كنن اعصابت رو به هم ریخته. رادیو هم روشنه. میری لاین یك كه ماشین جلویی كه داره كند و ناشیانه حركت می كنه رو رد كنی كه یه جوان، غرق در فكر مشكلات همیشگی اش، از لای شمشادهای كنارخیابون می یاد بیرون. تمام حواست به رادیو هست و وقتی می بینیش یه ترمز شدید، بوق و ترمز…
سرتو می یاری بیرون، آهای آقا عاشقی؟! حواستو جمع كن.
میذاری تو دنده و شروع می كنی به گفتن هزار و سیصد و هشتاد و پنج خاطره از اتفاقات و تصادفهای همكاران و بچههای خط. اما چند ثانیه بعد، بدون اینكه فكرهای دیروزت یادت بیاد، از یه ماشین سبقت می گیری و می ری دنده چهار، اون هم تو یه خیابان نه چند بزرگ اما پر رفت و آمد، بدون اینكه متوجه تابلوی دبستان و بچههایی كه تازه از اون بیرون اومدن بشی…
منبع : carx1
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم ایران رهبر انقلاب معلمان نیکا شاکرمی شهید مطهری مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس دولت سیزدهم حجاب شورای نگهبان
تهران هواشناسی شهرداری تهران سیل پلیس علیرضا زاکانی قوه قضاییه آموزش و پرورش بارش باران سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو دلار بانک مرکزی دولت ایران خودرو قیمت طلا سایپا بازار خودرو کارگران تورم
فضای مجازی تلویزیون رادیو سریال سینما عفاف و حجاب سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی تئاتر فیلم نون خ
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه روسیه نوار غزه چین حماس عربستان اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس تراکتور رئال مادرید بایرن مونیخ سپاهان باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر بازی باشگاه پرسپولیس
همراه اول وزیر ارتباطات دبی پهپاد تبلیغات اپل ناسا نخبگان گوگل ماه
کبد چرب میوه دیابت کاهش وزن بیماری قلبی مسمومیت داروخانه خواب ویتامین قهوه