سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


جنگ عادتمان شده بود...


جنگ عادتمان شده بود...
سردشت جا ماند از كوران تكنولوژی و پیشرفت های اقتصادی كه در طول سال های پس از جنگ بر سر ایران اسلامی سایه افكند و دولت به آن مفتخر بود. سردشت خواب ماند و در همان خواب مسموم نفس می كشید و نفس می كشد و امروز، شهر و تنها خیابانش و كوچه های خاك آلودش و خانه های محقرش و مردمان فقیرش، همان هستند كه ۱۸ سال پیش بودند. نه بضاعتشان افزون شده و نه توقعاتشان كاهش یافته. آنان فقیرند و تنها مباهاتشان به درختچه های كوچك سماق است كه در اطراف شهر می روید و آبشار «شلماش» كه پله پله، گیسو فشانده تا راه به دشت های عراق ببرد. ۱۸ سال پیش هم دلشان به همین ها خوش بود و این همه سال به جرم بضاعت ناچیزی كه داشتند، محكوم شدند كه سال ها فراموش شوند و فراموش شدند. «قبل تر هم خبری نبود. یك شهر كوچك مرزی چه دارد؟ سر تا تهش را بگردی نیم ساعت هم وقت نمی گیرد. آن هم با این مردم و آن زمزمه ها...»
•••از ارومیه كه به سمت عراق راهی شوی و از پیرانشهر و بانه و اشنویه بگذری و ۶ ساعت حوصله كنی، از پس آن جاده های مارپیچ كه در كمركش كوه، تنگ و باریك پیچ و تاب خورده اند، در پایان نوازش نگاه از آن درآمیختگی سبزی چمنزارها و زردی گندمزارها، به سردشت می رسی. شهر در انتهای خمیدگی راهی كه از جاده جدا شده، سر بر افراشته است. از پایین به بالا كه نگاه كنی، شهر، سر دشت است. با وسعتی به اندازه یك كف دست. از منتهای خطوط افقی بام خانه ها، آسمان آغاز می شود. آسمانی به رنگ آبی و آنچنان شفاف و واضح كه گویی آبی تر از این، برای آسمان برازنده نباشد. شهر جای گشتن نیست یك خیابان دارد با ۱۰۰تا ۲۰۰ تا مغازه. مغازه های بی رنگ. شهر بی رنگ است. انگار خاكستری. رنگ های دیگر بازتاب ندارد. «یك شهر كوچك مرزی است دیگر.» آنهایی كه در خیابان رفت و آمد دارند یا به دیوار كوچه ها و مغازه ها تكیه زده اند، یا خریدار جنس قاچاق اند كه می دانند دنبال چه آمده اند و می دانند كه چه می خواهند و در ساك هایشان می شود از بطرهای مشروب و قوطی های چای عربی و جعبه های سیگار سوئیسی و آمریكایی سراغ گرفت. یا اهالی شهرند كه نگاه نگران و منتظرشان، قدم های غریبه ها را می پاید كه در پس هر قدم، آمد و نیامدی برای جور شدن نان شب خانه نهفته است. از مظاهر زندگی مدرن خبری نیست. بود و نبود مظاهر تجمل و تبختر هم برای شهری كه ارتباطش با دیگر نقاط ایران از۱۸ سال پیش در آستانه گسستن قرار گرفت تفاوتی نمی كند. هر چند كه آخر شب و در هوای آزاد، زمزمه موسیقی آن طرف مرزها كه از نفوذ چارچوب پنجره ها رخنه می كند، به یاد می آورد كه دلخوشی های مردم این شهر همانند زندگی شان چقدر ساده و دست یافتنی است. كودكانش، جوانانش، زنان و مردانش، پیرمرد و پیرزنانش عادت كرده اند كه «نداشته باشند». و این عادت به «نداشتن ها» و «نبودن ها» امروز به اینجا رسیده كه پس از ۳۰ سال، یك خیابان اضافه هم در این شهر ساخته نشده است. در سرازیری لغزنده كوچه ها، زمین از زیر پایت سر می خورد و لكه های آسفالت كوچه ها به وصله های چندباره و چندباره لباس كهنه ای می ماند كه شده عینهو زخم آبله بر گونه كوچه ها. «زباله های شهر را هفته ای یك بار جمع می كنند. جمع آوری زباله كه پول نمی خواهد. شاید شهرداری بتواند بگوید پول ندارم كوچه تان را آسفالت كنم، خیابان تان را آسفالت كنم. اما نمی تو اند بگوید پول ندارم زباله تان را جمع كنم. زباله ها یك هفته در كوچه ها و سرگذرها می ماند تا ماشین شهرداری بیاید و آنها را بردارد.»
• سردشت اولین میزبان بود
سال ،۱۳۶۶ دولت عراق هر آنچه بمب گاز خردل داشت بر سر شهرهای مرزی ایران فرو ریخت. میزبان اولین بمب، شهر سردشت بود. ۷ تیرماه ۱۳۶۷ ساعت ۳۰/۱۶ بعدازظهر، خواب نیمروز شهر با صدای گنگ فرود انفجار یك بمب در مغازه رنگ فروشی نبش میدان آشفته شد. آن زمان جمعیت شهر ۱۲ هزار نفر بود كه بنابر اعلام سازمان های بین المللی، ۸ هزار نفر از جمعیت شهر مصدوم و قربانی استشمام گاز خردل شدند. تعداد واقعی شهدای شیمیایی سردشت هیچ گاه اعلام نشده اما اهالی شهر امروز به یاد می آورند كه آن زمان از هر خانواده حداقل چهار نفر دچار مسمومیت با گاز خردل شده بود، امروز جمعیت شهر حدود ۵۰ هزار نفر است. بیش از دوسوم جمعیت شهر بیش از ۱۸ سال سن دارند و بیش از دوسوم جمعیت شهر در معرض استشمام گاز خردل قرار گرفته اند و بیش از دو سوم جمعیت شهر مصدوم شیمیایی هستند. واقعیتی كه بنیاد شهید و امور ایثارگران و بنیاد جانبازان هرگز حاضر به پذیرفتن آن نشده اند و از پس نپذیرفتن همین واقعیت بوده كه تنها كلینیك تخصصی جانبازان شیمیایی، ۱۴ سال پس از بمباران شیمیایی، سال ۱۳۸۰ در شهر احداث شده است. كلینیكی كه داروخانه ندارد و آزمایشگاهش هم از یك سال قبل به دلیل نبود كادر آزمایشگاه تعطیل شده است و فقط یك پزشك عمومی دارد كه تمام بیماران را با هر نوع مصدومیت معاینه می كند: «هر روز ۱۵ تا ۲۰ نفر. بعضی روزها تعدادشان به ۵۰ نفر هم می رسد.»سرفه های ممتد و خشك زنان و مردان شیمیایی شده، موسیقی متن سالن انتظار كلینیك است كه با آن تنگدستی اش به یك درمانگاه متروك می ماند تا یك مركز تخصصی درمان مصدومان شیمیایی. از سال ۸۰ كه قرار شد این كلینیك برای درمان مصدومان شیمیایی راه اندازی شود تنها بیمارستان شهر دیگر مسئولیتی برای خود احساس نمی كند: «ABG یك نوع آزمایش خون است كه براساس نتیجه این آزمایش متوجه می شویم تا چه حد اكسیژن به خون می رسد و گاز های خونی اندازه گیری می شود. انجام این آزمایش برای جانبازان بسیار حیاتی است اما در بیمارستان سردشت امكان انجام این آزمایش وجود ندارد. من چند بار با مسئولان بیمارستان تماس گرفتم و از آنان خواستم كه این آزمایش را راه اندازی كنند، آنها گفتند كه نه بودجه داریم و نه ماده اولیه آزمایش را. بنیاد باید تهیه كند كه بنیاد هم تهیه نمی كند چون این تعداد مصدوم شیمیایی را به رسمیت نمی شناسد.» پزشك حاضر در كلینیك هر روز از ۲۰ ، ۳۰ ، ۴۰ و ۵۰ نفری كه معاینه می كند نزدیك به نصفشان را به متخصص داخلی یا متخصص بیماری های زنان ارجاع می دهد: «چاره ای ندارم. من می توانم در حد خودم دارو بنویسم. دارو های تخصصی را با نسخه من نمی دهند. باید پزشك متخصص آنها را نسخه كند. سردشت هم فقط یك متخصص داخلی دارد. یك متخصص بیماری های زنان و زایمان، یك متخصص اطفال و یك متخصص بیهوشی. در حالی كه مشكلات مصدومان شیمیایی عمدتاً بیماری های چشمی، ریوی و پوستی شدید است. اما سردشت متخصص چشم و ریه و پوست ندارد. برای رجوع به متخصص باید بروند مهاباد. سه ساعت و نیم راه است آن هم با جاده هایی كه فكر كردن به دره هایش آدم را از سفر منصرف می كند، یا اینكه بروند ارومیه. شش ساعت راه. البته جانبازان بالای ۲۵ درصد می توانند از تخفیف بلیت هواپیما استفاده كنند. بهشان می گویم بروید ارومیه آنجا با هواپیما بروید تهران، تحمل شش ساعت راه پرپیچ و خم را ندارند. من هم كه سالم هستم از آن جاده می ترسم... اینجا مصدومان ریوی تعدادشان بیشتر است. و اكثر اهالی شهر تنگی نفس و سرفه و خلط دارند، خیابان شهر را كه دیده اید. گرد و خاك روی سر مردم نشسته است. كافی است یك نسیم بوزد خاك و غباری است كه به هوا می رود و این گرد و خاك برای جانباز ریوی سم است. تعداد دیگری از جانبازان هم دچار ضایعات چشمی شده اند كه از خارش و آبریزش چشم ناراحت هستند. تعدادی شان نسبت به نور حساس شده اند یا از قدرت بینایی شان كاسته شده است. مصدومان پوستی هم از خارش و خشكی شدید پوست شكایت دارند. در حدی كه دچار بی خوابی های طولانی مدت شده اند. پوست شان در برخی نواحی بدن رنگ باخته و سفید شده چون گاز خردل لایه سازی پوست را به طور كامل سوزانده و از بین برده است... هر شش ماه یك بار متخصص پوست یا چشم یا ریه از ارومیه به سردشت می آید و آن زمان براساس اولویت هایی كه بنیاد تعیین كرده معاینه می شوند.» دارو های تخصصی در داروخانه های شهر پیدا نمی شود. هر كسی داروی تخصصی می خواهد باید برود ارومیه. از آنجا كه قاچاق دارو از سردشت به عراق در حد وفور بوده و یكی از مشاغل مورد توجه اهالی شهر است، داروخانه ها جرات نمی كنند دارو های تخصصی بیاورند. داروخانه هلال احمر در سردشت شعبه ندارد و تنها دارو های موجود برای مصدومان شیمیایی اسپری های ناكارآمد و قطره های چشم و پماد های سوختگی بی خاصیت است كه داروخانه چی ها می گویند مصرف كردن اینها با استفاده نكردنش هیچ فرقی ندارد. اما فقط همین ها است و هیچ چیز دیگر نیست. قفسه داروی داروخانه ها خالی است. دارو های تخصصی هم فقط برای آشنایان و آن هم با سفارش داروخانه آن هم به قیمت آزاد قابل دسترسی است و یكی از داروخانه چی ها می گوید كه با این وضع اقتصادی كه مردم دارند، كسی دارو به قیمت آزاد نمی خرد.• شهر پر از افسردگی است
اهالی سردشت یك درد مشترك دارند. كوچك و بزرگ همگی دچار افسردگی هستند و جالب اینكه در این شهر یك متخصص اعصاب و روان هم پیدا نمی شود. آنهایی كه مصدومیت شیمیایی دارند و به خصوص دچار ضایعات پوستی در نقاط آشكار بدن هستند دچار افسردگی با درصد بالاتری هستند، اما چند درصد و چه تعداد؟ اینها حدس و گمان پزشك كلینیك است: «افسردگی جانبازان زن شدیدتر است چون وضعیتی به مراتب بدتر از جانبازان مرد دارند. اینجا مردسالاری است و مرد ها اجازه نمی دهند زنان تنهایی به كلینیك و مطب دكتر و بیمارستان بروند. اول باید شوهر هماهنگی كند و هر روز كه شوهر وقت داشت، زن می تواند برود معاینه شود. حالا كی شوهر وقت داشته باشد، امروز، فردا، ماه دیگر، شش ماه دیگر؟ جانبازان زن می آیند پیش من می گویند چه كنم، شوهرم می گوید پول بهت نمی دهم. خیلی از جانبازان زن را مردشان طلاق داده است. مرد جانباز چون درآمد دارد، خرج و هزینه اش هم با خودش است. اما زن ها چه؟ الان تعداد جانبازان مرد از جانبازان زن بیشتر است چون مردها خودشان اختیار داشته اند، پول داشته اند رفته اند آزمایش داده اند و شناسایی شده اند. اما زن ها چه؟ بسیاری از جانبازان زن حتی تعیین درصد هم نشده اند. یعنی پول ندارند. سیتی اسكن حداقل ۵۰ هزار تومان هزینه دارد. نزدیكترین مركز هم ارومیه است كه باید حداقل ۲۰ هزار تومان كرایه راه بدهند بروند ارومیه. مرد جانباز هم خودش بیمه است هم خانواده اش. اما زن جانباز فقط خودش بیمه می شود. اكثرشان هم بیسوادند. من كتاب دارم، جزوه آموزشی دارم. اما به چه دردشان می خورد؟ مشكلات جانبازان زن تمام ناشدنی است. بهشان می گویم لااقل بیایید پیش من درددل كنید...»
• اینجا گورستان شهر است
گورستان شهر؛ جایی كه قبور شهدای سردشت هم در آنجا قرار دارد. یك قطعه زمین، با سراشیبی تند و نفس گیر در دامنه كوه. هجوم علف های هرز كه گستاخانه قد كشیده اند، پیدا كردن جای هر قدم از پس گام های قبلی را دشوار می كند و نشان می دهد كه در این سال ها، هیچ دستی به مهربانی بر سر این گورستان كشیده نشده است. می گویند پاكسازی گورستان ها در حیطه وظایف شهرداری ها است... سنگ نوشته های قبور نشان از آداب و رسوم و بضاعت مردم شهر دارد. آنكه مالدارتر بوده سنگ قبری بر آرامگاه عزیزش گذارده و اگر دستش می رسیده، حصار آهنی هم دور آن علم كرده و نبشته ای و نقشی از چهره مرحوم. شاید هم یك دسته گل مصنوعی در گلدان فلزی رنگ باخته ای بر بالای سنگ نشانده است. اما تعداد این سنگ ها كم است. بسیار كم و بیشتر تخته سنگ های ناموزون و بی قواره است به نشانه اینكه اینجا مادری، پدری، فرزندی، همسری به خواب رفته است. شاید یك ضربدر و نام و نام فامیل هم بر تخته سنگ حك شده است. بی سلیقه و هولكی. سالگرد بمباران شیمیایی شهر - تیرماه- اهالی شهر از حوالی عصر در گورستان گرد هم می آیند و برای شهدایشان مرثیه می خوانند. گورستان محوطه وسیعی است. تنگی وقت مجال نمی دهد كه سراسر آن را در جست وجوی تعداد شهدای بمباران شیمیایی كاوش كنیم. تعداد شهدا زیاد است. حتی اگر انكار شود. «به غیر از مردمی كه سال ۶۶ و بلافاصله پس از بمباران بر اثر مصدومیت شدید، شهید شدند، تعداد زیادی هم بودند كه شیمیایی شدند اما آن زمان آزمایشی در كار نبود كه مردم بفهمند درد و مرضشان از عوارض گاز خردل است. سال های ۶۸ و ۶۹ آمار مرگ و میر شهر یك دفعه بالا رفت. می گفتند فلانی سل گرفته، فلانی ذات الریه كرده، فلانی از كوری مرده، فلانی سرش درد می كرد مرد، فلانی از زونا مرده، الان كه مردم فقیر هستند. آن زمان فقیرتر بودند. پول نداشتند آزمایش بدهند. حالا امروز می فهمیم كه آن روزها چرا مرگ زیاد بود. چرا یك دفعه آمار سقط زن های حامله افزایش پیدا كرد...»
• آمارها مخفی می ماند
اداره امور جانبازان سردشت حاضر به دادن هیچ اطلاعاتی نیست. اینكه در حال حاضر چه تعداد از جمعیت شهر مصدوم شیمیایی هستند؟ چه تعداد تعیین درصد شده اند؟ چه تعداد بالای ۲۵ درصد و چه تعداد كمتر از ۲۵ درصد هستند؟ چه تعداد در كمیسیون های پزشكی پذیرفته و چه تعداد رد شده اند؟ پاسخ هیچكدام از این سئوالات را نمی دهند و ارائه هرگونه اطلاعاتی را هم ممنوع كرده اند. پس باید به شنیده ها اطمینان كرد. مردم شهر همگی خود را جانباز می دانند اگرچه كه بسیاری شان حتی كارت جانبازی ندارند و آن تعداد اندكی هم كه درصد جانبازی گرفته اند زیر ۲۵ درصد هستند و از حداقل مزایای جانبازی استفاده می كنند و حداقل ها در شهری مثل سردشت یعنی هیچ... آنها همین قدر كه خاطرات تلخ دوران جنگ، بمباران شهر و آن روز فراموش نشدنی كه سرنوشت هزاران نفر از عزیزانشان را دیگرگون كرد نتوانسته اند از یاد ببرند، خود را محق می دانند كه لفظ جانباز را به خود نسبت دهند.شاید هم حق دارند. «بمباران برایمان عادت شده بود. اصلاً اگر یك روز شهر بمب نمی خورد برایمان عجیب بود. انگار سردشت زباله دانی بود. هواپیماهای عراقی در برگشت بمب هایشان را عین زباله می ریختند بر سر ما. تا سال ها پس از پایان جنگ، پرچم سیاه سردر خانه هایی كه شهید داده بودند شده بود عین یك تكه آجر از خانه، انگار اگر برش می داشتی ستون خانه از هم می پاشید. در شهر، خانه ای نبود كه پرچم سیاه به درش نصب نشده باشد... ما تمام لحظه های جنگ را یادمان مانده. همه چیزش را. یادمان نمی رود كه تا روز بمباران شیمیایی یك نفر از همین مسئولان شهر یا شهرهای اطراف به مردم نگفت كه مردم، اگر شیمیایی زدند چه بكنید. وقتی شیمیایی زدند یك نفر با بلندگو راه افتاد در شهر و داد می زد؛ مردم، شیمیایی زدند، مردم، به سروصورتتان آب بزنید... ما كه آب نداشتیم. آب شهر قطع شده بود. همه پریدیم توی حوض خانه مان، فردای آن روز همه مان همان گوشت و سبزی و میوه و نانی را خوردیم كه روز قبلش گاز خردل رویش نشسته بود. همه مان شب بمباران برگشتیم توی همان خانه هایی كه گاز خردل توی دل اتاق هایش نشت كرده بود. كدام آگاهی؟ كدام اطلاع؟ می دانی اگر امروز هم سردشت را شیمیایی بزنند با ۱۷ سال پیش چه فرقی دارد؟ هیچ. فقط مردم فهمیده اند كه شیمیایی یعنی چه؟ آن هم از وضع بدبختی همشهری هایشان فهمیده اند كه شیمیایی شدن یعنی چه وگرنه هیچ كس در این سال ها به ما یك سلام هم نكرد. چه برسد كه آموزش بدهد. ما تمام لحظات جنگ را یادمان است، پیر و جوانمان یادشان مانده. مگر می شود فراموش كرد. جنگ عادتمان شده بود.»
• آیا باید فراموش كرد
نمی دانم كه آیا باید سردشت را فراموش كرد یا نه، فراموش كرد كه شهری در گوشه ای قرار دارد كه ۷۲ بار در طول ۸ سال جنگ ایران و عراق بمباران شده است و از آمار شهدایش هیچ اعلام رسمی آشكار نمی شود.
نمی دانم آیا باید فراموش كرد این شایعات را كه اهالی شهر با وجود آنكه از طریق كردهای عراق از زمان بمباران ها خبر داشتند اما ترجیح می دادند كه خانه و خاكشان را و درختچه های كوچك سماقشان را ترك نكنند. و نمی دانم كه آیا باید فراموش كرد نگاه معصوم دختران جوان شهر را كه التماس می كردند به وضعیت تنها بیمارستان شهر رسیدگی شود تا عزیزانشان به دلیل نبود امكانات در كنج اتاق های تاریك خانه ها نمیرند.
و نمی دانم كه آیا باید فراموش كرد كه آنهایی كه در سالگرد جنگ و یادبود دفاع مقدس، هزاران بیت شعر از پیش آماده شده می سرایند، ساده ترین نشانه های دوستی را از یاد برده اند...
و نمی دانم كه آیا باید سردشت را فراموش كرد یا نه...

بنفشه سام گیس
منبع : روزنامه شرق