سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

شیخ هاشم قزوینی


شیخ هاشم قزوینی
«حاج شیخ هاشم (یا محمد هاشم) مدرس قزوینی(خراسانی)، در سال ۱۲۷۰ هجری شمسی در یکی از آبادیهای اطراف قزوین به این جهان آمد. مقدمات و ادبیات را در قزوین فرا گرفت و پس از تکمیل ادبیات عرب، نزد استادان ادبیات، در محضر اساتید قزوین، که در راس آنان «حاج ملا علی طارمی» و «آخوند ملا علی اکبر»- دو فقیه عالیقدر محل- بودند سطوح عالیه فقه و اصول را خواند.
در همین شهرستان فلسفه اشراق و مشاء را نزد استاد عالیقدر، مرحوم حاج سید موسی زرآبادی قزوینی آموخت. آنگاه برای تکمیل مدارج عالیه استنباط به اصفهان عزیمت کرد، و در آنجا نزد مرحوم «کلباسی» و «فشارکی» به کسب علم پرداخت و پس از شش سال اقامت به وطن بازگشت. طی این مدت وصف حوزه علمی مشهد که در آن اوان سر آمد مجامع علمی ایران به شمار می آمد- طبع دانش پژوه وی را مایل به مهاجرت به این سامان ساخت، و به شوق وصول به این کانون معرفت، بار سفر بست.
در مشهد از محضر آیة ا... حاج آقا حسین قمی، و آیة ا... میرزا محمد آقازاده خراسانی (فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، صاحب «کفایه»)، و آیة ا... آمیرزا مهدی اصفهانی - که خدایشان رحمت کند- کسب کمال نمود و از دو استاد اخیر به اجازه اجتهاد مفتخر گردید. همین اجازه از طرف زعیم دستگاه روحانیت شیعه، حضرت آیة ا... سید ابوالحسن اصفهانی- اعلی الله مقامه- به توقیع «صدر عن اهله فی محله» موشح گردید.حاج شیخ هاشم قزوینی، نمونه برجسته یک
«عالم دینی» و یک «روحانی اسلامی» واقعی بود؛ مردی خردمند، وارسته، متواضع، هوشیار، متعهد، شجاع، روشن بین، و بیزار از عوامفریبی و انحطاط پراکنی و ارتجاع گرایی.
● ویژگی های معنوی و شخصیتی حاج شیخ هاشم قزوینی
۱) فنای در علم
تصور می کنم ما طلبه ها را خیلی دوست می داشت، چون ما طلبه ها نیز او را خیلی دوست می داشتیم. بجز لحظاتی که درس می گفت، سکوت عمیق و وقار سنگین و قیافه پر معنی و با تأملش انسان را- خود بخود- به تامل وا می داشت و به عمقها می برد.
شبی از شبهای ماه رمضان(سال ۱۳۳۱ ش)، با دانشمند فاضل جناب آقای محمد باقر بهبودی- که ایشان نیز از مستفیدان آن حضرت بود- به دیدار وی در منزلش رفتیم. منزلی بسیار بسیار ساده، پلاسی و پرده ای کم بها، و فوق العاده تمیز... در آن شب مطالبی مطرح شد. از جمله ایشان از پیشرفت کار نهضت ملی کردن صنعت نفت پرسید، که مسأله روز بود. این مردان بزرگ چنان نبودند که سر در لاک خویش برند، و از مسائل جامعه و مردم غافل باشند، بلکه همواره در صف تکالیف اجتماعی نیز حضور فعال داشتند، از جمله در «قیام مسجد گوهرشاد»(به سال ۱۳۱۴ ش).
نیز هنگامی که در بیمارستان امام رضا «ع» بستری شد، روزی باز به اتفاق آقای بهبودی برای عیادت ایشان به بیمارستان رفتیم. وارد بخش شدیم، در اتاق خود نبود. پرسیدیم، معلوم شد همان ساعت مرخص شده، و برای خداحافظی با پرستاران به آخر سالن رفته است. به سراغ او رفتیم. دیدیم در آخر سالن، در میان جمع پرستاران پیر و جوان ایستاده، و نگاهش همواره به زمین دوخته است و پرستاران عبای او را می بوسند و به او التماس دعا می گویند. آن حالت روحانی ما را بسیار تحت تاثیر قرار داد؛ همچنین حسن ادب و اخلاق اجتماعی او که برای حق شناسی و تشکر از زحمات کارکنان بیمارستان و پرستاران به نزد آنان رفته و با کمال ادب و انسانیت به خداحافظی با آنان پرداخته بود.
پاره ای خصوصیات در او بود که او را در شمار نوابغ جای می داد. روحی بسیار قوی داشت، و برخوردهای روحی مهمی- از نوع مکاشفات- برایش اتفاق افتاده بود که برخی را گاه به مناسبتی، و به منظور آموختنی، در سر درس نیز نقل می کرد.
استعدادی سرشار داشت، و آزاده ای بسیار بزرگ نفس و بزرگ عقل بود. زندگی مادی و شؤون مورد توجه دیگران را بسی ناچیز می شمرد و ناچیز- یعنی آنچنان که هست- می دید. نمی شد فهمید غیر از معنویت و زهد و تدریس و تربیت و عزت نفس و مناعت و ادای تکلیف و حریت، چیز دیگری از امور جهان نظرش را جلب می کند یا نه؟
و یکی از احوال بسیار ژرف او در طلب علم، واقعه ای است از دوران تحصیل و طلبگی وی در اصفهان، در سال قحطی، که به هنگام مباحثه با استاد جلال الدین همائی- که در آن وقت از طلاب اصفهان بوده است- اتفاق می افتد. هم در آن ایام که استاد ما، مرحوم آیة ا... حاج شیخ هاشم قزوینی درگذشت، به مناسبت بزرگداشت خاطره مرحوم آیة ا... بروجردی، مجلسی در دارالفنون تهران برگزار شد. در آن مجلس، شادروان استاد جلال الدین همایی سخنرانی کرد.
سخنان استاد همایی از رادیوی ایران پخش شد، مستقیم یا غیر مستقیم. دوستانی که خود شنیده بودند برای من چنین نقل کردند، و به تواتر شنیدم که استاد همایی، بعد از خواندن خطبه ای، و پس از یاد کرد نام یک یک مشایخ اجازه خویش تا رسول «ص» آن گونه که سنت علمای حدیث است، روایتی را از پیامبر نقل کرد و بعد بر سر سخن رفت؛ از شیوه تحصیلات قدما و دشواریهایی که بر سر راه ایشان بود یاد کرد. در آن میان، خاطره ای از حال و روزگار خویش به هنگام تحصیل در مدارس قدیم آورد که:
«در اصفهان، به سال مجاعه، که یکی از آن «قحط سالهای دمشقی» بود و مردم، پیر و جوان و زن و مرد، از گرسنگی، خیل خیل می مردند، من و شماری اندک از طلاب مدرسه نیاورد(یا مدرسه ای دیگر که استاد همایی نامش را یاد کرده و من اکنون به یاد ندارم)، با گرسنگی و قحطی همچنان دست و پنجه نرم می کردیم، و نستوه در کار تحصیل علم کوشا بودیم. چنان مستغرق در جمال معنی و لذات حاصل از کسب معرفت بودیم که گویی در پیرامون ما هیچ اتفاقی نیفتاده است. گذران ایام تحصیل را با کمترین سد جوعی، به شیوه اصحاب صفه، شبی را به روز می آوردیم و روزی را به شب...
«یک روز، در ضمن مباحثه با رفیق همدرسم- که طلبه برجسته ای از اهل قزوین بود- متوجه شدم که ناگهان حالش دگرگون شد و تشنجی به او دست داد و بیهوش افتاده، به حالت غش درآمد. می دانستم که هیچ بیماری و دردی ندارد، در کمال سلامت و نشاط جوانی است. دردش گرسنگی است که آن را از من نیز پنهان می کند. بناچار، با شتاب از جای برخاستم. هر چه در گوشه و کنار طاق و رواق مدرسه و ذهن و ضمیرم گشتم که وجهی حاصل کنم و از آن راه لقمه نانی برای او فراهم آورم، به هیچ روی حاصل نشد، که همه در کمال فقر و قناعت می زیستیم و هر کس هر چه داشت، از کتابهای غیر درسی گرفته تا لوازم زندگی، در روزهای گذشته، همه را فروخته بود و گذران ایام را قوت لایموتی فراهم کرده بود. دیگر چیزی در بساط باقی نبود. بناگزیر خود را به خیابانی که در نزدیکی آن مدرسه بود رساندم، به تعبیر بیهقی، همچون متحیری و غمناکی می گشتم و چشمم به هیچ چیز نمی افتاد که بتوان بدان سد جوع کرد.
از پس جستجوی بسیار و نومیدی، ناگهان در گوشه خیابان، چشمم به چند برگ کاهوی گل آلود افتاد، که از قضای روزگار در آنجا افتاده بود. گویی هنوز کسی از خیل گرسنگان شهر آن را ندیده بود. آن چند برگ کاهوی گل آلود را، همچون مائده ای بهشتی که از آسمان فرود آمده باشد، از زمین برداشتم؛ آمدم، در جوی آب شستم، خود را کنار آن دوست رساندم، همچنان بیهوش افتاده بود. دیدم رنگ رخساره اش از فرط گرسنگی زرد شده است. از آثار حیات نفسی هنوز باقی است که به دشواری صدای آمد و رفتنش را می توان شنید. اندکی از آن برگهای کاهو در دهانش نهادم؛ بی رمق، با چشمان بسته، به زحمت به جویدن پرداخت. با هر برگی که می جوید و فرو می برد، چنان بود که گویی پاره ای از حیات رفته به تنش باز می گردد.
هنوز آن چند برگ کاهو به پایان نرسیده بود که اندک اندک چشمانش باز شد، و با لبخندی که در آن شکرها بود و شکایتی نه، برخاست، نشست، و بی درنگ روی به من کرد، و انگشت روی خط نهاد و گفت: «کجای بحث بودیم؟ و دیگر از آن گرسنگی و بیهوشی و پیچ و تابهای حاصل از آن هیچ سخنی نگفت. چنان بود که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. من نیز که از بسامان رسیدن سعی خویش، در رمق بخشیدن به او، رضایتی در خود احساس می کردم، روا نداشتم که آن مایه اشتیاق و جویندگی او را در راه دانش، که تا بدین پایه بود، به سخنان دیگر گونه بیالایم، و از گرسنگی او و حالاتی که در آن میان بر من و او رفته بود سخن بگویم، یا چیزی بپرسم. هیچ اشاره ای به آن احوال نکردم و دنباله بحث را یادآور شدم. مباحثه ما از همانجا که قطع شده بود ادامه یافت، چنانکه گویی هیچ واقعه ای در میان نبوده است».
همان دوستانی که این داستان را از سخنرانی استاد همایی برای من نقل کردند، چنین گفتند که او در دنباله این داستان یادآور شد که آن دوست، طلبه ای بود به نام «شیخ هاشم قزوینی» که شنیده ام هم اکنون یکی از استادان برجسته حوزه علمیه خراسان است. و این واقعه ای بود که استاد همایی آن را، با دقایق و تفاصیل تمام- آن گونه که شیوه سخن گفتن آن بزرگ بود- نقل کرده است... خاکشان سیراب باد از بارانهای بخشایش الهی که در خشکسالانی آنچنان، سبز و بارور ماندند که:
غیب را ابری و آبی دیگر است
آسمان و آفتابی دیگر است
فیلسوف اجتماع و تربیت قرن ۱۸ فرانسه، «ژان ژاک روسو» صاحب کتاب «قرار داد اجتماعی»، کتابی دارد به نام «امیل» که به فارسی با همین نام ترجمه شده. این کتابی تربیتی است، در آنجا می گوید:
«من برای شناختن خصوصیات بشر ترجیح می دهم که زندگی مردان بزرگ را مطالعه کنم».
این متفکر به اینجا رسیده که اسلام گفته است: «هنگام گفتگو درباره صالحان، رحمت(خداوند) فرو ریزد».
اسلام به زبان اخروی و معنوی گفته است. به راستی امثال استاد شیخ هاشم قزوینی، می توانند الگوی خلق خدا باشند، و وارستگی، آزادگی، بی اعتنایی به دنیا و سختکوشی را به مردمان بیاموزند.
۲) جهاد و مبارزه
استاد شیخ هاشم قزوینی شاگرد آیة ا... میرزا مهدی اصفهانی بود.
انقلاب خراسان، و انقلاب قزوین، مرهون آیة ا... شیخ مجتبی قزوینی است. در زمان شروع انقلاب، عالم بزرگ قزوین مرحوم علامه سید ابوالحسن رفیعی قزوینی بود، که فقیه و صاحب رساله بود، و در فلسفه و عرفان نیز از چهره های معروف به شمار می رفت. استاد امام نیز بود و امام درباره ایشان گفته است: «هیچ کس مثل ایشان مسائل فلسفی و عرفانی را بیان نمی کرد».
به هرحال، ایشان هنگام آغاز انقلاب، عالم بزرگ قزوینی بودند. آقای خاکساران که خاطرات انقلاب قزوین را نوشتند، چنین گفتند: در قزوین هر بار می رفتیم خدمت علامه سید ابوالحسن رفیعی قزوینی که برای تأیید نهضت امام خمینی اعلامیه بدهد، نمی پذیرفت.
در جریان دیگری نیز که پس از دستگیری امام پیش آمد و علمای بزرگ تصمیم گرفتند اعلامیه ای صادر و در آن اعلام نمایند که امام مجتهد است، تا دادگاه های شاه نتواند درباره ایشان حکمی(یا حکم اعدام) صادر کند، آقای رفیعی قزوینی حاضر نشد آن اعلامیه را امضا کند.
این جریانها گذشت تا حضرت شیخ مجتبی قزوینی به قزوین رفتند، برای دیدن اقوام. برخی از مردم به ایشان گفتند که آقای رفیعی اعلامیه ای نداده و با نهضت امام همراهی نکرده است. مجالس دید و باز دیدی برگزار شد، و آیة ا... رفیعی قزوینی نیز به دیدن آیة ا... شیخ مجتبی قزوینی آمد، و ایشان به باز دید آیة ا... رفیعی رفت. به هنگام بازدید حضرت شیخ مجتبی قزوینی با حالت اعتراض به ایشان گفت: شما چرا اعلامیه نمی دهید؟ ایشان در پاسخ گفتند: نمی دانم چه بنویسم، چه بگویم و چکار کنم؟ حاج شیخ مجتبی گفتند: همین طور که دیگران می نویسند، شما هم بنویسید و مردم را بیدار کنید.
آقای خاکساران در خاطراتشان نوشته اند وقتی موضوع به اینجا رسید، فوری متن را نوشتیم، و به آیة ا... شیخ مجتبی دادیم، ایشان آن را خواندند و فرمودند خوب است و آن متن را به آیة ا... رفیعی قزوینی دادند، و ایشان پذیرفت و امضا کرد، و انقلاب قزوین از آن روز آغاز گردید.
بنابراین، انقلاب خراسان که مرهون حضرت شیخ مجتبی است(و بر همگان روشن است)، انقلاب قزوین نیز با سفر ایشان و تأثیر گذاری بر آیة ا... رفیعی قزوینی آغاز می شود.
استاد شیخ هاشم قزوینی نیز مجاهد و مبارز و پیشگام در حرکتهای انقلابی بود، در قیام گوهرشاد شرکت داشت، و با کشتار مردم و حوادث پس از آن، ایشان با گروهی از عالمان و واعظان دستگیر شد و به تهران منتقل گردید، و پس از آن به روستای خودشان در قزوین تبعید گردید.
۳) قدرت اراده
جریانی در مقدمه یاد شد، و رخدادهای بسیار دیگری در زندگی استاد پیش آمده است که اراده قوی، و تعالی و قدرت روحی استاد شیخ هاشم قزوینی را روشن می سازد از آن جمله، ایشان در سفری که قصد مکه داشتند در راه قم و زیارت حضرت معصومه «س» تصادف عجیبی برایشان پیش می آید، و سخت مصدوم می گردند و پیشانی شان شکافته می شود، و ابرو را دو نیم می کند، به گونه ای که پس از سالها که از این حادثه گذشته بود، فرو رفتگی این شکاف در پیشانی ایشان به خوبی دیده می شد. پس از حادثه، ایشان را به همراه دیگر مجروحان به بیمارستانی منتقل می کنند و پزشکان مشغول مداوا می گردند. جراحان وقتی می خواهند ایشان را جراحی کنند، می گویند جراحی طول می کشد و جراحت بزرگ است، باید شما را بیهوش کنیم و شما نمی توانید تاب بیاورید. حاج شیخ هاشم می گوید: بیهوشی لازم نیست، شما جراحی کنید من تحمل می کنم.
جراحان با شگفتی دست به کار جراحی می شوند، و ایشان کاملا تاب می آورد، تا جراحی پایان می یابد. یکی از پزشکان به استاد می گوید: شما اگر در خارج بودید، مجسمه تان را از طلا می ساختند، زیرا که انسانی تا این پایه از استعداد و قدرت روحی، که زیر چنین عمل جراحی طولانی طاقت بیاورد، موضوعی استثنایی است.
از این رو، می نگریم انسانهای بزرگی که اهل ریاضت و مسائل باطنی بودند، به استاد شیخ هاشم قزوینی ارادتی فراوان داشتند. چون استاد بزرگ علوم غریبه سید ابوالحسن حافظیان، و آیة ا... شیخ مجتبی قزوینی، و در این اواخر استاد میرزا اکبر معلم دامغانی، از ارادتمندان حضرت شیخ هاشم قزوینی بودند.
۴) رویکرد به مکتب تفکیک
ما که استاد شیخ هاشم قزوینی را «تفکیکی» شمردیم خیلی ملاحظه کردیم، زیرا ایشان از برخی تفکیکی ها بسیار جلوتر، و در ناسازگاری با فلسفه یونان بسیار پیشگام تر و تندتر بود.
این عقیده ایشان، در نقطه اوج واقعگرایی قرار دارد، یعنی انسان نان امروز را بخورد و با مغز ارسطو فلسفه بافی کند؟! ارسطویی که می دانید حدود ۶۰ الی ۷۰ سال پیش در اروپا کتابهایش را مجددا از اصل زبان یونانی ترجمه کردند، و این ترجمه های ما را که بیشتر در دستگاه مامون آغاز شد، بی اعتبار کرد، و ثابت شد که برخی حرفها را که در کتابهای ما از ارسطو نقل شده است، سخن او نیست.
دیگر اینکه این فلسفه دو هزار و پانصد سال پیش، بسیاری از اصول و ارکانش امروزه باطل شده است، چون: عقول عشره، یا صدور واحد از واحد(الواحد لایصدو منه الا الواحد)، و تفکرات آنها درباره اجرام فلکی و سماوی، و تعریف ماده و... و دهها و صدها موضوع دیگر فلسفه آنها امروزه از تخیلات پوچ شمرده می شود، و مغز بزرگی چون خواجه نصیر طوسی ۸ قرن پیش درباره عقول عشره گفته است: «و ادله وجودها مدخوله»؟
ملتها همواره از ناحیه فرهنگ ترقی می کنند، و ترقی فرهنگی بدون هماهنگی با روز، ترقی نیست، بلکه فرهنگ عقب افتاده و تاریخ گذشته است. امروز ذلت مسلمین از فلسفه قدیم است نه از «نفس الفلسفه»، و فلسفه خواندن(که باید فلسفه ها چه قدیم و چه جدید، حتی فلسفه های مادی را) بله از توقف در آن افکار گذشته، و فراموش کردن نو اندیشی و نو آوری.
ما مسلمانها بیش از هزار سال است که با ریسمان ارسطو به چاه می رویم، و با این ریسمان به چاه رفتن بیرون آمدن ندارد؟
۵) حمایت ازدرس معارف
آیة ا... شیخ هاشم قزوینی، از شاگردان استوار و طرفداران جدی درس معارف آیة ا... میرزا مهدی اصفهانی بوده است، و بیش از آنکه خود در این درس شرکت کند، دوستان و همدوره ایهای خود را نیز به شرکت در این درس تشویق و ترغیب می کرده است. از آن جمله آیة ا... شیخ غلامحسین بادکوبه ای، آیة ا... شیخ مجتبی قزوینی، شیخ محمود حلبی، و آیة ا... محسنی ملایری و...
این دوستان را شیخ هاشم به درس میرزا هدایت می کند، و با اصرار از آنان می خواهد که در درس معارف میرزا شرکت کنند. مرحوم شیخ محمود حلبی می گفتند: من حاضر نبودم به درس میرزا مهدی بروم چون بیشتر نقد فلسفه بود، و من آن روزها منظومه را تدریس می کردم. حاج شیخ هاشم از من خواست به درس میرزا بروم، نپذیرفتم، به من گفت: شما دو جلسه در درس معارف ایشان شرکت کن و دیگر نیا. مرحوم حلبی می گفت: من آنگاه که در درس حاضر شدم تصمیم گرفتم میرزا را از راه خویش منصرف کنم، و این قدر اشکال کنم تا خسته شود.
حلبی افزود: من دو ماه با ایشان مجادله می کردم و می خواستم هر طور شده(طبق عادت طلبگی) برایشان غلبه کنم، تا سرانجام دیدم حرفها(نقدها و اشکالات ایشان بر مبانی فلسفه) درست است، و تسلیم شدم و پذیرفتم.
آیة ا... محسنی ملایری(م: ۱۳۷۴ ش) نیز چنین می گوید: «من به درس آقا بزرگ حکیم (م: ۱۳۵۵ ق) می رفتم. شیخ هاشم قزوینی به من گفت: چرا به درس میرزا نمی آیید؟ حتما بیایید و اصرار کرد. گفتم: استادم آقا بزرگ فرموده است: «به درس دیگری نروید». ایشان گفت: هر طور شده آقا بزرگ را راضی کنید و حتما به درس میرزا بیایید. در پی اصرار شیخ هاشم، از استاد اجازه گرفته به درس میرزا رفتم. اولین جلسه ای که حاضر شدم، بحث درباره کیفیت حصول علم برای نفس بود، و بیان حقیقت علم و تمایز آن با نفس... و مطالبی بسیار مهم در این باره... پس از این درس، همین که خدمت آقا بزرگ رسیدم، فرمودند: خوب، درس چه بود؟ من هم مطالبی را که میرزا فرموده بود نقل کردم. آقا بزرگ حکیم به محض شنیدن فرمود: «عجب مطالب عرشی، عجب مطالب مهمی، تاکنون از کسی نشنیده بودیم. حتماً به درس ایشان بروید، و بیایید مطالب را به من هم بگویید».
از این جریان، و جریانهای مشابه دیگر دو نکته روشن می شود:
نخست اینکه استاد شیخ هاشم قزوینی دلباخته درس معارف میرزا مهدی بوده، و شیوه تفکر او را پذیرفته بوده است، نه اینکه تنها در درس اصول میرزا شرکت کند، و مبانی نقد و مناقشه فلسفی میرزا را قبول نداشته باشد، چنانکه برخی پنداشتند.
دیگر اینکه آیة ا... میرزا مهدی اصفهانی، به حوزه مشهد علمیت بخشید و آنان را به نوگرایی و نواندیشی و نقد و بررسی وا داشت، و از تقلید آرای گذشته رهایی بخشید، و حوزه را به بررسی افکار جدید راهنمایی کرد.
استاد محمدرضاحکیمی
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید