چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

یک قرن منازعه طبیعت در برابر تربیت


برای روزنامه های جنجالی داستان بسیار جذابی است: توضیحی علمی برای ماجراهای عشقی كه هر روز صفحات آنها را پر می كند. روزنامه «دیلی میل» در عنوان اصلی اش می پرسد: «آیا شما به طور مادرزاد منحرف می شوید؟» و به دنبال آن گزارشی از كار دانشمندان بیمارستان سنت توماس لندن را می آورد كه حاكی از آن است كه یك چهارم زنان دارای «ژن خیانت» اند؛ ژنی كه احتمال خیانت زناشویی را در آنها می افزاید.پروفسور تیم اسپكتور و همكارانش در «واحد پژوهش دوقلو ها» سوابق شخصی هزاران زن دوقلو را مقایسه كردند و نشان دادند كه خواهرانی كه دوقلوی همسان بوده اند- و در نتیجه دارای ژن های كاملاً مشابه - میزان های مشابهی از رفتار خیانت آمیز را بروز می دهند، معنی تلویحی این پژوهش آشكار است: زنی كه به لذت جویی روی می آورد تقصیری ندارد- همه تقصیر ها به گردن ژن های او است.
دست كم نوع نگرش روزنامه های جنجالی به موضوع است كه گزارش هایشان را با ذكر نمونه های بی بند و باری های اشخاص مشهور رنگ و بو می دهند. تنها در پایان این داستان ها است كه توضیح پژوهشگران برای رفع سوءتفاهم آورده می شود- كه ژن ها تحمیل كننده رفتار نیستند و خیانت و بی وفایی مانند هر رفتار دیگری احتمالاً در هر مورد به مجموعه ای از عوامل دیگر هم بستگی دارد.اما چیزی كه این پژوهش ها جدا از همه تردید ها روشن می كند، علاقه همیشگی به منازعه « طبیعت در مقابل تربیت» است. ندرتاً ماهی می گذرد كه در آن یك گروه پژوهشی رابطه ای را بین ژن ها و این یا آن صفت شخصیتی از میل جنسی گرفته تا آزاررسانی و حتی دیوانگی اعلام نكنند و در پشت گزارش های این پژوهش این نتیجه گیری تلویحی ناراحت كننده پنهان است كه انسان ها كاملاً در اسارت ژن هایشان اند.
• نسل كشی بر پایه ژنتیك
همین عقیده است كه زمینه ساز سبعیت هایی مانند عقیم كردن اجباری افراد «عقب مانده ذهنی» در آمریكای دهه ۱۹۳۰ یا پاكسازی نژادی در بالكان دهه ۱۹۹۰ است. با این حال واكنش بر ضد جبرگرایی ژنتیكی هم افراط های خودش را داشته است. عقیده به اینكه انسان ها «لوح های سفیدی» هستند آینده آنها كاملاً توسط محیط شان تعیین می شود، به نظریه های عجیب و غریبی درباره نحوه بزرگ كردن كودكان منجر شده است- و احساس گناهی ناگفته در میان والدین كه خودشان را در شكست های فرزندان شان مقصر می دانند.در حال حاضر تصویری جدید و بسیار پیچیده تر شروع به ظهور كرده است: رابطه ای بین ژن های ما و نحوه بزرگ شدنمان و محیط كه بسیار پیچیده تر از آن تصویری است كه عوامفریبان در این منازعه ما را به قبول آن واداشته بودند.
حتی پیشگامان این مباحثه منظور خود را تنها مقاصد خیر برای جامعه اعلام می كردند. هنگامی كه جان لاك فیلسوف انگلیسی در قرن هفدهم، دیدگاه «لوح سفید» را درباره رفتار انسانی بیان كرد، اعتقاد داشت كه دارد ضربه ای بر تصورات سركوب كننده «گناه آغازین» در الهیات مسیحی و حق آسمانی شاهان وارد می آورد. اگر همه انسان ها یكسان متولد می شدند، آنگاه هر كس می توانست یا می بایست حق مشابهی برای زندگی، آزادی و دنبال كردن سعادت مثل هر كس دیگر داشته باشد؛ همین دیدگاه بود كه تامس جفرسون، معمار اصلی اعلامیه استقلال آمریكا را تحت تاثیر قرار داد. به همین منوال هنگامی كه روشنفكران دوران ویكتوریا هربرت اسپنسر و فرانسیس گالتون نظریه تكامل داروین را برای مطالعه جوامع انسانی به كار بردند، اعتقاد داشتند كه در جهت خیر عامه عمل می كنند.برخی از معاصران آنها می توانستند خطرات كمین كرده در جمع بندی مشهور اسپنسر در مورد تكامل به عنوان «بقای اصلح» و برداشت گالتون از یوژنیكز- یعنی «بهسازی» نظامدار نژاد انسانی از طریق نسل كشی انتخابی - را ببینند. در ابتدای سال ۱۸۶۵ گالتون مطالعه ای را در مورد برجستگی فكری كودكان خانواده های اشراف صورت داد و نتیجه گرفت میزان موفقیت آنها ۲۴۰ برابر موفقیت فرزندان مردم عادی است، یك دهه بعد گالتون این آزمایش را با اولین مطالعه ای كه به بخش اصلی منازعه «طبیعت در برابر تربیت» بدل شد دنبال كرد، یعنی مقایسه دوقلو های یكسان. گالتون با یافتن مشابهت های بسیار بین دوقلو های یكسان (یك تخمكی ) در طول زندگی هایشان اعتقاد پیدا كرد كه اصلاً لازم نیست منازعه ای انجام شود: طبیعت به وضوح بر تربیت برتری داشت- و نسل كشی انتخابی طریقه ای بود كه جامعه باید در پیش می گرفت.بسیاری از افرادی را كه «در اولین كنگره بین المللی بهسازی نژادی» در لندن در سال ۱۹۱۲ حضور داشتند از جمله لئونارد داروین، پسر چارلز داروین، در این عقیده سهیم بودند. لئونارد داروین به عنوان رئیس «جامعه بهسازی نژادی» در مورد تهدید زاد و ولد «غیر اصلح در میان انسان ها» برای نسل های آینده هشدار داد. با این وجود حتی در این گرد همایی صداهای مخالف قابل شنیدن بود. آرتور بالفور، نخست وزیر سابق بریتانیا، در سخنرانی اش خطاب به كنگره نگرانی خود را در این مورد اعلام كرد كه كل پرسش وراثت بسیار پیچیده تر از آنی است كه دانشمندان فكر می كنند- و در مورد مصادره به مطلوب كردن اصلاح ژن (یوژنیك) توسط متعصبانی كه می خواهند دیدگاهشان را بر بقیه جامعه تحمیل كنند هشدار داد.ثابت شد كه نظرات بالفور از دو جنبه بسیار پیشگویانه است. در ایالات متحده عقیده به بهسازی نژادی به سرعت گسترش یافت. یك سال پس از سخنرانی لئونارد داروین، ۱۶ ایالت آمریكا قوانینی را وضع كردند كه اجازه عقیم كردن اجباری «عقب ماندگان ذهنی» را می داد. این اقدامات در آمریكا مورد توجه طرفداران بهسازی نژادی در آلمان بود كه سیاست هایشان در طول چند ماه پس از به قدرت رسیدن حزب نازی در ۱۹۳۳ آشكار شد. آنها با عقیم كردن هزاران فرد مبتلا به بیماری های روانی مثل اسكیزوفرنی كارشان را آغاز كردند و با كشتار میلیون ها نفر در اردوگاه های مرگی مانند آشویتس آن را به پایان بردند.
• بازگشت به معصومیت
شكست نازی ها و محكومیت سیاست های آنها باعث بازگشت منازعه «طبیعت در برابر تربیت» به سوی دیدگاه «لوح سفید» از رفتار انسانی شد. بار دیگر طرفداران این نظریه توانستند پژوهش های علمی به ظاهر متقنی را در پشتیبانی از نظریاتشان ارائه دهند و بار دیگر نتیجه گیری های آنها پیچیدگی حقیقی وضعیت را نادیده گرفت.روانشناس آمریكایی جان بی واتسون در طول دهه ۱۹۲۰ ادعا كرد كه همه حرف ها درباره صفات و غرایز ورای اندازه گیری كمی و بنابراین بی معنی اند. در عوض او تمركز برروی آنچه انسان ها در پاسخ به جهان اطرافشان انجام می دادند پیشنهاد كرد. براساس استدلال او همه انسان ها توانایی دست یافتن به هر صفتی را دارند.واتسون و مریدانش انبوهی از شواهد را در پشتیبانی از مدعاهایشان جمع آوری كردند كه بعضی از آنها قطعاً عجیب و غریب بود.وینتروپ كلوگ از دانشگاه ایندیانا نقش محیط را در ایجاد رفتارهای معین را با بزرگ كردن یك میمون همراه فرزند تازه به دنیا آمده خودش مورد مطالعه قرار داد. به همین صورت دانشمند مشهور رفتار گرای دانشگاه هاروارد بی .اف. اسكینر دختر بچه اش را در جعبه ای با طراحی خاص- جعبه اسكینر- برای چند ساعت قرار می داد، با این استدلال كه محیطی مطلوب برای رشد او فراهم كرده است. حتی خود واتسون نوزادی را «شرطی كرد» تا ترسی غیر منطقی از خرگوش ها پیدا كند.از این عجیب تر شكست خفت بار رفتار گرایان در پذیرفتن این امر بود كه گرچه پژوهشهای آنها قطعاً اهمیت نقش تربیت تایید می كند، نمی تواند نقش عوامل دیگر از جمله ژنتیك را رد كند. اینكه عوامل دیگر چقدر اهمیت می توانستند داشته باشند به روشنی در تجربیات بحث برانگیزی كه در اواخر دهه ۱۹۵۰ در دانشگاه ویسكانسین- مدیسون انجام گرفت نشان داده شد.روانشناس آمریكایی هری هارلو چند بچه میمون را از مادرهایشان جدا كرد و آنها را در قفس هایی حاوی دو مادر مصنوعی قرار داد. یكی از این مادرهای مصنوعی تنها یك مدل ساخته شده با سیم بود كه یك شیشه شیر برای تغذیه روی آن تعبیه شده بود. شكل مادر مصنوعی دیگر دوست داشتنی تر و بیشتر شبیه مادر طبیعی بود. اما شیشه شیر برای تغذیه روی آن وجود نداشت. بر اساس نظریات رفتارگرایان میمون ها می باید به سرعت می آموختند كه سردی «مادر» سیمی را نادیده بگیرند و به كار حیاتی تغذیه از شیر او بپردازند. با این حال هارلو كشف كرد كه میمون ها اغلب وقتشان را با مادر دوست داشتنی تر اما بدون شیر می گذرانند، و تنها هنگامی كه گرسنه می شوند مدت های كوتاهی را با مادر سیمی می گذراندند تا شیر بخورند. آزمایش های هارلو چیزی را نشان داد كه اغلب افراد _ البته به جز رفتارگرایان _ بدیهی تلقی می كنند. رفتار توسط عللی گسترده تر از عوامل محیطی صرف شكل می گیرد. میمون ها در مورد انتظاراتشان از یك والد بر اساس غریزه ای درونی عمل می كردند.شواهد هارلو درباره صفات رفتاری ذاتی در زمانی ارائه شد كه هر دو طرف منازعه طبیعت در برابر تربیت اثرات عمیقی بر رفتار والدین با كودكان گذاشته بودند. رفتارگرایان كتاب های راهنمای مراقبت كودكی نوشتند كه تاكید می كردند اگر بیش از حد با بچه با ملاطفت رفتار شود كودك نازك نارنجی بار می آید. در همان زمان شواهد تاثیر ژنتیك بر رفتار بر سیاست های آموزشی اثر گذاشت. گفته می شد مطالعات درباره دوقلوهای همسان نشان داده است كه هوش عمدتاً وراثتی است بنابراین نتیجه گیری می شد كه منابع آموزشی باید بر آن كودكانی متمركز شود كه از ابتدا هوش بیشتری از خود نشان می دهند. بر همین اساس در بریتانیا قانون آموزش و پرورش سال ۱۹۴۴ انجام آزمون II-plus را اجباری كرد تا تنها باهوش ترین كودكان ۱۱ ساله به دبیرستان راه یابند.سال ها بعد مطالعات بر روی دوقلوها كه اساس این سیاست آموزشی بود مورد شك قرار گرفت. در سال های ۱۹۴۰ سیریل برت مشهورترین روانشناس آموزشی آن عصر شواهدی را بر اساس مطالعات بر روی دوقلوها ارائه داده بود كه نشان می داد دوقلوی همسان به رغم تربیت در دو خانواده كاملاً متفاوت نهایتاً ضریب هوش یكسانی را از خود نشان می دهند. سیریل برت ادعا كرده بود ۵۳ زوج دوقلوی همسان را در طول زندگی شان دنبال كرده است و بر مبنای بررسی آنها توانسته وراثتی بودن هوش را ثابت كند. اما در سال ۱۹۷۶ پنج سال پس از مرگ برت بررسی های روزنامه ساندی تایمز نشان داد كه ادعای برت در مورد دنبال كردن زندگی این تعداد دوقلوی همسان بی پایه بوده است و او را شیاد نامید، ادعایی كه زندگینامه نویس برت نیز آن را تائید كرد. بعضی از مورخان معتقدند كه برت شیاد نبود بلكه در انجام آزمایش هایش دقت لازم را به خرج نمی داد و عده دیگر اصرار دارند كه ادعای اصلی او در مورد وراثتی بودن ضربت هوش اساسا صحیح است.در هر حال از این هنگام به بعد این ادعا كه ژن ها كلید اصلی سرنوشت انسان هستند دست كم در محیط های غیردانشگاهی طرفدارانش را از دست داد.
والدین از مدت ها قبل فهمیده بودند كه به رغم حداكثر سعی آنها فرزندان آنها شخصیت های كاملاًً متفاوت از یكدیگر نشان می دهند و نشانه ای از «تعیین شدن» كامل خصوصیات آنها صرفاً توسط طبیعت یا تربیت وجود ندارد.اما در میان دانشگاهیان منازعه ادامه یافت. در سال ۱۹۷۵ ادوارد او. ویلسون از دانشگاه هاروارد كتاب «سوسیوبیولوژی» را نوشت و در آن نشان داد كه ژن ها به تنهایی می توانند رفتارهای كاملاً پیچیده در جانوران را ایجاد كنند. اما او همچنین سعی كرده بود استدلال هایش را به رفتارهای انسانی نیز بسط دهد. نظرات ویلسون جار و جنجال بسیاری را برانگیخت، دست كم به این خاطر كه به نظر می رسید كه او جبرگرایی ژنتیكی و نتیجه گیری های بهسازی نژادی بر مبنای آن را دوباره زنده كرده است. در همان حال ارائه شواهد در مورد تاثیر ژن ها در هر رفتار انسانی از سوگیری جنسی تا انتخاب حرفه توسط دانشمندان ادامه داشت.نهایتاً در میانه دهه ۱۹۹۰ جامعه دانشگاهی ظاهراً به همان نتیجه ای رسید كه عموم مردم قبلاً به آن رسیده بودند: رفتار انسانی آمیزه ای از طبیعت، تربیت و نیز «تصادف» صرف است.در سال ۱۹۹۸ روانشناس آمریكایی جودیت دیچ هریس كتاب پرفروش «پندار تربیت» (The Nurture Assumption) را منتشر كرد كه تكیه گاهی علمی برای نتیجه ای بود كه والدین همیشه آن را حدس می زدند: اینكه مهارت های تربیتی آنها تقریباً بر اینكه فرزندانشان چگونه از آب دربیایند تاثیری ندارند. در همان زمان بررسی های مجموعه ژن های انسان باعث كشف ژن هایی شد كه بر توانایی تعامل هر فرد با دیگران تاثیر می گذارند و به این ترتیب دوشعبگی متعارف عوامل ژنتیكی و محیطی را تقلید می كنند. پس از بیش از یك قرن ادعا و ادعای متقابل در منازعه طبیعت در مقابل تربیت در نهایت یك چیز بیش از همه روشن شده است: درس عبرتی در مورد خطرات عقیده داشتن به اینكه هر یك از طرفین این منازعه انحصار حقیقت را در دست دارد.
منبع : باشگاه اندیشه