جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
خدا و دین در اندیشه هگل
هگل فیلسوف غامضگو و پیچیدهنویسی است كه تفسیر دیدگاههایش در میان متخصصان فن، ماجرای درازدامنی دارد. برخی وی را به اعتقاد به همهخدایی، همهدرخدایی و حتی كفر متهم ساختهاند و برخی دیگر وی را ستودهاند؛ اما آنچه پیداست این است كه هگل خود را متعهد به مسیحیت لوتری دانسته، دامن خود را از این اتهامات برمیشوید. دزموند فیلسوف معاصری است كه پس از ۲۵ سال مطالعه در آراء هگل، در كتابی با عنوان خدای هگل: بدَلِ ساختگی؟ به تفسیر دیدگاه هگل درباره خدا و دین پرداخته است. این كتاب، كه آكنده از اصطلاحات پیچیده فلسفه هگل و نیز نوواژههای خاص خود دزموند است، در این مقاله مورد بررسی و نقد اجمالی قرار گرفته است.
نكته مهم در این بررسی تأكید آن بر این نكته است كه باید از داوری شتابزده درباره فیلسوف بزرگی چون هگل پرهیز كرد و بدون هیچگونه محدودنگری به سایر دیدگاههایی كه در تفسیر نظرپردازیهای هگل درباره دین مطرح شدهاند، توجه كرد.
نقل شده است كه شهید بهشتی در روزهای اقامت در آلمان به دیدار قبر هگل در برلین شرقی رفت. پس از مدتی جستوجو در قبرستان، سرانجام قبر هگل پیدا شد. یكی از همراهان وی با عناوین زننده و ناپسندی از هگل یاد كرد. شهید بهشتی از این كار وی خشمگین شد و اظهار داشت آنچه هگل در زمان و مكان خود كرد، از نظر تأثیرگذاری قابل مقایسه با كاری است كه ملاّ صدرا در عصر صفویان انجام داد.(۲) شهید بهشتی در آثار هگل چه چیزی دیده بود كه اینگونه از هگل تعریف و تمجید كرد؟ آیا ممكن است وی تصور كرده باشد كه هگل مسلمان است؟ مطمئنا پاسخ منفی است. دست كم، مسلمان بودن هگل به معنای تغییر مذهب یا دین رسمی یا به زبان آوردن شهادتین، منتفی است. هگل تنها یك بار به طور اتفاقی در كتاب خود، فلسفه تاریخ،(۳) آن هم با به كار بردن تعبیر غلط و رایج در زمان خود، یعنی تعبیر غلط «Mahometanism» به دین اسلام اشاره كرده است. وی در آنجا اظهار میدارد كه مدتهاست اسلام از صحنه تاریخ ناپدید شده. وی در كتاب سخنرانیهایی در باب فلسفه دین، تقریبا همه اسلام را نادیده میگیرد و فقط میگوید: اسلام به دلیل ردّ آموزه تجسّد، همسان با خداشناسی طبیعی (Deism) است.
اگر بخواهیم در این باره جدّی باشیم كه فیلسوف بزرگ و مسلمان و انقلابیای نظیر آیتاللّه بهشتی احتمالاً چه چیزی در آثار هگل مشاهده كرده، میتوانیم از اینجا آغاز كنیم كه نظر هگل درباره خدا چه بوده و این مسئلهای است كه دزموند در كتاب خود به بحث درباره آن میپردازد. دزموند اكنون استاد فلسفه در مؤسسه فلسفه دانشگاه كاتولیك «لووین» بلژیك میباشد و پیشتر نیز رئیس انجمن «هگل» آمریكا (۱۹۹۱ـ ۱۹۹۳) و نیز انجمن «متافیزیكی آمریكا» (۱۹۹۲ـ ۱۹۹۴) بود. او تاكنون مجموعه مقالاتی درباره هگل جمعآوری و ویراسته و نیز دو كتاب و مقالات متعددی درباره هگل به نگارش در آورده است.
دزموند كتاب خود را به منزله وداع با هگل توصیف میكند و دلیل وداع گفتن دزموند با هگل دقیقا آن است كه وی از دیدگاه هگل درباره خدا ناخرسند است. دزموند نخستین فیلسوفی نیست كه ناخرسندی خود را از الهیات هگل ابراز میدارد. حتی شیلینگ پس از آنكه جانشین هگل شد، ملزم شد كه «تخم اژدهای همهخداییِ هگلی را در برلین لگدمال كند.»(۴) به همین منوال، دزموند هشدار میدهد كه اگر همانند هگل، خدا را همچون یك كل ـ و نه فراتر از هرگونه كل ـ بدانیم، «سرانجام بتپرستانی «همهخداگرا»(۵) و حتی «همهدرخداگرا»(۶) خواهیم گشت.»(۷) دزموند میپذیرد كه هگل با انكار جوهر بودن خدا، از همهخدایی مبتنی بر دیدگاه اسپینوزا میگریزد، اما معتقد است: خواه خدا، به عنوان امرِ غاییِ نزدیك به انسان، را «جوهر» بدانیم ـ همچنان كه اسپینوزا بر آن بود ـ یا او را «روح» بدانیم ـ آنگونه كه هگل بر آن است ـ در هر حال، ساختارِ همان سرزنشی كه در ردّ اسپینوزاگرایی در نزاع درباره همهخداگرایی مطرح بود، در مورد هگل نیز صادق است؛ زیرا تنها تفاوت هگل با اسپینوزا آن است كه هگل روح را جایگزین جوهر كرده است. نخستین كسی كه به سرزنش اسپینوزاگرایی پرداخت یاكوبی بود(۸) كه در سال ۱۷۸۵ اظهار داشت: ایمان به خدای شخصی و آزادی و اختیار انسان، با الهّیات فلسفی موجود (دیدگاه اسپینوزا) تهدید شده است.(۹)
چارلز هارتسهورن نیز هگل را به «همهخدایی» یا به بیان دقیقتر، «همهدرخدایی» متهم میكند، (هرچند به داشتن نوعی التباس و سرگردانی در اینباره اعتراف مینماید) و به رغم انكار خود شیلینگ، وی را نیز همانند هگل فردی معتقد به «همه درخدایی» تلقّی میكند:
اگر هگل (۱۷۷۰ـ ۱۸۳۱) معتقد به نوع مشخصی از خداپرستی باشد، باید وی را معتقد به «همهدرخدایی» تلقّی كنیم. هگل معتقد است كه برای بیان حقیقت، باید متضادها متحد شوند و هر دو اصطلاح «وجوب» و «امكان» را به كار میگیرد. با این حال، تشخیص اینكه دقیقا منظور وی از این اصطلاحات چیست، مشكل است. بیشك، وی معتقد است كه اتحاد واجب با ممكن، غیرمتناهی با متناهی، و عام با خاص، حقیقت و ذات هر دوی آنها را تشكیل میدهد. اما معضل پیشِ روی، نحوه توصیف این اتحاد است. از نظر من، هگل در این مسئله به روشنی سخن نمیگوید. فریدریش شیلینگ (۱۷۷۵ـ ۱۸۵۴) همشاگردی و دوست هگل در «توبینگن»، در نوشتههای اخیرش، بهگونهای روشنتر و مشخصتر از هگل معتقد به همه درخدایی مینُماید، هرچند وی نیز با این حال، چندان روشن سخن نمیگوید. وی به تغییر و آزادیِ هم خدا و هم مخلوقات تصریح میكند و بیشك، نه خالق و نه وجودِ نوعی نظام مخلوق را ممكنِ صرف تلقّی نمیكند.(۱۰)
اصطلاح «همهدرخدایی» نخستین بار از سوی یكی از شاگردان هگل به نام كراوس (K.C.F. Krause ;۱۷۸۱-۱۸۳۲) برای اشاره به این دیدگاه وضع شد كه جهان، جاندار الوهی است، به گونهای كه خداوند دربردارنده، و در عین حال، فوق طبیعت و نیز انسانیت (انسانها) است.
هارتسهورن میان «همهدرخدایی» و «همهخدایی» بر اساس مسئله جبر(۱۱) تمایز مینهد. وی ادعا میكند كه «همه خداییِ كلاسیك»، در دیگاه رواقیون و اسپینوزا جبرگرایانه بود، در حالی كه «همهدرخدایی» چنین نیست.
تعجبی ندارد كه دزموند به هارتسهورن اشارهای نمیكند، هرچند پی بردن به این نكته روشنگرانه خواهد بود كه دزموند تا چه حد مایل است نقدهایی را كه در ردّ هگل مطرح میسازد در مورد افراد دیگری نظیر شیلینگ و مورز مندلسون نیز، كه به بحث درباره «همهدرخدایی» پرداختهاند، مطرح كند.(۱۲)
با توجه به تشابهات موجود میان دیدگاههای دزموند و یاكوبی، كه هر دو به دفاع از خدای شخصی، در برابر جعل هویتهای فلسفی(۱۳) میپردازند، این امر بسیار مأیوسكننده و تأسفانگیز است كه دزموند هیچ اشارهای به یاكوبی و دیدگاههای وی در این باره نمیكند. در واقع، دزموند هرگز به خود زحمت نمیدهد كه نقدهای خود بر دیدگاه هگل درباره خدا را در میان بسیاری دیگر از نقدهای مشابه قرار دهد. منظور من آن نیست كه تلویحا نقدهای دزموند را تكراری بخوانم، بلكه تنها میخواهم متذكر شوم كه هرگونه داوری درباره امتیازات آنچه در نقد وی متمایز است، باید با مقایسه نكات مطرح شده توسط وی با نكات و نقدهایی آغاز شود كه بسیاری از كسانی مطرح كردهاند كه دیدگاههای هگل را به لحاظ دینی غیرقابل پسند یافتهاند، و این گامی است كه خود دزموند در پیمودن آن كمكی به ما نمیكند.
كتاب دزموند بیشتر جدلی است تا كمك به فهم دیدگاه هگل. این كتاب اعترافنامه اعتقادی شخصی دزموند است. دزموند پس از ۲۵ سال مطالعه و بررسی در باب هگل، خود را از شرّ وی خلاص میكند و به كار الهّیاتی خود میپردازد. وی دلایل خود را برای ردّ هگل و نیز سرنخهایی را كه میتوان در این مورد پیشبینی كرد، ذكر میكند. من مطالعه این كتاب دزموند را برای كسانی كه آثار دیگر وی را خوانده و آنها را جالب توجه یافتهاند و میخواهند مسیرهای پر پیچ و خم استدلالهای وی را دنبال كنند، توصیه میكنم تا بصیرتهای بیشتری نسبت به این نكته به دست آورند كه چگونه ممكن است یك متفكر كاتولیك مدت زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه در دیدگاههای هگل كرده، پس از در نظر گرفتن محتاطانه و دقیق همه جوانب و ابعاد آن، رأیی برای اجرا صادر كند مبنی بر اینكه برداشت هگل درباره خدا، بتپرستانه است.
این كتاب، مناسب با سطح دانشجویان نیست؛ نثر آن فشرده و آكنده از اصطلاحات فنی است. البته در بررسی دیدگاه هگل، از استعمال برخی از این اصطلاحات گریزی نیست، اما دزموند تعداد زیادی از نوواژههای خاص خود را مطرح كرده و به این صورت، متن كتاب را فوقالعاده مغلق میسازد. اگر كسی برای درك دیدگاههای الهّیاتی هگل و چگونگی بحث درباره این دیدگاهها از سوی دیگر شارحان و اندیشمندان خواهان كمك باشد، میتوان به انبوه فراوانی از بررسیهای دیگر اشاره كرد كه دانشجویان باید پیش از مطالعه كتاب دزموند، نخست به مطالعه آنها بپردازند.
كتابی از عالِم ژزوئیست، كونتین لاور (Quentin Lauer)، با عنوان برداشت هگل در باب خدا(۱۴) به راستی لذتبخش و نیز روشنگرانه است. لاور نحوه واكنش هگل به كسانی كه وی را در روزگار خود به همهخدایی متهم میكردند، بیان میكند. ریموند كیث ویلیامسون نیز در كتاب مقدّمهای بر فلسفه دینِ هگل(۱۵) مسئله بسیار مكرّر و مشهورِ «همهخدایی» و پاسخهای هگل به اینگونه اتهامها را با منابع كاملی آورده است.
مسئله مسیحی بودن هگل محور اصلی فصل پایانیِ كتابی از بوربیج با عنوان [دیدگاه] هگل در باب منطق و دین(۱۶) میباشد. بوربیج با الگو قرار دادن این تأكید هگل كه دین مشتمل بر احساسات، مناسك، و آموزههاست، پیشنهاد میكند كه با بررسی هر یك از این عناصر به ارزیابیِ مسیحیت مورد نظر هگل بپردازیم. هگل درباره عنصر «احساس»، حركت از احساسِ شعور ناراحت(۱۷) ـ و حتی آكنده از رنج ـ (كه نشأت یافته از این باور مسیحی است كه خداوند در جریان تصلیب مرده) به سمت «خودیقینی محض»(۱۸) را مورد بحث قرار میدهد. تأكید بر این نوع حركت از «شب تاریكِ»(۱۹) خودِ غریب به سمت حیات كیهانی، موضوعی است كه در مسیحیت رایج به چشم نمیخورد، بلكه در عرفان مسیحی، مكرّر به آن اشاره میشود. بوربیج پس از بحث درباره عنصر «احساس»، به این نتیجه میرسد كه هگل احساساتی دینی همسنخ با احساسات بزرگترین عرفای مسیحی داشته است.بوربیج در مورد مناسك استدلال میكند آن نوع عملی كه هگل برای [رسیدن به] آنچه كه آن را «نفس جمیل»(۲۰) مینامد و در آن، عبادت عزلتگزینانه در همان حال كه عزلتگزینانه است باید تبدیل به عبادت جامعه شود، عمیقا طنینانداز اعترافهای اعترافنامههای كلیسای لوتری است.
آموزه، دشوارترین بخش در ارزیابی مسیحیت هگل است؛ زیرا كه در عین حال كه وی موضوعات اساسی مسیحیت یعنی «خلقت»، «هبوط» و «آشتی» را تأیید میكند، این آموزهها را از طریق نظام فلسفی خاص خود مجددا تفسیر میكند. و این نكتهای است كه باعث شده دزموند به وی این اتهام را نسبت دهد كه او جایگزینی بدلی برای خدا ارائه میكند. بوربیج از مسیحی بودن هگل دفاع میكند؛ چرا كه بدون ایمان مسیحی، هیچ دلیلی برای اعتقاد به تحقق بخشیدن به ساختار عقلی كه هگل در نظر دارد، وجود نخواهد داشت.
بوربیج بر اساس این مرور شتابزده بر سه عنصر احساس، مناسك و آموزه، رأی خود را صادر میكند: «بنابراین، میتوانیم نتیجه بگیریم كه هگل مسیحی بود.»(۲۱) بوربیج از گفتن اینكه هگل امروز هم مسیحی است، خودداری میكند؛ چرا كه هگل نسبت به تغییر و تحوّل حساس بود و واقعیتهای دینی در جهان معاصر تغییر یافتهاند، به گونهای كه اگر هگل امروزه زنده بود، ممكن بود با مشاهده این تغییرات، در تأیید پیشین خود، كه مسیحیت را دینی كامل میدانست، درنگ كند. نكته جالب توجه برای مسلمانان اینكه، بوربیج به بخشش ایرانیان و استقبال آنها از دشمنان عراقی پیشین خود به عنوان نمونهای از همان چیزی اشاره میكند كه هگل از طریق «نفس جمیل»، كه توسط دین پرورش مییابد، به دنبال آن بود:
و بار دیگر باید گفت: این حركت، حركتی مبتنی بر مسیحیت نیست. مسیحیت یا به صورت قضاوتِ بدون سازش تبدیل شده است، آنگونه كه در ایرلند هست، و یا به صورت سازشِ بدون قضاوت، همچنان كه در نهضت تقریب فرقههای مسیحی هست. این اسلام است كه حركتِ به سمت نفس جمیل را شتاب بخشیده، نه مسیحیت.(۲۲)
با این حال، بوربیج به جای آنكه ادعا كند اگر هگل مدت طولانیتری زنده بود، به دین اسلام میگرایید، پیشنهاد فروتنانهتری را مطرح میكند و آن اینكه وی احتمالاً در باب دین دیدگاهی اتخاذ میكرد كه كمتر تنگنظرانه باشد. وی همچنین به تحوّلاتی اشاره میكند كه در یهودیت، تائوئیسم، هندوئیسم و بودیسم به وجود آمده؛ تحولاتی كه ممكن است اگر هگل میبود آنها را تأیید میكرد. [اما] از نظر دزموند تلاش برای تبدیل هگل به یك پلورالیست دینیِ مدرن احمقانه است.
رأی بوربیج درباره هگل، به ویژه در این مسئله كه اگر وی امروزه زنده بود پلورالیسم دینی را میپذیرفت، در تضاد كامل با رأی دزموند قرار دارد. در حالی كه دزموند خداباوری هگل را زیر سؤال برده است و استدلال میكند كه هگل صرفا وانمود میكند مسیحی است، بوربیج میپذیرد كه هگل فردی مسیحی، به ویژه یك مسیحی لوتری و خداباور بود و نیز احتمال میدهد كه اگر وی زنده بود، امكان داشت كه تا حدی تائوئیسم و اسلام را هم بپذیرد. اگر بوربیج این همه بر هگل سهل میگیرد و ممكن میداند كه وی تقریبا همه چیز باشد، و از سوی دیگر دزموند به وی بسیار سختگیری كرده و حتی خداباوری وی را نیز انكار میكند، ما باز هم میتوانیم از مطالعه دیدگاههای دزموند بهرهمند باشیم، البته نه برای تعقیب و بررسی دیدگاههای هگل، بلكه برای رسیدن به فهم بهتری از آنچه در دیدگاههای هگل باعث آزرده خاطر شدن برخی مفسّران مسیحی شده است.
كتاب دزموند متشكّل از یك پیشگفتار، مقدّمه، هشت فصل، كتابنامه و نمایه میباشد. نقد دزموند بر طرز تلقّی هگل در باب خدا این است كه خدای مورد نظر هگل، خدای شخصیِ سنّتی نیست؛ چراكه به اندازه كافی «دیگر و متعالی» نیست. اما به جای آنكه با دشواری، خلاصه هر یك از فصول كتاب دزموند را بپیماییم، نگاهی به ارزیابی وی از ابعاد سهگانه دین خواهیم داشت كه بوربیج در استدلال اخیر خود، برای اثبات اینكه هگل مسیحی بود، به كار برد. این ابعاد عبارت بودند از: احساس، مناسك و آموزه.
بحث بوربیج درباره عنصر «احساس» بر محور «شعور ناراحت» میچرخد كه وی آن را با «شب تاریك» روح عارف مسیحی مقایسه میكند. دزموند برخلاف وی، مینویسد: شعور ناراحت از «دیالكتیك ارباب ـ برده» ناشی میشود. این ارتباط نامتقارن میان ارباب و برده، ارتباطی است كه در آن برده در پی ارتقای خود به مقام و جایگاه ارباب برمیآید، اما در انجام این كار، از خویشتن خود به عنوان یك برده بیگانه میگردد و این از خودبیگانگی، كه در تلاش برای ارتقای خود به وجود میآید، «شعور ناراحت» را ایجاد میكند. دزموند متذكر میشود كه یكی از تعاریفی كه هگل برای «دین» ذكر میكند عبارت است از: «خود ارتقایی»(۲۳) انسان [برای رسیدن[ به [مقام] امر الوهی. از همین رو، ناگزیر دین باید به از «خودبیگانگی و شعور ناراحت» منتهی شود. راهحلی كه هگل نسبت به این مشكل ارائه میكند، به ویژه برخاسته از مسیحیت است: از خودبیگانگی، پیروز شدن نه از جانب امر محدود، بلكه از جانب امر الوهی است كه بیكرانی خاص خود را در «تجسّد»(۲۴) رها میكند.
دزموند استفاده هگل از این موضوع مسیحی را حقّهای مبتكرانه میداند و نیز آن را نشاندهنده «ساختار مطلقا مبنایی اندیشه هگل» به عنوان مصداقی از منطق وی تلقّی میكند؛ منطقی كه بر اساس آن، «مفهوم از عمومیت نامتعیّن خود پیشی گرفته و خود را به تفصیل نشان میدهد، و خود را برای تعیّن بخشیدن به خود در فرد، كه مصداق عام عینی است، تحقق میبخشد.»(۲۵) این نوع درآمیختگیِ بسیار گیجكننده موضوعات مهم منطق، فلسفه و دین باعث پیوندهای جالبی میشود، اما ممكن است به دلیل تغییرات اساسی از یك موضوع به موضوع دیگر، گیجكننده و بالقوّه گمراهكننده نیز باشد. دزموند همین نكته را در قالب اصطلاحات كانت بیان میكند: «بودها (= امور فی نفسه)(۲۶) خود را به صورت نمودها(۲۷) نشان میدهند و از همین رو، فراتر از نمودها، بودی وجود ندارد... به تعبیر دیگر، قربِ(۲۸) خدا به ما، همان خودنماییِ استعلای خداست. از اینرو، از نظر هگل هنگام تبدیلِ به خود شدنِ امر متعالی و تعیّن بخشیدن آن به خود، دیگر امر متعالیای كه مقابل قرب باشد وجود ندارد.»(۲۹) از نظر دزموند، هگل موضوعات دینی را درك نكرده است؛ چرا كه راه حل مشكل شعور ناراحت را در غلبه بر دوگانگی میان انسان و خدا میداند و این كفرآمیز است. بنابر تفسیر مسیحی راستكیشی از تجسّد، خداوند انسان میگردد، اما هرگز غیریت ذاتی، تعالی یا عدم تناهی خود را از دست نمیدهد. از نظر دزموند پیامد انحراف هگل این است كه آن نوع ستایش، سپاس و عبادتی كه شایسته خداوندِ متعالی و اساسا دیگر است، ناممكن میگردد؛ زیرا نمیتوان نسبت به الوهیت صرفا نزدیك به ما، آن نوع احساس درخوری را كه لازمه عبادت حقیقی است، ایجاد كرد. «به نظر میرسد كه هگل فاقد احساس امر الوهی به عنوان موجودی زنده است و احتمالاً فقط احساس همدلی با ارتباط میان طرفین را دارد.»(۳۰)
به رغم وجود تشابهات ظاهری موجود میان احساسهای عرفا و احساسهایی كه هگل بیان میكند، پاسخ دزموند به این حقیقت آن است كه «شعور ناراحتِ» مورد نظر هگل جایگزین نامناسبی برای مفهوم «شب تاریك» عرفاست؛ و اینكه در نهایت، احساسهایی كه هگل بیان میدارد با دینداری مسیحی تناسبی ندارند.
در حالی كه بوربیج مناسك مورد نظر اعترافنامه لوتری را در دیدگاه هگل مضمر میداند، دزموند بر آن است كه بخشش(۳۱) و سازشِ مطرح شده در فلسفه هگل صرفا جایگزینی جعلی برای بخشش و سازش مورد نظر در دین مسیحیت است؛ چرا كه وحدتگراییِ(۳۲) هگل غیریتی را كه لازمه مفاهیم مسیحی راستكیشی است، انكار میكند. در نهایت، بر اساس تفسیر دزموند از دیدگاه هگل، میان انسان و خدا تفاوتی وجود ندارد و بدینسان، بخشش مورد نظر در اعترافنامه لوتری صرفا عبارت خواهد بود از: بخشش خدا خویشتن را یا به تعبیر دقیقتر، بخشش خود انسان خویشتن را؛ چرا كه در اتحاد هگلیِ امر الوهی با انسان، اینگونه نیست كه امر الوهی در قالب مسیح تبدیل به انسان گردد، بلكه مسیح الوهیت انسان را متجلّی میسازد. دزموند میپذیرد كه هگل با تأكید بر تفاوت نهادن میان مراحل گوناگون، تلاش میكند تا از پارادوكسهای وحدتگرایی پرهیز كند. با این حال، نمیخواهد اجازه دهد كه هگل از این اشكال به راحتی بگریزد و تأكید میكند كه هگل بر اساس موضع وحدتگرایی غایی، كه در آن انسان و خدا یكی میشوند، مورد ارزیابی و داوری قرار گیرد. اگر دزموند در این باره بیانصاف مینُماید، باید گفت: اینگونه بیانصافیها برای كسانی كه با استدلالهای برخی مسلمانان ظاهربین در ردّ آموزه باطنی «وحدهٔ الوجود» آشنا هستند، امر تازهای نیست.(۳۳)
دزموند بیان هگل درباره بعد مناسكیِ دین را دوبار(۳۴) نقل كرده است. او مینویسد:
برعكس، خداوند در مناسك، در یك سمت و من در سمت دیگر هستم و تعین شدگی(۳۵) عبارت است از اینكه من خود در درون خودم، خدا را دربرگیرم و به خود در درون خدا و به خدا در درون خودم علم پیدا كنم. مناسك متضمّن دادن این لذت مطلق و متعالی به خویشتن است. در درون این لذت، احساس هست؛ من با شخصیت خاص و درونی خود در آن نقش دارم و از خود به عنوان این فرد، كه شامل خدا و مشمول خداست، آگاهی مییابم. از خود در درون حقیقت آگاهی مییابم (و حقیقت خود را تنها در خدا دارم)، یعنی: خود را به عنوان خودی كه در خداست با خودم متصل میكنم.(۳۶)
این بیان، گو اینكه دزموند آن را دارای اشكالات زیادی میداند، بیانگر فهمی از مناسك دینی است كه در وهله نخست، بسیار هماهنگتر با سنّت عرفانی به نظر میرسد تا اعترافنامه لوتری. هگل با دیدگاههای عرفای آلمانی، اكهارت (Eckhart ;۱۲۶۰-۱۳۲۷) و بومه (۱۶۲۴-۱۵۷۵ Bohme;) و نیز با دیدگاههای نوافلاطونیانی همچون پروكلوس (Proclus ;۴۱۱-۴۸۵) آشنا بود. وی بسیاری از بیانات عرفا را تأیید میكرد و خود لوتر را فردی میدانست كه با تأكیدش بر اینكه خداوند حقیقت خود را در قلب مؤمن متجلّی میسازد، بصیرتی كلیدی برای فهم سنّت عرفانی به او داده است.(۳۷)
اما هگل، آگاهی از الوهیت (خدا) را محدود به عارف عزلتنشین نمیداند، بلكه این آگاهی از نظر وی به هدفی تبدیل میشود كه جامعه دینی از طریق جریان مستمر سازش دنبال میكند.
ادامه حیات جامعه عبارت است از: شدگی (صیرورت) مستمر و ابدی آن كه مبتنی بر این واقعیت است كه روح، فرایند ابدیِ خودشناسی(۳۸) است و خود را بر تلألوهای متناهیِ نور شعور فردی پخش میكند و آنگاه به جمعآوری دوباره خود از این تناهی روی میآورد؛ زیرا كه این روح در شعور متناهیای است كه فرایند آگاهی از ذات روح رخ میدهد و اینگونه «خویشفهمیِ» الهی ظاهر میگردد.(۳۹)
در این باره، از نظر هگل، این امر مهم است كه عید «پنجاهه»(۴۰) در تجمعِ(۴۱) حواریّون رخ داد. صرفنظر از اشكالاتی كه ممكن است دزموند بخواهد در تفسیر فلسفی الهّیات هگل به محكوم كردن آنها بپردازد، نمیتوان انكار كرد كه در نگاه هگل به دین، مناسك دینی از نقشی اساسی برخوردارند و این نقش صرفنظر از اینكه تا چه حد غیر راستكیشانه است كاملاً مبتنی بر مسیحیت میباشد.
در باب آموزه، كونتین لاور، تصویری از دیدگاه هگل ارائه میدهد كه بسیار همدلانهتر از قرائت دزموند است، و تحقیق خود را با تأیید راستكیش بودن هگل به پایان میبرد. اما اگر دزموند در خردهگیری بر هگل بسیار قاطع مینُماید، لاور بسیار مایل به نادیده انگاشتن تفاسیر مجدّد هگل است. لاور در خاتمه كتابش، آن نوع اشكالی را كه جوهره كتاب خدای هگل، اثر دزموند، را تشكیل میدهد، مورد توجه قرار میدهد. لاور میپذیرد كه هگل در ایّام جوانی «در جستوجوی جایگزینی دینی برای دین مسیحیت و جانشینی مطلق برای خدای مسیحیت بود»،(۴۲) اما میگوید وی دست كم در زمانی كه در برلین سخنرانیهای خود در باب فلسفه دین را آغاز كرد، آن جستوجو را كنار نهاده بود. اگر هگل در نظر نداشت كه خدایش خدای مسیحیت باشد، پس چرا در تبیین خود، اینهمه از زبان و مفاهیم مسیحیت استفاده كرده است؟ لاور تأكید میكند كه به جای تعمّق در اینكه مقصود وی چه باید باشد، بر اظهارات موجود هگل، كه به اندازه كافی مسیحی به نظر میرسند، متمركز شویم. بیشك، دزموند پاسخ خواهد داد كه مشكل نه در راستكیش بودن آشكار زبان هگل است و نه در نیات هگل برای مسیحی ماندن و ارائه تفسیر فلسفی از آموزههای مسیحیت، بلكه از نظر دزموند، مشكل اینجاست كه شرح و تفسیر فلسفی، تحریف [مسیحیت [است كه به رغم آنچه هگل میگوید یا قصد میكند، با تعالیم مهم دینی ناسازگار است.اینگونه اشكالات همواره مانعی برای رهیافتهای فلسفی به باورهای دینی بودهاند. فیلسوف ـ خواه هگل یا ابنسینا ـ تفاسیر مجدّدی از باورها یا موضوعات دینی عرضه میكند كه از طریق آنها با یك نظام فلسفی آشنا میشویم. این امر همواره باعث شده است افرادی همچون دزموند و غزّالی آن را تخطئه كنند. البته نظامهای فلسفی هیچگاه به پای حقایق دینی نمیرسند، اما صرفنظر از هرگونه غرور هگلی، فهم و برداشت فلسفی صرفا فهم و برداشتی بشری است. مسئله صرفا آن نیست كه ما باید تفسیر فلسفی خاصی از دین را بر طبق مقیاس راستكیشیِ پذیرفته شده مورد ارزیابی قرار دهیم، بلكه انصاف آن است كه باید محدودیتهای موجود فراروی فهم نظری (speculative) را تصدیق كنیم. این نیز نكتهای است كه لاور بیان میكند: ما باید منطق تفكر نظری را از تفكر علمی متمایز كنیم. آراء فلسفی هگل «آراء نظری» (حاصل از تأملاّ ت او) هستند و نه بیاناتی درباره واقعیت دینی. هرچند دزموند سومین فصل از كتاب خدای هگل را به موضوع تفكر نظری (تأملّی) در دیدگاه هگل اختصاص میدهد، اما تقریبا همه وقت خود را صرف نشان دادن اشكالات نظرپردازی (تأملاّ ت) هگل میكند: خدای هگل به اندازه كافی «دیگر» نیست و میان الوهیت و مخلوق، وابستگی متقابل وجود دارد. عشق الهی، كه منشأ آفرینش است، شهوانی(۴۳) است، نه خیرخواهانه(۴۴) و یا نظایر آن. اشكال دیگر نظرپردازی هگل این است كه وی ظاهرا هیچگونه محدودیتی را به رسمیت نشناخته، دیدگاههای خود را حق مطلق میداند. هگل نظرپردازیهای خود در باب دین را فراهمكننده یك چارچوب نظری در باب دین، در میان سایر منظرهای ممكن، تلقّی نمیكند، بلكه آنها را قطعی و كامل میداند و نمیتوان به سادگی از كنار این غرور هگلی گذشت.
در حالی كه دزموند نظرپردازیهای هگل را به دلیل منجر شدن آنها به مخالفت با آنچه از نظر وی در مسیحیت ضروری است، مورد نقد قرار میدهد، در عصر خود هگل، فریدریش آگوست گوترو تولوك (Friedrich August Gottreu Tholuck;۱۷۹۹-۱۸۷۷) عضو «نهضت تقواگرای لوتری»(۴۵) ادعا میكند: هرگونه نظرپردازی «تأسفانگیز است و باید مورد چالش قرار گیرد؛ چرا كه اندك اندك جایگزین دركی میشود كه ما از دلبستگی به خدا داریم و توجه ما را از این دلبستگی منحرف كرده، آن را كاهش میدهد.»(۴۶)
نقد عقلگرایی هگلی به رساترین بیان، در آثار سورن كركگور (۱۸۵۵ـ ۱۸۱۳) آمده است، اما تولوك ردّ عقلگرایی هگل را با محكوم كردن «همهخدایی» هگل پیوند میدهد. وی همچنین نفوذ حافظ در میان رمانیتكها را به نقد میكشد.(۴۷)
هگل در پاسخ او، راستكیشی بودن وی را زیر سؤال میبرد؛ چرا كه تولوك تثلیث را تحمیل فلسفی بر مسیحیت و نشأت یافته از منابع افلاطونی و سایر منابع غیر مسیحی دانسته و به ردّ آن پرداخته است. هگل در نامهای شخصی به تولوك، به پایبندی خود بر مذهب لوتری تصریح میكند:
آیا معرفت عالی مبتنی بر مسیحیت نسبت به خدا، كه خدا را متجلّی در تثلیث تلقّی میكند، شایسته احترام و توجهی كاملاً متفاوت با آنچه با توصیف آن به عنوان جریانی به ظاهر تاریخی به دست میآید، نیست؟ من در سراسر كتاب شما نتوانستم اثری از درك بومی(۴۸) (= برخاسته از تعالیم نسبت مسیحیت) نسبت به این آموزه احساس یا مشاهده كنم. من لوتری مذهب هستم و از طریق فلسفه، بیدرنگ مذهب لوتری را پذیرفتهام. من به خود اجازه ندادهام كه با شیوههای تبیینِ به ظاهر تاریخی، از این آموزه اساسی منحرف شوم. [در جهان] روحی بالاتر از صِرف روح موردنظر در چنین سنّت بشری وجود دارد. من از اینكه میبینم چنین اموری به همان شیوهای كه احتمالاً اموری نظیر چگونگی پرورش ابریشم و گیلاس و توسعه استفاده از آنها و انتشار بیماری آبله و نظایر آن تبیین میشوند، متنفرم.(۴۹)
بدینسان، هنوز این شك و تردید دزموند درباره هگل گریبانگیر ماست كه علیرغم ادعاهایی كه هگل مبنی بر لوتریِ راستكیش بودن خود مطرح میكند، نظرپردازیهای وی در مورد مسیحیت نادرست هستند. اما باید گفت: در جوابی كه هگل به تولوك داده، به طور تلویحی، پاسخ این شك وتردید دزموند آمده است. در اصل، هگل مدعی است كه حقیقت دین و حتی حقیقت راستكیشیِ پذیرفتته شده در میان دینداران، وابسته به تأمّل فلسفی است. و از نظر هگل، آموزه «تثلیث» را نمیتوان تنها بر پایه كتاب مقدّس پایهریزی كرد، چه رسد به اینكه آن را بر پایه صورتبندیهایی مبتنی ساخت، كه در قالب آیینهایی درآمده كه در شوراهای كلیسا در قرون چهارم و پنجم مورد بحث قرار گرفتهاند. هگل، رشد دیگری در فلسفه دینی مطرح میكند كه سازگار با رشد تعالیم مسیحی مبتنی بر تأملاّ ت فلسفی است كه در دسترس او قرار دارند. دزموند میگوید: تأملاّ ت هگل از رسیدن به هدف باز میمانند. این تأملاّ ت نمیتوانند تفسیر فلسفی درستی از دین یا دست كم از مسیحیت به دست دهند.
هیچیك از استدلالهای دزموند و مدافعان هگل قانعكننده نیستند. در عین آنكه دزموند استدلالهایی در اثبات این امر ارائه می كند كه «شعور ناراحت» مطرح شده از سوی هگل متفاوت از احساسی است كه مسیحی پرهیزگار در حالت رنج و آلامِ ناشی از حزن عرفانی پیدا میكند؛ باید گفت: تنها خداوند است كه از آنچه در قلب انسان میگذرد و اینكه وی در واقع چگونه احساسی دارد، آگاه است. درباره «مناسك دینی»، هگل بر اهمیت جامعه دینی كه متمركز بر حیات مسیح است، تصریح میكند. اگر هم دلایلی برای تردید در كلیساشناسی(۵۰) هگل باشد، این دلایل برای زیر سؤال بردن مسیحیت او كافی نیستند. آموزه، موضوع محوری این مسئله را تشكیل میدهد كه آیا خدای مورد نظر هگل صرفا جایگزینی ساختگی برای خدای مسیحیت است یا خیر؟ به نظر میرسد كه حتی اگر هگل مواضعی در الهیات داشته باشد كه احتمالاً مورد بحث باشند، این مواضع برای این اتهام كه خدای مورد بحث در فلسفه هگل بر خدای حقیقی مسیحیت دلالت نمیكند، كافی نیستند. اگر ما این واقعیت را میپذیریم كه یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، با وجود اختلافنظرهای فراوان، همه و همه یك خدا را میپرستند، نباید درباره هگل، كه تفسیری فلسفی از برخی ابعاد دین داده است، چندان تردیدی داشته باشیم.
اجازه دهید در پایان، به مقایسه هگل با ملاّ صدرا از سوی شهید بهشتی برگردیم. اگر بنا به فرض، برداشت فلسفی هگل از مسیحیت فاقد معیارهایی باشد كه دزموند برای مسیحیت بیان داشته است، آیا میتواند با معیارهای تعالیم اسلامی كه فلاسفه اسلامی و به ویژه ملاّ صدرا تفسیر كردهاند، نمره بهتری بگیرد؟ برای پاسخ به این پرسش، میتوانیم بار دیگر به تعریف سه بعدی «دین» از سوی هگل برگردیم كه آن را متشكّل از «احساسات»، «مناسك» و «آموزهها» میدانست.
درباره «احساسات»، مطالب چندانی برای گفتن نداریم، جز این نكته كه در عرفان اسلامی، احساسات عارف به دنبال ارتقا و رشدی پدید میآیند كه از طریق آنها، عارف به مقامات گوناگون میرسد و سپس آنها را برای رسیدن به مقامهای بالاتر پشت سر میگذارد. با پشت سر گذاشتن مقامات پیشین، راه برای دستیابی به مراحل بعدی هموار میگردد. این امر «مسافرت روحانی» یا «سیر و سلوك» نامیده میشود. سیر و سلوك به عنوان راهی برای سیر رو به رشد تاریخی در جستوجوی عارف، به نوعی با پیشرفت یا حركت رو به رشد و تكامل دیالكتیك هگل شباهت دارد. اما میان این دو، تفاوتهایی نیز وجود دارند. دیالكتیك هگل حركت فراگیر تاریخ تمدن غرب را توصیف میكند، در حالی كه سیر و سلوك، توصیفكننده مسیری است كه عارف تحت نظر فردی كه نفس خود را با موفقیت تزكیه كرده، میپیماید. با این حال، دقیقا همانگونه كه هگل مفهوم «دیالكتیك» را برگرفته و به آن تفسیری فلسفی میدهد كه از طریق آن تحوّل شعور دینی قابل فهم گردد، ملاّ صدرا نیز انگاره جستوجوی عارف را برای طراحی و پایهریزی اثر فلسفی عمده خود، الاسفار الاربعهٔ، به كار میگیرد. بیشك، مطالعه تطبیقی تشابهات و تفاوتهای موجود میان مراحل اسفار ملاّ صدرا و مراحل پیشرفت یا حركت رو به رشد دیالكتیكی فهم دینی در دیدگاه هگل، جالب خواهد بود.
شهید محمّدباقر صدر، یكی دیگر از فیلسوفان مسلمان، نیز به مقایسه دیدگاه ملاّ صدرا درباره حركت جوهری و خروج تدریجی شیء از قوّه به فعل با دیدگاه هگل درباره حركت دیالكتیكی و بیان شباهتها و تفاوتهای آنها پرداخته است.(۵۱)
در مورد مناسك، باید گفت، مناسك مورد نظر هگل بر محور مداخله خدا در تاریخ بشری از طریق مسیح میچرخد. اینكه هگل اسلام را همانند خداشناسی طبیعی به كنار مینهد، نشاندهنده عدم فهم اسلام از سوی او و اشتغال خاطر او به تجّسد است. اما از نظر اسلام نیز خداوند به همان میزان كه دین مسیحیت میگوید، در تاریخ دخالت میكند. بحث ابن عربی درباره آیه شریفه «وَ مَا رمیتَ اِذ رمیتَ و لكنَّ اللّهَ رَمی» (انفال: ۱۷)(۵۲) قابل مقایسه با بحثی است كه هگل درباره تجسّد دارد و حتی ممكن است بسیار سازگار با مقصود هگل در بحث پیشرفت دیالكتیك باشد؛ چرا كه در اسلام، اینگونه نیست كه خداوند به سطح انسانی نازل شده باشد، بلكه خدا انسان را به طرف خود بالا میكشد.
در خصوص آموزه، میتوان گفت: اتهامات مربوط به اعتقاد هگل به «همهخدایی»، همانند اتهاماتی است كه به عرفا و فیلسوفان مسلمانی همانند ملاّ صدرا نسبت میدهند. مطالعه دقیق دیدگاههای ملاّ صدرا و حتی نظریهپردازان عارفی همچون ابن عربی و پیروان او، همراه با توجه به تعریف «همهخدایی» و «همهدرخدایی»، باید برای اثبات این امر كه آنها معتقد به هیچیك از این دو طرز فكر نبودند، كافی باشد. آنها نه تنها همچون هگل با انكار جوهر بودن خدا از اتهام «همهخدایی» پرهیز میكردند، بلكه بر آن بودند كه باید ارتباط میان خدا و همه چیزهای دیگر را به عنوان تجلّی خدا در آنها درك كرد، نه به عنوان «شمول»(۵۳) یا «همذاتپنداری».(۵۴) خداوند خود را در همه مخلوقات متجلی میسازد. از آنجا كه انگاره ذهنیت یا چشماندازی كه در آن امور ظاهر میشوند، در دیدگاه هگل بسیار مهم میباشد، تفسیر نظری هگل، كه با آن فلسفه هگل را میتوان از طریق عرفان اسلامی تفسیر كرد، به ذهن خطور میكند! غالبا به نظر میرسد كه دقیقا در مواردی كه دزموند میخواهد هگل را تكفیر كند، هگل موضعی اتخاذ كرده است كه بیشتر با اسلام همخوانی دارد تا مسیحیت. این امر تفسیر دوباره دیدگاه هگل را سهل میسازد، و در این صورت است كه میتوان پرسید: آیا این تفسیرِ دوباره از نظر هگل درست است، یا آنكه صرفا تفسیری جعلی و ساخته و پرداخته ماست. اگر ما فلسفه ملاّ صدرا را برای تفسیر هگل به كار گیریم، نتیجه آن اسلامی كردن هگل خواهد بود، و یا آنكه این تفسیر نشان خواهد داد كه چگونه میتوان افقهایی را كه هگل در قالب آنها میاندیشد وسعت بخشید.
به هر روی، هنوز نتوانستهام بفهمم كه شهید بهشتی در دیدگاههای هگل، دقیقا چه چیزی مشاهده كرده بود كه وی را به دیدن قبر هگل واداشت. نظام فلسفی هگل، نظامی است كه در آن، دین نقش محوری ایفا میكند و شاید همین امر در جلب توجه شهید بهشتی كافی باشد. شاید دلیل توجه وی آن بوده است كه دیالكتیك هگل به عنوان راهی برای پی بردن به اینكه چگونه «روح» ممكن است در تاریخ به فعلیت برسد، برای او جالب توجه بوده است. شاید این فیلسوف مسلمان، موافق شیوهای بوده است كه هگل بر اساس آن به دفاع از برهان وجودشناختی در برابر انكار آن از سوی كانت پرداخت و علنا به دفاع از دین در اروپای مدرن، كه به طور روزافزون به شكگرایی روی میآورد، پرداخت. از سوی دیگر، هگل آشكارا معتقد به سكولاریسم و حامی سلطنت مشروطه بود و چنین دیدگاههایی نمیتواند برای كسی كه «حزب جمهوری اسلامی» را پایهریزی كرده جالب باشد. اما سكولاریسم مورد نظر هگل به گونهای بود كه بر اساس آن هرچند كلیسا و دولت جدا بودند، اما دولت مطابق اصول دینی كه عقل تأیید میكرد، حكومت مینمود. شاید شهید بهشتی به این موضع، در عین مخالفت با آن، ارج مینهاد.
هگل دست كم ـ به معنای خاص كلمه ـ مسلمان نبود. آثار او نشاندهنده بسیاری از برداشتهای نادرست او از فرهنگ اسلامی است كه در قرن ۱۹ شایع بودند. با این حال، وی با ترجمه اشعار حافظ، كه یوسف فان هامر پورستال(۵۵) در سالهای ۱۸۱۲ و ۱۸۱۳ منتشر كرده بود، آشنا بود و بر اساس حدس مورّخان، شاید گوته وی را با شعر فارسی، كه وی در كتاب دروسی در باب زیباییشناسی(۵۶) به ستایش آن پرداخته، آشنا كرده باشد.(۵۷) شاید شهید بهشتی پیبرده بود كه هگل به رغم سوءفهمهایش، میتواند منبع ارزشمندی برای مطالعات تطبیقی باشد. یا شاید آنگونه كه یكی از دوستانم بیان داشت، دیدار شهید بهشتی از قبر هگل در برلین شرقی، صرفا نمونه دیگری از احترام فراوان عالمان شیعی باشد كه نوعا به اندیشمندان بزرگ، فارغ از اختلاف نظرشان با آنها ابراز میدارند. والله اعلم.
خدا و دین در اندیشه هگل(۱)
منابع
- John W. Burbidge, Hegel on Logic and Religion, Albany: SUNY Press, ۱۹۹۲;
- Patricia Marie Claton, Hegels Metaphysics of God: The Ontological Proof As the Development of a Trinitarian Divine Ontology, (Aldershot, UK, and Burlington, Vt: Ashgate, ۲۰۰۲);
- Stephen Crites, Dialectic and Gospel in the Development of Hegels Thinking, (University Park, PA: Pennsylvania State University Press, ۱۹۹۸);
- Dieter Henrich, Der ontologishe Gottesbeweis: Sein Problem und seine Geschiche in der Neuseit, Tübingen: Mohr, ۱۹۶۷);
- Walter Jaeschke, Reason in Religion: The Foundations of Hegels Philosophy of Religion, Berkeley: University of California Press, ۱۹۹۰ / Die Vernunft in der Religion. Studien zur Grundlegung der Religionsphilosophie Hegels, Stuttgart- Bad Canstatt: Frommann - Holzboog, ۱۹۸۶;
- Muhammed Khair, "Hegel and Islam," The Philosopher, Volume L×××× No ۲;
- http://atschool.eduweb.co.uk/cite/staff/philosopher/hegel&islam.htm;
- Hans Kung and J.R. Stephenson, The Incarnation of God: An Introduction to Hegel۰۳۹;s Theological Thought As Prolegomena to a Future Christology, National Book Network, ۱۹۸۷;
- Quentin Lauer, S.J., Hegels Concept of God, Albany: SUNY Press, ۱۹۸۲;
- Philip M. Merklinger, Philosophy, Theology, and Hegels Berlin Philosophy of Religion, ۱۸۲۱-۱۸۲۷, Albany: SUNY Press, ۱۹۹۳.
- Robert M. Wallace, "Freedom, Reality, and God: True Infinity as the Key to Hegels System" http://www.gwfhegel.org/Religion/rw.html
- Raymond K. Williamson, An Introduction to Hegels Philosophy of Religion, Albany: SUNY Press, ۱۹۸۴;
- Amos Yong, "Animated by a Pneumatological Imagination,"
- http://david.snu.edu/brint.fs/wpsinl/yond.htm;
پینوشتها
۱ـ مقاله حاضر، كه عنوان اصلی آنwas Hegel a muslim? میباشد نگاه انتقادی كوتاهی است به كتابی از دزموند با مشخصات ذیل:
William Desmond, Hegels God: A Counterfeit Double? (Aldershot: Ashgate, ۲۰۰۳), ۲۲۲ pps, Bibliography, index.
۲ـ نویسنده این مطلب را از چند نفر از استادان دانشگاه در ایران شنیده است.
۳. Georg W.F. Hegel, The Philosophy of History, tr.J. Sibree (Amherst, NY: Prometheus Books, ۱۹۹۱), pp. ۳۵۵-۳۶۰.
۴. William Desmond, Op.Cit, pp.۱۶-۱۷.
۵. Pantheistic.
۶. Pan-en-theistic.
۷. William Desmond, Op.Cit, p. ۱۳۸.
۸. F.H. Jacobi, Uber die lehere von Spinoza an den Herrn Moses Mendelssohn (Breslau: Lawe; ۲ndedn, ۱۷۸۹); repr. In H. Scholz (ed.) Die Hauptschriften Zum Patheismusstreit Zwischen Jacobi und Mendelssohn, (Berlin: Reuther & Reichard, ۱۹۱۶).
۹ـ دزموند به طور صریح، مطالب چندانی درباره تهدید آزادی انسان بیان نمیكند و بر فقدان غیریت، كه از جایگزین شدن برداشت هگل از خدا به جای فهم و برداشت سنّتی مسیحیت ناشی میشود، متمركز میگردد.
۱۰. Encyclopedia of Religion (Provo: Macmillan, ۱۹۹۵), Vol. ۱۱, P.۱۶۹.
۱۱. determinism.
۱۲ـ آموس یانگ (Amos Yong)، یكی دیگر از كسانی كه به بررسی دیدگاه دزموند پرداخته، از اینكه دزموند «همهدرخدایی» را جدّی نگرفته، گلایه میكند.
۱۳. Philosophical impersonations. (با پوزش از به كار بردن این تعبیر)
۱۴. Hegels Concept of God.
۱۵. Raymond keith Williamson, An Introduction to Hegels Philosophy of Religion.
۱۶. John W. Burbidge, Hegel on Logic and Religion (Albany, SUNY Press, ۱۹۹۲).
۱۷. unhappy consciousness.
۱۸. Pure self-certainty.
۱۹ـ dark night اصطلاحی است كه برای اشاره به حالتی در عارف به كار میرود كه در آن، فرد عارف از رسیدن به درك و رؤیت خدا احساس یأس و ناامیدی كرده و گویی به بنبست میرسد.
۲۰. The beautiful soul.
۲۱. John W. Burbidge (۱۹۹۲), P. ۱۵۰.
۲۲. Ibid, P.۱۵۱.
۲۳. self-elevation.
۲۴. Incarnation.
۲۵. William Desmond, Op.Cit, P.۵۳.
۲۶. The noumenal.
۲۷. The Phenomenal.
۲۸. Immanence.
۲۹. William Desmond, Op.Cit, pp. ۵۳-۵۴.
۳۰. Ibid, P.۵۵.
۳۱. Forgiveness.
۳۲. Monism.
۳۳. Enzyklopadie der philosophiscen Wissenschaften imm Grundrisse (Hamburg: Felix Meiner, ۱۹۵۹), & ۵۷۳, cited in Desmond, ۷۹.
۳۴. William Desmond, Op.Cit, pp. ۵۶ & ۸۳.
۳۵. Determination.
۳۶. G.W.F. Hegel, Lectures on the Philosophy of Religion: One - Volume Edition. The Lectures of ۱۸۲۷, ed. Peter C. Hodgson, trans. R.F. Brown, P.C. Hodgson and J.M. Stewart, (Berkely and los Angelos: University of California Press, ۱۹۸۸). P. ۱۹۱.
۳۷. See: Philip M. Merklinger, Philosophy, Theology, and Hegels Berlin Philosophy of Religion, ۱۸۲۱-۱۸۲۷ (Albany: SUNY Press,۱۹۹۳)p. ۱۳۳.
۳۸. self-cognition.
۳۹. Lectures on the Philosophy of Religion Vol.۳. P. ۲۳۳, cited in Merklinger (۱۹۹۳), P. ۱۳۸.
۴۰. Pentecost.
۴۱. Congregation.
۴۲. Quentin Lauer. S.J., Hegels Concept of God, (Albany: SUNY Press, ۱۹۸۲), P. ۳۲۶.
۴۳. erotic.
۴۴. agapic.
۴۵. Pietist Lutheran.
(این فرقه بر احساسات دینی و جدایی از سیاست تأكید میكردند.)
۴۶ـ این بیانات عین عبارات تولوك نیستند، بلكه در واقع، تلخیص دیدگاههای او از سوی مركلنگر هستند. ر.ك:
Philip M. Merklinger Op.Cit, P.۱۴۵.
۴۷ـ گفتهاند كه تولوك اصطلاح «سوفیسم» (یا به تعبیر بهتر، معادل لاتینی این واژه) را در كتاب ذیل وضع كرده است:
Ssufismus sive theosophia Persarum pantheistica (Berlin: ۱۸۲۱)
۴۸. native.
۴۹. G.W.F. Hegel, Letters, ۵۲۰-۵۲۱; Breife, Letter۵۱۴a; cited in Merklinger (۱۹۹۳), P. ۱۴۴.
۵۰. ecclesiology.
۵۱ـ سید محمدباقر صدر، فلسفتنا، (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۲ ق)، چ دوازدهم، بخش ۲، ص ۲۲۱ به بعد.
۵۲. See: William Chitic, The Sufi Path of Knowledge (Albany: SUNY Press, ۱۹۸۹), pp. ۱۱۴ & ۱۱۶.
۵۳. Inclusion.
۵۴. Identification.
۵۵. Joseph Von Hammer-Purgstal.
۵۶. Vorlesaungen Uber die Aesthetik.
۵۷. The Encyclopedia Iranica URL= http//www.iranica.com/articles/v۱۲f۲۰۰۸.html.
دكتر محمّد لگنهاوسن
مترجم: منصور نصیری
منابع
- John W. Burbidge, Hegel on Logic and Religion, Albany: SUNY Press, ۱۹۹۲;
- Patricia Marie Claton, Hegels Metaphysics of God: The Ontological Proof As the Development of a Trinitarian Divine Ontology, (Aldershot, UK, and Burlington, Vt: Ashgate, ۲۰۰۲);
- Stephen Crites, Dialectic and Gospel in the Development of Hegels Thinking, (University Park, PA: Pennsylvania State University Press, ۱۹۹۸);
- Dieter Henrich, Der ontologishe Gottesbeweis: Sein Problem und seine Geschiche in der Neuseit, Tübingen: Mohr, ۱۹۶۷);
- Walter Jaeschke, Reason in Religion: The Foundations of Hegels Philosophy of Religion, Berkeley: University of California Press, ۱۹۹۰ / Die Vernunft in der Religion. Studien zur Grundlegung der Religionsphilosophie Hegels, Stuttgart- Bad Canstatt: Frommann - Holzboog, ۱۹۸۶;
- Muhammed Khair, "Hegel and Islam," The Philosopher, Volume L×××× No ۲;
- http://atschool.eduweb.co.uk/cite/staff/philosopher/hegel&islam.htm;
- Hans Kung and J.R. Stephenson, The Incarnation of God: An Introduction to Hegel۰۳۹;s Theological Thought As Prolegomena to a Future Christology, National Book Network, ۱۹۸۷;
- Quentin Lauer, S.J., Hegels Concept of God, Albany: SUNY Press, ۱۹۸۲;
- Philip M. Merklinger, Philosophy, Theology, and Hegels Berlin Philosophy of Religion, ۱۸۲۱-۱۸۲۷, Albany: SUNY Press, ۱۹۹۳.
- Robert M. Wallace, "Freedom, Reality, and God: True Infinity as the Key to Hegels System" http://www.gwfhegel.org/Religion/rw.html
- Raymond K. Williamson, An Introduction to Hegels Philosophy of Religion, Albany: SUNY Press, ۱۹۸۴;
- Amos Yong, "Animated by a Pneumatological Imagination,"
- http://david.snu.edu/brint.fs/wpsinl/yond.htm;
پینوشتها
۱ـ مقاله حاضر، كه عنوان اصلی آنwas Hegel a muslim? میباشد نگاه انتقادی كوتاهی است به كتابی از دزموند با مشخصات ذیل:
William Desmond, Hegels God: A Counterfeit Double? (Aldershot: Ashgate, ۲۰۰۳), ۲۲۲ pps, Bibliography, index.
۲ـ نویسنده این مطلب را از چند نفر از استادان دانشگاه در ایران شنیده است.
۳. Georg W.F. Hegel, The Philosophy of History, tr.J. Sibree (Amherst, NY: Prometheus Books, ۱۹۹۱), pp. ۳۵۵-۳۶۰.
۴. William Desmond, Op.Cit, pp.۱۶-۱۷.
۵. Pantheistic.
۶. Pan-en-theistic.
۷. William Desmond, Op.Cit, p. ۱۳۸.
۸. F.H. Jacobi, Uber die lehere von Spinoza an den Herrn Moses Mendelssohn (Breslau: Lawe; ۲ndedn, ۱۷۸۹); repr. In H. Scholz (ed.) Die Hauptschriften Zum Patheismusstreit Zwischen Jacobi und Mendelssohn, (Berlin: Reuther & Reichard, ۱۹۱۶).
۹ـ دزموند به طور صریح، مطالب چندانی درباره تهدید آزادی انسان بیان نمیكند و بر فقدان غیریت، كه از جایگزین شدن برداشت هگل از خدا به جای فهم و برداشت سنّتی مسیحیت ناشی میشود، متمركز میگردد.
۱۰. Encyclopedia of Religion (Provo: Macmillan, ۱۹۹۵), Vol. ۱۱, P.۱۶۹.
۱۱. determinism.
۱۲ـ آموس یانگ (Amos Yong)، یكی دیگر از كسانی كه به بررسی دیدگاه دزموند پرداخته، از اینكه دزموند «همهدرخدایی» را جدّی نگرفته، گلایه میكند.
۱۳. Philosophical impersonations. (با پوزش از به كار بردن این تعبیر)
۱۴. Hegels Concept of God.
۱۵. Raymond keith Williamson, An Introduction to Hegels Philosophy of Religion.
۱۶. John W. Burbidge, Hegel on Logic and Religion (Albany, SUNY Press, ۱۹۹۲).
۱۷. unhappy consciousness.
۱۸. Pure self-certainty.
۱۹ـ dark night اصطلاحی است كه برای اشاره به حالتی در عارف به كار میرود كه در آن، فرد عارف از رسیدن به درك و رؤیت خدا احساس یأس و ناامیدی كرده و گویی به بنبست میرسد.
۲۰. The beautiful soul.
۲۱. John W. Burbidge (۱۹۹۲), P. ۱۵۰.
۲۲. Ibid, P.۱۵۱.
۲۳. self-elevation.
۲۴. Incarnation.
۲۵. William Desmond, Op.Cit, P.۵۳.
۲۶. The noumenal.
۲۷. The Phenomenal.
۲۸. Immanence.
۲۹. William Desmond, Op.Cit, pp. ۵۳-۵۴.
۳۰. Ibid, P.۵۵.
۳۱. Forgiveness.
۳۲. Monism.
۳۳. Enzyklopadie der philosophiscen Wissenschaften imm Grundrisse (Hamburg: Felix Meiner, ۱۹۵۹), & ۵۷۳, cited in Desmond, ۷۹.
۳۴. William Desmond, Op.Cit, pp. ۵۶ & ۸۳.
۳۵. Determination.
۳۶. G.W.F. Hegel, Lectures on the Philosophy of Religion: One - Volume Edition. The Lectures of ۱۸۲۷, ed. Peter C. Hodgson, trans. R.F. Brown, P.C. Hodgson and J.M. Stewart, (Berkely and los Angelos: University of California Press, ۱۹۸۸). P. ۱۹۱.
۳۷. See: Philip M. Merklinger, Philosophy, Theology, and Hegels Berlin Philosophy of Religion, ۱۸۲۱-۱۸۲۷ (Albany: SUNY Press,۱۹۹۳)p. ۱۳۳.
۳۸. self-cognition.
۳۹. Lectures on the Philosophy of Religion Vol.۳. P. ۲۳۳, cited in Merklinger (۱۹۹۳), P. ۱۳۸.
۴۰. Pentecost.
۴۱. Congregation.
۴۲. Quentin Lauer. S.J., Hegels Concept of God, (Albany: SUNY Press, ۱۹۸۲), P. ۳۲۶.
۴۳. erotic.
۴۴. agapic.
۴۵. Pietist Lutheran.
(این فرقه بر احساسات دینی و جدایی از سیاست تأكید میكردند.)
۴۶ـ این بیانات عین عبارات تولوك نیستند، بلكه در واقع، تلخیص دیدگاههای او از سوی مركلنگر هستند. ر.ك:
Philip M. Merklinger Op.Cit, P.۱۴۵.
۴۷ـ گفتهاند كه تولوك اصطلاح «سوفیسم» (یا به تعبیر بهتر، معادل لاتینی این واژه) را در كتاب ذیل وضع كرده است:
Ssufismus sive theosophia Persarum pantheistica (Berlin: ۱۸۲۱)
۴۸. native.
۴۹. G.W.F. Hegel, Letters, ۵۲۰-۵۲۱; Breife, Letter۵۱۴a; cited in Merklinger (۱۹۹۳), P. ۱۴۴.
۵۰. ecclesiology.
۵۱ـ سید محمدباقر صدر، فلسفتنا، (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۲ ق)، چ دوازدهم، بخش ۲، ص ۲۲۱ به بعد.
۵۲. See: William Chitic, The Sufi Path of Knowledge (Albany: SUNY Press, ۱۹۸۹), pp. ۱۱۴ & ۱۱۶.
۵۳. Inclusion.
۵۴. Identification.
۵۵. Joseph Von Hammer-Purgstal.
۵۶. Vorlesaungen Uber die Aesthetik.
۵۷. The Encyclopedia Iranica URL= http//www.iranica.com/articles/v۱۲f۲۰۰۸.html.
دكتر محمّد لگنهاوسن
مترجم: منصور نصیری
منبع : معرفت فلسفی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران انتخابات احمد وحیدی حسن روحانی حجاب پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت دولت سیزدهم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی مجلس
سیل هواشناسی تهران آتش سوزی یسنا شهرداری تهران قوه قضاییه پلیس روز معلم معلم آموزش و پرورش فضای مجازی
قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا سازمان هواشناسی مالیات طلا بازار خودرو قیمت دلار خودرو حقوق بازنشستگان بانک مرکزی ایران خودرو
مهران غفوریان موسیقی تلویزیون سریال عمو پورنگ ساواک سینمای ایران نمایشگاه کتاب مهران مدیری مسعود اسکویی سینما عفاف و حجاب
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه ترکیه حماس نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر جواد نکونام بازی لیگ برتر ایران تراکتور رئال مادرید
هوش مصنوعی فناوری اپل گوگل ناسا مدیران خودرو تلفن همراه
طب سنتی خواب فشار خون کبد چرب