شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

خانه‏ای از جنس خوشبختی‏


خانه‏ای از جنس خوشبختی‏
یكی گفته است: «خوشبخت‏ترین آدم‏ها كسانی هستند كه خوشبختی را در خانه خود جستجو می‏كنند.» خانه ما همان وجود ماست، موجودیتی كه از خشت و گل ساخته شده است. موجودی كه سفید است و می‏تواند همچون برف سفید و پاك باشد.
خوشبختی نیز همان سپیدی است. خوشبختی نیز همان پاكی است. خوشبختی نیز همانند خانه‏ای پاك و پاكیزه آسان به دست نمی‏آید. برای یافتن خوشبختی باید بسیار دوید. برای رسیدن به خوشبختی باید بسیار كشید. برای در آغوش كشیدن خوشبختی شاید لازم باشد تمام عمر را رفت.
یكی گفته است: «حاضرم تمام عمرم را بدهم تا فقط یك دقیقه، فقط یك دقیقه خوشبخت باشم.»
بنابراین خوشبختی چیزی است كه اول اینكه همه، همه عمر در پی‏اش هستند. دوم اینكه، سهل و ساده به دست نمی‏آید. سوم اینكه، در هر خانه‏ای وارد نمی‏شود و به هر خانه‏ای پای نمی‏گذارد.
خوشبختی از جنس كالاست اما زرد نیست. خوشبختی سفید است و مثل طلا كیمیا و گرانبهاست. شاید تمام تلاش‏ها و فعالیت‏های ما آدم‏ها در طول دوره كوتاه زندگی‏مان، تمام امیدها و آرزوهایمان، تمام غم‏ها و شادی‏هایمان و همه رفتن‏ها و آمدن‏ها چیزی جز رسیدن به خوشبختی، جز پیدا كردن راه میانبُری برای رسیدن به خوشبختی و جز پیدا كردن راه خوشبخت زندگی كردن نباشد. شاید عده اندكی از ما آدم‏ها بدانیم تمام زندگی‏مان را در پی یافتن سرچشمه خوشبختی گذرانیده‏ایم، شاید بسیاری از ماها خوشبختی را با چیز دیگری - كه خودمان می‏سازیم و باورش می‏كنیم - عوضی می‏گیریم و شاید نمی‏دانیم همه عمرمان را به پای درختی می‏ریزیم كه نمی‏دانیم اسمش خوشبختی است.
خوشبختی را نمی‏شود با پول خرید یا معامله‏اش كرد. نمی‏توان مثل شركت‏ها ثبتش كرد یا برایش آگهی داد. خوشبختی را نمی‏توان گدایی كرد یا دزدید. خوشبختی لباس نیست كه بتوان آن را پوشید. خوشبختی را می‏توان بویید، می‏توان ادراك كرد. خوشبختی حسی است كه باید در وجود ما لانه بسازد. خوشبختی چیزی نیست جز همان نوع نگاهی كه ما از آن داریم.
خوشبختی را باید درك كرد، فهمید، در آغوش گرفت و با آن حرف زد. خوشبختی سیلان روح آدمی است بر وجود خود. خوشبختی آب روانی است كه در نهری روان و آرام می‏رود. آب از این نهر باید نوشید. با آب این نهر خاك پای همه رستنی‏های عالم را باید آبیاری كرد.
خوشبختی می‏تواند بارش بارانی باشد بر سر و صورت‏مان وقتی زیر باران می‏رویم. خوشبختی می‏تواند خودِ باران باشد آن زمان كه نگاه به آسمان داریم و قلب‏مان مدام مزه «خیسی» می‏دهد. خوشبختی می‏تواند همان آدم برف باشد زمانی كه آرزوهایمان را در زرورقی می‏پیچیم. خوشبختی می‏تواند آمدن برف باشد وقتی آسمان بارِ خود را بر زمین می‏نهد و ما قدم بر سفیدی می‏گذاریم و می‏گذریم. خوشبختی می‏تواند خودِ برف باشد وقتی آن را در دست‏مان داریم و گلوله‏اش كرده‏ایم.
خوشبختی را می‏توان به خانه آورد. خوشبختی باید جلد خانه‏مان باشد. خانه ما باید از پاكی درخشان باشد. بوی پاكیزگی دهد. خانه ما باید از جنس سپیدی باشد، از جنس برف. برای گرم كردنش خورشید را می‏نشانیم میان اتاق و ماه را می‏كشانیم به حیاط و شب كه ماه در آمد، دهان را گشوده می‏گوییم: «تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت» و در تماشایش محو می‏شویم، سیر می‏كنیم.
اما خوشبختی فقط ستاره نیست. اما خوشبختی با شب، خورشید و ماه به دست نمی‏آید. خوشبختی حتی با برف و باران هم به دست نمی‏آید. چون خوشبختی چیزی است كه در دل و جان ماست، در وجود ماست، همان كه می‏آید و می‏ماند. خوشبختی در تعلقات ماست به آنچه در هستی داریم و یا می‏خواهیم داشته باشیم. خوشبختی همه آن چیزی است كه هستیِ ما را تشكیل می‏دهد. خوشبختی آرزوهای ریز و درشتی است كه می‏خواهیم روزی به همه آنها برسیم.
اما، خوشبختی هر چه كه هست، هر چه كه باید باشد، خوشبختی با هر چه كه كامل می‏شود یا با هر چه كه باید كامل شود نباید از ما دور باشد. نباید از ما دور شود. نباید از خانه ما پَر بگیرد.
خوشبختی چیزی است كه به دشواری می‏توان به آن رسید، به دشواری می‏توان آن را به چنگ آورد پس چرا باید آن را از دست داد. آری، باید مُهر خوشبختی را با مهر به قلب‏مان پیوند زده و لاك و مهرش كنیم.
دیگری گفته است: «دشوارترین قدم، همان قدم اول است.»
برای اینكه خوشبختی را به خانه‏مان بیاوریم باید قدم اول را برداریم. هر چه زودتر و سریع‏تر.
منبع : مجله پیام زن