پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سوگواری بر سالار


سوگواری بر سالار
السلام علیك یا ابا عبداللّه الحسین(ع)
«بازنمایی دقایقی از ظهر روز عاشورا»
تابستان سال ۶۱ هجری قمری است. بیابانی به نام كربلا. روز از نیمه گذشته است. از صبح جنگی نابرابر بین سپاه حق با سپاه باطل در جریان بوده است. دیگر صدای چكاچك شمشیرها به گوش نمی‏رسد. اما اسبهای بی‏صاحب با شیهه سوزناك خود ولوله‏ای برپا كرده‏اند.
تعدادی از بدنهای پاره پاره و خون آلود شهیدان در نزدیك خیمه‏گاه ردیف شده‏اند در حالی كه قطعاتی از اعضای بدن آنها هنوز در میدان برجای مانده است. گروهی دیگر هنوز در میدان و روی خاكهایی كه با سم اسبان شخم زده شده‏اند، افتاده‏اند. نه فرصت و مجالی فراهم شده و نه كسی باقی مانده است كه جسد پاره پاره یا نیمه جان یاران اباعبداللّه الحسین(ع) را به خارج از محوطه معركه انتقال دهد. اجسادی نیز به دلیل از هم پاشیدگی قابل انتقال نیستند. گاهگاهی صدای خرخر گلوهای بریده و ناله‏های دردناك از دور و نزدیك شنیده می‏شود.
اما دیگر اللّه اكبرهای عباس بگوش نمی‏رسد. از هم آورد طلبیها و رجزخوانیهای علی اكبر خبری نیست. علی اصغر از بی شیری و تشنگی بی‏تابی نمی‏كند. قاسم آرام گرفته است. عبداللّه چشم و دم فرو بسته است. حسین، خسته، داغ دیده، تنها و بی‏یاور مانده است. كودكان حرم، دیگر طلب آب نمی‏كنند. با شنیدن هر خبر مرگی، تاب و توان خویش را بیشتر از كف داده‏اند. هر یك به گوشه‏ای از چادر خزیده و زانوی غم در بغل گرفته‏اند. همچون بید بدنشان می‏لرزد، گویا در آن بیابان سوزان، سرما بر آنان مستولی گشته است.
با آن خداحافظی دردناك حسین(ع) از همه اهل حرم، امیدی به بازگشت پیر و مرادشان ندارند اضطراب و نگرانی لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر می‏شود.
آیا حسین(ع) زنده باز خواهد گشت؟ آیا دوباره لطافت و صفای دست مولایشان بر سر یتیمی خویش احساس خواهند كرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خویش را فراموش كرده‏اند. همه به حسین(ع) می‏اندیشند. زمین و زمان برای سلامتی او، دست به دعا برداشته‏اند.
ای شمشیرها چه می‏شود كه شما نیز مثل كارد حضرت ابراهیم بر گلوی اسماعیل كند شوید و رگهای گلوی حسین را نبرید؟
ای ابرها، همچنان كه در مسجد غمامه بر سر رسول خدا(ص) سایه گستراندید، بیائید و بربالای ابدان شهدا و بدن خسته حسین و كودكانش سایه افكنید و كمی از سوز تشنگی اطفال بكاهید.
ای خورشید، چرا همچون آتشی كه بر ابراهیم سرد شد، از داغی تابش خود نمی‏كاهی؟
ای مرغان آسمان، چرا ابابیل نمی‏شوید و پیل سواران یزیدی را از پای در نمی‏آورید؟
ای بادها چرا طوفان نمی‏شوید و بنای كاخ ستم را ویران نمی‏كنید؟
ای زمین چرا به لرزه در نمی‏آیی؟
ای كوهها چرا فرو نمی‏ریزید؟
ای آسمان چرا دكاً دكا نمی‏گردید؟
ای ابرها چرا نمی‏گریید و با اشك خویش زمین تفتیده كربلا را برای اطفال، نمناك نمی‏كنید؟
ای ملائكهٔ المسومین، چرا همانطوری كه رسول خدا(ص) را در جنگ بدر یاری كردید به یاری پسر رسول خدا(ص) نمی‏شتابید؟
ای كشته‏ها، آهای یاران حسین، ای عباس، ای علی اكبر، قاسم، جعفر، عون، حر، عوسجه چرا مثل اصحاب كهف دوباره زنده نمی‏شوید و سید پیر و دلشكسته را یاری نمی‏كنید؟
آخر حسین وارث آدم است، حسین وارث ابراهیم خلیل و موسای كلیم است.
كاش آن زمان سرداق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بی ستون شدی
كاش آن زمان درآمدی از كوه تا به كوه سیل سیه كه روی زمین قیرگون شدی
●معجزه عاشورایی
اما گویا این بار خداوند می‏خواهد معجزه‏اش را به گونه‏ای دیگر به رخ جهانیان بكشد. این بار حفظ دینش نه با گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، دو شقه شدن رود نیل، تكلم آتش در كوی طور و شكافته شدن خانه كعبه نشان دهد، بلكه می‏خواهد، با نمایش ایثار، ارث و فداكاری همه انبیاء و صبر و استقامت عصاره خلقت، معجزه كند. تأثیر معجزه همه انبیاء و اولیاء محدود به همان زمان و مكان بوده است و تعداد افرادی كه تحت تأثیر آن آیت الهی قرار گرفته‏اند بسیار اندك بوده‏اند و چه بسا پس از مدتی همانها نیز منكر گشته‏اند. اما معجزه عاشورایی خداوند، از آدم تا خاتم نقش آفرین بوده و هست، معجزه عاشورایی از سنخ نبوت خاتم(ص) است و باید تا قیام قائم (عج) گرمابخش حیات بشر باشد.
اینك امر الهی بر این قرار گرفته است كه، فتبارك اللّه احسن الخالقین را به عینه، به جن و انس بنمایاند. آن دست مریزادی كه خداوند به خویش گفت، برای منكرین اثبات نماید. خداوند می‏خواهد، معجزه ولایت پذیری بنی آدم را بر ملائك نمایان سازد.تأثیر خون، این درّه نادره را بر سرنوشت بشر به رخ جهانیان بكشد و حسین به نمایندگی از انسان، این بار امانت را بر دوش گرفته است...
اما ناگهان صدای شیهه ذوالجناح، همه را متوجه خود می‏كند و از جا بر می‏خیزند. زانوانشان توان و رمقی دیگر می‏یابند. نور امید به خیمه‏ها تابیدن می‏گیرد. داغ عزیزان فراموش می‏شود.
خدایا شكر، خدا شكر... حسین سالم برگشته است، دوباره می‏توانیم چهره آرام و مهربان او را ببینیم. دوباره زینب را در حال ایستاده مقابل برادر خواهیم دید، آخر بعد از وداع با برادر، زینب دست به زانو راه می‏رود، نماز نشسته می‏خواند. همه حتی زینب از حرم بیرون می‏روند و به طرف ذوالجناح خیز برمی دارند.
اما...اما خدایا چه می‏بینند؟ ذوالجناح بی حسین برگشته است. ذوالجناح تنهاست، ذوالجناح خونین است، ذوالجناح شرمگین است.
ذوالجناح...ذوالجناح؟...نكند؟...نكند؟...زبانم لال...
نحر خورشید
اضطراب و نگرانی و دلشوره همه اهل حرم را فرا گرفته است. برای اطلاع از سرنوشت سالار شهیدان به بالای تل زینبیه می‏روند آن مكان به خوبی بر قتلگاه مشرف است. فاصله تل تا قتلگاه به حدی است كه همه حوادث قابل مشاهده و غالب سخنان قابل شنیدن است.
آنچه در برابر دیدگانشان در حال وقوع هست، باور كردنی نیست. زاده رسول خدا(ص)، نیم خیز در گودالی نشسته است. كتفش بر اثر ضربت شمشیر زرعه بن شریك، شكافته شده و دهان باز كرده است.
بیش از سیصد زخم عمیق بر بدنش وارد شده است تمام لباس عین شیله سرخ سرخ است. تعداد بی شماری نیزه و تیر در بدن مباركش فرو رفته است.
عبداللّه، این كودك امام حسن(ع) كه روی تل ایستاده است تاب دیدن حال عمو را ندارد. به طرف قتلگاه خیز برمی‏دارد. زینب تلاش می‏كند مانع رفتن او به میدان شود. حسین(ع) از خواهر می‏خواهد جلو عبداللّه را بگیرد. اما او خود را از دست عمه می‏رهاند و خود را به عمو می‏رساند. دست در گردن مجروح و خونین عمو می‏اندازد. می‏بیند ابجز بن كعب شمشیر به دست به قصد وارد كردن ضربه‏ای دیگر به حسین(ع) نزدیك می‏شود. به هنگام فرود آمدن ضربه، دست خود را حایل می‏كند. دست كوچكش از شدت ضربه قطع می‏شود و از پوست آویزان می‏گردد. حسین(ع) برادر زاده را در آغوش می‏گیرد. خون از دست قلم شده‏اش فوران می‏كند. تیرها پشت سر هم بر بدن عمو و برادر زاده اصابت می‏كند و عبداللّه پس از لختی در آغوش عمو آرام می‏گیرد. حسین(ع) او را بر روی خاك پا به قبله می‏خواباند...
حسین(ع) همچنان مقاومت می‏كند. در حال نشسته نیز با شمشیر از خود دفاع می‏كند. ظالمی به ناگاه از دور سنگی بر پیشانی مباركش می‏كوبد. خون جستن می‏كند و بر چهره مبارك جاری می‏شود. جلو چشمانش پرده می‏شود. پیراهن را بالا می‏زند تا خون از چهره پاك كند. حرمله، كه منتظر فرصت است تیری سه شعبه و زهرآلود به سینه مبارك می‏زند. تیر سینه را می‏شكافد و از پشت شانه خارج می‏شود. حسین تلاش می‏كند تیر را از سینه بیرون بكشد. اما پره‏های تیر مانع خروج می‏شود. خم می‏شود و با زحمت تیر را از پشت خارج می‏سازد. خون فواره می‏زند و صدای حزین در فضا می‏پیچد، بسم اللّه و باللّه و علی ملهٔ رسول اللّه، دیگر تاب نشستن نیز ندارد. به زمین می‏افتد. روبه قبله می‏خوابد. برجستگی‏های سطح زمین مانع دید او می‏شوند، دیگر نمی‏تواند خیمه گاه را ببیند. دلشوره تمام وجودش را فرا می‏گیرد، در حال احتضار نیز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقداری خاك را جمع می‏كند تا سرش در موضعی بالاتر قرار دهد. با یكی از دو چشم، شبحی از خیمه را می‏تواند ببیند، خیالش راحت‏تر می‏شود. لختی نمی‏گذرد كه سواران عمر سعد به سوی خیمه هجوم می‏برند. ناگهان غیرت اللّه تمام نیروی باقیمانده خویش را در توان و صدای خویش جمع می‏كند، نیم خیز می‏شود و بر سر مهاجمان فریاد می‏زند.
مهاجمان به خیال اینكه امام هنوز زنده است، سراسیمه از خیمه‏ها دور می‏شوند و پا به فرار می‏گذارند. حسین بی حال بر زمین می‏افتد، اما میزان خونی كه در هر بازدم به بیرون فوران می‏كند كم و كمتر می‏شود و فاصله بین نفس‏ها نیز طولانی‏تر می‏شود. شمر بن ذی الجوشن، لشكریان خویش را نهیب می‏زند كه «چرا كار حسین را یكسره نمی‏كنید؟» سپاهیان از همدیگر سبقت می‏گیرند و به طرف بدن نیمه جان و بی‏رمق حسین خیز بر می‏دارند.
حصین بن تمین، تیر به دهان مباركش می‏زند. ابو ایوب غنوی، سر نیزه بر حلقوم شریفش می‏كوبد. زرعهٔ بن شریك با ضربت شمشیر مچ دست او را قطع می‏كند. سنان بن انس، با سنگدلی بالای سر حسین می‏آید و نیزه خود را چندین بار در سینه و گردن او فرو كرده و بیرون می‏آورد.
عمر سعد،به مردی كه در كنارش ایستاده دستور می‏دهد كه، «از اسب پیاده شو و برو و حسین را راحت كن».
اما خولی بن یزید، بر او سبقت می‏گیرد و با شتاب به سوی حسین می‏رود. همین كه می‏خواهد سر حسین را جدا كند، رعشه‏ای بر بدنش می‏افتد و پا به فرار می‏گذارد. سنان بن انس، می‏خواهد كار خولی را پی بگیرد. با قساوت تمام روی سینه امام می‏نشیند تا سر از بدن جدا كند. اما چشمان نافذ امام، جرئت این كار را از او می‏گیرد، هراسان بر می‏خیزد و از صحنه خارج می‏شود.
این بار شمر خود به قتلگاه می‏آید. برای درامان ماندن از تأثیر شرم و حیاء و یا ترس و دلهره ناشی از چشمان امام، بدن بی‏رمق حسین(ع) را به پشت برمی‏گرداند. شمشیر را از قفا بر گردن فرزند زهرا(س) می‏گذارد و مثل اره بر گردن می‏كشد. لایه اولیه پوست گردن را می‏شكافد. ولی هرچه بر گردن می‏كشد، نمی‏برد. روی زانوها می‏نشیندو با دو دست، دو طرف شمشیر را می‏گیرد و فشار می‏دهد از شدت فشار استخوان گردن را می‏شكند و با كشیدن سر، پوست و گوشت باقی مانده را از بدن جدا می‏كند.
●هلال بن نافع، از سپاهیان عمرسعد می‏گوید:
دلم از تشنگی و مظلومیت فرزند رسول خدا(ص) به رحم آمد. رفتم تا در دم آخر جرعه‏ای آب برای حسین بیاورم. هنگام بازگشت دیدم شمر هراسان و لرزان در حالی كه تلو تلو می‏خورد پنجه در موهای سر بریده‏ای كرده كه هنوز از رگهای گلوی او خون می‏چكد و به طرف ابن سعد در حركت است. رو به من كرد و گفت: هلال دیگر به آب نیازی نیست، من او را سیراب كردم....(۱)
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه از این حرف سوزناك مرغ هوا و ماهی دریا كباب شد
خاموش محتشم كه از این شعر خونچكان در دیده اشك مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم كه از این نظم گریه خیز روی زمین به اشك جگرگون كباب شد(۲)
و سیلعم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون
۱. در جنوب ایران به مراسم عزاداری و شیون و زاری گفته می‏شود.
۲. در نگارش متن فوق از منابع زیر استفاده شده است:
مقتل ابن مخنف، ترجمه جواد سلیمانی، لهوف (الملهوف علی قتلی الطفوف) سید بن طاووس. ترجمه سید ابوالحسن میرابوطالبی.
۳. اشعار از محتشم كاشانی.
منبع : ماهنامه پاسدار اسلام