پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


خطی باریک بین دو مفهوم عمیق


خطی باریک بین دو مفهوم عمیق
گفته می‌شود كه اگر می‌خواهید در كاری موفق شوید باید پشتكار و صبر و استقامت داشته باشید. این سخن كاملاً درست بوده و در طول تاریخ به اثبات رسیده است. در این میان احساسی دیگر هم هست كه بین آن و «پشتكار» تنها یك خط باریك وجود دارد. این حالت زمانی پیش می آید كه شما در جریانی «گیر» افتاده‌اید و خلاصی از آن به راحتی میسر نیست. تلاش می‌كنید تا به هر جان كندنی كه شده آن جریان را به آخر برسانید و خلاصی یابید. در هردوحالت پشتكار داشتن و به زور تحمل‌كردن احساس‌های مشتركی وجود دارد. شما ترس از شكست را در هردوحال تجربه می‌كنید و گاهی از خود می‌پرسید كه آیا این هدف ارزش این همه زحمت را دارد یا نه. ولی تفاوت‌های بنیادینی در این میان هستند كه نمی‌بایست از آنها غافل شد. پشتكار و اجبار ما را به دو مسیر گوناگون هدایت می‌كنند به همین جهت لازمست كه تفاوت‌هایشان را ذكر نماییم.
كارهایی كه از سر اجبار و بی‌میلی انجام شوند و تنها یك اهرم خارجی ما را به جلو ببرد، نقطه هرفمندی را دنبال كرده مسافر خسته و دلسرد راه را به نقطه بی‌حاصلی می‌رسانند. ولی شخصی كه با پشتكار و از سر عشق و علاقه كاری را دنبال می‌نماید، احساسات شگفت‌انگیزی را تجربه خواهد كرد كه تحمل سختی‌ها را برایش آسان می‌كند.
من در این‌جا تعدادی از ویژگیهای شخصی كه از سر اجبار و با بی‌میلی كاری را انجام داده و زندگی می‌كند را بیان می‌كنم:‌او مضطرب و كسل است، مدام از خودش انتقاد می‌كند، برای رهایی از این اضطراب و افسردگی به عادات بدو زیانباری پناه می‌برد و انرژی پایینی دارد، سست و بی‌حال است و نمی داند كه برای چه دارد زندگی می‌كند. فكر می‌كنم همین‌ها كافیست. فقط دست از زندگی اجباری و زوركی بردارید، خود را پیدا كنید و به معنای واقعی «زندگی» كنید نه این كه فقط «زنده» باشید!
هنگامی كه دیدید پس از بیدار شدن از خواب به خودتان می‌گویید كه «وای امروز هم دیروز است. دیروز دقیقا مثل پریروز گذشت. همه روزهایم مثل هم شده‌اند. كاش كه...» آن وقت است كه دارید به زور زندگی می‌كنید و به جریان باطلی گرفتار آمده‌اید. مسلم است كه آن فعالیت‌ها و كارهایی كه هرروز و با همان روند یكسان به انجام می‌رسانید، از سرعشق و علاقه و پشتكار انجام نمی‌شوند بلكه اجبار و فشاری در كار است كه انگار ناچار به تحمل آیند. بدتراینست كه حس اجبار و تحمل‌كردن اینچنین به درون ما رخنه می‌كند و تا مدت‌ها نمی‌فهمیم كه داریم چطور زندگی می‌كنیم. وقتی از موضوع باخبر می‌شویم كه بسیار فرسوده و ناامید شده‌ایم. نكته امیدواركننده در این بین اینست كه اگر بخواهیم می‌توانیم به محض باخبرشدن از اشكال كار، راه پیشرویش را سد كنیم و فریاد بكشیم: «هرچه بود تمام شد. دیگر بس است.» می‌توانیم حیات جدیدی را از سر بگیریم .
ما به دلایلی تن به اجبار می‌دهیم. یا از چیزی می‌ترسیم یا شناخت درستی از خودمان نداشته بی‌جهت انگشت اتهام به سمت خودمان نشانه رفته‌ایم یا این كه باور كرده‌ایم كه از انجام بعضی كارها ناتوانیم. معمولاً این سه عامل با یكدیگر متحد می‌شوند و فردی كه مدام تحمل می‌كند و از سر اجبار در جریانی پیش می‌رود، از هرسه این عوامل در رنج است. مثالی می‌زنم. اگر من باور كنم كه توانایی‌های لازم و مناسب برای شروع كاری را ندارم به یقین از واردشدن به آن جرگه می‌ترسم. دقت كنید كه در این مثال هرسه این فاكتورها دخیل هستند. من به درستی خودم را نمی‌شناسیم و از نقاط قوت و ضعفم آگاهی ندارم. هنگامی كه خودم به قضاوت نشسته‌ام، وجود درونم را به ناتوانی و بی‌استعدادی متهم كرده‌ام و حالا از شروع كاری نو می‌ترسم.
مشكل این‌جاست كه این مجموعه حسابی دست و پای ما را می‌بندند اگر من بخواهم با شروع كارهایی كه در آرزویشان بوده‌ام نشان دهم كه توهمات و باورهای نادرستی راجع به خود داشته‌ام، باید دست به كار شوم و به تمامی آنها بپردازم. ولی با وجود ترسی كه دارم كه چطور می‌توانم این كارها را انجام دهم؟ می‌بینید كه این مثلث تاری به دورمان می‌تند كه خلاصی از آن به راحتی میسر نمی‌شود.
پشتكار هم لزوماً آسان‌تر و كم‌تنش‌تر نیست ولی غایت و نهایت آن به تمامی با فرجام حالت اول متفاوت است. در عوض این كه با پشتكار و صبر و استقامت به افسردگی و ناامیدی برسیم، هرروز تجربیات تازه‌ای خواهیم داشت كه معنایی جدید از زندگی را به ما می‌نمایانند.
حالا به راستی پشتكار چیست؟ پشتكار همان ندایی را برمی‌انگیزد كه می‌گوید:«برو جلو، كار دلخواهت را به پایان برسان، رویایت را از یاد نبر، هرچه سختی و مانع برسرراه باشد مهم نیست!» شخصی كه به نیروی پشتكار و ناب‌بودن هدفش ایمان دارد، هرگز به سخنان لغو و بیهوده و حسادت‌های آزاردهنده دیگران توجه نمی‌كند، او راهش را ادامه می‌دهد و به ندای درون گوش می‌كند. هربار كه زمین می‌خورد، برمی‌خیزد و هرگز انتظار ندارد كه دیگر زمین نخورد.
پشتكار مثل خریدن یك اتومبیل است. وقتی كه ما اتومبیل تازه‌ای می‌خریم ناگهان متوجه می‌شویم كه چقدر از این اتومبیل در خیابان‌ها تردد می‌كند. آیا این به آن معنی است كه عده بسیار زیادی در همان روز مثل همان اتومبیل ما را خریده‌اند؟ مسلماً نه. این اتفاق به دلیل تغییر زاویه تمركز نگاه ماست. این نكته درباره شناخت‌های ما از خودمان و قضاوت‌هایی كه درباره خودمان می‌كنیم نیز صحت دارد. هرچه كه ذهن ما برآن تمركز دارد، رفتارمان نیز مطابق با آن پیش خواهد. اگر به صدای مربی درونمان كه اهداف ناب و شگفتی‌آور را به ما نشان می‌دهد گوش كنیم، خواهیم توانست افراد جدید، حوادث جالب و احساسات لذت‌آوری را تجربه كنیم كه خستگی‌های آن همه پشتكار و زمین خوردن‌ها را از تنمان به درخواهد نمود.
برای حركت از یك زندگی اجباری و سراسر دلتنگی و دلمردگی به روند پشتكار و پویش به سوی آرزوی قلبی، باید به راستی و با تمام وجود خواهان رسیدن به هدف باشیم، نادرستی عقاید، مرزهای ذهنی و قضاوت‌های گذشته را واقعاً بپذیریم و آمادگی كشف دنیاهای نو و بدیع را داشته باشیم و از همه مهمتر به ندای آرام‌بخش و نیرومند درونمان گوش فرا دهیم.
برای این كه بتوانید شجاعت را جایگزین ترس كنید می‌توانید از افراد موفق و شاد و سرزنده‌ای كه صبر و پشتكار از صفات آنان است كمك بگیرید. این زنان و مردان قهرمان مربیان برونی شما خواهند بود كه در كنار معلم درون شما را در مسیر جدیدی كه پیش گرفته‌اید، راه خواهند برد. به قول موریس مترلینگ: «آدمی ساخته افكار خویش است فردا همان خواهد شد كه امروز می‌اندیشیده است.»
By: Jane Straus
مترجم: آذین صحابی
منبع : روزنامه تفاهم