سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


استاد حسین لرزاده


استاد حسین لرزاده
به ساعتم نگاه می کنم.۸:۳۰ . هنوز تو تاکسی ام.دعا دعا می کنم دیر نشده باشه. فکرم متمرکز نیست. همه چیز خیلی اتفاقی شد. دوباره یادم میاد. آره. دارم می رم برای تشییع پیکر استاد لر زاده. قرار بوده ساعت ۸:۳۰ حرکت کنند. امیدوارم به موقع برسم...
... وارد کوچه که می شم، دیگه نیازی به پلاک و... نیست. در خانه باز است و جمعیت زیادی منتظر ایستاده اند. سلام می کنم و وارد می شوم. خبر نگار و گزارشگر کم نیست. هر چند قدم وسایلشون به چشم می خوره. آدمهای زیادی اینجا هستند. از هر سنی. چهره ها رو که نگاه می کنی، انگار یه جور حسرت توشون هست...
کمی از ۹ گذشته. تو همین چند دقیقه، ، پر شده اند از پارچه های سیاه تسلیت و یادبود. یک عکس بزرگ از استاد هم هست. استاد معماری سنتی و اسلامی. هنرمند نقاش. استاد حسین لرزاده، فرزند محمد لرزاده از معماران معروف دورۀ اتابک،در سال ۱۲۸۵ متولد شد. در پانزده سالگی برای یادگیری مجسمه سازی به مدرسۀ کمال الملک رفت. پس از آن نزد استادانی همچون سید محمد تقی نقاش باشی به فراگیری نقاشی پرداخت و همزمان زیر نظر پدر معماری هم می آموخت. اندکی پس از مرگ پدر در سال ۱۳۰۵، استاد لر زاده اولین فعالیت های حرفه ای خود را به عنوان نقاش و معمار آغاز کرد. از جمله آثار آن زمان می توان به نقاشی در یکی از اتاق های عمارت سنگی تپۀ علی خان در سعد آباد و طراحی و ساخت سر در بانک شاهی در توپخانه اشاره کرد. ساختن آرامگاه حکیم توس، فرصتی فراهم آورد تا او که تشنۀ آموختن بود، در محضر هنرمندانی همچون عمادالکتاب قرار گیرد...
صدای بلند گو مرا به خود می آورد. از دوستان و شاگردان قدیمی می خواهند که چند کلمه ای دربارۀ استاد صحبت کنند. قدیمی ترین یار و همصحبت، آخرین یادگار آن ایام را برای صحبت کردن دعوت می کنند. استاد شـهرباف. پیرمرد جلو می رود. بی حرف اما. نگاه می کند. بازهم حرفی نمی زند. مگر چیزی هم می تواند بگوید؟ دوستی که بی هیچ خبر...
مهندس عطار زاده اما چند کلمه ای حرف می زند. از استاد که می گوید، صدایش می لرزد. شاگرد دیروز که خود امروز استاد است، سجایای حسین لرزاده را بر می شمارد و خاطرات آشنا را زنده می کند.
نماز را در حیاط می خوانند. زیاد طول نمی کشد که ماشین ها آمادۀ حرکت می شوند. گویا خانۀ قدیمی هم آخرین وداع خود را می کنند...
مقصد را می پرسم. خیابان فداییان اسلام، روبروی بی بی زبیده، مدفن خانوادگی لر زاده. بنا به دست خود استاد ساخته است به عنوان قرائت خانه و مدفن خانوادگی. ساختمان نسبتا کوچکی است.ساده. شاید چندان فرقی هم با خانۀ قبلی اش ندارد.چند تا پله و وارد یک فضای مربع شکل سر پوشیده می شوی. روبرو هم یک حیاط کوچک که با کاشی های عهد صفوی تزئین شده.چشمانم که به تاریکی عادت می کند، می بینم سنگ بزرگی روی دیوار سمت راست هست که یکی از غزل های استاد رویش نوشته شده. روی دیوار مقابل، عکس استاد را می گذارند. و میان این دو... گوری کنده اند.
در راه بازگشت، به حرف های مهندس عطارزاده فکر می کنم. و دیگرانی که فرصتی برای حرف زدن با آن ها پیدا شد. هنرمند کار خود را کرده.به گمانم که رسالتش را انجام داده باشد. با هر کدامشان که حرف می زدم، شاید اشاره ای کوتاه به مساجد متعدد(۸۴۲) و یا ساخت بخشی از حرم امام حسین (ع) و... می کردند، اما آنچه که بیشتر در خاطرشان مانده مرام و مسلک هنرمند فقید است. هنرمندی مردمی با اقبال عام. ظاهرا از دیرباز مفهوم هنر در ایران هم چیزی جز این نبوده. هنر برای هنر مفهومی پیدا نکرده. هنر برای هدفی متعالی تر. هنر برای تعالی.
به همت فرناز فرشاد
منبع : ماهنامه الکترونیکی هنر و معماری ایران


همچنین مشاهده کنید