پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بنیادگرایان چه می گویند


بنیادگرایان چه می گویند
سَلفی گری امروز در کانون توجه تحلیلگران سیاسی قرارگرفته است. نسبت میان بنیادگرایی و سلفی گری پرسشی است فراروی این تحلیلگران تا بلکه در سایه آن بتوانند دریابند که چرا کسانی پیدا می شوند و دست به اقداماتی می زنند که در جهان مدرن «تروریسم» نام گرفته است. از همین جاست که بسیاری از آنان نتیجه گرفته اند اعتقادات سلفی می تواند زمینه مساعدی برای بنیادگرایی تروریستی فراهم آورد. آنچه در پی می آید شرحی است بر پیشینه فکری و اعتقادی سلفیان؛ گرچه همچنان این پرسش را به جا می گذارد که آیا اعتقادات خشن ضرورتاً منجر به اعمال خشونت بار می شوند؟ یادداشت امروز صفحه اندیشه نیز تلاشی است برای پاسخ به این پرسش.
بنیادگرایی (Fundamentalism)، عنوان عام و فراگیری است که امروزه برای بحث درباره بسیاری از گروه ها، جماعت ها، احزاب، افراد، و حتی راه و روش هایی به کار می رود که با امور و مسائل پیرامون خود، بر اساس نحوه تلقی و قرائت خاص خویش تعامل می کنند و با اینکه این گروه ها تنوع و تعدد فراوانی دارند، به خاطر پاره ای اشتراکات و اوصاف و خصایل مشخص در میان آنها، تحلیلگران همه آنها را در ذیل این عنوان عام دسته بندی می کنند. به طوری که گروه هایی نظیر تکفیرگرایان، جهادگرایان، و حتی سîلفی ها را نیز در ذیل این عنوان می گنجانند. البته واضح است در این نگاه، محتوای فکری این گروه ها مدنظر نیست و نحوه عملکرد آنان برای گنجاندن آنها در این تقسیم بندی کافی به نظر می رسد. به همین خاطر می توان از این زاویه، از گروه های بنیادگرای دینی، غیردینی یا... نیز نام برد.
به علاوه، عده ای از صاحب نظران، بنیادگرایی دینی در اسلام را به مثابه یک پدیده سیاسی گذرا قلمداد می کنند که اوضاع ناگوار سیاسی - اجتماعی جوامع اسلامی عامل ایجاد آن بوده است. بر این اساس معتقدند این حرکت ها فاقد مبانی عمیق قابل عنایت هستند و همه قدرت آنان را به تعصب دینی منوط و مرتبط می سازند.
از سوی دیگر عده ای از تحلیلگران بنیادگرایی دینی در اسلام را به مسائل مالی و اقتصادی حاکم بر جهان اسلام مرتبط می سازند و بر این باورند که اوضاع وخیم و ناگوار اقتصادی جاری در مناطق مسلمان نشین (خاورمیانه، جهان سوم و...)، عامل اصلی رستاخیز این گروه ها است.
از سوی دیگر، امپراتوری رسانه ای با تکیه و تاکید بر برخی جلوه های صوری و نمایان، نظیر نبردهای مسلحانه، بمب گذاری ها، ترورها و موارد دیگری از این دست، زمینه ای را پدید آورده است که بسیاری از افراد تصور کنند مبنا و معنای بنیادگرایی در این الگوها خلاصه می شود. ربط دادن بنیادگرایی به درگیری های مذهبی پیروان مذاهب مختلف اسلامی، جنگ های طایفه ای و... نیز از دیگر عواملی است که تبیین دقیق تر بنیادگرایی را نامیسر می سازد.
در اینجا قصد نقد و بررسی رهیافت های انتقادی به پدیده بنیادگرایی در میان نیست. هدف از بیان این چند نمونه نیز نشان دادن این نکته بود که؛
۱) بنیادگرایی پدیده ای آنی و گذرا نیست.
۲) دارای مبانی و اصول خاص خود است.
۳) تفسیر و تحلیل های رایج فقط بخشی از حقیقت مربوط به این گروه ها را بیان می کند.
این بحث به صور گوناگون در میان تحلیلگران، منتقدان و حتی طرفداران بنیادگرایی مطرح بوده و هست که آیا بنیادگرایی اسلامی، پدیده ای مدرن است یا مربوط به دوره سنت؟ نتیجه پاسخ های مکرر به این پرسش این بوده است که این پدیده را باید مربوط به دوره مدرن و فراگیر شدن الگوهای مورد نظر مدرنیسم دانست و به دنبال ریشه آن در دوره سنت نگشت. این سخن تا اندازه زیادی درست است، اما چنان نیست که به هیچ وجه نتوان نمونه یا الگویی برای آن در تاریخ اسلامی جست و چنان که در ادامه اشاره می شود حداقل از لحاظ شکل، نمونه یا حتی نمونه هایی از این طرز تلقی در تاریخ این امت وجود داشته است.
چنان که حسن حنفی نیز بر این باور است که بنیادگرایی اسلامی یا سلفیت، در طول تاریخ اسلامی وجود داشته است و دارای ریشه ها، سرچشمه های فکری و انفجارات سیاسی بوده است. همچنان که شرایط روانی و اجتماعی ای دارد که در هر عصری تکرار می شود و بنیادگرایی اسلامی را تجدید می کند. به طوری که حرکت آن از زمان ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم تا جماعت های اسلامی معاصر و انفجارات سیاسی آن در «حزب التحریرالاسلامی» و... تا ترور انورسادات به دست جماعت جهاد در اکتبر ۱۹۸۱ به صورت پیوسته وجود داشته است.( الدین و الثوره ۶ / ۸ ـ ۹)
از این رو آنچه اکنون تحت عنوان بنیادگرایی مطرح است و آن را پدیده ای مربوط به عصر مدرن قلمداد میکنند، در اصل ریشه در سنت دارد؛ هرچند بنیادگرایی با این سبک و سیاق، با فراگیر شدن ارزش ها و الگوهای مورد نظر مدرنیسم همزمان بوده و در دامن این الگوها سر برآورده است.
یکی از مواردی که برخی از تحلیلگران آن را نشانه مدرن بودن بنیادگرایی می دانند، بهره گیری بنیادگرایان از ابزارها و امکانات مدرن برای تحقق اهداف خود است. به نظر می آید این استدلال ناشی از این پیش فرض باشد که بنیادگرایی را با عقب ماندگی و بدویت یکسان گرفته باشند وگرنه بنیادگرایی به هیچ وجه با علم جدید به مقابله نپرداخته و آن را نفی نکرده است. برعکس درباره علم و فلسفه و سیاست و... نیز دیدگاه های خاصی دارد. از این رو گفته این تحلیلگران به تنهایی نمی تواند اثبات کند که بنیادگرایی پدیده ای مدرن است.
● سرآغازها
یکی از کلیدی ترین نظریه هایی که می توان آن را روح حاکم بر بنیادگرایی دانست، اندیشه «بازگشت به گذشته» است. این فکر که به صورت هایی نظیر بازگشت به خویشتن نیز تقریر و بیان شد، زمانی اعتبار و اهمیت بلامنازعی پیدا کرد که طرح و برنامه های اصلاح طلبان و روشنفکران مختلف، اعم از ملی گرا، مارکسیست، لیبرالیست و...،که پس از خروج استعمار از جهان اسلام کوشیدند بر اساس الگوهای مبتنی بر افکار و اندیشه های غربی، جامعه تازه آزاد شده خود را آباد سازند، شکست خورد و زمینه به قدرت رسیدن حکومت های نظامی و... را فراهم کرد.
ناکامی از نیل به این مقصود، راه را برای رواج بیش از پیش بازگشت به گذشته، بازگشت به خویشتن و در اصل سلفی گرایی و بنیادگرایی فراهم کرد. البته منظور این «گذشته» یا «خویشتن»، هنوز هم مشخص نیست که چیست. اما در آن دوره و البته هنوز هم کافی بود که توجه را به جانب دیگری معطوف کند. با این حال از همان ابتدا طرفداران این نظریه تاکید داشتند که گذشته ما حاوی همه عوامل لازم و ضروری برای حل مشکلات ما است و باید به استخراج آنها اقدام کنیم. از این رو، روشن می شود که بنیادگرایی، در اصل به مثابه یک نظام فکری برای حل مسائل و مشکلات عینی قدم به عرصه نهاد و نمی توان آن را به امور و موارد ظاهری نظیر تقلیل داد زیرا چنان که گفته شد بنیادگرایی زمانی به صورت رسمی قد علم کرد، که بسیاری از تئوری های دیگر شکست خورده بودند و در جواب پرسش اصیل راه حل چیست؟ البته واضح است که منظور آنان از این اسلام، تلقی مشهور به سلفیت بود. البته از آنجایی که سلفیت نیز انواع و اقسامی دارد، ناگزیر به نوع خاصی از سلفیت رجوع شد، که از برخی لحاظ با اوضاع کنونی جهان اسلام شباهت داشته باشد؛ یعنی تمسک بی چون و چرا به آثار و افکار ابن تیمیه، و ابن قیم و تلاش برای تطبیق عصر و زمانه آنها با دوره کنونی. در حالی که این تحدید نادرست است و نمی توان سلفیت را به افکار و آثار این اشخاص محدود کرد زیرا سلفیت بیش از آنکه مبتنی بر افکار و اندیشه های یک یا چند شخص باشد، الگویی برای اندیشه است.در این اوضاع و احوال که کاوش در افکار و آثار علمای سلف شدت یافته بود، یکی از عبارت های امام مالک (۹۳- ۱۷۹هـ) به شکل بارزی تجلی یافت و اندیشه سلف گرایی را به صورت امری انکارناپذیر تثبیت کرد و آن عبارت «لایصلح آخر هذه الأمهٔ إلا بما صلح به أولها» بود که یعنی آخر و عاقبت امت اسلامی تنها با چیزهایی اصلاح می شود که سرآغاز این امت بدان اصلاح شده است. معنا و مفهوم دقیق این عبارت در آن ایام چندان لازم نبود. ظاهر الفاظ و حرارت های حماسی و خطابه های آتشین سخنرانان و دعوت گران کافی بود تا نشان دهد بازگشت به گذشته یک انتخاب نیست؛ حتمیت انکارناپذیری است که تنها مخالفان اصلاح حقیقی و واقعی مخالف آن هستند،
با این همه، با اینکه به نظر می رسید سلفیت به عنوان راه حلی اعجازآمیز می تواند مسائل و مشکلات جاری در جهان اسلام را حل کند و برای پرسش هایی درباره انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان پاسخ هایی عملی بدهد و راهی برای رهایی این امت بیابد و با توجه به موضع گیری های خاص و مشخصی که در ازای علم، فلسفه، سیاست و... داشت، انتظار می رفت الگوهایی عملی و نظام هایی مبتنی بر افکار و آموزه های خود ارائه بدهد، اما هنوز این امر محقق نشده است و در نتیجه سلف گرایی هم مانند بسیاری از مکاتب فکری، در سطح اندیشه و تئوری محدود و منحصر ماند. البته تا زمانی که بتواند گناه ناکامی های خود را به گردن غرب و نامعتقدان و سایر موانع پیدا و پنهان بیندازد، می تواند به عنوان قهرمانی که امکان عرض اندام از وی گرفته شده است، در ذهن و زبان بسیاری از مردم بماند؛ غافل از اینکه برای بقا و دوام حقیقی، باید امکان و فرصت را پدید آورد. چون کمتر اتفاق می افتد اینگونه فرصت ها را به کسی اهدا کنند.
● تکفیر گرایی؛ تجدید تجربه خوارج
در گیر و دار تثبیت سلف گرایی و نهادینه کردن سلفیت به عنوان راه حل رهایی امت اسلامی، اندیشه هایی در جهان اسلام ظهور و رواج یافت که نشان می داد راه دیگری نیز برای رهایی امت اسلامی وجود دارد و می توان با کنار نهادن آرا و افکار اصلاح گرایانه ای که افرادی مثل افغانی، عبده، رشید رضا، حسن البنا و... در پیش گرفته بودند، با دست یافتن به حکومت و مدیریت سیاسی جامعه، به «اصلاح از بالا» رو آورد و با دقت و رعت بیشتری این آرمان های خفته را بیدار کرد.بارزترین چهره این موج جدید، ابوالأعلی مودودی (۱۹۷۹- ۱۹۰۳)، متفکر اسلامگرای پاکستانی و بنیانگذار جماعت اسلامی پاکستان است که با طرح اندیشه هایی درباره حاکمیت و جاهلیت، عملاً یک نقطه چرخش راهبردی را در حرکت های اسلامی ایجاد کرد که متاسفانه بسیاری از آنچه امروزه مورد نقد مخالفان اسلامگرایی است، ریشه در افکار و آثار وی دارند و با آنکه عده ای از پژوهشگران اسلامگرا نظیر دکتر محمد عماره کوشیده اند نشان دهند افکار مودودی در بستر درست خود فهم نشده اند،حقیقت آن است که نمی توان تاثیر اندیشه های وی را حتی در وضعیت کنونی جهان اسلام و ماجراهای ناگواری که در این وادی اتفاق می افتد، نادیده گرفت؛ به ویژه آنکه این افکار در زمان خاص، در شرایط خاص، به دست شخص خاصی مثل سید قطب (۱۹۶۶- ۱۹۰۶) افتاد و او به مثابه یک کیمیاگر آنها را با سبک و سیاق خاص خود پروراند و ماندگار ساخت. بارزترین نمونه های این افکار که به صورت صریح یا ضمنی در کلمات این دو چهره مبرز و انکارناپذیر اسلامگرایی مطرح شده است، عبارتند از حاکمیت، جاهلیت، تکفیر، فرقه نجات یافته، لزوم تطبیق شریعت و.... در اینجا امکان شرح و بسط این افکار و لوازم و پیامدهای آن نیست.
از این رو به صورت اجمالی سرتیترهای آن را مرور می کنیم؛
▪ حاکمیت الهی با هر نوع یا الگوی حاکمیت بشری، متناقض است.
▪ از آنجایی که جوامع معاصر، از جمله جوامع و دولت های اسلامی، هرچند با درجات متفاوت، حاکمیت بشری را پذیرفته اند، بدون شک به جاهلیتی شدیدتر و ظالمانه تر از جاهلیت هم روزگار با ظهور اسلام برگشته اند.
▪ از این رو این جوامع جاهلی کافرند؛ هرچند آنان هنوز کلمات «اسلام» و «مسلمان» را برای خود به کار می برند زیرا جهان بینی آنها اسلامی محسوب نمی شود؛ چه برسد به فرهنگ و تمدن آنها.
▪ و این چیزی است که بهره گیری از سلاح را واجب می سازد تا مردم را دوباره به اسلام برگرداند.
▪ بدین وسیله صدق این حدیث پیامبر اسلام تحقق یافت که امت اسلامی به هفتاد و سه فرقه متفرق می شوند و جز افراد معتقد به افکار فوق، همه فرقه های دیگر نابود می شوند، (عماره؛ مقالات الغلو ص ۲۹)
بررسی این افکار، با همه اهمیت و اعتباری که دارند، متاسفانه چندان جدی گرفته نشده است و جز ارائه برخی گزارش های ساده و صوری، کمتر تحلیل شده اند. در حالی که این امر نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد که؛ آیا در بررسی این افکار، با امری تاریخی و مربوط به گذشته مواجهیم یا اینکه این افکار رو به آینده اند و در صورت فراهم شدن شرایطی خاص، امکان احیا و بازآفرینی آنها وجود دارد؟ به علاوه، قتل و کشتارهایی که امروزه در سراسر جهان اسلام رخ می دهد، چه اندازه ریشه در این افکار دارند و چقدر خود را به عملی ساختن آنها متعهد می دانند؟ ترجمه و انتشار آثار متفکران این نحوه اسلامگرایی در کشور ما تا چه اندازه می تواند به فراگیر شدن این افکار و پیشبرد تندروی، افراط گرایی و تکفیرگرایی یاری برساند؟ به ویژه آنکه بسیاری از این ترجمه ها نادرستند و بدون شرح و نقد چاپ و پخش می شوند. به علاوه، عدم بررسی این افکار و اندیشه ها، ما را از یافتن راه های صحیح و تحلیل های واقعی بازمی دارد و اجازه بهره گیری از دستاوردهای مطلوب نهفته در آنها را از ما سلب می کند. از این گذشته، اگر قرار است تکفیر گرایی را به مثابه تجدید تجربه خوارج تلقی کنیم، با توجه به شرایط و اوضاع کنونی، تا چه اندازه آماده تعامل با آن هستیم یا چه راهی را برای برخورد با آن باید در پیش گرفت؟ از این گذشته، نسبت حقیقی تکفیرگرایی و افراط گرایی با اندیشه های سلفی چقدر است؟ و اگر این نسبت اثبات شود، با توجه به اینکه سلفیت روشی برای فهم نصوص دینی بر مبنای روش سلف صالح است، این همه آشوب و بلوا بر اساس کدام نصوص استخراج شده اند؟ و کدام نص دینی اوضاع کنونی گروه های تندرو را تایید می کند؟ به نظر می رسد دادن پاسخ شایسته به این پرسش ها نیازمند بررسی دقیق تر است تا هم بی دلیل برخی گرو ه های میانه رو را جزء افراط گرایان به حساب نیاورد و هم دریافت که دست های آلوده و پنهان چه اندازه در اداره این ماجراها دخیلند. به علاوه، روشن شود تندروها نماینده بیداری اسلامی نیستند و عملکرد آنان نباید به عنوان کارنامه اسلامگرایی تلقی شود.
زاهد ویسی
منبع : روزنامه شرق