سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

جریان سفر رسول خدا به طائف،‌ صبر و تحمل حضرت در امر تبلیغ، اخلاق عظیم پیامبر


جریان سفر رسول خدا به طائف،‌ صبر و تحمل حضرت در امر تبلیغ، اخلاق عظیم پیامبر
قاطعیّت‌ آیات‌ قرآن‌ بهیچوجه‌ با ظواهر امر قابل‌ توصیف‌ نبود
و از این‌ قبیل‌ آیات‌ در قرآن‌ شریف‌ بسیار است‌. اگر كسی‌ به‌ تاریخ‌ اسلام‌ بالاخصّ دوران‌ بعثت‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مكّه‌ آشنا باشد بخوبی‌ میداند كه‌: این‌ قاطعیّت‌ آیات‌ قرآن‌ مجید بهیچوجه‌ من‌ الوجوه‌ با ظواهر امر از غلبه‌ و استیلای‌ كفّار و مشركین‌ و آزارها و اذیّتهای‌ آنان‌ چه‌ دربارهٔ‌ خود رسول‌ الله‌، و چه‌ دربارهٔ‌ كسانیكه‌ ایمان‌ می‌آورند، قابل‌ توصیف‌ نیست‌.
گروهی‌ از مؤمنینِ به‌ رسول‌ خدا همچون‌ خَبّاب‌ بن‌ أرَتّ، و بَلال‌ بن‌رِباح‌ و پدر عمّار بن‌ یاسر به‌ مُعذَّبین‌ مشهورند؛ یعنی‌ شكنجه‌ شدگان‌ بدست‌ كفّار قریش‌ در مكّه‌ بجرم‌ اسلام‌.
داستان‌ رفتن‌ رسول‌ خدا سه‌ سال‌ در شعب‌ أبی‌ طالب‌ با مسلمین‌، و تحریم‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ و اجتماعی‌ مشركین‌ آنها را، در تاریخ‌ اسلام‌ فصل‌ جداگانه‌ای‌ دارد.
هجرت‌ مسلمین‌ به‌ حبشه‌ و اقامت‌ طولانی‌ آنها در آنجا، فصل‌ دیگری‌ را در تاریخ‌ اسلام‌ باز می‌كند.
● گفتار مورّخین‌ خارجی‌، در اینكه‌ پیامبر اسلام‌ به‌ گفتار خودش‌ ایمان‌ داشته‌ است
غالب‌ از مستشرقینی‌ كه‌ در احوال‌ پیامبر اسلام‌ و كیفیّت‌ دعوت‌ و تاریخ‌ او بحث‌ و غور نموده‌اند و كتابها و رساله‌هائی‌ در این‌ باب‌ نوشته‌اند، معتقدند كه‌: آنحضرت‌ به‌ گفتار خود ایمان‌ راسخ‌ داشت‌، و حقّاً خود را صاحب‌ وحی‌ و ربط‌ با ملائكه‌ میدانست‌؛ و بر حسب‌ این‌ ایمانِ به‌ وظیفه‌ و مأموریّتش‌ حركت‌ میكرد.
شیخ‌ محمّد عَبدُه‌ در ذیل‌ آیهٔ‌ مباركهٔ‌:
ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن‌ رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ. [۱۴۳]
«ایمان‌ آورده‌ است‌ پیغمبر ما به‌ آنچه‌ از ناحیهٔ‌ پروردگارش‌ به‌ او نازل‌ شده‌ است‌؛ و مؤمنین‌ نیز ایمان‌ آورده‌اند.»
میگوید: ‎ معنی‌ این‌ آیه‌ آنستكه‌: تصدیق‌ كرد رسول‌ ما به‌ آنچه‌ از جانب‌ پروردگارش‌ در این‌ سوره‌ و غیر این‌ سوره‌، از عقائد و احكام‌ و سُنَن‌ و بیّنات‌ و هدایت‌، به‌ سوی‌ او فرود آمده‌ است‌. و این‌ تصدیق‌ از روی‌ اذعان‌ و اطمینان‌ دل‌ او بوده‌ است‌؛ و همچنین‌ مؤمنین‌ از اصحاب‌ او علیهم‌ الرّضوان‌.
و شاهد بر این‌ ایمان‌ اثری‌ است‌ كه‌ در نفوس‌ زكیّه‌ و همّت‌های‌ عالیه‌ و اعمال‌ مرضیّهٔ‌ آنان‌ گذارده‌ است‌. و خداوند بزرگترین‌ شاهد است‌. û آنگاه‌ میگوید:
‎ بسیاری‌ از دانشمندان‌ اروپائی‌ كه‌ از شؤون‌ مسلمین‌ و علومشان‌ و از سائر شؤون‌ امّت‌های‌ شرقی‌ بحث‌ كرده‌اند، اعتراف‌ نموده‌اند كه‌: پیغمبر اكرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ دارای‌ عقیدهٔ‌ جزمی‌ بود به‌ اینكه‌ پیغام‌آور از جانب‌ خداست‌، و به‌ او وحی‌ می‌شود. امّا دانشمندان‌ فرنگ‌ در سابق‌ اینطور نبودند، بلكه‌ اتّفاق‌ داشتند بر آنكه‌ پیغمبر ادّعای‌ وحی‌ میكند بجهت‌ آنكه‌ آنرا نزدیكترین‌ راه‌ برای‌ نشر حكمت‌ خویش‌، و قانع‌ نمودن‌ به‌ فلسفهٔ‌ خویش‌، و یا نیل‌ به‌ سلطنت‌ و قدرت‌ خود میدید؛ در حالیكه‌ خودش‌ واقعاً بدانها معتقد نبود. [۱۴۴]
جُرجی‌ زَیدان‌ مسیحی‌ نیز این‌ گفتار را تأیید میكند. او میگوید: ‎ پاره‌ای‌ از نویسندگان‌ غیر مسلمان‌، گمان‌ كرده‌اند پیغمبر بزرگ‌ (ص‌) برای‌ ریاست‌ و دنیاداری‌ به‌ این‌ كار مهمّ دست‌ زد. ولی‌ ما معتقدیم‌ كه‌ این‌ گمان‌ آنها بی‌پایه‌ و مایه‌ می‌باشد؛ زیرا تاریخ‌ دعوت‌ اسلام‌ گواهی‌ میدهد كه‌: پیغمبر(ص‌) ] به‌ نبوّت‌ خود [ از روی‌ كمال‌ خلوص‌ و ایمان‌، و بدون‌ هیچ‌ نظر دنیوی‌ به‌ دعوت‌ مبادرت‌ نمود.
پیغمبر اسلام‌ (ص‌) به‌ نبوّت‌ خود ایمان‌ و اطمینان‌ قطعی‌ داشت‌؛ و مسلّم‌ میدانست‌ كه‌ از طرف‌ خداوند برای‌ دعوت‌ مردم‌ بر انگیخته‌ شده‌ است‌. و اگر این‌ ایمان‌ قطعی‌ و كامل‌ نبود، آن‌ همه‌ رنج‌ و آزار را تحمّل‌ نمیتوانست‌.
آنگاه‌ جرجی‌ زیدان‌ شرحی‌ از رنجهای‌ پیغمبر را بیان‌ میكند، تا میرسد به‌ اینجا كه‌ می‌گوید:
‎ پس‌ از مرگ‌ ابوطالب‌ و خدیجه‌، كار بر پیغمبر دشوار شد، و قوم‌ قریش‌ از هر سو بر وی‌ تاختند، بخصوص‌ أبولهب‌ و حَكَم‌ بن‌ ] أبی‌ [ عاص‌ و عُقبهٔ‌ بن‌ أبی‌مُعَیط‌ همسایگان‌ پیغامبر زیادتر از سائرین‌ او را آزار میدادند. و غالباً هنگام‌ نماز، شكنبه‌ بر سر و روی‌ پیغمبر اكرم‌ (ص‌) خالی‌ میكردند، و خوراكش‌ را آلوده‌ می‌ساختند.
پیغمبر (ص‌) از مكّه‌ به‌ طائف‌ رفت‌ تا مگر در آنجا یار و یاوری‌ بیابد. ولی‌ در آنجا نیز چیزی‌ جز دشنام‌ و آزار ندید. تا آنجا كه‌ مردم‌ طائف‌ دسته‌ای‌ از نادانان‌ و اراذل‌ خود را بطرف‌ حضرت‌ رسول‌ میفرستادند كه‌ با او ستیزه‌ كنند، و برویش‌ داد زنند. و همینكه‌ پیغمبر (ص‌) از آنان‌ كناره‌ میگرفت‌ و بگوشه‌ای‌ پناه‌ می‌برد، عدّه‌ای‌ می‌آمدند و فرومایگان‌ را میراندند.
پیغمبر (ص‌) تمام‌ این‌ رنجها را تحمّل‌ میكرد، و دعوت‌ خود را ادامه‌ داده‌، فقط‌ پیش‌ خداوند خویش‌ از نادانی‌ مردم‌ شكوه‌ میكرد.
باری‌، حضرت‌ رسول‌ (ص‌) از طائف‌ بمكّه‌ برگشت‌، و دشمنان‌ خویش‌ را بدتر از سابق‌ دید. بقسمی‌ كه‌ هركس‌ از دور و نزدیك‌ با او به‌ ستیزه‌ برمیخاست‌ و او را تهدید میكرد. پیغمبر با ارادهٔ‌ ثابت‌ و محكم‌ بر این‌ مصیبت‌ها صبر میكرد؛ در صورتی‌ كه‌ حتم‌ داشت‌ اگر از دعوت‌ خود دست‌ بردارد، همه‌ نوع‌ با او همراهی‌ و مهربانی‌ خواهد شد. ولی‌ رسول‌ خدا از دعوت‌ باز نمیگشت‌، چون‌ به‌ نبوّت‌ خود ایمان‌ كامل‌ داشت‌ و میدانست‌ از طرف‌ خدا مأمور به‌ این‌ دعوت‌ می‌باشد.[۱۴۵]
● صبر و تحمّل‌ رسول‌ الله‌ بر آزار و اذیّت‌ و تكذیب‌ و استهزاء كفّار وسفر رسول‌ الله‌ به‌ طائف‌ برای‌ دعوت‌ به‌ خدا
داستان‌ رفتن‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ طائف‌ و مرارتهای‌ حاصل‌ از این‌ سفر بسیار تكان‌ دهنده‌ است‌.
طبری‌ در تاریخ‌ آورده‌ است‌ كه‌: ‎ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مكّه‌ پیوسته‌ مردم‌ را در آشكارا و پنهانی‌ به‌ خدا دعوت‌ میكرد، و بر آزار و اذیّت‌ و تكذیب‌ و استهزاءِ ایشان‌ صبر میكرد؛ تا بجائیكه‌ یكی‌ از كفّار هنگامی‌ كه‌ آنحضرت‌ مشغول‌ نماز بود، رَحِم‌ گوسفند (مشیمه‌ و بچه‌دان‌ كه‌ در شكم‌ گوسفند، بچه‌ در آن‌ قرار دارد و آغشته‌ به‌ خون‌ و كثافات‌ است‌) را بر پیامبر افكند. و در وقتیكه‌ ظرف‌ غذای‌ پیامبر بر روی‌ آتش‌ در حال‌ پختن‌ بود نیز بچه‌دان‌ گوسفند را در آن‌ انداخت‌ و آلوده‌ ساخت‌.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ چون‌ از منزل‌ خارج‌ می‌شد، آن‌ مشیمه‌ و رحمِ افكنده‌ شده‌ در خانهٔ‌ خود را با خود می‌آورد، و بر در خانهٔ‌ آن‌ افكننده‌ (كه‌ همسایه‌ او و از ارحام‌ او بود) می‌ایستاد و میگفت‌: یَا بَنِی‌ عَبْدِ مَنافٍ! أَیُّ جِوَارٍ هَذَا؟! «ای‌ فرزندان‌ عبد مناف‌![۱۴۶] این‌ چگونه‌ همسایه‌داری‌ است‌؟!» و سپس‌ آن‌ بچه‌دان‌ را به‌ دور می‌افكند.
از این‌ گذشته‌، أبوطالب‌ و خدیجه‌ هر دو در یكسال‌ درگذشتند. و این‌، سه‌ سال‌ قبل‌ از هجرت‌ بود. و درگذشتن‌ آنها مصیبت‌ عظیمی‌ را بر رسول‌ خدا وارد كرد. زیرا قریش‌ توانستند پس‌ از رحلت‌ أبوطالب‌ علیه‌ السّلام‌ اذیّت‌های‌ تازه‌ای‌ را بر آنحضرت‌ وارد سازند كه‌ پیش‌ از آن‌ قدرت‌ نداشتند. حتّی‌ بعضی‌ از آنها خاك‌ بر سر آنحضرت‌ پاشید.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ با آن‌ حال‌ داخل‌ خانهٔ‌ خود شد و خاكها بر سرش‌ بود.
یكی‌ از دختران‌ او برخاست‌ تا خاكها را بشوید. و در حالیكه‌ به‌ شستن‌ اشتغال‌ داشت‌ گریه‌ میكرد؛ و رسول‌ خدا به‌ او میگفت‌: یَا بُنَیَّهُٔ! لاَ تَبْكِی‌؛ فَإنَّاللَهَ مَانِعٌ أَبَاكِ! «ای‌ نور دیدهٔ‌ من‌! گریه‌ مكن‌؛ زیرا خداوند پدرت‌ را حفظ‌ می‌كند!»
رسول‌ خدا می‌فرمود: آزارها و شدائدی‌ كه‌ قریش‌ بر من‌ وارد ساختند، عمدهٔ‌ آنها پس‌ از مرگ‌ أبوطالب‌ بود. مَا نَالَتْ مِنِّی‌ قُرَیْشٌ شَیْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّی‌ مَاتَ أَبُوطَالِبٍ. [۱۴۷]
● آزارها و اذیّت‌های‌ مردم‌ طائف‌ به‌ رسول‌ الله‌
چون‌ أبوطالب‌ وفات‌ كرد، رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ طائف‌ رفت‌ تا از طائفهٔ‌ ثقیف‌ نصرت‌ و عزّت‌ و قوّت‌ طلبد، در برابر قوم‌ و خویشاوندانش‌ كه‌ سدّ راه‌ تبلیغ‌ رسالات‌ الله‌ او بودند. و در این‌ سفر تنها بود. وقتیكه‌ به‌ طائف‌ رسید، قصد كرد به‌ نزد چند نفر از مردم‌ ثقیف‌ برود كه‌ در آنروز از بزرگان‌ و اشراف‌ آنجا بودند. و آنها سه‌ برادر بودند: عبدَیالَیل‌ و مسعود و حبیب‌ كه‌ پسران‌ عَمرو بن‌ عُمَیر بودند. و در خانهٔ‌ ایشان‌ زنی‌ از قبیلهٔ‌ قریش‌ بود از طائفهٔ‌ بنی‌ جُمَح‌.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ نزد آنان‌ نشست‌ و آنها را بخدا دعوت‌ كرد. و دربارهٔ‌ اینكه‌ از مكّه‌ به‌ سوی‌ آنها آمده‌ است‌ برای‌ اینكه‌ ایشان‌ وی‌ را در نصرت‌ اسلام‌ و قیام‌ علیه‌ مخالفان‌ از خویشاوندانش‌ یاری‌ كنند سخن‌ گفت‌.
یكی‌ از آنها گفت‌: درِ خانهٔ‌ كعبه‌ را كنده‌ است‌ آنكس‌ كه‌ بپذیرد تو رسول‌ خدائی‌!
دیگری‌ گفت‌: خدا كسی‌ را غیر از تو سراغ‌ نداشت‌ تا به‌ پیغمبری‌ بفرستد؟!
سوّمی‌ گفت‌: سوگند به‌ خدا من‌ با تو ابداً یك‌ كلمه‌ هم‌ حرف‌ نمیزنم‌! زیرا اگر همانطور كه‌ میگوئی‌ حقیقهًٔ رسول‌ خدائی‌، شأن‌ و منزلتت‌ عظیم‌تر است‌ از اینكه‌ كلام‌ را بر تو برگردانم‌ و سخن‌ گویم‌. و اگر دروغ‌ بر خدا می‌بندی‌، سزاوار شأن‌ من‌ نیست‌ با دروغگوئی‌ همچو تو به‌ سخن‌ درآیم‌!
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در حالیكه‌ از خیر و مساعدت‌ طائفهٔ‌ ثقیف‌ مأیوس‌ شد، به‌ آنها گفت‌:
إنْ فَعَلْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ، فَاكْتُمُوا عَلَیَّ! «اینكارهائی‌ را كه‌ با من‌ كردید، كتمان‌ كنید و به‌ كسی‌ نگوئید!»
زیرا رسول‌ خدا ناپسند داشت‌ این‌ جوابها و عدم‌ قبول‌ و اهانت‌ها به‌ خویشاوندان‌ او برسد، و آنها را بیشتر جریّ كند.
امّا آنها تقاضای‌ رسول‌ خدا را قبول‌ نكردند. آنگاه‌ تمام‌ مردم‌ پست‌ و رذل‌ و سفله‌، و غلامانشان‌ را وادار كردند تا بر پیغمبر بشورند و او را سبّ و شتم‌ كنند، و فریاد و غوغا و جنجال‌ در آورده‌ بر رویش‌ صیحه‌ زده‌، داد و بیداد كنند. اینكار را كه‌ سفیهان‌ و غلامان‌ كردند، صدا پیچید و مردم‌ همه‌ دور پیغمبر جمع‌ شدند؛ و او را هُوْ و دنبال‌ كردند. و پشت‌ او حركت‌ كرده‌ تا از آن‌ مكان‌ بردند، تا اجباراً و اضطراراً در باغ‌ عُتبهٔ‌ و شَیبهٔ‌ كه‌ دو پسر رَبیعهٔ‌ بودند داخل‌ كردند. در اینحال‌ دو پسر ربیعه‌ خودشان‌ در باغ‌ بودند.
چون‌ رسول‌ خدا را در باغ‌ كردند، سفیهان‌ و اراذل‌ ثقیف‌ كه‌ وی‌ را دنبال‌ كرده‌ بودند برگشتند.
پیغمبر خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در زیر سایهٔ‌ شاخه‌ای‌ از انگور نشست‌، و دو پسر ربیعه‌ او را نگاه‌ میكردند. و آنچه‌ از سفیهان‌ ثقیف‌ به‌ آنحضرت‌ رسیده‌ بود، تماشا كردند. رسول‌ خدا كه‌ آن‌ زن‌ قریشی‌ از بنی‌ جمح‌ را دید گفت‌: مَاذَا لَقِینَا مِنْ أَحْمَآئِكِ؟!
«چقدر ما از دست‌ شوهر تو و برادرانش‌ مصیبت‌ دیدیم‌؟!»
چون‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در زیر درخت‌ انگور آرام‌ گرفت‌، به‌ خدا عرض‌ كرد:
اللَهُمَّ إلَیْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِی‌ وَ قِلَّهَٔ حِیلَتِی‌ وَ هَوَانِی‌ عَلَی‌ النَّاسِ، یَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أَنْتَ رَبِّی‌، إلَی‌ مَنْ تَكِلُنِی‌؟! إلَی‌ بَعِیدٍ یَتَجَهَّمُنِی‌؟! أَوْ إلَی‌ عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِی‌؟!
إنْ لَمْ یَكُنْ بِكَ عَلَیَّ غَضَبٌ فَلا َ أُبَالِی‌؛ وَلَكِنَّ عَافِیَتَكَ هِیَ أَوْسَعُ لِی‌.
أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِی‌ أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیَا وَ ا لاْ خِرَهِٔ مِنْ أَنْ یَنْزِلَ بِی‌ غَضَبُكَ، أَوْ یَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطُكَ!
لَكَ الْعُتْبَی‌ حَتَّی‌ تَرْضَی‌. لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَٔ إلاَّ بِكَ!
«خداوندا! من‌ شكوه‌ و گلایهٔ‌ خودم‌ را به‌ سوی‌ تو آوردم‌ از ضعف‌ و ناتوانیم‌، و از كمیِ تدبیر و چاره‌ اندیشیم‌، و ذلّت‌ و خواریم‌ در نزد مردمان‌؛ ای‌ بهترین‌ رحمت‌ آورندگان‌!
خداوندا توئی‌ پروردگار مستضعفان‌! و توئی‌ پروردگار من‌! تو مرا به‌ كه‌ وامیگذاری‌؟! آیا به‌ دوری‌ كه‌ با من‌ روی‌ ترش‌ كند و ابرو درهم‌ كشد؟! یا به‌ دشمنی‌ كه‌ كار مرا به‌ او سپرده‌ای‌؟!
اگر این‌ رفتارت‌ با من‌ از روی‌ غضب‌ بر من‌ نباشد، باكی‌ ندارم‌. امّا عافیت‌ تو [۱۴۸] برای‌ من‌ وسعتش‌ از همه‌ چیز بیشتر است‌. (عافیت‌ تو بقدری‌ برای‌ من‌ گسترش‌ دارد كه‌ تمام‌ این‌ مصائب‌ و بلایا را در خود میگیرد و هضم‌ میكند.)
من‌ پناه‌ می‌برم‌ به‌ نور روی‌ تو كه‌ تاریكیها بدان‌ روشن‌ شد، و كار دنیا و آخرت‌ به‌ آن‌ صلاح‌ پذیرفت‌؛ مبادا كه‌ غضب‌ تو بر من‌ نازل‌ شود، و یا خشم‌ تو در آستان‌ من‌ داخل‌ گردد. رضا از آنِ تست‌، بنابراین‌ هر كاری‌ كه‌ رضایت‌ تو در آن‌ است‌ انجام‌ میدهم‌ تا از من‌ راضی‌ شوی‌؛ و هیچ‌ دگرگونی‌ و تغییری‌، و هیچ‌ قدرت‌ و قوّتی‌ نیست‌ مگر به‌ تو.»عدّاس‌ از انگور چید، و رفت‌ تا آنرا در مقابل‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلّم‌ نهاد. چون‌ رسول‌ خدا دستش‌ را بر آن‌ گذارد تا بردارد گفت‌: بِسْمِ اللَهِ، و سپس‌ خورد.
عَدّاس‌ نگاهی‌ به‌ رسول‌ الله‌ كرد و گفت‌: قسم‌ بخدا این‌ سخن‌ را اهل‌ این‌ شهر نمی‌دانند!
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: ای‌ عدّاس‌! تو از اهل‌ كدام‌ شهر میباشی‌ و دینت‌ چیست‌؟!
گفت‌: من‌ نصرانی‌ هستم‌، و مردی‌ هستم‌ از اهل‌ نَینوی‌.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آیا از شهر مرد صالح‌: یونس‌ بن‌ مَتَّی‌ می‌باشی‌؟!
گفت‌: تو چه‌ میدانی‌ یونس‌ بن‌ متّی‌ كیست‌؟!
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: او برادر من‌ است‌. او پیغمبر بود؛ و من‌ نیز پیغمبرم‌!
عدّاس‌ خود را بر روی‌ رسول‌ خدا انداخت‌؛ سر و دستها و پایهایش‌ را می‌بوسید.
یكی‌ از پسران‌ ربیعه‌ به‌ دیگری‌ گفت‌: بدان‌ كه‌ اینمرد غلامت‌ را بر تو ضایع‌ كرد!
چون‌ عدّاس‌ برگشت‌ نزد آندو نفر، به‌ او گفتند: ای‌ وای‌ بر تو ای‌ عدّاس‌! چرا سر و دست‌ و پای‌ اینمرد را بوسیدی‌؟!
عدّاس‌ گفت‌: ای‌ آقای‌ من‌! در تمام‌ روی‌ زمین‌ بهتر از اینمرد وجود ندارد؛ مرا به‌ چیزی‌ خبر داد كه‌ غیر از پیغمبر كسی‌ از آن‌ خبر ندارد.
گفتند: ای‌ وای‌ بر تو! ای‌ عدّاس‌ مواظب‌ باش‌ تو را از دینت‌ بر نگرداند! زیرا كه‌ دین‌ تو از دین‌ او بهتر است‌!
● تماع‌ جنّ آیات‌ قرآن‌ را در بازگشت‌ رسول‌ الله‌ از طائف‌
سپس‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ از طائف‌ بیرون‌ آمده‌، درحالیكه‌ از كمك‌ و مساعدت‌ و خیر ثقیف‌ نا امید شد؛ به‌ سوی‌ مكّه‌ رهسپار گشت‌. آمد و آمد تا در وسط‌ شب‌ به‌ نَخْلهٔ‌[۱۴۹] رسید. برخاست‌ برای‌ خواندن‌ نماز. جماعتی‌ از جنّیان‌ كه‌ هفت‌ نفر بودند و از جنّ اهل‌ نَصیبَین‌ یمن‌ بودند، از آنجا عبور می‌كردند؛ و گوش‌ به‌ قرآن‌ رسول‌ خدا كه‌ در نماز میخواند دادند.
چون‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ از نماز فارغ‌ شد، ایمان‌ آورده‌ و اجابت‌ دعوت‌ و آیات‌ خدا را كرده‌، برای‌ ارشاد و هدایت‌ قومشان‌ بدان‌ سمت‌ روان‌ شدند.
سپس‌ خداوند در قرآن‌ كریم‌ قصّهٔ‌ آنان‌ را بیان‌ كرد:
وَ إِذْ صَرَفْنَآ إِلَیْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُو´ا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَی‌&#۰۳۹; قَوْمِهِم‌ مُّنذِرِینَ * قَالُوا یَـ&#۰۳۹;قَوْمَنَآ إِنَّا سَمِعْنَا كِتَـ&#۰۳۹;بًا أُنزِلَ مِن‌ بَعْدِ مُوسَی‌&#۰۳۹; مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی‌´ إِلَی‌ الْحَقِّ وَ إِلَی‌&#۰۳۹; طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ * یَـ&#۰۳۹;قَوْمَنَآ أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَكُم‌ مِّن‌ ذُنُوبِكُمْ وَ یُجِرْكُم‌ مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ.[۱۵۰]
«و بیاد آور زمانی‌ را كه‌ ما نفراتی‌ از طائفهٔ‌ جنّ را به‌ سوی‌ تو منعطف‌ نمودیم‌ تا قرآن‌ را گوش‌ كنند.
چون‌ آنها نزد رسول‌ الله‌ حضور یافتند، بهمدیگر گفتند: ساكت‌ شوید! چون‌ آیات‌ قرآن‌ را شنیدند و نماز رسول‌ خدا به‌ پایان‌ رسید، رو به‌ سوی‌ قوم‌ خود كرده‌، رفتند تا آنها را بترسانند.
گفتند: ای‌ قوم‌ ما! تحقیقاً ما شنیدیم‌ كتابی‌ را كه‌ بعد از موسی‌ نازل‌ شده‌، و آنچه‌ را كه‌ در برابر آنست‌ تصدیق‌ می‌نماید؛ و به‌ سوی‌ حقّ و به‌ سوی‌ طریق‌ مستقیم‌ رهبری‌ میكند.
ای‌ قوم‌ ما! این‌ دعوت‌ كنندهٔ‌ بخدا را اجابت‌ كنید. و به‌ او ایمان‌ آورید تا خدا از گناهانتان‌ بگذرد؛ و از عذاب‌ دردناك‌، شما را در پناه‌ خود آورد!»
و نیز خداوند در قرآن‌ فرموده‌ است‌:
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ [۱۵۱] تا آخر قصّهٔ‌ آنان‌ كه‌ در این‌ سوره‌ آمده‌ است‌.
نامهای‌ این‌ نفرات‌ هفتگانه‌ عبارت‌ است‌ از: حسّا و مسّا و شاصر و ناصر و اینا الارد و اینین‌ و الاحقم‌.
● پناه‌ خواستن‌ رسول‌ الله‌ در وقت‌ ورود به‌ مكّه‌ از بعضی‌ از كفّار برای‌ تبلیغ‌ رسالات‌ خدا
پس‌ از آن‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ روی‌ به‌ مكّه‌ آورد. و قوم‌ و خویشاوندانش‌ در شدیدترین‌ وجهی‌ از مخالفت‌ و دوری‌ از دین‌ او بپا خاسته‌ بودند؛ مگر مقدار كمی‌ از مستضعفین‌ كه‌ به‌ او ایمان‌ آورده‌ بودند.
در میان‌ راه‌، بعضی‌ از اهل‌ مكّه‌ به‌ او برخورد كرد. رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ او گفت‌: اگر من‌ پیغامی‌ به‌ تو بدهم‌ برای‌ مكّه‌، تو آنرا از جانب‌ من‌ میرسانی‌؟! گفت‌: آری‌
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: برو نزد أخْنَس‌ بن‌ شَریق‌ و به‌ او بگو: محمّد میگوید: آیا تو مرا در پناه‌ خود میگیری‌، تا رسالت‌ پروردگارم‌ را تبلیغ‌ كنم‌؟!
آن‌ مرد آمد و به‌ او گفت‌. أخنس‌ در پاسخ‌ گفت‌: إنَّ الْحَلِیفَ لاَ یُجِیرُ عَلَی‌ الصَّرِیحِ. «شخص‌ معاهد و متعهّد، شخص‌ رها و بدون‌ معاهده‌ را پناه‌ نمی‌دهد.» و با این‌ بهانه‌ ردّ كرد.
آن‌ مرد به‌ نزد رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ آمد، و وی‌ را بدین‌ پاسخ‌ خبر داد.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: آیا باز برمیگردی‌ به‌ مكّه‌؟! گفت‌: آری‌.
حضرت‌ فرمود: برو نزد سُهَیل‌ بن‌ عَمْرو و به‌ او بگو: محمّد میگوید: آیا مرا پناه‌ میدهی‌ تا رسالات‌ پروردگارم‌ را برسانم‌؟!
پس‌ آن‌ مرد پیش‌ سهیل‌ آمد. سهیل‌ گفت‌: به‌ او بگو: إنَّ بَنِی‌ عَامِرِ بْنِ لُؤَیٍّ لاَ تُجِیرُ عَلَی‌ بَنِی‌ كَعْبٍ!
«پسران‌ بنی‌ عامر بن‌ لؤیّ، به‌ پسران‌ بنی‌ كعب‌ پناه‌ نمی‌دهند!»
آن‌ مرد به‌ نزد رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ آمد، و جواب‌ را آورد.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ باز به‌ آن‌ مرد فرمود: آیا باز برمیگردی‌ به‌ مكّه‌؟! گفت‌: آری‌!
حضرت‌ فرمود: برو نزد مُطعِم‌ بن‌ عَدیّ و به‌ وی‌ بگو: محمّد میگوید: آیا مرا در پناهت‌ میگیری‌ تا رسالات‌ پروردگارم‌ را برسانم‌؟!
مُطعم‌ گفت‌: آری‌، محمّد داخل‌ شود. آن‌ مرد برگشت‌. رسول‌ خدا را خبر داد.
مطعم‌ بن‌ عدیّ خودش‌ و پسرانش‌ و پسران‌ برادرش‌ لباس‌ جنگ‌ پوشیدند و با سلاح‌ داخل‌ مسجد الحرام‌ شدند. چون‌ أبوجهل‌ چشمش‌ بدو افتاد گفت‌: أَمُجِیرٌ أَمْ مُتَابِـعٌ؟! «آیا خودت‌ كسی‌ را در پناه‌ گرفته‌ای‌، یا به‌ دنبال‌ پناه‌ دیگری‌ هستی‌؟!» گفت‌: من‌ خودم‌ پناه‌ داده‌ام‌.
أبوجهل‌ گفت‌: آنكس‌ را كه‌ تو پناه‌ دهی‌، ما نیز پناه‌ می‌دهیم‌!
در این‌ حال‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ داخل‌ مكّه‌ شدند و ماندند. و روزی‌ درحالیكه‌ مشركین‌ در كنار كعبه‌ بودند، داخل‌ مسجد الحرام‌ شدند. چون‌ چشم‌ أبوجهل‌ به‌ آنحضرت‌ افتاد، گفت‌: هَذَا نَبِیُّكُمْ یَا بَنِی‌ عَبْدِ مَنَافٍ؟! «اینست‌ پیغمبر شما ای‌ پسران‌ عبد مناف‌؟!»
عُتبهٔ‌ بن‌ رَبیعهٔ‌ گفت‌: چه‌ انكاری‌ داری‌ كه‌ از میان‌ ما پیغمبری‌ یا پادشاهی‌ برخیزد؟!
این‌ خبر بگوش‌ رسول‌ الله‌ رسید، و یا خودشان‌ شنیدند. آنگاه‌ به‌ سوی‌ ایشان‌ آمدند و گفتند:
امّا تو ای‌ عُتبهٔ‌ بن‌ ربیعه‌! سوگند بخدا، نه‌ از برای‌ حمایت‌ خدا، و نه‌ از برای‌ حمایت‌ رسولش‌ این‌ جواب‌ را به‌ أبوجهل‌ دادی‌! ولیكن‌ بر دماغت‌ برخورد، و برای‌ حمایتِ باد بینی‌ات‌ چنین‌ گفتی‌!
و امّا تو ای‌ أبوجهل‌ بن‌ هشام‌! سوگند به‌ خدا كه‌ زمانِ خیلی‌ درازی‌ از روزگار نمیگذرد كه‌ كم‌ میخندی‌ و بسیار گریه‌ می‌كنی‌!
و امّا شما ای‌ جماعت‌ قریش‌! سوگند به‌ خدا كه‌ زمان‌ درازی‌ نمی‌گذرد تا اینكه‌ از روی‌ اكراه‌ و ناپسندی‌ در آنچه‌ كه‌ انكارش‌ را دارید داخل‌ خواهید شد.[۱۵۲]
● پیامبر در طائف‌، تك‌ و تنها با قاطعیّت‌ دعوت‌ خود را نمود
باری‌! این‌ قضیّهٔ‌ سفر رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ طائف‌ و جریانات‌ واقعه‌ای‌ را كه‌ ذكر كردیم‌، بسیار عجیب‌ است‌.
اوّلاً: میرساند كه‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مكّه‌ بقدری‌ مورد اذیّت‌ و آزار بودند كه‌ امان‌ نداشتند، و خون‌ آنحضرت‌ قیمتی‌ نداشت‌.
و ارحام‌ و اقوام‌ او از همه‌ بیشتر آزار میدادند؛ تا جائیكه‌ از مردم‌ ثقیف‌ برای‌
دفع‌ خویشاوندانش‌ استنصار میكند. و دلیل‌ این‌ مطلب‌ آنكه‌ در موقع‌ مراجعت‌ پناه‌ میخواهد. بدون‌ پناه‌ در خطر است‌. در خطر جدّی‌ و حتمی‌. و لذا از
كافر پناه‌ می‌خواهد، تا در پناه‌ او بتواند سخنش‌ را بگوید و تبلیغ‌ رسالات‌ خدا بنماید. در مكّه‌ یكنفر مسلمان‌ قدرتمند نیست‌ كه‌ بتواند او را در امان‌ خود بگیرد.
و اگر كسی‌ بگوید: برای‌ او چه‌ اهمّیّت‌ دارد؟ بگذار كشته‌ شود! جواب‌ آنستكه‌: بر او واجب‌ است‌ رسالتهای‌ خداوند را به‌ مردم‌ برساند. و با كشته‌ شدن‌ و خود را بكشتن‌ دادن‌، و یا در حیات‌ و زندگی‌ اندك‌ مسامحه‌ نمودن‌، مأموریّت‌ عمل‌ نمی‌شود و مورد مؤاخذهٔ‌ خدا قرار می‌گیرد. عمدهٔ‌ مطلب‌، رساندن‌ بار به‌ منزل‌ است‌.
● اخلاق‌ عظیم‌ پیغمبر اكرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌
ثانیاً: این‌ پیامبر رحیم‌ و رؤوف‌ و مهربان‌ در سنّ پنجاه‌ سالگی‌ [۱۵۳]چگونه‌ میان‌ مكّه‌ را تا طائف‌ پیاده‌ میرود؟ آن‌ راه‌ كوهستانی‌ و صعب‌ العبور كه‌ امروزه‌ از راههای‌ سخت‌ محسوب‌ می‌شود؛ تا چه‌ رسد به‌ آن‌ زمان‌. در این‌ راه‌ تنها است‌، تك‌ و تنهاست‌. فقط‌ به‌ عشق‌ خدا، و به‌ عشق‌ انجام‌ مأموریّت‌ و اداءِ رسالت‌، و تبلیغ‌ مشركان‌ میرود. حركتی‌ كه‌ در هر لحظه‌ مواجه‌ با خطر مرگ‌ است‌. اینها را با كدام‌ قاطعیّتی‌ انجام‌ میدهد؟!
ثالثاً: آنهمه‌ سر و صدا و هو و جنجال‌ در آوردند و مانند مردمی‌ كه‌ عقب‌ دیوانه‌ راه‌ می‌افتند، او را تعقیب‌ می‌كنند، صیحه‌ و فریاد می‌زنند تا در باغی‌ می‌اندازند. آن‌ رؤسا و اشراف‌ هم‌ آن‌ پاسخهای‌ ناروا را به‌ او دادند. علاوه‌ سرّش‌ را كتمان‌ ننمودند، و این‌ هیاهو را ایجاد كرده‌، این‌ بلا را بر سرش‌ آوردند.رابعاً: چون‌ در زیر درخت‌ انگور و در سایهٔ‌ آن‌ می‌نشیند، با این‌ جملات‌ كه‌ از حاقّ عبودیّت‌ برخاسته‌، و از یك‌ عالم‌ فروتنی‌ و تواضع‌ و تخاشع‌ او در حضور پروردگار حكایت‌ می‌كند عرضه‌ میدارد:
ای‌ خدای‌ من‌! ای‌ ربّ من‌! ای‌ پروردگار من‌! نگرانی‌ من‌ اینك‌ از آنست‌ كه‌ مبادا بر من‌ غضب‌ كرده‌ باشی‌؛ و به‌ جزای‌ اعمال‌ من‌ یا در كُندی‌ در انجام‌ مأموریّت‌ من‌، مرا بكام‌ دشمن‌ سپردی‌؛ و بازیچه‌ و مسخرهٔ‌ جهّال‌ و سفهاء كردی‌! خداوندا فقط‌ بیم‌ از آنستكه‌ بر من‌ خشم‌ نموده‌ باشی‌؛ و این‌ وقایع‌ و حوادث‌ نتیجهٔ‌ آن‌ باشد.
امّا اگر بدانم‌ تو از من‌ راضی‌ هستی‌، من‌ هیچ‌ باك‌ ندارم‌. آنقدر به‌ درگهت‌ گریه‌ كنم‌، و روی‌ نیاز و حاجت‌ به‌ آستانت‌ بسایم‌، تا از من‌ راضی‌ شوی‌. زیرا مقصد و مقصود من‌ توئی‌. راه‌ و روش‌ من‌ تحصیل‌ رضای‌ تست‌.
ای‌ پروردگاریكه‌ به‌ نور سیمای‌ تو، ظلمات‌ درهم‌ شكسته‌ شده‌، و آسمانها و زمین‌ فروغ‌ گرفته‌، و تمام‌ امور دنیا و آخرت‌، ظاهر و باطن‌، سرانجام‌ یافته‌ است‌! از تو درخواست‌ عاجزانه‌ و عبیدانه‌ و فقیرانه‌ دارم‌ تا از من‌ راضی‌ باشی‌! و مرا به‌ جرم‌ قصور و تقصیر در نگیری‌! آری‌ هیچ‌ حول‌ و قوّه‌ای‌ در عالم‌ نیست‌ مگر بواسطهٔ‌ تو!
حقیر از قدیم‌ الایّام‌ دربارهٔ‌ سفر رسول‌ الله‌ به‌ طائف‌ كه‌ تنها، پیاده‌ در كوهستانهای‌ مخوف‌، شب‌ و روز رفته‌ و با این‌ كیفیّت‌ برگشته‌، و اینك‌ میخواهد در شهر خودش‌، در وطنش‌، در زادگاهش‌ مكّه‌ وارد شود می‌ترسد، خوف‌ دارد كه‌ او را بكشند، و مأموریّت‌ حضرت‌ ذوالجلال‌ را انجام‌ نداده‌ باشد، و بدینطریق‌ در سه‌ بار عبور و مرور آنمرد بمكّه‌ و آمدن‌ حضور حضرت‌ كه‌ شاید مدّتها طول‌ كشیده‌ است‌؛ زیاد فكر میكرده‌ام‌؛ و بقدری‌ عظمت‌ رسول‌ الله‌ در این‌ امور مشهود است‌ كه‌ شاید از هجرت‌ بمدینه‌، و پنهان‌ شدن‌ در غار ثور، و مصائب‌ آنحضرت‌ در مكّه‌ در بدو خروج‌ و در میان‌ راه‌ تا مدینه‌، كه‌ قریب‌ نود فرسخ‌ است‌، بیشتر مرا مورد تأثیر قرار میداد.
آری‌! این‌ پیامبری‌ كه‌ با این‌ قاطعیّت‌ بر اثر آیهٔ‌ قاطعهٔ‌ قرآن‌: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن‌ تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا [۱۵۴] چنین‌ تحمّلی‌ را میكند، و اینگونه‌ ظرفیّتی‌ را دارد، سرسلسله‌ جنبان‌ پیامبران‌ و خاتم‌ النّبییّن‌ است‌.
خامساً: در تمام‌ درازای‌ این‌ سفر، از ذهاب‌ و إیاب‌ و مدّت‌ توقّف‌ او در طائف‌، یك‌ كلمهٔ‌ ناروا از او سر نزده‌، یك‌ سخن‌ درشت‌ و خشن‌ در برابر اهانت‌ها و صیحه‌ها و سبّ و شتم‌ها نگفته‌؛ و عمل‌ آنان‌ را بخوبی‌ در خود هضم‌ نموده‌، با صبر و حلم‌ و تحمّل‌ عبور میكند.
در زیر درخت‌ انگور بر روی‌ خاك‌ نشسته‌، و چون‌ انگور را در پیش‌ او میگذارند میخورد. تكبّر نمی‌كند. حتّی‌ این‌ احسان‌ كوچك‌ آنها را ردّ نمی‌نماید. و بِسْمِ اللَه‌ می‌گوید. و در این‌ فرصت‌ كوتاه‌، دل‌ یك‌ جوان‌ مسیحی‌ را بخدا می‌پیوندد. به‌ به‌ از این‌ خُلق‌ كریم‌، مرحبا به‌ این‌ شیمهٔ‌ عظیم‌!
چون‌ به‌ مكّه‌ میرسد و در مسجد الحرام‌ می‌آید، در برابر اهانت‌ و استخفاف‌ أبوجهل‌، اوّلاً پاسخ‌ عتبه‌ را میدهد كه‌: سخنت‌ برای‌ خدا نبوده‌، برای‌ حمیّت‌ و غرور نفس‌ بوده‌ است‌؛ و این‌ ارزش‌ ندارد.
ثانیاً دارد قاطعانه‌ و معجزانه‌ به‌ أبوجهل‌ خبر میدهد كه‌: چند صباحی‌ بیش‌ نمیگذرد كه‌ در این‌ دنیا به‌ مدّت‌ كوتاهی‌ خندانی‌. امّا در غزوهٔ‌ بدر، پنج‌ سال‌ بعد مسلمین‌ ترا میكشند. و همین‌ مؤمنین‌ و مستضعفین‌ كه‌ به‌ آنها به‌ نظر استخفاف‌ مینگری‌ همچون‌ عبدالله‌ بن‌ مسعود سرت‌ را جدا میكند. آنگاه‌ اوّلِ شروع‌ گریهٔ‌ تست‌ در عالم‌ برزخ‌ و سكرات‌ مرگ‌، و عالم‌ قیامت‌ و وقوف‌، و حساب‌ و كتاب‌، و میزان‌ و صراط‌، و عرض‌ و تطایر كتب‌، و دوزخ‌ و جحیم‌. دورانهای‌ دراز و طولانی‌ گریه‌ خواهی‌ كرد!
ای‌ أبوجهل‌! آن‌ گریستن‌های‌ ابدی‌ در اثر این‌ سوءِ نیّت‌ و تجاوز تست‌! در اثر خیانت‌ و جنایت‌ تست‌! در اثر تربیت‌ نفس‌ و تحصیل‌ ملكهٔ‌ شقاوت‌ تست‌! ارزش‌ ندارد به‌ اراده‌ و اختیار خودت‌، آن‌ گریستن‌های‌ دراز را پی‌آمد این‌ خنده‌های‌ چند روزهٔ‌ كوتاه‌ قرار دهی‌!
ثالثاً ای‌ جماعت‌ قریش‌! ای‌ بزرگان‌، و ای‌ خویشاوندان‌ من‌!
تحقیقاً بدانید كه‌ مكّه‌ فتح‌ خواهد شد. و همگی‌ شما طوعاً او كرهاً در اسلامی‌ كه‌ انكار آنرا می‌نمودید، داخل‌ خواهید شد. و نبوّت‌ مرا تصدیق‌ خواهید نمود!
اینها همه‌اش‌ خبرهای‌ قاطعه‌ و معجزات‌ رسول‌ الله‌ است‌. كأنّه‌ قرآن‌ با او عجین‌، و او با قرآن‌ عجین‌ شده‌ است‌. قاطعیّت‌ها و إخبارات‌ به‌ غیب‌ او عین‌ قاطعیّت‌های‌ قرآن‌ است‌.
● آیات‌ قاطعهٔ‌ قرآن‌ در إخبار به‌ غیب‌
آیات‌ ذیل‌ را نز بنگرید كه‌ چگونه‌ به‌ نحو قاطعی‌ حكم‌ به‌ مطلب‌ میكند :
أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُّنتَصِرٌ * سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ . [۱]
«بلكه‌ كفّار و مشركین‌ می‌گویند : ما همگی‌ پیروز و مظفّر خواهیم‌ بود ؛ به‌زودی‌ همهٔ‌ آنها روی‌ به‌ هزیمت‌ نهاده‌ ، پشت‌ نموده‌ فرار میكنند.»
وَ لَنُذِیقَنَّهُم‌ مِّنَ الْعَذَابِ الاْدْنَی‌&#۰۳۹; دُونَ الْعَذَابِ الاْكْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ . [۲]
«و هر آینه‌ ما به‌ آنها از عذاب‌ نزدیك‌ (عذاب‌ دنیا) می‌چشانیم‌ قبل‌ از عذاب‌ بزرگتر ، به‌ امید آنكه‌ باز گردند و توبه‌ كنند.»
در اینجا مراد از عذاب‌ نزدیك‌ ، عذاب‌ در دنیا از جنگ‌ و جرح‌ و قتل‌
و اسارت‌ است‌ ، در مقابل‌ عذاب‌ دوزخ‌ ؛ زیرا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (به‌ امید آنكه‌ باز گردند) قرینه‌ است‌ برای‌ این‌ معنی‌ . اگر عذاب‌ نزدیك‌ یكی‌ از عذابهای‌ برزخی‌ و یا دم‌ مرگ‌ بود ، دیگر كار یكسره‌ بود و امید مراجعت‌ از گناه‌ در میان‌ نبود .
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَـ&#۰۳۹;لِبُونَ * فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّی‌&#۰۳۹; حِینٍ * وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ . [۳]
«و هر آینه‌ به‌ تحقیق‌ كه‌ امر و اراده‌ و گفتار حتمیّهٔ‌ ما دربارهٔ‌ بندگان‌ ما كه‌ پیمبرانند ، از پیش‌ گذشته‌ است‌ كه‌ ایشان‌ البتّه‌ مظفّر و پیروزند ؛ و تحقیقاً لشگر ما غالب‌ می‌شوند . بنابراین‌ ، اینك‌ (تا وقتی‌ كه‌ آن‌ زمان‌ نرسیده‌ است‌) از این‌ مشركین‌ روی‌ بگردان‌ . و آنها را ببین‌ ، كه‌ به‌ زودی‌ آنها هم‌ می‌بینند (چه‌ برسرشان‌ می‌آید!).»
وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذَابًا دُونَ ذَ &#۰۳۹; لِكَ وَلَـ&#۰۳۹;كِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ . [۴]
«و حقّاً برای‌ آنانكه‌ ستم‌ میكنند ، عذابی‌ است‌ زودتر از قیامت‌ ؛ ولیكن‌ اكثر آنها نمیدانند.»
إِذَا تُتْلَی‌&#۰۳۹; عَلَیْهِ ءَایَـ&#۰۳۹;تُنَا قَالَ أَسَـ&#۰۳۹;طِیرُ الاْوَّلِینَ * سَنَسِمُهُ و عَلَی‌ الْخُرْطُومِ . [۵]
«چون‌ آیات‌ ما بر او خوانده‌ شد ، گفت‌ : اینها نوشته‌های‌ پیشینیان‌ است‌ . ما به‌ زودی‌ بر بینی‌ او داغ‌ می‌نهیم‌ (كه‌ أثرش‌ همیشه‌ معلوم‌ است‌).»
این‌ آیات‌ راجع‌ به‌ وَلید بن‌ مُغیره‌ در مكّه‌ نازل‌ شد كه‌ از مشركان‌ و مخالفان‌ رسول‌ خدا بود . و چون‌ آیات‌ قرآن‌ برای‌ او خوانده‌ شد ، گفت‌ : مطلب‌ تازه‌ای‌ نیست‌ ؛ همان‌ افسانه‌ها و مطالب‌ گذشتگان‌ است‌ . خداوند به‌ قاطعیّت‌ میگوید : ما بر خرطومش‌ یعنی‌ بر روی‌ دماغش‌ داغی‌ می‌گذاریم‌ كه‌ از بین‌ نرود .
این‌ مرد درجنگ‌ بدر كه‌ در مدینه‌ واقع‌ شد ، و در سال‌ دوّم‌ از هجرت‌ بود، با مشركین‌ به‌ جنگ‌ پیغمبر آمد ، و شمشیری‌ از مسلمین‌ بر روی‌ بینی‌اش‌ خورد كه‌ تا آخر عمرش‌ اثرش‌ باقی‌ بود . [۶]
این‌ آیه‌ در سورهٔ‌ ن‌´ وَ الْقَلَم‌ است‌ كه‌ در بدوِ بعثت‌ نازل‌ شده‌ است‌ و تا غزوهٔ‌ بدر ، چهارده‌ ، پانزده‌ سال‌ طول‌ كشیده‌ است‌ . ولید بن‌ مُغیره‌ یكی‌ از آن‌ دو مرد عظیمی‌ است‌ كه‌ مشركین‌ می‌گفتند : چرا قرآن‌ بر یكی‌ از این‌ دو مرد (ولید بن‌ مغیره‌ و عُروهٔ‌ بن‌ مسعود ثقفیّ) كه‌ اوّلی‌ در مكّه‌ و دوّمی‌ در طائف‌ بود ، فرود نیامد ؟
او همان‌ كسی‌ است‌ كه‌ وصفش‌ در سورهٔ‌ المدّثّر كه‌ آنهم‌ در اوائل‌ بعثت‌ رسول‌ الله‌ در مكّه‌ نازل‌ شده‌ است‌ ، آمده‌ است‌ . كه‌ چون‌ رسول‌ خدا را نزد او بردند ، و آنحضرت‌ آیات‌ را قرائت‌ فرمود ، گفت‌ : سه‌ روز به‌ من‌ مهلت‌ دهید ، تا پاسخ‌ را بگویم‌ . پس‌ از سه‌ روز گفت‌ : إِنْ هَـ&#۰۳۹;ذَا´ إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ . [۷]
«قرآن‌ نیست‌ مگر سحر و جادوئی‌ برگزیده‌ و انتخاب‌ شده‌ (كه‌ حائز اثر قویّ در نفوس‌ است‌).»
عَلِمَ أَن‌ سَیَكُونُ مِنكُم‌ مَّرْضَی‌&#۰۳۹; وَ ءَاخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی‌ الاْرْضِ یَبْتَغُونَ مِن‌ فَضْلِ اللَهِ وَ ءَاخَرُونَ یُقَـ&#۰۳۹;تِلُونَ فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ . [۸]
«خداوند میداند كه‌ : گروهی‌ از شما مریض‌ می‌شوند ؛ و گروه‌ دیگری‌ برای‌ طلب‌ روزی‌ از فضل‌ خدا سفر می‌كنند . و گروه‌ سوّمی‌ در راه‌ خدا به‌ جهاد برخاسته‌ كارزار می‌نمایند.»
این‌ آیه‌ نیز در بدو بعثت‌ در مكّهٔ‌ مكرّمه‌ نازل‌ شد . و در مدّت‌ سیزده‌ سال‌ توقّف‌ رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مكّه‌ ، جنگی‌ واقع‌ نشد . جنگها و غزوات‌ پس‌ از هجرت‌ و همه‌ در مدینه‌ بوده‌ است‌ .
در اینصورت‌ چگونه‌ با قاطعیّتی‌ تمام‌ خبر از غیب‌ می‌دهد ؟ و از كارزار مسلمین‌ پس‌ از سالیان‌ متمادی‌ پرده‌ بر میدارد ؟
در مكّه‌ و در ابتدای‌ بعثت‌ ، رسول‌ خدا یاوری‌ نداشت‌ ؛ و مؤمنین‌ در نهایت‌ ضعف‌ بودند . اوّلاً این‌ خبر بدون‌ هیچ‌ زمینه‌ای‌ از قرآن‌ صادر شد . و ثانیاً ممكن‌ بود پیش‌ از قوّت‌ یافتنِ مسلمین‌ ، پیغمبر را بكشند ، و یا اجل‌ وی‌ در رسد و هرگز به‌ جهاد نائل‌ نگردد . امّا به‌ قاطعیّتی‌ همچون‌ كوه‌ استوار خبر از حیات‌ خود و جهاد مسلمین‌ پس‌ از هجرت‌ میدهد .
لَهُمْ عَذَابٌ فِی‌ الْحَیَـ&#۰۳۹;وهِٔ الدُّنْیَا وَ لَعَذَابُ ا لاْ خِرَهِٔ أَشَقُّ وَ مَا لَهُم‌ مِّنَاللَهِ مِن‌ وَاقٍ . [۹]
«از برای‌ آنهاست‌ عذابی‌ در زندگانی‌ دنیا ؛ و هر آینه‌ عذاب‌ آخرت‌ سخت‌تر است‌ . و آنها از گزند و وارده‌ای‌ كه‌ از جانب‌ خدا به‌ ایشان‌ رسد ، حافظ‌ و نگهبانی‌ ندارند!»
این‌ آیه‌ نیز مكّی‌ است‌ ؛ زیرا در سورهٔ‌ رعد است‌ كه‌ از سُور مكّیّه‌ است‌ . و خداوند مُستهزئین‌ رسول‌ خود را بدین‌ آیه‌ وعید می‌دهد كه‌ : جنگ‌ و قتل‌ و زخم‌ و نكبت‌ دامنگیرشان‌ میشود .
أَمَّن‌ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَكْشِفُ السُّو´ءَ وَ یَجْعَلُكُمْ خُلَفَآءَ الاْرْضِ . [۱۰]
«آیا آن‌ خداوند كه‌ بیارگان‌ و درماندگان‌ را در حالیكه‌ او را بخوانند اجابت‌ می‌فرماید ، و گزند و بلا را از آنها بر میدارد ، و شما را خلیفه‌ در روی‌ زمین‌ میگرداند (سزاوار پرستش‌ است‌ یا آن‌ چیزی‌ كه‌ شما شریك‌ او قرار میدهید)؟!»
این‌ كریمهٔ‌ مباركه‌ كه‌ در سورهٔ‌ نمل‌ است‌ ، و آنهم‌ از سوره‌هائیست‌ كه‌ در مكّه‌ نازل‌ شده‌ است‌ ، مسلمانان‌ را وعدهٔ‌ به‌ حكومت‌ و استخلاص‌ از ذلّت‌ و آزار اهل‌ مكّه‌ میدهد .
وَ قُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَـ&#۰۳۹;طِلُ إِنَّ الْبَـ&#۰۳۹;طِلَ كَانَ زَهُوقًا . [۱۱]
«و بگو ای‌ پیامبر : حقّ آمد ، و باطل‌ محو و نابود شد . كه‌ حقّاً باطل‌ نابود شدنی‌ است‌!»این‌ آیهٔ‌ شریفه‌ در سورهٔ‌ إسراء میباشد ؛ و آنهم‌ از سُور مكّیّه‌ است‌ .
وَعَدَ اللَهُ الَّذِینَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّـ&#۰۳۹;لِحَـ&#۰۳۹;تِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی‌الاْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن‌ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی‌ ارْتَضَی‌&#۰۳۹; لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُم‌ مِّن‌ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا . [۱۲]
«خداوند وعده‌ داده‌ است‌ آن‌ كسانی‌ را از شما كه‌ ایمان‌ آورده‌ و كارهای‌ صالحه‌ انجام‌ میدهند ، كه‌ آنها را فرمانفرمای‌ جهان‌ و خلیفه‌ در روی‌ زمین‌ بنماید؛ همانطور كه‌ پیشینیان‌ از آنها را فرمانفرما نموده‌ و خلیفه‌ گردانیده‌ بود . و خداوند دینی‌ را كه‌ خودش‌ برای‌ ایشان‌ می‌پسندد ، برای‌ آنها ثابت‌ و استوار كند. و پس‌ از ترس‌ و دهشت‌ ، آنان‌ را ایمنی‌ و امنیّت‌ دهد.»
این‌ آیه‌ صریح‌ است‌ در آنكه‌ خداوند به‌ مؤمنین‌ ، حكومت‌ و قدرتی‌ در روی‌ زمین‌ عنایت‌ میكند كه‌ دولتی‌ همچون‌ ساسانیان‌ و هخامنشیان‌ و رومیان‌ و اهل‌ بابِل‌ و كَلده‌ ، بلكه‌ بالاتر و مهم‌تر داشته‌ باشند . این‌ وعده‌ انجام‌ گرفت‌ و حكومت‌ و اقتدار مسلمین‌ در دنیا بی‌نظیر شد . و إن‌شاءالله‌ دولت‌ حقّهٔ‌ حضرت‌ قائم‌ آل‌ محمّد علیهم‌ السّلام‌ كه‌ عالی‌تر و پاكتر است‌ در پیش‌ است‌ ؛ و ما در انتظارش‌ می‌باشیم‌ .
هُوَ الَّذِی‌´ أَرْسَلَ رَسُولَهُ و بِالْهُدَی‌&#۰۳۹; وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ و عَلَی‌ الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ . [۱۳]
«اوست‌ آنكه‌ پیغمبر خود را به‌ راهنمائی‌ و دین‌ حقّ فرستاد تا او را بر تمام‌ ادیان‌ غلبه‌ دهد ؛ و اگرچه‌ مشركین‌ ناپسند دارند.»
پاورقی
[۱۴۳] ـ صدر آیهٔ‌ ۲۸۵، از سورهٔ‌ ۲: البقرهٔ‌
[۱۴۴] ـ «تفسیر المنار» انشاءِ شیخ‌محمّد عبده‌، و تألیف‌سیّد محمّد رشید رضا، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۳ و ۱۴۴
[۱۴۵] ـ «تاریخ‌تمدّن‌اسلام‌» تألیف‌جرجی‌زیدان‌، ترجمهٔ‌علی‌جواهر كلام‌، ص‌ ۲۳ و ۲۴
[۱۴۶] ـ عبد مَناف‌ جدّ اعلای‌رسول‌الله‌صلّی‌الله‌علیه‌و آله‌و سلّم‌است‌: محمّد بن‌عبدالله‌بن‌عبدالمطّلب‌بن‌هاشم‌بن‌عبد مناف‌.
[۱۴۷] ـ آقای‌محمّد قزوینی‌در نامه‌ای‌كه‌برای‌آقای‌علی‌أصغر حكمت‌به‌عنوان‌تقریظ‌بر كتاب‌ایشان‌كه‌دربارهٔ‌شرح‌و ترجمهٔ‌احوال‌جامی‌می‌باشد نوشته‌اند، مطالبی‌را در تعصّب‌جامی‌در سنّی‌گری‌او، و در شواهد و ادلّهٔ‌متقنه‌در ایمان‌حضرت‌أبوطالب‌علیه‌السّلام‌آورده‌اند كه‌شایان‌ملاحظه‌است‌. این‌نامه‌در آخر كتاب‌«جامی‌» تألیف‌علی‌أصغر حكمت‌، از صفحهٔ‌ ۳۹۵ تا صفحهٔ‌ ۷ ۰ ۴ آورده‌شده‌است‌.
از جملهٔ‌این‌نامه‌است‌كه‌: ‎ أبولهب‌در تمام‌مدّت‌عمر خود بعد از بعثت‌حضرت‌رسول‌، از بزرگترین‌مستهزئین‌و آزار كنندگان‌حضرت‌رسول‌بود. و همیشه‌كثافات‌و نجاسات‌بر در خانهٔ‌آنحضرت‌می‌افكند. و هر شخص‌یا قبیله‌را كه‌آنحضرت‌به‌اسلام‌دعوت‌مینمود، أبولهب‌فریاد می‌زد كه‌: سخن‌او را باور نكنید! این‌جوان‌برادرزادهٔ‌من‌است‌، و من‌او را بزرگ‌كرده‌ام‌! وی‌دیوانه‌است‌. و زن‌أبولهب‌: اُمّ جمیل‌بنت‌حَرْب‌، خواهر أبوسفیان‌معروف‌نیز در عداوت‌و ایذاءِ حضرت‌رسول‌نیز كمتر از شوهر ملعون‌خود نبود. و همیشه‌بوته‌های‌خار می‌آورد و بر سر راه‌حضرت‌رسول‌می‌نهاد. و بهمین‌مناسبت‌خداوند در قرآن‌او را حَمَّالَهَٔ الْحَطَبِ خوانده‌است‌. ولی‌چنانكه‌گفتیم‌: حضرت‌أبوطالب‌۴۲ سال‌با تمام‌قوی‌از رسول‌خدا حمایت‌كرد؛ و رسول‌خدا دربارهٔ‌أبوطالب‌فرمود: مَا نَالَتْ مِنِّی‌ قُرَیْشٌ شَیْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّی‌مَاتَ أَبُوطَالِبٍ. و نیز فرموده‌: مَا زَالَتْ قُرَیْشٌ كَاعَهًٔ عَنِّی‌حَتَّی‌مَاتَ عَمِّی‌أَبُوطَالِبٍ. ـ انتهی‌موضع‌حاجت‌از كلام‌آقای‌محمّد قزوینی‌رحمهٔ‌الله‌علیه‌. _ أقول‌: كائع‌ ترسندهٔ‌از چیزی‌، و بد دل‌شونده‌است‌؛ جمعش‌: كَاعَهٔ‌. (منتهی‌الارب‌)
[۱۴۸] ـ عافیت‌در اینجا به‌معنی‌رضایت‌و خوش‌نظری‌است‌، در مقابل‌غضب‌و خشم‌. عافَی‌مُعافَاهًٔ وَ عِفآءً وَ عافِیَهًٔ، اللَهُ فُلانًا: دَفَعَ عَنْهُ الْعِلَّهَٔ وَ الْبَلاَءَ وَ السُّو´ءَ. یعنی‌اگر غضب‌خود را از من‌برداری‌و مرا با نظر رضا و محبّت‌نگری‌، بقدری‌برای‌من‌خوشایند است‌كه‌ جمیع‌این‌مشكلات‌و حوادث‌را در بر میگیرد و حلّ میكند؛ و با وجود آن‌هیچ‌مشكله‌ای‌نیست‌. تمام‌مصائب‌و حوادث‌با آغوش‌باز من‌، مورد استقبال‌من‌است‌.
[۱۴۹] ـ نام‌موضعی‌است‌.
[۱۵۰] ـ آیات‌ ۲۹ تا ۳۱، از سورهٔ‌ ۴۶: الاحقاف‌
[۱۵۱] ـ آیهٔ‌ ۱، از سورهٔ‌ ۷۲: الجنّ: «بگو: بمن‌وحی‌شده‌است‌كه‌جماعتی‌از جنّ گوش‌دادند.»
[۱۵۲] ـ «تاریخ‌الاُمم‌و الملوك‌» طبع‌مطبعهٔ‌استقامت‌قاهره‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۹ تا ص‌ ۸۳
[۱۵۳] ـ چون‌بعثت‌حضرت‌در چهل‌سالگی‌بوده‌است‌، و سفر به‌طائف‌بعد از رحلت‌حضرت‌أبوطالب‌بوده‌، و رحلت‌او در سال‌دهم‌از بعثت‌است‌؛ فلهذا سنّ مبارك‌رسول‌خدا در سفر به‌طائف‌پنجاه‌سال‌بوده‌است‌
[۱۵۴] ـ در دو آیه‌وارد شده‌است‌: اوّل‌آیهٔ‌ ۱۱۲، از سورهٔ‌ ۱۱: هود: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن‌تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا. دوّم‌آیهٔ‌ ۱۵، از سورهٔ‌ ۴۲: الشّوری‌: فَلِذَ &#۰۳۹;لِكَ فَادْعُ وَ اسّتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ.
[۱] ـ آیهٔ‌ ۴۴ و ۴۵ ، از سورهٔ‌ ۵۴ : القر
[۲] ـ آیهٔ‌ ۲۱ ، از سورهٔ‌ ۳۲ : السّجدهٔ‌
[۳] ـ آیات‌ ۱۷۱ تا ۱۷۵ ، از سورهٔ‌ ۳۷ : الصّآفّات‌
[۴] ـ آیهٔ‌ ۴۷ ، از سورهٔ‌ ۵۲ : الطّور
[۵] ـ آیهٔ‌ ۱۵ و ۱۶ ، از سورهٔ‌ ۶۸ : القلم‌
[۶] ـ ورود این‌آیات‌را دربارهٔ‌كشته‌شدن‌ولید بن‌مغیرهٔ‌مخزومی‌و شركت‌او در جنگ‌بدر ، تفاسیر : «صافی‌» ، «كشّاف‌» ، «بیان‌السّعادهٔ‌» و «المیزان‌» ذكر كرده‌اند ؛ و «مجمع‌البیان‌» بعنوان‌قیل‌آورده‌. امّا ابن‌اثیر جزری‌در «الكامل‌فی‌التّاریخ‌» ج‌ ۲ ، طبع‌اوّل‌منیریّهٔ‌مصر ، ص‌ ۴۸ ذكر كرده‌است‌كه‌او چند ماه‌بعد از هجرت‌مرده‌است‌. و نیز ابن‌هشام‌در «سیره‌» طبع‌مصر ، ص‌ ۲۷۷ و ۲۷۸ ؛ و ابن‌إسحق‌در «سیره‌» ص‌ ۲۷۳ ؛ و بیهقی‌در «دلا´ئل‌النّبوّهٔ‌» ج‌ ۲ ، ص‌ ۸۵ و ۸۶ روایتی‌را ذكر كرده‌اند كه‌دلالت‌بر مرگ‌او قبل‌از هجرت‌دارد .
[۷] ـ ذیل‌آیهٔ‌ ۲۴ ، از سورهٔ‌ ۷۴ : المدّثّر
[۸] ـ قسمتی‌از آیهٔ‌۰ ۲ ، از سورهٔ‌ ۷۳ : المزّمّل‌
[۹] ـ آیهٔ‌ ۳۴ ، از سورهٔ‌ ۱۳ : الرّعد
[۱۰] ـ صدر آیهٔ‌ ۶۲ ، از سورهٔ‌ ۲۷ : النّمل‌
[۱۱] ـ آیهٔ‌ ۸۱ ، از سورهٔ‌ ۱۷ : الاءسرآء
[۱۲] ـ صدر آیهٔ‌ ۵۵ ، از سورهٔ‌ ۲۴ : النّور
[۱۳] ـ آیهٔ‌ ۳۳ ، از سورهٔ‌ ۹ : التّوبهٔ‌؛ و آیهٔ‌ ۹ ، از سورهٔ‌ ۶۱ : الصّفّ
منبع : سایت پیامبر اعظم


همچنین مشاهده کنید