پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


چند نکته در باره ی «نقد خواننده محور»


چند نکته در باره ی «نقد خواننده محور»
▪ نقد خواننده محور بیان کننده نظریه ی انتقادی هیچ فرد خاصی نیست بلکه رویکردی است به روند خوانش متون ادبی که در دهه ۱۹۶۰ اهمیت پیدا کرد و بسیاری از مکتب های انتقادی اروپا و آمریکا بر آن اتفاق نظر دارند. در واقع، منتقدین مکتب خواننده محور از استنباط مرسوم یک اثر به عنوان ساختار پذیرفته شده معنا به سمت عملکرد جاری ذهن خوانندگان (در شرایطی که در حال خواندن اثر هستند) گرایش داشته اند.
در نمونه های جدی تر چنین نقدی مسائلی که از سوی منتقدین مد نظر بوده اند شامل اجزای خود اثر (از قبیل: راوی، طرح کلی، شخصیت ها، سبک، ساختار و همچنین معنا)، در مرحله ی نخست انتظارات گوناگون، هنجار شکنی ها، تعویق ها، خشنودی ها، باز سازی انتظارات در جریان تجربیات خواننده و... در یک روند تکاملی حل شده اند.
منتقدین خواننده محور، تمام مکتب های نظری بر این نکته هم داستانند که معانی یک متن - حداقل تا حد قابل ملاحظه ای- محصول و مخلوق شخص خواننده هستند. از این رو هیچ معنای صحیح و قطعی ای را (چه از نظر زبانشناسی و چه از جنبه هنری اثر) در تمام خوانندگان نمی توان یافت
▪ اهم مواردی که در آن ها نظرات این منتقدین با یکدیگر متفاوت اند عبارتند از:
ـ اصول اولیه ای که برداشت خوانندگان را شکل می دهند؛
ـ مرز بین عینیت و واقعیتی که ارائه شده در متن و برداشت شخصی خوانند؛ ودر نتیجه، تفاوت این دو؛
ـ نتیجه گیری شان درارتباط با این که یک اثر تا چه حد بر روی خواننده ی خود تسلط دارد یا حد اقل تا چه مقدار می تواند برداشت خواننده خود را شکل دهد (تا قضاوت در مورد رد یک خوانش اشتباه امکان پذیر باشد). دامنه ی این بحث حتی تا آنجا ست که بیشتر منتقدین خواننده محور به این مسئله معترف اند که نمی توانیم خوانش هیچ کس را صحیح قلمداد کنیم.
▪ بارز ترین نمونه های نقد خواننده محور (در تحقیقات فرنگی):
منتقد آلمانی، وولفگانگ آیسر، روش تجزیه و تحلیل پدیدار شناختی روند خواندن که توسط رومن اینگاردن ارائه شده بود را توسعه بخشید هرچند که اینگاردن خود را به توصیف خوانش در سطح کلی محدود کرد اما آیسر نظریه وی را برای تجزیه و تحلیل بسیاری از آثار خاص ادبی (به ویژه نثر داستانی) به کار برد.(جهت مطالعه ی دیدگاه های اینگاردن، به کتاب پدیدار شناختی و نقد رجوع کنید.)
از نقطه نظر آیسر، متن ادبی - به عنوان حاصل عمل کرد ارادی نویسنده - تا حدودی بر برداشت خواننده تاثیر دارد اما همیشه (تا حدی که در متون ادبی نوین رشد چشمگیری داشته است) در بر دارنده ی خلاء ها و عناصر مبهم است. این خلاء ها باید به وسیله ی خواننده با با کمک عناصری که در خود متن وجود دارد، پر شوند. تجربه ی خواندن، یک روندرو به رشد از چشم انتظاری، ناامیدی، باز نگری، باز سازی و رضایت است.
آیسر بین «خواننده ی ضمنی» - که توسط خود متن به عنوان کسی معرفی می شود که از راه های مختلف به ساختارهای فرا خواننده پاسخ می دهد- و «خواننده ی اصلی» - که واکنش او نسبت به متن از طریق مجموع تجربیات شخصی وی جلوه می نماید- تفاوت قائل شده است. در این دو مورد، روند خود آگاهی خواننده در تشکیل «الگوهای جزئی» (که معمولاآن ها را به «خصیصه های عینی» اثر مرتبط می کنیم) و «انسجام متنی» (یا به طور کلی: «یکپارچگی» اثر) موثر است. در نتیجه آثار ادبی، همواره دسته ای از معانی ممکن ]: احتمالی[ را با خود به همراه دارند.
این حقیقت که عمل خود آگاهِ نویسنده، گروهی از محدویت ها و همچنین انگیزه ها را در موارد خلاق نویسنده ایجاد می کند به ما این امکان را می دهد تا بتوانیم که بین خوانش های صحیح و نادرست تفاوت قائل شویم. (برای کاربرد تحزیه وتحلیل پدیدار شناختی تاریخ از دوره ای به دوره دیگر و تناوب همیشگی محوریت خواننده در مورد اثر مورد نظر به بخش مدخل «تئوری دریافت» در همین دانش نامه مراجعه کنید)
▪ نقد ساختار گرای فرانسوی - «همان طور که جاناتان کالر در کتاب «شعر ساختار گرا» (۱۹۷۵) گفته است: «نقد ساختار گرا اساسا تئوری خواندن است» - هدفش این است که «مشخص کند که ما به چه شکل از یک اثر برداشت می کنیم.» (ص ۱۲۸)
همان گونه که کالر در کتابش به کار برده است،تاکید نقد بر قراردادهای ادبی «رمز» ها و قوانینی است که توسط خوانندگان قابل و با کفایت در هم ادغام شده اند و آنان - تا حدی- توانسته اند در پیِ بنا نهادن تجربیات خواندن خود (با اِعمال محدودیت هایی) به یک «فعالیت تفسیری خلاق» نائل آیند.
رونالد باترز در نظریه ی اخیر خود یک روش خواندن را پیشنهاد می کند که آغوش متن را نسبت به معانی مختلف گشوده باقی می گذارد.
▪ جنبش پساساختار گرای «ساخت شکن» نیز یک نظریه خواندن است که خصوصا نظریه ی ساختارگرا را کاملا تغییر می دهد و بر آن است که «تقسیر» در فرآیند خواندن، در بسیاری از مواقع تحت کنترل قوانین ادبی و زبانشناختی است و در عوض خوانشی خلاق از هر متنی ارائه می دهد که تحت تاثیر تفاوت ها، معانی متناقض و سر در گم را تولید می کند.
▪ حامیان آمریکائی نظریه ی تفسیری خواننده محور، به مخالفت با ادعای «نقد جدید» آمریکائی به مخالفت بر خاستند که معتقد بود یک اثر ادبی به عنوان یک پدیده مستقل دارای معانی عام است که خصیصه های درونی و ساختاری آن می بایست بدون توجه به خصیصه های بیرونی آن در ارتباط با واکنش خوانندگان خود مورد توجه و بررسی باشد (رجوع کنید به مدخل «سفسطه ی موثر» در همین دانش نامه).
▪ ناقدان جدید، در مخالفت شدیدتر با این نظریه ی جدید، توجه خود را از «متن های کلامی» به «واکنش» خوانندگان سوق داده اند. به هر روی، منتقدان مختلف در باب کیفیت شکل گیری این واکنش ها با هم اختلاف نظر دارند.
دیوید بلیچ در کتاب نقد سوژه محور(۱۹۷۸) بر آن است تا بر اساس تجربیات کلاس درس که نشان دهد که به قول معروف هر گونه «خوانش» عینی و بی طرفانه متن اگر که بیش از یک اشتقاق محض از فرمولهای نظری خواندن باشد، مشخص می کند که این خوانش بر اساس شناخت متن نبوده است؛ بلکه چنین خوانشی، یک روند ذهن گرا است که بر شخصیت های متفاوت خوانندگان استوار است.
در تجزیه و تحیلی روانشناسانه ی «خواندن»، نورمن هالند، سنجش و تحلیل واکنش های مختلف خواننده نسبت به متن را بر اساس مفاهیم فرویدی پایه گذاری می کند (در این باره به مدخل نقد «روانشناختی» در همین دانش نامه مراجعه شود).
در این نگرش، موضوع یک اثر ادبی در واقع «فرا فکنی» خیالات است که باعت شده است تا «نیازهای غیر ارادی» و «مکانیزم های دفاعی» بر یکدیگر تاثیر متقابل داشته باشند، که مشخصه ای خاص از نویسنده را به نمایش می گذارد: واکنش ذهنی خواننده نسبت به یک متن، یک «کنش فعال» میان «فرافکنی» خیالات به وسیله ی نویسنده، خود و مکانیزم های خاص دفاعی،انتظارات، و رویاهای آرزومندانه است که شخصیت خود خواننده را رقم می زند.
در این روند فعال، خواننده «رضایت فانتزی» را انتقال می دهد «که در آن وی، در واقع از محتوای داستان مکانیزم های دفاعی خود را به اثبات رسانده است». این روند، به سمت «یکپارچگی» یا «کلیت معنی دار» (که تفسیر خاص خواننده از متن را رقم می زند) سوق می یابد.
هیچ معنای جهان شمولی از یک اثر وجود ندارد؛ دو خواننده تنها در تفسیر های خود در مورد درون مایه های یکسان (که به حد کافی شبیه باشد)، قادرند که خلق دوباره ی دیگران از متن را با برداشت های متفاوت خودشان (از همان متن) تطبیق دهند.
▪ هارولد بلوم نیز در بحث خویش از «نظریه ی خواندن» مفهوم های روانشناختی را مورد استفاده قرار می دهد. او، به طور خاص، از مفهوم «مکانیزم دفاعی» فروید علیه «راز گشائی خود آگاه تمایلات واپس زده» در نظر خود در مورد روند خواندن (به عنوان مکانیزم دفاعی علیه تاثیر یا در معرض تخیل خود مختار خواننده در جایگاه کسی که اثرش خوانده می شود) استفاده کرده است.
بلوم در قیاس با هالند، از مفاهیم فروید در موارد پیچیده تری استفاده می کند و به یک نتیجه همتراز دست می یابد. در واقع او معتقد به کشف یک معنای ثابت و صحیح از متن نیست. از نظر او سرتاسرِ «خوانش، ... خوانش نادرست است»؛ تنها تفاوت، در خوانش نادرست «شدید» و خوانش نادرست «ضعیف» است (در این موردبه بخش «اضطراب تاثیر» از همین دانش نامه مراجعه کنید).
▪ در میان منتقدان و چهره های این شیوه، استنلی فیش طرفدار چیزی است که خودش آن را «سبک شناسی موثر» می نامد. وی در نوشته های اولیه خود، خواندن را فعالیتی معرفی کرده است که در آن، شخص، یک دسته از کلمات فضائی نقش بسته بر روی کاغذ را به جریان زودگذر تجربه در خواننده (یعنی خواننده ای که «توانش ادبی» را کسب کرده است) بدل می کند. چنین خواننده ای در عین آن که متن چاپ شده را با چشم دنبال می کند، پیش بینی می نماید که پس از این چه چیزی را پیش رو خواهد داشت. این پیش بینی ها به وسیله ی آنچه که در متن می آید انجام می شود هرچند که اغلب اشتباه از آب در می آیند.
اما بر اساس نظریه ی فیش «معنای یک گفتار» در واقع «تمام تجربه خواننده از آن است» و اشتباه خواننده نیز «قسمتی از تجربه است که توسط نویسنده ایجاد شده است». این اشتباهات قسمتی از معانی مکمل متن به شمار می روند( در این باره به کتاب «ادبیات از نظر خواننده:سبک شناسی موثر» (تاریخ انتشار ۱۹۷۰) رجوع کنید و نیز: انتشار مجدد آن با کمی تغییر: «خود ویرانی مصنوع؛ تجربه ی ادبیات قرن هفدهم» (۱۹۷۴) و در همچنین: «به نام آیا متنی در این کلاس وحود دارد؟» چاپ سال۱۹۸۰).
تجزیه و تحلیل فیش از آثار ادبی، به صورت گسترده، انسجام متنی در نوع اشتباهات و تشکیل انواع خاص معنای تجربی، را که با اثر ادبی بهشت گمشده اثر جان میلتون در خواننده تاثیر ایجاد کرده اند نشان می دهد و همینطور مواردی مشابه را در آثار محققان و شاعران فراوانی در قرن هفدهم.
ادعا و نظریه ی اولیه ی فیش به شرح یک روند جهان شمول در خوانش بهتر و با کیفیت تر از متون ادبی مربوط بود. به هر حال وی در نشرهای بعدی اثرش، مفهوم «مکتب های تفسیری» را مشخص نمود اما هر کدام از آن مکتب ها از اجزایی تشکیل شده بودند که در روش خاصی از خوانش با همدیگر اشتراک داشتند و یا در «دسته از مکاتب فرضیه ای». در نتیجه فیش، «سبک شناسی موثر» خود را به عنوان یکی از انواع روش های تفسیر ارائه داد (که نوشته های اولیه وی عمدا در پی این بود که خواننده را به استفاده از این روش تشویق نمایند).
او معتقد بود که هر «استراتژی سبکی»، به شکلی موثر، تمام خصیصه های «عینی» و «واقعی» را ایجاد می کند مانند: «منظور، گویندگان و نویسنده ها» (که ممکن است تاز ما از متن برداشت کنیم). نتیجه این خواهد بود که هیچ روش جهان شمول «خوانش صحیح»ی وجود ندارد. اعتبار یک خوانش بستگی به نوع فرضیات و استراتژی های دارد که خواننده با دیگران به اشتراک گذاشته است.
فیش معتقد است که تمامی ارزش ها و همچنین معانی یک متن، با مفهوم و جهارجوب یک مکتب تفسیری خاص مرتبط است. علاوه بر وجود چنین چارچوب های مفهومی «غیر قابل قیاس»، هیچ دیدگاهی در ورای تمام مکاتب تفسیری برای ترجمه گفتمان یک مکتب به مکتب دیگر یا برای واسطه قرار گرفتن بین آن ها وجود ندارد (رجوع کنید به: آیا متنی در این کلاس موجود است؟ قدرت مکاتب تفسیری، ۱۹۸۰؛ همچنین جهت دست یابی به شرح موجزی از نقد فلسفی عقاید فیش در مورد «نسبیت تفسیری و سنجشی» رجوع کنید به: جیمز باتر بای، منطق و طبیعت متون، ۱۹۹۶.)
در کتاب اخیر، با عنوان انجام هر آنچه طبیعی اتفاق می افتد: تغییر، معانی و بیان،و اجرای نظریه در مطالعات ادبی و حقوقی (۱۹۸۹)، فیش به تجزیه و تحلیل «مکتب تفسیری» حرفه ای، و دفاع از نقش آن و نیز منتقدان آکادمیک مطالعات ادبی می پردازد. وی همچنین نظر خود راجع به تفسیر ادبی را به حوزه ی تفسیر حقوقی گسترش می دهد.
از سال ۱۹۸۰، تمایل فراوانی به تاکید بر روی عوامل فرهنگی و سیاسی در مطالعه ادبیات به وجود آمد. منتقدان «خواننده محور» - در تلاش برای نشان دادن حدود واکنش هائی که تفسیر و سنجش ادبیات به وسیله ایدوئولوژی و تعصب های شکل گرفته در مورد نژاد ،طبقه، و جنسیت می باشد- به گونه ی فزاینده ای به پایه گذاری نوع خاصی از خوانش متن در بافت تاریخی خود دست زدند (در این باره رجوع کنید به: جی،رابینوویتز، فبل از خواندن: قوانین روائی و سیاست های تفسیر،۱۹۸۷؛ و برای آگاهی از نظریات مکتب فمینیزم که بر تاثیر تعصب های مردانه بر روی خوانش خواننده تاکید دارد، رجوع کنید به: جودیث فترلی، خواننده ی متمرد، ۱۹۸۷؛ و الیزابث آ.فلاین و پاتروسینیو شویکارت، ژانر و خواندن: مقالاتی در مورد خواننده،متن و بافت، ۱۹۸۶).
برگردان: سید فرشید سادات شریفی
مباحث این بخش، بیشتر در نقد و نظریه های ادبی متمرکز خواهد بود و موارد کلی زیر را شامل می شود:
۱- ارائه سیر مطالعاتی برای علاقه مندان به مطالعه در این حوزه
۲- مطالبی در پیوند با مفاهیم کلیدی و چهره های شاخص در نقد و نظریه های ادبی ( در دو قالب ترجمه و تالیف)
۳- نقد عملی: نوشته هایی که با استفاده از نظریه های یاد شده به نقد متون مختلف( اعم از گذشته یا معاصر، ایرانی یا خارجی) پرداخته باشند.
۴- معرفی تازه ها و اخبار این حوزه ( اعم از پژوهش ها، رساله های دانشگاهی، نشریات، نشست های علمی و...)
۵- نقد و بررسی آثار مرتبط با این حوزه
از پیشنهاد خوانندگان جهت افزایش بخش های یاد شده و یا ارسال مطالب استقبال می شود
پی نوشت :
- ترجمه ی مدخل «نقد خواننده محور» بر گرفته از ویراستِ هشتم «دانش نامه ی اصطلاحات ادبی»
(A Glossary of Literary Terms- ۸th Ed., ۲۰۰۵) .
- دانشجوی استعدادهای درخشان مقطع کارشناسی ارشد رشته ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز
منبع : جایزه ادبی ایران