یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


ناگهان خیلی زود دیر می شود


ناگهان خیلی زود دیر می شود
همیشه هم این طور نیست که تمام کارها و اوضاع روزگار و وضعیت کواکب بر وفق مراد باشد. گاهی وقتها مسائل و موضوعاتی پیش می‌آید که همه چیز را به هم می‌زند یعنی تو درست در همان احوال و زمانی که منتظر وقوع اتفاقات خوب هستی، چند واقعه مسیر حوادث را طور دیگری رقم می‌زنند. برای همین درست در یک اوج موفقیت و احساس خوب پیروزی، واقعه‌ای کوچک و بی‌اهمیت تو را مأیوس و ناامید می‌کند.
همیشه هم گردش روزگار و قرار گرفتن کواکب خبر از مواهب و مسرتها ندارد. خیلی موارد اوضاع قمر در عقرب است و این نشانه خوبی نیست. درست در اوج شنیدن نامهایی که فکر می‌کنی حالا باید منتظر یک تئاتر و نمایش خوب بود، می‌بینی که مأیوس و شکست‌خورده باید سالن را ترک کنی.
آن همه اسم که همگی از بزرگان تئاتر و استادان دانشگاه هستند، هم دردی را از تو دوا نمی‌کند. تازه می‌فهمی آنچه که باید در نمایش وجود داشته باشد، ستاره نیست. یدک کشیدن عنوان استاد دانشگاه نیز مؤثر نیست. بلکه مهم این است که باید گردانندگان نمایش، معرفت و دید تئاتری و نمایشی داشته باشند و نه سواد تئوری و چه و چه و چه!
گفت‌وگو در یک کلام از آن دسته نمایشهایی است که در سالن نمایش و هنگام خروج تماشاگران نابود می‌شوند. یعنی هیچ خاصیت ماندگاری در ذهن تماشاگر ندارد. دلیل آن هم واضح است. از نداشتن ذهنیت اجرایی عوامل نمایش (همگی از نویسنده و کارگردان و...) تا نبودن جنبه‌های دراماتیک در متن اثر. تمام آثار شاخص دنیا از جمله آنتیگونه، مده‌آ، خانه عروسک، اشباح و... نیز به کمک نویسنده آمده اما باز...
نمایش هیچ کنش و انگیزه نمایشی شدن ندارد یعنی اینکه نویسنده که خود از استادان دانشگاه نیز محسوب می‌شود، کلاژی از آثار نمایشی که اشاره شد بر روی کاغذ ردیف کرده که تقریبا‌ً هیچ ربط منطقی با بقیه اجزای نمایش ندارد.
صرفا‌ً نگارش دیالوگهای زنان شاخص نمایش دنیا معلوم نیست چه هدفی را به دنبال داشته است؟ البته می‌توان حدسهایی زد و اشاره به بعضی شنیده‌ها نیز کرد اما مجالی در اینجا ندارد. اما نکته اینجاست که به نظر می‌رسد قرار بوده موضوعی مثل حس مادرانه و یا نوعی حس زنانگی و یا چیزی شبیه این به مثابه نخ و ریسمان تسبیحی باشد که بقیه موضوعات حول آن قرار می‌گیرند.
اما گویی این فکر که در ظاهر چیز بدی هم نیست، نتوانسته آن طور که باید و شاید در عمل متن قوی و خوبی را به وجود آورد. ورق زدن آثار نمایشی که شخصیت اصلی آن زنانی متفاوت و بعضا‌‌ً قوی و شاخص ادبیات نمایشی جهان می‌باشند، به همین منظور انجام گرفته است. اما چرا در این میان به آثار نمایشی و ادبی کشور خودمان اشاره نشده و یا آنها چرا مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند؟ مگر سودابه یا رودابه شاهنامه و یا مادر حسنک وزیر که شرح ماجرای آن شیرزن جگرآور در تاریخ بیهقی آمده، چه کمتر از مثلا‌ً مده‌آ یا آنتیگونه و یا زنان دیگر دارند؟
دلیل این بی‌توجهی را هم آخر نفهمیدیم. اما هر چه هست، در اجرایی که پیش رویمان بود، حسرت دیدن زنانی کامل و محکم و استوار بر دلمان ماند. گویی آنان برای زار زدن و درد و رنج کشیدن آفریده شده‌اند. شاید اصولا‌ً زنان... نه نه فکر نکنم.
بازیگران با اینکه تمام سعی و تلاش خودشان را کردند و کارگردان با وجود تمام تواناییهای خود، به جز لحظاتی متأسفانه موفقیتی را کسب نکردند. فقط طراحی صحنه نمایش بهترین عنصر نمایش بود که در صحنه حضور پررنگ خود را به رخ تماشاگر می‌کشید.
گویی نمایش برای طراحی صحنه و نمایش آن به روی صحنه رفته است و این با اصول نمایش که به تمام کلیت یک اثر نمایش به‌عنوان یک تن واحد می‌نگرد مغایرت دارد. رشد برجسته یکی از عناصر درام در صحنه و نداشتن رشد و برجستگی عناصر دیگر درست مانند این است که قسمتی از بدن انسان مانند سر از بقیه اجزا بهتر و بیشتر رشد کند و این نه تنها نشانة خوبی نیست، بلکه نشانه عقب‌ماندگی و رشد غیر متعادل بدن است. به عبارت دیگر و به تعبیری تماشاگر برای دیدن طراحی صحنه و یا اجزای منفرد نمایش به تنهایی به سالن نمایش نمی‌روند، بلکه برای دیدار از کلیتی که شامل تمام اجزای آن می‌شود، نمایش را می‌بینند.
از سویی دیگر نمایش تمام سعی خود را به کار می‌برد تا با جمع کردن شخصیتهایی مانند دختر شجاع و شرزه سوفوکل، زن وفادار و جگرآور ا‌ُریپید و چند زن دیگر که از دل اسطوره تا دنیای معاصر را دربر می‌گیرد، نقبی به دنیای زنان و مسائل آنان بزند. در این دنیا مخاطب ما انسانها و زنان عادی نیستند، بلکه افرادی استثنایی مد‌ نظر هستند. کسانی که به علت پستی و بلندیهای روزگار از همسر خود بریده و برای گرفتن انتقام فرزندان خود را مثله می‌کنند. اشخاص نمایش راه پر فراز و نشیبی را از یونان باستان تا دنیای معاصر می‌پیماید تا در کنار هم خصوصیات مشترک و قابل دفاع خود را به معرض قضاوت تماشاگر بگذارند. شاید اصلی‌ترین دیدگاه و نظریه نویسنده هم در همین نکته نهفته باشد. آنها از عشق همسران و فرزندان خود به عنوان مهم‌ترین ویژگی خود یاد می‌کنند. هر چند ممکن است این عشق به نفرت تبدیل شود و به نابودی عزیزان افراد بینجامد. در اصل عشق و نفرت دو روی یک سک‍ّه است که مرز بین آنها بسیار باریک و مانند راه رفتن بر روی لبه تیغ است.
همیشه هم به این سادگی اتفاق نمی‌افتد. گاهی موضوع خیلی سخت و بغرنج می‌شود. گاهی هم ما هستیم که خیلی سخت می‌گیریم. هر چه باشد و هر کدام از گزینه‌‌های بالا را که انتخاب کنیم، نتیجه یکی است: پیچیدگی در کارها. همیشه هم به این روشنی و روانی نیست که کارها بر روی اصول و ضوابطی اتفاق بیفتد. گاهی وقتها حوادث و مسائل غیر مترقب روش همه چیز را به هم می‌ریزد و تا بخواهی کاری بکنی و عکس‌العملی از خود نشان بدهی دیر می‌شود، خیلی دیر به تعبیری خیلی زود، دیر می‌شود.
سعید محبی
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید