پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


خنده به جای وحشت و اضطراب


خنده به جای وحشت و اضطراب
یک خبرنگار و عکاس بدنبال دریافت پیامی درباره وقوع یک جنایت بروی دریاچه یخی برای تهیه گزارش به آن محل می روند. ورود و خروج آدم های مرموز و ویژگی های خاص رفتاری آنها فضا را به گونه ای متفاوت و متضاد با واقعیتهای مورد انتظار رقم می زند.
نمایشنامه "داریوش رعیت" با نوع پرداخت داستان و نحوه روایت آن و همچنین پردازش شخصیت های غریب و رفتارهای عجیب آنها قصد دارد تا فضایی گروتسگ را به وجود آورد که در آن وحشت و اضطراب مهمترین مولفه های تاثیرگذار در فرایند دریافت و انتقال با مخاطب هستند. فضای گروتسک نمایش در عین حال که وحشت و اضطراب را در فضای روایت تکثیر می کند، به واسطه نوع ارتباطات و اتفاقات غریب آن خنده ای تلخ و قوام با وحشت را نیز بدنبال می آورد.
وقوع جنایت و این انتظار که رفته رفته شخصیت های نمایش و همچنین دو خبرنگار و بالاخره خود تماشاگر را هم با خود به همراه دارد، آن چیزی است که هر لحظه با روند پیشرفت روایت یکایک شخصیت ها و تماشاگران را یا اضطراب و وحشت ناشی از اتفاقات آن درگیر می کند.
این وحشت و اضطراب در کنار رفتارها و موقعیت هایی که خنده ای تلخ را به وجود می آورند خالق فضای گروتسک وار داستان هستند.
اما بر خلاف داستان و روایت متن که چنین هدفی را دنبال می کند و قصد دارد تا تماشاگر را هم وارد فضای رویدادهایش کند، نمایش و اجرا از یک سبک فاصله گرفته و در عین حال که در پی اجرای اتفاقات دهشتناک داستان است، بیشتر به خلق موقعیتهای کمیک و به خنده واداشتن مخاطبانش گرایش دارد. اجرای مسعود موسوی از مجسمه های یخی به جای آنکه در قید به نمایش گذاشتن وحشت و اضطراب فضا باشد بیشتر در خدمت کمدی و خنده است.
مثلا مرده در مجسمه های یخی یکی از مهمترین شخصیتهایی است که به خروج از واقعیت ها و قیدو بندهای واقعی کمک می کند.
این شخصیت اما در فرایند اجرا با بازی اغراق شده و شلخته محمدمین باشی و وارد کردن لودگی های رفتاری بیشتر به یک کاریکاتور شخصیتی تبدیل شده و به جای ارتباط دادن واقعیت حاضر با فضای انتزاعی و توام با وحشت و هراس نمایش، تماشاگر را با اطوارها و حتی کلام خنده دارش وادار به واکنش های سطحی و بی اثر می کند.
صحبت درباره کارهایی که مرده انجام داده و ارتباط دادن آن با کلام امروزین و حتی محدود کردنش به واژه ها و تعریف های کاملا امروزی یکی از ویژگی هایی است که این شخصیت را در اجرا از بین می برد و هدر می دهد.
برعکس مرده، پلیس (که نقش آن را رسول نقوی بازی می کند) با حفظ جذابیت های شخصیت و افزودن عناصر غریب و متفاوت رفتار حس توامانی از قدرت و ضعف را با هم در معرض نمایش قرار می دهد و در نتیجه تعارض و تضاد این دو به راحتی می تواند فضای توام با اضطراب و سرد و سیاه نمایش را با بازی اش تقویت کند.
هر چند طراحی صحنه و غلبه سیاهی و تاریکی آن در کلیت فضای دیداری به گونه ای تقریبا مطلوب توانسته در خدمت سبک و منظور نمایش قرار گیرد اما کلیت اجرا و به ویژه با بازی غلو شده و متمایل به کمدی و حتی فراتر از آن – درگیر با مسخرگی- بازیگران به جهتی دیگر گرایش یافته است و به همین خاطر "مجسمه های یخی" بیشتر از آنکه در قالب یک هشدار یا اضطراب توام با ترس بر مخاطبش تاثیر بگذارد:
- شما که روی دریاچه یخ زده ایستاده اید! هر لحظه ممکن است یخ روی دریاچه بشکند؛ جان خود را بردارید و فرار کنید!
این هشدار همه آن چیزی که نمایش باید با خود به همراه داشته باشد را توضیح می دهد؛ شخصیتهای نمایش از طرفی روی یخ کلفت دریاچه تمایل به بازی و شوخی دارند و از طرف دیگر هر لحظه هشداری را درباره شکستن یخ و احساس خطر مرگ می شنوند.
چنین رویکردی باید در کلیت کار و در حوزه انتقال و پرداخت محتوا و فضای نمایش وجود داشته باشد، اما برعکس اجرا به جای تاکید بر این جنبه مدام آن را به حاشیه می راند یا اینکه حتی خود بر آن می خندد:
شاعر: نمایش مجسمه های یخی همینه دیگه، نه؟
مجسمه های یخی علیرغم وجود قوت هایی که در حوزه طراحی صحنه و برخی وجوه متن دارد کمتر توانسته در جهت انتقال مفهوم و اندیشه مورد انتظار قرار گیرد و هر چند تماشاگر را می خنداند و در برخی فصول با خود همراه می کند، اما اصلا نمایش خوبی نیست.
صابر محمدی
منبع : تئاتر مقاومت