پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

روایتی تلخ اما واقعی از سرنوشت زنان


روایتی تلخ اما واقعی از سرنوشت زنان
بای ذنب قتلت .........
خداوند منتغم میباشد .
با یک حرارت خاصی آیه فوق در کتاب عظیم نقل شده است. گرچه عمق جنایت اعراب بدوی بحدی است که قدرت باور بشری حتی در نزد خوش باورترین انسانها نیز در مواجهه با اصل خبر لنگ میشود اما بایستی ریشه های وجود این کنش را در جامعه مورد نظر به جستجو نشست. در یکی از نقل ها آورده اند که ( ۱ )
نعمان بن منذر – پادشاه حیره – سالی بر قبیله بنی تمیم خشم گرفت و برادر خود – دیان بن منذر – را بجنگ آنان فرستاد؛ سپاه دیان تعداد زیادی از زنان و دختران قبیله را اسیر نموده و با غنائم بین خود تقسیم کردند؛ بعد از چندی مردان قبیله که فرار کرده بودند برگشته و شعرائی که در میان آنها بودند در این باره شعرها سرودند و اظهار ندامت کردند؛ لذا عده ای از اهل قبیله به عذرخواهی نزد نعمان رفته و از او درخواست زنان و دختران خود را کرده و از تقصیرات خود معذرت خواستند. ملک نعمان بر آنان رحم آورد و حکم کرد هر زن اسیری که میل دارد به شوهرش یا پدرش مسترد شود نزد آنها باز گردد و هر زنیکه خواست بماند ؛ باشد. اغلب زنان و دختران ماندن با دشمنان و قاتلین شوهران و برادران و پدران خود را برفتن نزد شوهران و پدر و مادر و برادر و فرزندان خود ترجیح دادند و از آن جمله دختر – قیس بن عاصم – قیس یکی از بزرگان نامی عرب بود که ماندن نزد رفیق قوی گردن تازه نفسش را برفتن نزد پدر و مادر ترجیح داد.(۲)
قیس از این اهانت آتش غیرت و غضبش مشتعل گردید و نذر کرد که از آن به بعد دختران خود را زنده بگور کند. دیگران هم که بی وفائی و ناپایداری و خیانت کاری زنان را دیدند از او پیروی کرده و بتدریج این کار در عربستان رواج یافت تا آنجائیکه در بعضی از قبایل عرب؛ دختر تازه متولد شده را سر می بریدند در برخی طوایف دیگر؛ در آب غرق میکردند ( بنی کنده ) که طایفه بزرگی از عرب بودند دختران خود را بدست خود به خانه قبر و در پرده خاک مستور میکردند تا از ننگ آن مصون بمانند.
( دفن البنات من المکرمات ) زنان عرب هنگام زائیدن گودالی کنده و در سر آن نشسته و میزائیدند هرگاه دختر بود فورا او را در همان گودال انداخته دفن میکردند و میگفتند ( نعم الختن القبر ) قبر از برای دختر بهترین دامادهاست و آن دختری را که در گور زنده دفن میکردند ( مسئوده ) می نامیدند و هرگاه برای کسی دختر نوزادی بوجود می آمد , از کثرت خجلت و شرمساری نمی توانست که در حلقه مردان درآید تا دفع آن کند و آن لکه ننگ را از دامان خود پاک کند.
اعراب معتقد بودند که زن مایه ننگ و باعث فتنه و موجب ایجاد جمیع فساد و فجور و جنسا خیانت پیشه و فتنه انگیز است. و روی همین اصل برای زن هیچگونه ارزشی قائل نبودند. دختران در نزد پدران و زنان در چشم شوهران موجودی ضعیف و سست و بلا اراده و زبون و خوار و پست و بی مقدار بودند. زنا در میان آنها شیوع داشت. گاه میشد که پس از وضع حمل چند نفر مدعی می شدند که پدر نوزاد می باشند ( البته در صورتی که نوزاد پسر بود ) تا اینکه زن تصفیه مینمود و یا به ریش سفیدان قبیله که در قیاقه شناسی تخصص داشتند مراجعه میشد و آنها تصفیه میکردند. زانی و زانیه به افعال خود فخر می نمودند. مردان و زنان در محافل و مجالس به معشوقه و معشوقه های خود فخر و مباهات میکردند و علنا نام آنها را می بردند . زن دارای هیچگونه حقوق اجتماعی نبود و نیز باو ارث نمی رسید. زنان مانند کالای تجاری در معرض بیع و شری بودند, زنان خود را معاوضه و مبادله میکردند و آنرا – نکاح بدل – میگفتند. در میان اعراب نکاح زن پدر روا بود و آنرا – نکاح مقت – می نامیدند و فرزندی که از زن پدر متولد میشد ( مقیت ) می خواندند. عده ای کمتر از ۱۰ تن به توافق و تراضی یک زن را به شرکت به نکاح خود در می آوردند زیرا عقیده داشتند که شهوت زن بقدری قوی است که مگر عده ائی بتوانند او را از این راه راضی نگه دارند که دل به دیگری نسپارد و احتیاج شهوی به کس دیگر نداشته باشد که مایه ننگ شوی وی باشد.
اولاد نرینه ئی که از این عده بوجود می آمد قیافه شناسان او را بهر کدام بیشتر شباهت داشت میدادند. زنهای بدکار که شماره شوهران آنها محدود نبود بر در خانه خود بیرقی ( پرچم ) نصب میکردند و آنرا ( علم بذی المجاز ) می گفتند و اگر یکی از آنها فرزند پسری می آورد برای تعیین پدر قیافه شناس را احضار میکردند؛ آنچه وی حکم میکرد مطاع بود. پاره ای برای آنکه دارای فرزند دلاور شوند؛ زن خود را پس از طهر بنزد مردی دلاور می فرستادند تا از او بار گیرد و آنرا ( نکاح استیضاح ) میگفتند . گروهی معتقد بودند که برای زن عیب نیست دوست پنهان داشته باشد و آنرا ( نکاح خدن ) می نامیدند. جمع بین الاختین ( ازدواج همزمان با دو خواهر ) مانعی نداشت؛ زنان آلتی از چرم می ساختند که شکل آلت رجولیت مرد بود و آنرا به کمر می بستند و بوسیله آن با همدیگر جماع میکردند؛ نام این آلت ( سعتر ) بود و چنین زنان را ( سعتری ) و بفارسی ( سعترباز ) می گفتند......
با علم و اطلاع از ریشه های تاریخی و اجتماعی قضایا بویژه قضیه دخترکشی در بین اعراب میتوان تحلیل های صحیح تری از اوضاع ارائه داد. در این واقعه تاریخی ما بروشنی نقش یک جریان اجتماعی – مثل جنگ و پیامدهای آن ؛ اسارت و .... – را در بوجود آمدن یک فرهنگ میتوانیم مشاهده کنیم که چگونه اغلب قضایای امروزی و در عین حال مهم و تعیین کننده ریشه در تحولات اجتماعی پیشینه و تاریخی دارد. گاه دلیل اصلی و نقطه آغاز وجود یک فرهنگ یا پاره فرهنگ ؛ آنچنان کوچک و بی اهمیت بنظر می آید که اگر چنانچه نقش تعامل سلسله تحولات اجتماعی سیاسی ؛ اقتصادی را در همدیگر نتوانیم مورد بررسی قرار دهیم؛ شاید به مرحله عدم یقین و ناباوری در موجودیت و اصل واقعه برسیم.
وقتی گفته میشود برای یک دستمال ؛ قیصریه ای را بآتش کشیده اند و یا برای هماغوشی با یک معشوقه؛ ملتی را برباد داده اند؛ در واقع نبایستی تعجب کرد؛ چرا که نقطه عطف یا جرقه اصلی غالب یا در واقع تمامی قضایا به حادثه ای کوچک و ظاهرا بی اهمیت برمیگردد. از همین زاویه من فکر میکنم که بشر حق ندارد ؛ هیچ چیزی را در دنیای هستی ؛ بیهوده ؛ فاقد تاثیر و کم اهمیت و کوچک قلمداد نماید. سئوالات و چون و چرائی وجود یا خلق بعضی از موجودات و....که در طول تاریخ ذهن بشری را متوجه خود کرده است در راستای چنین نگرشی به قضایا قابل توجیه خواهد بود. نتیجه این قسمت از بحث این است که خداوند خلقت را با تمامی ابعادش بیهوده خلق نکرده است. اگر کاهی در لحظه ای از زمان از بالای درختی بر روی جریان شتابان رودخانه ای راهی نشود؛ قطع و یقین بدانید که در دم واحد , جهان و تمام آنچه در او هست بهم خواهد خورد.
اگر با غمض عین از بعضی تعمیقات در بررسی جریان تاریخی نقل شده – دختر قیس بن عاصم – لااقل یکی از علت العلل های شیوع و ترویج فرهنگ خشونت نسبت به لطیف ترین مخلوق خداوندی را همین قضیه تاریخی بدانیم؛آنگاه به تاکیدات حضرت حق جل و علاء در کتاب مقدس نسبت به رعایت حتی ( بظاهر ) ابتدائی ترین حقوق متقابل بین انسانها , وقوف بیشتر و عمیق تری می یابیم..... به پدر و مادر اف نگوئید.... این تاکید, برخورد غیر کلان نگر به قضایا نیست؛ چنانچه موحد باشیم این تاکید صرفا جزء دستورات اخلاقی فردی ؛ جزئی نگر نیست , بلکه در متن قضایای اجتماعی و در بستر تحولات جوامع انسانی ؛ نقش و اثرات فوق العاده تعیین کننده ای خواهد داشت.
در راستای چنین نگرشی عمیقا میتوان فرموده خداوندی را در احیاء جان انسانی که به زندگی بخشیدن به تمامی انسانها تعبیر شده است پی برد. و نیز در نقش مرگ و کشتن نفسی که همانا معدوم و قتل انفس می باشد؛ دست یافت.
اگر تو به انسانی جان ببخشی ؛ حیات و زندگی ارزانی داری , درست مثل کسی هستی که به تمامی انسانها زندگی و حیات داده ای و یا اینکه این عمل یعنی همان عین حیات تمام حق داران حیات و نیز برعکس این معرفت نیز صادق است که کشتن یک انسان یا زنده بگور کردن یک دخترک معصوم نیز صادق است که کشتن یک انسان یا زنده بگور کردن یک دخترک معصوم یعنی کشتن تمام انسانها و انسانیت. این دیگر چالشی از دریچه ذهنی برای بشریت قرن بیستمی نباید باشد که تساوی این معادله؟ نامعادله؟!...
بدلیل عدم چنین نگرشی بمعارف دینی – اسلامی – عده ای حوزه دین را در اخلاقیات فردی خلاصه و تلاش وافری در قطع ید دین از حوزه اجتماعی دارند!
شنیده یا خوانده ایم که کرارا در دستورات دینی به موارد ( بظاهر ) جزئی تاکیدات وافری شده است ؛ فی المثل در هنگام خطابه در بین جمع , حتی نگاهت را نسبت به مستمعین عادلانه توزیع کن!... ظلم به معرفت بشری خواهد بود که چنین دستوراتی را صرفا دستورات اخلاقی فردی با حوزه تاثیر فردی دانسته و از تاثیرات اجتماعی عمیق چنین معارفی غافل باشیم.
چنانچه انسان شناخته شود؛ من عرف نفسه ؛ نقش و تاثیر حتی یک نگاه؛ یک بیت شعر ؛ یک نکته ؛ یک لبخند؛ یک اظهار عشق یا ابراز نفرت و یک ..... را آنچنان در حوزه تاثیرات اجتماعی آن وسعت خواهیم داد که ..... در سیر تکاملی چنین معرفتی به وحدت و توحید در همه چیز می رسیم ؛ انگار که همه چیز با همه
تنوع و گوناگونی و اختلافش ؛ یک چیزند؛ و در نهایت بدانجا عارف میشویم نه تنها لا اله الا الله بلکه هیچ کس و هیچ چیزی – اصلا – غیر او نیست. اصل وحدت وجود همین است.
( خوب بگذریم گویا خود ما نیز در این مقال خواسته یا در واقع ناخواسته بسوی او رفتیم و قیل و قال بحث خودمان را به کناری گذارده ایم......)
در چنین شرائطی از اوضاع و احوال اجتماعی و در موقعیتی که چنان نگرشی نسبت به زن در جامعه حاکم بود؛ پیامبر (ص) مبعوث میشود. نفوذ فرهنگ جاهلی تا حدی بود که برسول حضرت حق ؛ بدلیل نداشتن پسر ابتر خطاب میکردند؛ بی دنباله و.... ولی اسلام و قرآن چه کرد؟!:
بسم الله الرحمن الرحیم. انا اعطیناک الکوثر . فصل لربک وانحر . ان شانئک هوالابتر.
روزگار چه کرد؛ در عمق فاجعه و فرهنگ فاجعه ؛ پیام آور خداوندی بی پسر و دارای دختران متعدد. گل سرسبد دختران محمد (ص) ؛ فاطمه (س) . آنمه تجلیلها و گرامیداشت ها که گویا محمد(ص) از سوی خدا مامور بود به تکریم فاطمه(س) ؛ با آنهمه حجم عظیم کارهای حکومتی و رسالت عظیم خویش در رتق و فتق امورات دینی؛ می بایست صبح قبل از رفتن ( باصطلاح ) به سر کار خویش ؛ جلوی خانه فاطمه متوقف شود ؛ حق تکریم یا بهتر بگوئیم وظیفه تکریم و تعظیم دختر – فاطمه (س) – را بگذارد ؛ بعد برود به اهتمام امور مسلمین و نیز در بازگشت از محل کار ؛ قبل از رسیدن بخانه ؛ بایستی بر در منزل موجودی پیاده شود و وظیفه تعظیم و فریضه تکریم آنرا بجای آورد که در همان حال در جو جامعه داشتن چنین موجودی در بین مردم درست مساوی بود با ننگ و مایه خجلت و شرمساری!
عجب مبارزه ای را خداوند با این فرهنگ منحط و خشن در پیش گرفت . اسلام ( خلاصه ) هم در قرآن و هم در مشی و سیره عملی و نظری پیامبر و ائمه (ع) چنان کرد که به ضرس قاطع میتوان گفت ؛ زن را از حضیض ذلت به اوج عزت ؛ بالا آورد و شرط عروج مرد را دامن زن دانست و شرمساری زنان را در زائیدن دختر به فخر و مباهات , خوش یمنی و خوش قدمی و مبارکی او در آوردن دختر در شکم اول قرار داد که پیامبر (ص) فرمود: ( نقل بمضمون ) از خوش قدمی و مبارکی زن برای شویش و خانواده شویش این است که فرزند اولش دختر باشد. پس زنده باد اسلام. زنده باد قرآن . زنده باد پیامبر(ص)......
مولا لولایی
محمود زارع
http://bahoo.blogfa.com
www.mzare.ir
(۱) هفت شهر عشق/ ج اول/ ص ۲۶۶/ فضل الله اویسی
(۲) شاید پذیرفت که دختر قیس بن عاصم ؛ بدلائل عدیده ای از بازگشت بدامن خانواده خویش سرباز زد و همین امر سبب ترویج خشونت نسبت بزنان از سوی ؛ بزرگ قبیله بنی تمیم گردیده باشد. چون امکانات ترویج چنین خشونتی ؛ قدرت و امکانات میخواهد که ظاهرا در دست خود قیس بود که در واقع از بزرگان و یا یکی از حاکمان قبیله خویش بود. مردم عادی در صورت چنین تفکری که بنظر میرسد؛ امکان ترویج آنرا بدین شکل نداشتند. ولی اینکه در متن نقل تاریخی اغلب زنان و دختران اسیر را متهم به ترجیح قاتلان خانواده خویش نموده اند؛ بنظر دور از واقعیت می نماید. والله اعلم.