چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


لذت پریدن از روی جوب


لذت پریدن از روی جوب
یک کوله سنگین و یک جفت کتانی همه آن چیزی است که برای همیشه از پگاه آهنگرانی در ذهنم مانده است و این فقط به‌خاطر فیلم دختری با کفش‌های کتانی نیست، به‌خاطر مجموعه وجود پگاه است که برای همیشه جدا از کمیت عجیبی به نام زمان یا سن و سال، تصویر یک دختر نوجوان پرامید را در ذهنم حک می‌کند، تقریبا هرگز چهره‌اش را بدون آن لبخند غریب و قشنگ به یاد نمی‌آورم، لبخند غریب او حکایت از درونی دارد که به‌زعم من به شادی بیرونش نیست، اگرچه انتخاب کرده که شاد باشد و پرجوش و پویا اما این لبخند غمی را برای من تداعی می‌کند که نمی‌دانم چیست؟ ناگفته‌ای یا حرفی که پگاه در زیر این لبخند برای دل خودش نگه داشته و این شاید همان چیزی است که به نسبت همسن و سالانش یک‌جور شگفتی و سرخوشی غیرعادی به بازی او می‌دهد، حضور او در فیلم «زادبوم» ابوالحسن داوودی با وجود بازی حسی درست و لحظات خوب حضورش، یک‌بار دیگر برای من گواه این بود که پگاه باید حالاحالاها نقش دختر نوجوان را بازی ‌کند و البته دختران نوجوانی متفاوت از هم، با حس شخصی‌ام. او تصویر یک دختر جوان دست‌نیافتنی را به من منتقل می‌کند و اگر در نقشی «به‌دست آمده» ببینمش غصه می‌خورم، پرسونای بازیگری او برای من از آن دسته شخصیت‌هایی است که شاید به‌خاطر یک بلیت ویژه شهربازی که تاریخش دارد تمام می‌شود حتی سر سفره عقد بگوید نه و برود شهربازی!
اما پگاه مدرسه موسیقی رفته، نوازنده ویولن سل است و دو تا فیلم مستند ساخته یکی راجع به غزاله علیزاده و دیگری راجع به تئاتر شهر. چون پگاه جابه‌جا شده بود و منزل جدیدش را ندیده بودم فیلم را با حضور دو تا از دوستان پگاه در خانه او دیدیم! یک مونتور جوان و یک طراح صحنه جوان.
● میان دیالوگ
فانتزی این فیلم فوق‌العاده خوب است.
و باز هم پرداختن به جزئیات و لذت بردن از چیزهای کوچک، به نظرم این سوژه بی‌نهایت جای پرداخت دارد و زیباست. من هم کلی از بازی‌های این دختر را در بچگی‌ام کردم مثل نقاشی روی انگشت‌ها یا چسب ریختن کف دست!
(می‌خندد) آره دقیقا!
ظاهرا یکسری بازی‌های کودکانه جاودانه‌‌اند، بی‌زمان و مکان! دختره مثل خود توست، انگار همیشه قرار است همین سنی بماند!
اینکه خیلی جذاب است اما به نظر من «آدری تاتو» بازیگر فیلم‌های (بیگ پروداکشن) نیست.
آدری تاتو: (من عشق کوچولوی هیچ آدمی نیستم)
پلان‌ها تک به تک حال خوبی دارد و رنگ و لعاب خیلی خوب و رنگ‌های زنده‌ای به فیلم دادند که با روحیه دختره و فضای فانتزی‌اش جور است.
چه جالبه که همه آدم‌ها راجع به خودشان با او حرف می‌زنند!
آره هر جا می‌رود آدم‌ها شروع به دردودل کردن باهاش می‌کنند.
می‌دونی یک چیز خوب دیگر فیلم ستایش زندگی در عین وجود غصه‌هاست مثلا همین مرغی که این مرد هر روز می‌خرد و سرخ می‌کند خودش یک لحظه کوچک اما قشنگ زندگی اوست!
آره از این چیزها زیاد دارد و تا آخرش هم از این صحنه‌ها هست! مثلا من این بخش را خیلی دوست دارم که خودش را جای شخصیت فیلم می‌بیند!
صورت آدری تاتو از آن نوع چهره‌هایی است که کم‌کم برای آدم سمپات می‌شود.
صورتش خیلی شخصیت دارد!
این نکته را هم دوست دارم که علت شَل زدن و مشکل پای زن صاحب‌کافه کسی بوده که عاشقش بوده!
(زندگی بدون عشق آدم را پژمرده می‌کند)
حالا می‌بینیم که عشق کم‌کم حال همه‌شان را خوب می‌کند.
پگاه به نظرم این عشق نیست، نزدیک شدن آدم‌ها به هم به‌خاطر پر کردن لحظات تنهایی‌شان است!
آره خب منظور همان نزدیک شدند که حس خوبی به آنها می‌دهد! همه آدم‌ها نه فقط زن و مرد. مثلا رابطه این شاگرد میوه‌فروشی و صاحب مغازه هم رابطه خیلی بامزه‌ای است.
(وقتی برای زندگی کردن انگیزه‌ای نداری خیلی سخته)
(تو به معجزه اعتقاد داری؟ به امروز نه)!
این دختر به داشتن استراتژی علاقه‌منده، جالبه الان فکر می‌کنم من در تصمیمات احساسی‌ام اصلا استراتژی ندارم، تقریبا هرگز!
معلومه من هم ندارم. من هم نمی‌توانم فلش بکشم و به کسی بگویم حالا از روی نشانی ها بیا دنبالم. همیشه منتظر می‌مانم تا خودش بیاید. نکته اینجاست که ما الان فیلم را می‌بینیم و می‌گوییم وای چه کارهای با حالی این دختر می‌کند اما این فانتزی در بستر رئال جسارتی می‌خواهد که من یکی ندارم.
البته بحث استراتژی جداست مثلا من استراتژی ندارم اما جسارتش را چرا!
(می‌خندد) من هیچکدام را ندارم!
چه صحنه زیبایی است لحظه‌ای که دختر فیلمی را می‌بیند که یک مرد با یک پای چوبی روی یخ و برف می‌رقصد، این هم تجلیل زیبای زندگی است!
● چای دوم
خب پگاه من تقریبا سال‌هاست که می‌شناسمت از ۱۴ سالگی‌ات به گمانم ۲۴ سالگی خودم. بار اول سر صحنه دختری با کفش‌های کتانی دیدمت با جزئیات یادم مانده پارک قیطریه بود و شب، من هم منتظر به دنیا آمدن دخترم بودم و قرار بود اسمش را بگذاریم «تداعی»، این اسم اختراع من بود اول گذاشتیم روی تو در همان فیلم ببینم چه‌طور شنیده می‌شود، بعد پیمان گفت نه، اسم خوبی نیست اما هنوز هم به نظرم اسم خوبی بود!
آخی چه بامزه، آره من هم آن شب را تقریبا به یادم مانده! یادش به خیر.
به نظر تو چقدر خصوصیات و روحیه املی به تو نزدیک بود؟ وقتی پیشنهاد دادی خودم فیلم را انتخاب کنم، من عمدا این فیلم را آوردم!
نمی‌توانم بگویم چقدر نزدیک است اما می‌توانم بگویم هم من و هم اکثر دختران همسن و سال من، دوست داریم مثل اَملی باشیم (می‌خندد) واقعا نمی‌دانم نزدیک هستم یا نه اما دوست دارم باشم.
پس شاید شبیه ایده‌آل ذهنی‌ات است!
جدا از جذابیت شخصیت، فضای وسوسه‌انگیز فانتزی و رویایی فیلم هم آدم را ترغیب می‌کند که در این حس و حال باشد و تضاد بسیار فاحشی با فضایی که ما در آن زندگی می‌کنیم دارد که در جذاب کردن فیلم موثر است. شاید همه جوان‌های همسن و سال من همین تضاد را دوست داشته باشند و شبیه اَملی باشند.
خب بله به دلیل سرعت و ریتم زندگی در جهان و نیز خصوصیات خاص این شهر ما (تهران) واقعا فرصتی برای پرداختن به این همه جزئیات باقی نمی‌ماند و این خیلی غم‌انگیز است، ما نمی‌توانیم حتی به فانتزی در زندگی فکر کنیم، تو این را در اطرافت به عنوان یک جوان حس می‌کنی؟
آره به نظرم ما حتی اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم، آنقدرها به جزئیات توجه کنیم و با جزئیات فکر کنیم. ما به شدت درگیر مسائل و مشکلات روزمره هستیم چیزی هم که فیلم اَملی دارد توجه به همین جزئیات است که آن دانای کل یا راوی می‌گوید مثلا: مردی که دوست دارد این برچسب‌ها را بترکاند یا اَملی که عشقش این است که با قاشق روی دسر یخ‌زده را بشکند. همه شخصیت‌های فیلم از همین جزئیات دارند جالب است که آدم برود در بحر جزئیات آدم‌ها نه؟
آره این سرگرمی محشریه! آخرین بار که رفتی تو بحر جزئیات کی و چه کسی بود؟
همین امشب رفتم تو بحر جزئیات تو! موقع دیدن فیلم بهت دقت کردم.
(می‌خندد) چه خوب این خیلی جذاب است که کسی از جزئیات آدم برای خودش بگوید، حالا چی دیدی؟
(می‌خندد) قسمت هیجان‌انگیز فیلم پاهاتو تکان می‌دادی.
آره این عادت را دارم چه بامزه که تو دیدی! پس حواست به فیلم نبود.
آره اینها جزئی هستند که زودگذرند اما خیلی مهمند!
و گاهی دلیل چیزهای بزرگتر!
آره جزئیات واقعا مهمند اما ما زود یادمان می‌رود!
این (پیچ امین‌الدوله) هم که در این گلدان کوچک کاشتی نشانه توجه تو به جزئیات است و شاید امیدی که مشخصه جوانی‌ات هست، ببینم واقعا امیدواری که این گلدان کوچک تبدیل به بوته‌های حجیم این گیاه بشود؟
(می‌خندد) آره واقعا امیدوارم.
خب بدجنسی است اگر بگویم من تجربه کردم و نمی‌شود، تو تجربه خودت را بکن شاید هم شد! از امید بگذریم این حس فیلم در تو هم هست تجلیل لحظات زندگی؟
آره این لحظات خوب زندگی را دوست دارم، این مثبت بودن اَملی خیلی جالب است و دوست داشتنی. اینکه دوست دارد آدم‌ها را به هم نزدیک کند یا خوشحالشان کند اما خب از زندگی واقعی ما کاملا دوره نه؟
بله جوان‌های ما آنقدر درگیر مفاهیم اولیه‌ای مثل اجاره خانه و کار و این حرف‌ها هستند که واقعا فرصت خوبی کردن به دیگران میان این همه روزمرگی گم می‌شود.
این فیلم یک فیلم فانتزی است که در بستر رئال جاری شده! اما به خاطر همان روزمرگی که گفتید ما خیلی مجال جاری کردن این فانتزی‌ها را در زندگی رئالمان نداریم.
البته پگاه جان، بخش کوچکی از این موضوع به سلیقه و انتخاب هم برمی‌گردد. جدا از محیط اطراف برای آدم‌ها گاهی راحتی صندلی که می‌خرند مهم است گاهی فرم و زیبایی آن، تو جزو کدام دسته هستی؟
(مکث) خب همیشه بین ایده‌آل و واقعیت فاصله هست، ایده‌آل من هم این است که با مدل صندلی حال کنم و همیشه هم سعی می‌کنم، اینطوری باشد ممکن است یک صبح برفی تصمیم بگیرم بروم لواسان برف بازی کنم یا پتو را بکشم روی سرم و به برف بازی فکر کنم، خیلی سخت است که تو به ایده‌آلت نزدیک شوی و پایت را بگذاری بیرون. معمولا ما از همان زیر پتو به برف‌بازی فکر می‌کنیم اما حس واقعی خوشبختی همان است که بروی بیرون، من خودم خیلی سعی می‌کنم و تجربه کردم که بروم بیرون. همه آدم‌ها حتی آنها که مدل زندگی‌شان کاملا کارمندی هم است به هر حال یک‌بار هم که شده بیرون زدن را تجربه کرده‌اند اما اتفاقی که بیشتر می‌افتد این است که زیر همان پتو می‌مانیم!
شاید این یک جور تربیت فرهنگی است ما معمولا از تجربه کردن می‌ترسیم.
بله این هم هست اما برای آدم‌های غیرایرانی هم گاهی ترس از تجربه کردن، لذت بردن و انجام دادن کار عجیبی که ممکن است حسابی هم بچسبد وجود دارد!
آره یاد عادت تو در دختری با کفش‌های کتانی افتادم، «راه رفتن روی لبه جوب‌های خیابان».
آره آن هم از همین کارها بود. خب این کار قطعا از راه رفتن در پیاده‌رو بیشتر حال می‌دهد اما همه ما معمولا سعی می‌کنیم خیلی معقول از توی پیاده‌رو راه برویم!
بله و البته یک عمر با حسرت به راه رفتن روی لبه جوب فکر کنیم، ما گاهی بیشتر عاشق حسرت خوردنیم تا درک لذت یک تجربه! بگذریم، پگاه چکار می‌کنی که خودت آنقدر در نقش‌هایت جاری هستی!
به نظر من خیلی سعی نمی‌کنم در بازیگری کار محیرالعقولی انجام بدهم، بیشتر سعی می‌کنم خودم را در نقش بیندازم، خیلی هم شبیه نقش‌هایم نیستم اما!
نگفتم شبیه نقش‌هایت هستی گفتم بارقه‌ای از خودت در همه آنها رو می‌شود این حس و حال را من هم دارم، می‌خواستم ببینم علتش در تو از کجا نشأت می‌گیرد؟
شاید چون خیلی دنبال چیزهایی که از خودم دور هستند نمی‌گردم یا سعی نمی‌کنم به زور به آنها برسم.
برای پایان بحث دوست دارم نظرت را راجع به محافظه‌کاری در زندگی بدانم!
به نظرم گذشتن از مرز محافظه‌کاری لحظه نزدیک شدن به فضای واقعی هنره! می‌دونی به نظرم هنر مغایر محافظه‌کاری است در زندگی هرچه محافظه‌کار نباشی هنرمندتری!
و تو دختر محافظه‌کاری نیستی؟
(می‌خندد) نمی‌دانم لااقل سعی می‌کنم که نباشم البته من با شما فرق دارم، شما خیلی شفاف فکر می‌کنید جسارت این را دارید که هرچه به ذهنتان می‌رسد به زبان می‌آورید! من سعی می‌کنم محافظه‌کار نباشم!
(می‌خندد) تو هم پیدا می‌کنی عزیزم بخشی این جسارت به دلیل عبور از مرز ۳۰ سالگی است به نظرت اگر دختر مژگان حکمت نبودی باز هم اینقدر از محافظه‌کاری فاصله می‌گرفتی؟
شاید اگر دختر مژگان نبودم به جای بازیگر شدن می‌رفتم موسیقیدان می‌شدم اما باز هم همین‌قدر از ته دل دوست داشتم نظراتم را ابراز کنم. (می‌خندد)
(می‌خندد) دلت برای کسی تنگ می‌شود؟
نه اصولا اهل دلتنگی نیستم شاید اگر روزی آدم خاصی در زندگی‌ام باشد دلتنگ او بشوم، اما گمان می‌کنم اگر برود با آن دلتنگی هم کم‌کم کنار می‌آیم!
و به تقدیر هم زیاد معتقد نیستی؟
نه راستش زیاد نه!
بهاره رهنما
منبع : روزنامه اعتماد ملی