پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


جزایر متروک


جزایر متروک
ژیل دلوز جزیره متروک را عامل به اندیشه درنیامده یی می داند که تولد ژانر رمان را در تاریخ ادبیات ساماندهی می کند. کانون اندیشه او نقش و جایگاه جزیره در دو رمان رابینسون کروزوئه و سوزان و اقیانوس آرام است و البته با این تمهید تفاوت تصویر جزیره را در متون اساطیری و مذهبی با ادبیات مدرن بررسی می کند.
جغرافیدانان می گویند جزایر بر دو نوع اند. برای تخیل اینها اطلاعات ارزشمندی است، زیرا چیزی را تصدیق می کند که تخیل از قبل می دانسته. این تنها موردی نیست که علم، اسطوره را ملموس تر می کند و اسطوره علم را آشکارتر. جزایر قاره یی تصادفی اند، جزایری انشقاق یافته اند. آنها از یک قاره جدا می شوند، از انفصال، فرسایش، گسست زاده می شوند، آنها از جذب شدن در چیزی که پیشتر دربردارنده آنها بوده جان به در می برند. جزایر اقیانوسی، جزایری اصیل و بنیادین اند. بعضی از صخره های مرجانی شکل می گیرند و ارگانیسمی واقعی را نشان می دهند. مابقی که از فوران های زیر آب سر بر می کنند، به ظهور رسیدن جنبشی برآمده از عمیق ترین ژرفاها هستند. بعضی به کندی بالا می آیند، بعضی ناپدید می شوند و دوباره برمی گردند بی آنکه به ما مهلتی بدهند تا تسخیرشان کنیم. این دو نوع جزیره قاره یی و اصیل، گویای تضادی شدید میان زمین و اقیانوس اند. جزایر قاره یی یادآور آنند که دریا بر فراز زمین است. آنها از ناچیزترین فرونشستن ها، در عالی ترین ساختارها حداکثر استفاده را می برند. جزایر اقیانوسی یعنی زمین هنوز آنجا زیر دریا زورش را جمع می کند تا به سطح مشت بکوبد. فرض ما این است که این عناصر پیوسته در کشاکش اند، نمودی از دافعه هر یک از دیگری هستند. در این حالت، چیزی برای اطمینان بخشیدن به خودمان نمی یابیم. هرچند اینکه جزیره یی متروک باشد، از منظر فلسفی به صورت امری بهنجار بر ما عارض می شود؛ زیستن. در امنیت زیستن برای انسان ها ممکن نیست مگر آنکه چنین فرض کنند که جدال فعال میان زمین و آب خاتمه یافته، یا دست کم بر آن مسلط شده اند. آدمیان دوست دارند این دو عنصر را پدر و مادر نامگذاری کنند. به آنها نقش های جنسیتی اختصاص می دهند که مطابق با سودای وهمناک شان باشد. آنها هر طور شده باید به خودشان بقبولانند که جدالی از این دست وجود ندارد، یا هر طور که بوده، خاتمه یافته است. به این دلیل یا به هر دلیل دیگر، نفس وجود جزیره ها، نفی این نظرگاه، این تلاش، این اجبار به شمار می رود. آن انگلستانی که در آن ساکن شده اند، همیشه مایه تعجب است. آدم ها در یک جزیره نمی توانند زندگی کنند مگر آنچه را جزیره ها بازنمایی می کنند، به فراموشی بسپرند. جزیره ها هم قبل و هم بعد از نوع بشر وجود دارند.
اما هرچه جغرافیا درباره این دو نوع جزیره به ما گفته است، تخیل به شیوه خودش یا به هر شیوه دیگر از قبل می دانسته. شوری که آدمیان را به سمت جزیره ها می برد به جنبش مضاعفی منجر می شود که جزیره ها را در خودشان تولید می کند. رویای جزیره را در سر پروردن- مهم نیست از سر شوق باشد یا از ترس- رویای دور شدن، جدا شدن، از قاره فاصله گرفتن، گم شدن و تنها شدن است یا رویای از نقطه صفر آغاز کردن، آسودن، دوباره از نو شروع کردن. بعضی جزیره ها از قاره منفک می شوند، اما جزیره نیز متمایل به جانب چیزی است که از آن منفک شده باشد. باقی جزیره ها منشاء اقیانوسی دارند، اما جزیره نیز خود منشأ بنیاد و امر مطلق است. مسلم آن است که جدا شدن و خلق کردن انحصار دوجانبه نیست. هرچیزی وقتی جدا شده باشد، مجبور است خودش را سرپا نگه دارد؛ بهتر آن می داند که برای خلق دوباره جدا بشود؛ در غیر این صورت همواره یکی از دو گرایش غلبه می کنند. بر این منوال است که جنبش تخیل جزیره ها به جنبش تولید آنها انجامیده. آنها از عینیتی مشابه برخوردار نیستند. جنبش ها مشابه، اما اهداف متفاوت اند. دیگر جزیره نیست که از قاره جدا شده، بلکه این آدمیان اند که جهان را در جزیره و بر آب ها از نو خلق می کنند. بنابراین انسان ها هر دو جنبش جزیره را عهده دار می شوند، و در جزیره قادر به انجام کاری می شوند که جزیره دقیقاً فاقد آن نوع جنبش است؛ انسان ها به سمت جزیره یی سوق می یابند که خودش منشأ است و در جزیره یی که خودرانده شده است به خلق کردن می پردازند. از منظری نزدیک تر، در اینجا برای هر جزیره خردی تازه پیدا می کنیم که در نظریه متروک بوده و متروک می ماند.
متروک شدن جزیره ها، حتی اگر در آن سکنی گزیده باشند، به سادگی متوقف نمی شود. حقیقت آن است که جنبش انسان ها به سمت و درون جزیره، عهده دار جنبش جزیره یی می شود که مقدم بر نوع بشر است. ممکن است برخی آدم ها جزیره را اشغال کنند- با این وجود متروک شدگی پابرجاست. بسی بیشتر نیز می شود، مشروط بر اینکه آدم ها کافی باشند، که یعنی جدایی مطلق و مشروط بر آن مکفی باشند، که یعنی خالقان مطلق- به طور قطع هیچ وقت این مورد واقعی نیست، حتی اگر کشتی شکستگانی باشند که در آستانه چنین وضعیتی قرار بگیرند. اما برای وضع این مورد، نیازمند آنیم تا در تخیل، جنبشی را که انسان ها با خود به جزیره ها می آورند، گمانه زنی کنیم. در ظاهر امر، چنین جنبشی نقطه پایانی است بر متروک شدگی جزیره؛ ولی در واقعیت شوری را استمرار و امتداد می بخشد که جزیره را به شکل متروکه تولید می کند. هیچ سازشی در کار نیست. آدم ها متروک شدگی را به نهایت کمال و عالی ترین نقطه خود می رسانند. در برخی شرایط، آدم ها به هر جنبشی از اشیا پیوند می خورند. آنها نقطه پایانی بر متروک شدگی نیستند، بلکه به تقدیس آن می پردازند. آدم هایی که به جزیره می آیند به ظاهر آن را اشغال کرده و ساکن آن می شوند، اما در واقع، اگر به قدر کافی جدا شده، اگر به قدر مکفی خلاق باشند، به جزیره تنها تصویری پویا از خودش ارائه می دهند. آگاهی از جنبشی که جزیره را تولید می کند، بر این منوال است که از طریق آدم، جزیره در پایان به خودش همچون متروکه و خالی از سکنه آگاه می شود. چه بسا که جزیره، تنها رویای انسان ها و انسان، آگاهی ناب جزیره باشند.
در وضع این مورد، این بار یک شرط اضافه می کنیم. آدم ها مجبورند خودشان را به جنبشی تقلیل بدهند که آنها را به جزیره ها می برد؛ جنبشی که امتداد و استمرار شوری است که جزیره را تولید می کند. چه بسا جغرافیا و تخیل، هر دو یکی باشند. آن پرسش نغز کاشفان پیر را- که چه موجوداتی در جزایر متروک زندگی می کنند؟ -تنها یک پاسخ است. پیشاپیش نوع بشری در آنجا زیست می کند، لیکن آدمیانی نامتعارف، آنهایی که مطلقاً جدا هستند، خالقان مطلق. خلاصه اینکه ایده بشریت، نمونه نوعی مردی که شاید الاه، زنی که شاید الاهه باشد، نسیان زده یی بزرگ، هنرمندی تمام عیار، آگاه از زمین و اقیانوس، توفانی مهیب، جادوگری زیبا، تندیسی از جزایر مشرق. آنجا سر و کار شما با آدمیانی است که از خودشان پیشی گرفته اند. چنین موجودی در جزیره یی متروک می تواند خود، جزیره یی متروک باشد؛ جزیره متروکی آماده برای شروع جهان از نو. اما ماهیت آدم ها، با جنبشی که آنها را ولو به طور خودخواسته به جزیره ها کشانده، یکسان نیست. آدم ها از پیوستن به شوری که جزیره را تولید می کند، عاجزند. آنها همیشه با جزیره از بیرون مواجه می شوند. در واقعی حضور آنها متروکگی جزیره را تباه می کند. بنابراین اتحاد جزیره متروک با اهالی اش نه واقعی، که صرفاً تخیلی است، شبیه به ایده تماشا کردن از پشت پرده یی که کسی پشت آن نیست. از این مهم تر، این امر که آیا تخیل فردی بی هیچ گونه مساعدتی می تواند خود را به چنین همسانی شگفتی برکشد، خود محل تردید است. چه این مستلزم تخیلی جمعی است که آنچه در آن عمیق تر از همه است، همان مناسک و اساطیر است.
با اکتفا به امور محقق شده، دست کم به صدق سلبی کلیت این قضیه پی می بریم، مشروط بر آنکه در واقعیت جزیره متروک، که منظور همان علم جغرافیا باشد، توجه کنیم. جزیره و به طریق اولی جزیره متروک، از منظر جغرافیا، نگره یی است بی اندازه ضعیف و فقیر. اعتبار این علم به همین واسطه است. گستردگی جزیره ها حائز هیچ گونه وحدت عینی نیست و جزایر متروک از این هم کمترند چه بسا جزیره متروک از خاکی بسیار فقیر برخوردار باشد. امکان برهوت شدن جزیره شاید؛ جزیره ممکن است برهوت بشود، اما ضرورتی در کار نیست. برهوت واقعی، صرفاً مکانی است نامسکون، آن هم تا بدان حد که عاری از هرگونه شرایطی است که اساس حیات را اعم از نباتی، حیوانی و انسانی ممکن می سازد. به عکس، فقدان سکنه در جزیره متروک حقیقت مسلمی است که از موقعیت یا به بیان بهتر، از محیط پیرامون جزیره ناشی می شود. جزیره آن چیزی است که دریا محاصره اش کرده، چیزی است که ما در حوالی آن سیر می کنیم. شبیه تخم است، تخم دریا است، گرد. چنان است که گویی جزیره، متروک بودنش را به بیرون رانده. متروکه، اقیانوس پیرامون جزیره است.
گذشته از دلایل دیگری مزید بر اصلی که جزیره بر آنها مبتنی است به موجب این موقعیت است که کشتی ها با فاصله عبور می کنند و هیچ گاه به ساحل نمی روند. جزیره بیش از آنکه برهوت باشد، متروکه است. چه بسا جزیره فی نفسه از پرآب ترین رودها، چابک ترین جانوران، درخشان ترین گل ها، عجیب ترین خوردنی ها، سبع ترین درندگان و نیز کشتی شکسته یی به منزله تنها ثمره باارزش آن، برخوردار باشد. حتی ممکن است هر آن کشتی از راه برسد و او را با خود ببرد. با همه اینها جزیره چیزی بیش از جزیره متروک نخواهد بود. به منظور تغییر در این وضعیت چاره یی نداریم جز اینکه در توزیع عمومی قاره ها، وضعیت دریاها و خطوط کشتیرانی تجدیدنظر کنیم.
از این رو مجدداً تاکید می شود جوهر جزیره متروک خیالی است و نه واقعی، اسطوره یی است و نه جغرافیایی. بر این مبنا تقدیر جزیره منوط به وضعیت انسان هایی است که اسطوره را ممکن می سازند. اراده به ایجاد اسطوره آسان نیست. زمینیان خیلی زود یقین می یابند که از عهده فهم اسطوره هایشان برنمی آیند. درست در همین لحظه است که ادبیات آغاز می شود. ادبیات به شیوه یی خلاقانه کوششی است برای تفسیر اساطیری که دیگر آنها را نمی فهمیم. نمی فهمیم شان چون نمی دانیم چگونه آنها را تخیل یا بازنمایی کنیم. ادبیات رقابت سوءتفسیرهایی است که آگاهی به طور طبیعی و ضروری براساس مضامین ناخودآگاه تولید می کند و مثل هر رقابتی جوایز خاص خودش را داراست. لازم می آید به طور دقیق شرح داده شود که چگونه در این معنی اسطوره، در دو رمان کلاسیک درباره جزیره متروک می میرد و ناکام می شود؛ رابینسون و سوزان. سوزان و اقیانوس آرام بر جنبه جداافتادگی جزیره ها تاکید می کند؛ جداافتادگی زنی جوان که خود را در جزیره تنها می بیند. رابینسون کروزوئه بر جنبه خلاقیت و شروع کردن از نو تاکید می کند. حقیقت آن است که نه. هر یک از اینها اسطوره به شیوه یی متفاوت ناکام می شود. سوزان ژیرودو موردی است که اسطوره در آن به زیباترین و ملیح ترین شکل ممکن می میرد. در مورد رابینسون، مرگ اسطوره حقیقتاً دشوار می شود. رمانی از این ملال آورتر را به سختی می توان تصور کرد و غم انگیز است دیدن کودکانی که همچنان مجبورند این کتاب را بخوانند. تصور رابینسون از جهان، در مالکیت انحصاری مقیم شده؛ مالکی از این دست به دعاتر هرگز ندیده ایم. بازآفرینی اساطیری از جزیره متروک، ترفندی است برای تجدید سازمان زندگی روزمره بورژوازی با پشتوانه سرمایه. همه چیز از کشتی آورده می شود، هیچ چیز اختراع نمی شود. این همه آن چیزی است که با مشقت بر جزیره اعمال می شود. زمان چیزی نیست، مگر زمان ضروری برای سرمایه تا به تولید سود همچون نتیجه کار بپردازد. کارکرد مشیت الهی، ضمانتی است برای بازگشت. خدا بندگانش را می شناسد؛ سختکوشان صادق را با املاک زیبایشان و بدکاران را با رزق بی کفاف، پاژندگی. همدم رابینسون حوا نیست، جمعه است؛ عمله یی سر به زیر. شادمان از برده بودن که به سادگی از آدمخوار بودن مشمئز می شود. هر خواننده عادی می تواند او را حین خوردن رابینسون تصور کند. رابینسون کروزوئه بهترین تصویرپردازی از تزی است که پیوندهای نزدیک میان پروتستانتیسم و سرمایه داری را تصدیق می کند. رمان ناکامی و مرگ اسطوره را در پیوریتانیسم غراست کیشیف توسعه می دهد. وضع اشیا در سوزان کاملاً فرق می کند. در مورد او، جزیره متروک، خزانه اشیا حاضر آماده و تجملی است. جزیره بلاواسطه حامل چیزی است که قرن ها تمدن به تولید، تکمیل و پرورش آن پرداخته. اما با این همه اسطوره می میرد، هرچند در مورد سوزان مردنش به طور خاصی پاریسی است. سوزان چیزی برای خلق مجدد ندارد. جزیره متروک برای او بدیل هر شیئی را که از شهر، از ویترین فروشگاه باشد فراهم می آورد؛ بدیلی عاری از انسجام و گسسته از واقعیت. چه، پذیرنده صلابتی نیست که اشیا به طور عادی در روابط بشری، در خرید و فروش، در بده بستان ها و هدیه ها بروز می دهند. سوزان زن جوان دلمرده یی است. همدم های او نه آدم که جنازه هایی جوان هستند و وقتی دوباره به عالم زندگان وارد می شود عین یک کشیش به همه به یک شکل عشق می ورزد. انگار که عشق آستانه حداقلی ادراک او باشد.
آنچه باید احیا شود حیات اساطیری جزیره متروک است. هرچند در همین ناکامی نیز رابینسون به ما علائمی نمی دهد اول از همه، اینکه او محتاج پشتوانه سرمایه است. در مورد سوزان او بیش و پیش از هر چیز جدا افتاده است. هیچ یک نمی توانند جزیی از یک روح باشند. لازم است این سه سرنخ در خلوص اساطیری خود احیا شوند. مجبوریم به جنبش تخیلی بازگردیم که از جزیره متروک مدل می سازد؛ نمونه یی پیشین از روح جمعی. نخست حقیقت این است آنچه در جزیره متروک رخ می دهد نه آفرینش که بازآفرینی، نه آغاز که آغاز مجدد است. جزیره متروک منشأ هست ولی منشأیی ثانوی. در جزیره همه چیز از نو شروع می شود. جزیره در حکم حداقل ضروری برای این شروع دوباره است؛ کارمایه یی است که منشاء اولیه را در خود احیا می کند، بذر یا تخم تابنده یی است که برای بازتولید هر چیزی کفایت می کند. به طور روشن تر فرض بر این است که تکوین جهان در دو مرحله در دوره زمانی در تولد و تولد مجدد اتفاق می افتد و دومی به اندازه اولی ضروری و اساسی است و بنابراین بی اعتبار شدن اولی شرط لازم است؛ زاده شدن برای نوسازی و در عین حال رهاشده در فاجعه. تولد دوباره به سبب آن نیست که فاجعه یی پیش آمده؛ برعکس فاجعه پس از منشأ است زیرا باید از همان آغاز، تولد دومی در کار باشد. ما می توانیم در خود، منبع این مضمون را تعبیه کنیم. آنگاه که زندگی را به داوری می نشینیم آنچه در پی آن هستیم نه تولید زندگی، که بازتولید زندگی است. حیوان که نحوه تولید مثلش برای ما ناشناخته است هنوز در میان موجودات زنده از هیچ جایگاهی برخوردار نیست. اینکه هر چیزی آغازی دارد، کفایت نمی کند. هر چیزی باید چرخه ترکیب های ممکن را که پیشتر به کمال خود رسیده اند از نو آغاز کند. لحظه دوم پی آیند لحظه اول نیست، بلکه ظهور دوباره لحظه اول است، آن هم وقتی که چرخه سایر لحظه ها به کمال خود رسیده باشد. ظهور دوباره لحظه اول در زمانی است که چرخه سایر لحظه ها به کمال خود رسیده باشند. بنابراین منشاء ثانویه بنیادی تر از اولی است زیرا قانون تکرار، قانون مجموعه ها را در اختیار ما قرار می دهد. منشاء اولیه فقط لحظه ها را به ما اعطا می کند اما این مضمون که بزرگ تر از توهمات ماست در هر اسطوره یی بیان خود را پیدا می کند و به اندازه اسطوره توفان شناخته شده است. کشتی در محلی از زمین پهلو می گیرد که آب آن را فرا نگرفته، مکانی مدور و مقدس از آنجاست که عالم از نو آغاز می شود. آنجا یک جزیره یا کوه یا هر دو است؛ جزیره کوهی است زیر آب و کوه جزیره یی است که هنوز خشک است. آفرینش اصیل در گرو بازآفرینی است که بر مدار سرزمین مقدس در میان اقیانوس است. منشاء ثانوی جهان که مهم تر از اولی است جزیره مقدس است. بسیاری از اسطوره ها قائل به این هستند که در آنجا تخمی است؛ تخمی کیهانی. از آنجا که جزیره منشاء ثانویه است به آدمی تفویض می شود و نه به خدایان. جزیره جداست و جدایی اثر گستره سهمگین توفان است.
اقیانوس و آب اصل انفکاک را چنان بر جزیره ها مقرر می کنند که ورود به آن در انحصار جوامع مادینه است؛ چیزی شبیه به جزیره سیرسه یا کالیپسو. با آنکه آغاز از خدا و زوج شروع می شود، آغاز تازه چنین نیست. آغاز دوباره آغازی است از تخم؛ شکل غالب وضع حمل در اساطیر، بکرزایی است. ایده منشاء ثانویه به جزیره معنایی تام می دهد؛ نجات یافته یی از مکانی مقدس در جهان است که به کندی دوباره شروع می کند. در ایده آغاز مجدد چیزی هست که بر نفس آغاز تقدم دارد. از آغاز جلوگیری می کند تا عمیق ترش کند و در گذار زمان به تاخیر بیندازدش. جزیره متروک کارمایه چیزی است سرمدی، چیزی عظیم از همه چیز.
ترجمه؛ پویا رفویی
منبع : روزنامه اعتماد