پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

کسوف عقل


کسوف عقل
بعد از ۱۱ سپتامبر متعاقب فرو ریختن برج های دوقلوی نیویورک بسیار کسان در مورد این مقوله گفته اند و نوشته اند. واقعاً چرا و چگونه این حوادث رخ داد. آنچه بزرگان جهان را بیشتر به خود مشغول داشته است، زمینه چرایی ماجرا است. برای تحلیل این موضوع تشریح موارد ذیل ضروری به نظر می آید.
۱) جغرافیای خیزش جنبش رادیکالی اسلامی؛ جغرافیای خشک منطقه خاورمیانه در طول تاریخ زمینه ساز بسیاری از مصائب از جمله قحطی های مکرر بوده است. شرایط سخت و نامساعد طبیعی از فاکتورهای اصلی عقب ماندگی اقتصادی منطقه بوده است. دغدغه آب و نان و چگونگی گذران فردا، فرصت اندیشه های اعتلایی را از مردمان این خطه سلب کرده است. دوران تکاملی تاریخ در این منطقه با دوران مشابه سپری شده در اروپای غربی متفاوت بوده است. از جمله این موارد دوران فئودالیته است که در این منطقه اساساً با پروسه اروپایی آن متفاوت است. در اروپا این روند قانونمندتر بوده است یعنی بدون نظر قاطبه فئودال ها حاکمان نمی توانسته اند هر آنچه را که اراده می کنند انجام دهند، در صورتی که حاکمان در مشرق زمین مطلق العنان بوده و جان و مال هیچ کس از ناحیه آنان در امان نبوده است. آنان حتی به فرزندان خود نیز رحم نمی کرده اند که نمونه های بسیاری از جباریت آنان در تاریخ موجود است.
۲) بی نیازی حاکمیت ها از پاسخگویی؛ از آنجایی که منابع آب در این منطقه بسیار محدود بوده است حکمرانان با زور سر نیزه این کالای حیاتی را از چنگ مردم خارج می کردند و به دست نمایندگان خود می سپردند. مردم نیز برای گذران زندگی خود چاره یی جز اطاعت نمی یافتند، اگر موارد نادری هم مقاومت می کردند نابود می شدند چون جایی را برای فرار پیدا نمی کردند. در خاورمیانه امروز با وجود درآمدهای سرشار ناشی از فروش نفت حاکمان این کشورها نیازی به پاسخگویی به ملت هایشان احساس نمی کنند و افرادی چون معمر قذافی، بشار اسد، حسنی مبارک، علی عبدالله صالح و زین العابدین بن علی با وجود آنکه رئیس جمهورند ولی در کشورهای خود پادشاهی می کنند، پادشاهان نیز که جای خود دارند.
۳) ظهور دیررس دوران مدرن؛ با توجه به شرایط سخت جغرافیایی و شیوه های تولیدی عقب مانده و کندی روند توسعه انسانی، روند کلی توسعه صدها سال متوقف بوده است، در حالی که اروپا با رشد موزون اقتصادی دوران فئودالیته را پشت سر می گذارد و با گام های سنجیده قدم به دوران بورژوازی صنعتی می گذارد. از آنجایی که منابع داخلی کشور اروپایی جهت ادامه رشد صنعتی و تکنولوژیکی کفایت نمی کرد، دول اروپایی به سرکردگی دولت های استعماری دست اندازی به سایر سرزمین ها را آغاز کردند. در اینجا بود که اولین برخورد بین ملل پیشرفته صنعتی و ملل عقب افتاده به منصه ظهور رسید.
۴) پیشروی ملل پیشرفته صنعتی در سرزمین های جدید و ناشناخته؛ کمبود منابع اولیه برای رشد روز افزون دنیای صنعتی باعث شد اروپایی ها در سال ۱۴۹۲ قدم به قاره امریکا گذارند و دنیای جدید را به تصرف خود درآورند که در این راستا ملل اروپایی از هیچ جنایتی فروگذار نکردند. در ادامه این جریان کشورهای جدیدالتاسیس در امریکای شمالی و مرکزی و جنوبی یکی پس از دیگری از دامان کشورهای مادر مانند بریتانیای کبیر و اسپانیا و پرتغال جدا شدند. در این رهگذر کشور ایالات متحده امریکا سر برآورد و بعد از طی پروسه تکاملی خود بعد از جنگ جهانی دوم سرکردگی کشورهای صنعتی را بر عهده گرفت. با توجه به اینکه باز هم منابع داخلی آنها، تکافوی رشد صنعتی آنان را نمی کرد و سرزمین جدیدی برای تصرف وجود نداشت، دست اندازی به کشورهای عقب افتاده را در سرلوحه برنامه های خود قرار داد.
۵) مانعی به نام اتحاد جماهیر سوسیالیستی؛ برخلاف نظریات کارل مارکس مبنی بر اینکه کشورها بعد از گذراندن دوران سرمایه داری وارد دوران سوسیالیسم می شوند، در اکتبر سال ۱۹۱۷ در کشور روسیه انقلاب سوسیالیستی صورت می گیرد. در حقیقت طفلی نارس متولد می شود که این کودک نارس به هر ترتیبی شده جنگ جهانی دوم را پشت سر می گذارد و به عنوان قدرتی بزرگ در جهان قد علم می کند و در منازعات بین المللی در مقابل غرب سرمایه داری واکنش نشان می دهد، کشورهای اروپای شرقی را در پیمان نظامی ورشو در مقابل پیمان نظامی ناتو با خود همراه می کند، کشورهای مجاور را در آسیا و اروپا در مجموعه کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گرد خود می آورد، در ماجرای جنگ ویتنام در کنار کشور چین، ایالات متحده را به زانو درمی آورد، در اینجا و آنجای جهان دولت هایی نظیر رژیم های نور محمد در افغانستان، منگیستوی هایله ماریام در اتیوپی و محمد زیاد باره در سومالی را به وسیله کودتای نظامی بر سر کار می آورد، در جریان استقلال کشورهایی نظیر آنگولا و موزامبیک جانب استقلال طلبان را می گیرد و در پیگیری تئوری غیر علمی و بی پایه راه رشد غیرسرمایه داری، در کنار رژیم های خودکامه لیبی و عراق و سوریه قرار می گیرد. سرانجام این کشور بزرگ با توجه به ساختار غیر دموکراتیک و مشکلات اقتصادی تلنبار شده ۷۰ ساله بعد از مسابقه تسلیحاتی نفسگیر با ایالات امریکا (توضیح بیشتر در این مورد در مقال نمی گنجد) در سال ۱۹۹۱ به طور کامل فرو می ریزد.
۶) مقابله دنیای قدیم با دنیای جدید؛ دولت های استعماری به علت نیاز به مواد اولیه به کمک نیروی دریایی خود روانه مناطق مختلف از جمله خاورمیانه شدند، البته بسیاری از سران کشورهای عقب مانده از قافله تمدن، برای بقای خود چاره یی جز سازش با سلطه گران نیافتند اما بقایای دوران فئودالیته که منافع خود را در مقابل نظام های شبه مدرن در خاورمیانه به طور کامل در خطر می دیدند، دست به مقابله پنهان و آشکار با این پدیده نوظهور زدند و از آنجایی که خود توان مبارزه با نظام را نداشتند دست به تحریک توده ها زدند. توده ها نیز به علت ضعف ساختاری در شیوه های تولید، به آسانی آلت دست آنان شدند و در جنگ و گریز متحمل بیشترین خسارات جانی و مالی شدند. به موازات این جریان گروهی از قشر تحصیلکرده با تشکل در احزاب و سازمان های اکثراً مارکسیستی دست به مبارزات سیاسی و مسلحانه علیه نظام های حاکم زدند. این تشکل ها هرگز نتوانستند با توده ها ارتباط قابل قبولی برقرار کنند زیرا این سازمان ها دچار یک نوع خوشبینی روشنفکرانه بودند و از مقوله تدریجی بودن توسعه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تقریباً بی خبر بودند، نتیجه آن شد که تشکل های روشنفکرانه نتوانستند در مبارزات علیه نظام حاکم، توده ها را در کنار خود داشته باشند و در جریان مبارزات بیشترین خسارات جانی را خود اعضای گروه ها پرداختند و با توجه به محدود بودن توان و پشتوانه نیروهای انسانی به تدریج از صحنه سیاسی محو شدند.
۷) بهانه وجود حکومت های مارکسیستی در کشورهای اسلامی؛ بعضی از فرصت ها به ندرت در تاریخ اتفاق می افتد. یکی از این فرصت ها کودتای مارکسیستی به رهبری نور محمد ترکی با کمک شوروی در افغانستان بود که از همان ابتدا با واکنش شدید غرب به سرکردگی ایالات متحده امریکا روبه رو شد. دولت های غربی با کمک بقایای دوران فئودالیته سوار بر موج احساسات توده های فقیر، مشکلات بسیار زیادی را برای اتحاد شوروی در افغانستان آفریدند، کمک های مالی و تسلیحاتی سخاوتمندانه روانه این کشور قبیله یی کردند و در پایان بساط آخرین دولت این کشور به رهبری دکتر نجیب الله را برچیدند. دومین مورد بر سر کار آمدن حکومت مارکسیستی در یمن جنوبی بود که در جریان اتحاد دو یمن از صفحه روزگار محو شد.
۸) بالاخره گلاسنوست درمانی توام با پروستروئیکا درمانی هم نتوانست شوروی را درمان کند و مجبور شدند با عمل جراحی حدود پنج میلیون کیلومتر مربع شامل ۱۴ جمهوری نامتجانس را از پیکره آن جدا کنند تا روسیه بتواند سبکبال تر و بدون وبال به حیات خود ادامه دهد و رشد و توسعه خود را با توجه به واقعیات و فاکتورهای داخلی و خارجی از سر گیرد و بپذیرد که قدرت از لوله توپ و تفنگ بیرون نمی آید. به موازات تحولات اتحاد شوروی کشور چین نیز با توجه به روند توسعه سریع اقتصادی از زمان دنگ شیائوپنگ دیگر حاضر نبود به علت هواداری از جنبش های رادیکال منافع ملی خود را قربانی کند، در نتیجه جنبش های رادیکالی نیز از پشتیبانی این کشورها ناامید شدند.
۹) بالاخره غرب به مراد دل خود می رسد، شوروی نیروهای خود را از افغانستان خارج می کند و مجاهدین مورد حمایت کشورهای غربی کابل را به تصرف در می آورند و خوش باورانه خیال می کنند ماجرا تمام شد و تاریخ با لیبرال دموکراسی به پایان رسید.
۱۰) اما از اینجا به بعد را کشورهای غربی نتوانسته بودند پیش بینی کنند زیرا دیگر حکومت کمونیستی افغانستان وجود ندارد، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فروپاشی شده و دیگر آن موانعی که مجاهدین برای محو آنها می جنگیدند وجود خارجی ندارند. نظریه پردازانی چون برژینسکی تا این مرحله را پیش بینی کرده بودند ولی نتوانستند این موضوع را بفهمند که چرا توده های فقیر عرب و افغان چنین فداکارانه در خدمت آنان قرار می گیرند و بی محابا تفنگ بر دوش روانه کوه و بیابان می شوند و جان خود را از دست می دهند. آنها قادر به درک این موضوع نبودند که سلاح و تکنولوژی نظامی امروزی و مدرن را در اختیار کسانی قرار می دهند که سر در پای اندیشه های دیروز دارند. آنها تصور ساده یی در سر می پروراندند. اگر چنین نبود گلبدین حکمتیار و برهان الدین ربانی را به عنوان مهمانان عالی قدر در کاخ سفید در صفحات تلویزیونی به نمایش نمی گذاشتند.
۱۱) غربی ها که روزگاری سیل سلاح های مدرن خود را روانه افغانستان کرده بودند از این موضوع غافل بودند که توده های هوادار مجاهدین بعد از پایان ماجرا، قبل از دریافت اجرت شان حاضر به تحویل این سلاح ها نیستند. توده های تهییج شده دیگر حاضر به ترک صحنه نبودند و با توجه به شیوه تفکرشان می خواستند در قلب تصمیم گیری ها حضور داشته باشند. با توجه به اینکه مجاهدین و دولت های غربی نتوانستند خواسته های توده های هوادار را برآورده کنند، آرام آرام جنبش رادیکالیزه شد و به خشونت گرایید و در این راستا امثال اسامه بن لادن، ایمن الظواهری و ملا محمد عمر رهبری آنها را به دست گرفتند.
۱۲) جنبش رادیکالیزه شده در مدت کوتاهی توانست بخش اعظم افغانستان از جمله کابل را به تصرف خود درآورد، بعد از مدت کوتاهی برج های دوقلو در نیویورک فرو می ریزد و پنتاگون (ساختمان وزارت دفاع امریکا) مورد حمله تروریستی قرار می گیرد.
۱۳) ایالات متحده امریکا به بهانه یافتن سلاح های کشتار جمعی بعد از کشمکش های طولانی با حمله برق آسای نظامی، عراق را تسخیر می کند. امریکایی ها از این نکته غافل بودند که با شیوه غربی نمی توان بر ملل شرقی حکومت کرد. در این راستا جنگ سالاران با پروپا گاندا «غوغا سالاری» توده ها را تحریک و آنان را به خیزش و عملیات انتحاری ترغیب کردند. حال و هوای این جنگ مانند جنگلی است که نقاطی از آن در حال آتش سوزی است، در ضمن فاکتورهای ایجاد کننده آتش سوزی در سایر نقاط جنگل موجود است و هر لحظه ممکن است شعله های آتش اینجا و آنجای جنگل را به کام خود فرو برد.
● نتیجه
مردمانی با اندیشه های دیروز به دانش و تکنولوژی امروزی دست یافته اند و نظریه «جنگ تمدن ها» ساموئل هانتینگتون در خاورمیانه به صورت عملی جریان دارد و در آینده یی نزدیک نیز پایان نخواهد گرفت و به نظر می آید با ابزار خشونت نتوان خشونت را متوقف کرد زیرا جنبش هایی را که دارای مقبولیت عام هستند در جنگ های شهری نمی توان مغلوب کرد. بهترین شیوه گفت وگو و مدارا است و چنانچه دنیا با خطری جدی روبه رو نشود، به رهبران این جنبش ها اجازه دهند حکومت جمعیت ژلاتینی خود را بر عهده بگیرند. طولی نخواهد کشید که در دنیای ارتباطات به سرعت ناتوانی خود را به اجرا خواهند گذاشت و همچون رابرت موگابه رسوای خاص و عام خواهند شد و امروز ملت زیمبابوه به رغم تمامی فشارها به پدر معنوی خود پشت کرده است.
رضا غفوری
منبع : روزنامه اعتماد