یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بیچاره فرهنگ!


بیچاره فرهنگ!
دقیقا از همون اولین روزهایی که به جامعه کبیره فاخره خبرنگاری وارد شده و به خرقه نویسندگی ملبس و منقش و مفخور! شده ایم، همیشه خدا، فکر و ذکرمان در این اندیشه بگذشته بود بسی... که تیتر بزنیم: بیچاره عشق!! (شاید هم زده باشیم، چیزی که توی این کله بند نمی شه تیتره!!!)
تقریبا منطقی ترین دلیل و توجیه مان برای وارد شدن به این وادی پر سوز و گداز روزنامه نگاری همین بوده و بس!! و الا مگر مغز چیز خورده بودیم که خودمونو این طوری به دست گرد باد حوادث بسپاریم؟!!
به هر حال دیدیم دور و برمون دو تا موضوع هست که همه اش این جوری به آدم نیگا می کنن!! (دقت بفرمایید، این جوری!) یکیش هست (عشق) بنده خدا که از زبان همه تکرار می شود، ولی همچنان مهجور و در گل مانده است.
دومین موضوع هم (فرهنگ) است؛ فرهنگ هم مثل تمام نفس کش های این مرز و بوم (جاندار) است و البته جان شیرین خوش است! فرهنگ هم از همین هوا نفس می کشد! همین هوایی که چند درصدش سرب است، چند درصدش گازهای گلخانه ای، چند درصدش ذرات بیماری های واگیر و غیر واگیر دیگران.... فرهنگ هم مثل ما در این هوا و این آب و خاک رشد می کند! همین خاک دچار خشکسالی، همین خاک نیازمند باران و عناصر پر خاصیت و غنی کننده برای رشد!.....
این فرهنگ بیچاره (لطفا ایرادی به بیچاره بودنش نگیرین مگر کلمات ترحم انگیزانه ما را به فکر درستی وادارن!)..داشتم می گفتم ..این فرهنگ بیچاره خاصیتش به مراتب بیشتر از ما آدم های دو پاست! چون ما می تونیم با دو پامون فرار کنیم، اما طفلک فرهنگ، هر افق تازه ای که پیدا می کنه ،ما رو هم در آن سهیم می کنه و می گذارد ما هم افق های تازه را تجربه کنیم!
شاید (فرهنگ) همان زمین سه نبش و خوش نقشه این آب و خاک باشد که هر کسی به سهم خودش برایش خوابی دیده و خوابش را به بدترین صورت ممکن تعبیر کرده باشد! کاش کج سلیقه ها خواب نمی دیدند و معمار نمی شدند!! و با بیرحمی ناشیانه ای زخمی به این پیکر نمی زدند!!..... گاهی آمدند و دیوار کوتاه بی ربط و زشتی به دورش کشیدند، سال بعدتر دیوار برگرفتند و نرده کشیدند و بسی خرج گزاف کردند و....باز دیگری آمد و نرده هارا رنگ کرد!!... آن دیگری آمد و دیواری برداشت و آشپزخانه رامدرن کرد!!
....دیگرانی آمدند و به دیوارها شکاف انداختند و میز و یک کاسه کاسبکارانه در آن گذاشتند و ملت را به تماشای داخل بنا نبردند! تماشا کردن بنایی به این اندازه مدرن و مترقی و در حال رشد... آی که چه حالی داره!!
.....اما غافلند!.... اما غافلیم! و این غفلت روزی ما را به خسران خواهد کشید!!
(فرهنگ) خوراکی می خواهد که پاکیزه، پخته و تامین کننده نیازش باشد... و هزاران فاکتور لازم دیگر! و الا با این چیپس و پفک ها که به دست بچه ها می دهند هم می شود ساکتش کرد!!
...اول مطلب گفتم؛ خیلی وقت است می خواهم برای عشق، چیزی بنویسم و از بیچارگی و سرگردانی اش بنویسم ولی نمی دانم چرا این قدر در این کار مرددم! شاید باز هم به خاطر نا مکرر بودنش و هراس از این که متهم شوم به چیزی که از آن سر در نمی آورم؛ (بیچاره فرهنگ) هم همین طوری است، ما که لقمان زرنگ و با هوش نیستیم تا ادب را از بی ادب ها بیاموزیم! هر چند در این شلوغی بازار و هجمه تقلبی های وارداتی به اصل بودن چشم ها و دست هایمان هم اعتمادی نیست!
ولی ظاهرا به غیر از ناچاری راه دیگری هم نیست!... پس بیایید تا (ناچار) شویم! ناچار شویم بپذیریم، ناچار شویم در سکوتی که کرده ایم به بهتر شدن فکر کنیم! و ناچار شویم به دنبال راهی برای این بیچاره فرهنگ،بیابیم!!.... شما اصلا می دانید چه جوری می شود ناچار شد؟
چند بار در عمرتان، ناچار شده اید؟
به چه مناسبت یا مناسبت هایی ناچار شده اید؟!ناچار شدن، چه حال دارد؟!...
......من فکر می کنم برای ناچار شدن، مقدمه ای لازم است؛ و باید، مثل ماهی کوچک قرمز سهراب سپهری باشیم؛ یعنی دچار آب شویم البته اگر این مشکل کوچک زیر پیش نیاید......
ماهیان ندیده غیر از آب
پرس پرسان ز هم که آب کجاست؟
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید