شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


انسان شناسی و فلسفه تکنیک


انسان شناسی و فلسفه تکنیک
در زیر ترجمه و اقتباسی دیگر از مقاله منتقد معاصر تکنولوژی: "آلن گرس" را می خوانیم. در اینجا، طبق روال پیشین حود(گزارش «سوژه، ابژه ومکان...»)، سعی خواهیم کرد تا برای" کاربردی کردن" این گزارش، در دو بخش اقدام به تجزیه وتحلیل صوری و محتوایی این مقاله کنیم.
● بخش اول
شیوه مدرنِ تفکر تاریخی با یک ابهام روبروست. این درحالی است که بنظر سیر تاریخی انسان، خود مبرا از هرگونه جبرگرایی است. در همین راستا می بینیم که علوم اجتماعی هنوز داعیه ارائه مدلی را دارد که در تضاد با این روحیه مدرن، یعنی تحول تکنیکی است. ما امروزه شاهد واکنشی انسانی هستیم که نه تنها ارائه کننده نوعی جهت یابی درسیر زمان است، بلکه معرف مفهومی از موضوع دربستر تاریخی آن ودر ورای این موضوع انسانی است (به عنوان کنشگر واقعی تاریخ).
این معمای حاضر موصوف به متافیزیک، در پس پرده گفتمان انسان شناسی همچنان تاکید بر تطورگرایی دارد وکمتر نویسنده ای براین موضوع، نظری افکنده است. بنحوی که این مساله امروزه همچون پرسشی، موضوع دل مشغولی بنیادی ترین شاخه های علوم اجتماعی است، بویژه علومی که اصل و منشاء بشر را مورد مطالعه قرار می دهند ( مثل دیرینه شناسی ـ انسان شناسی).
در حقیقت، سنت رایج فرانسوی متمر کز بر تـــز علیّتی است که با ابزار ویا کهن ترین پدیده "هومو" (homo) تا پدیده "ساپین" (sapiens)، ایجاد کننده فلسفه تاریخ از نوع هگلی آن است. ضروری است تا نخست برای درک بهتر مطلب، بطور ضمنی به سهم اخلاقی و معرفت شناختی (ٍépistémologique) این مساله، یعنی به مفهوم تاریخی موضوع بپردازیم. در نهایت متوجه مفهوم پدیده انقطاع (recoup) دردو معنی رایج آن در فرانسه، یکی به مفهوم یک برش و وقفه زمانی و دیگری توانایی تبیین آن، خواهیم شد. بدین ترتیب تکنیک از یک طرف به تمایز انسان وحیوان می پردازد (مثل مسائل مربوط به دوپایی وساختار اسکلت انسان ـ le.bipédisme) واز سویی دیگر وبا تعبیر دورکیمی آن، مشخصه تطورانسانی است. پس می بینیم که زمان متاثر از تکنیک جهت پیدا کرده و به شیوه ای محو نشدنی وجود اثر وعمل انسان را مشخص و معین می کند. امروزه با شگفتی شاهد باز تولید تاریخگرایی نوین دراین علوم هستیم. بخش وسیعی از آثار اخیر به چنین تـزهای رایچ درانسان شناسی می پردازد. درفرانسه این توجه وافر ومشهود بیشتر بخاطر ویژه گی کیفیِ کارهای "آندره لوروا گوران" (André Leroi-Gourhan) است. ولی بنظر می رسد که می تواند ریشه در یک پدیده اروپایی قدیمی تر نیز داشته باشد. در آلمان، این گونه ایده ها را می توان با آثار کارل بوخر (Karl Bucher) در "خصوص اقتصاد نخستین" و در "تراوشات تکنولوژی انسان"، اثر ارنست کاپ (Ernest Kappe)، که پیش از لوروا گوران نگاشته شده است، مشاهده کرد.
و همچنین به همین منوال می بینیم که آرنلد گهلن (Arnord Gehlen) به بوضوح مدعی این مطلب است که کارهایش در چشم انداز فلسفه انسان شناسی قرار گرفته است در حالیکه به گزارش استفان جی گولد (Estephen Jay Gould)بزرگترین پیشگام انحراف تفکر داروینی، اعلام می شود که در انگلستان، هنوزهم تطورگرایی بنیادی ترین رویکرد تفکری است.
در اینجا می توان به بنیاد واساس این تفکر تطورگرا که بسوی نوعی ایده ئولوژی تساهلی رهنمون می گردد و موازی با آن نیز می بینیم که همه شقه های دیگر فکری در برابر قدرت ماشین (تکنولوژی) میدان را خالی گذاشته اند، انتقادی وارد نمود. برای وارد کردن چنین انتقادی نخست لازم است تا سه جنبه اصلی این گفتمان رادر باره تکنیک، باذکر مثالهایی دقیق برای پیدا کردن نقطه شروع معرفی کنیم:
۱) پیوند هستی شناسی (ontologieque) بین حضور ابزار و انسان شدگی انسان (hominisation)([۱])
۲) جداسازی عمل تکنیکی با توجه به زمینه ای که درآن قرار می گیرد.
۳) آمیختگی بین کارایی و قبلیت های آن یا مساله مقیاس زمان.
از منظر جامعه شناسی در عصر مدرنیته تکنولوِژی،انتقاداتی در خصوص تکنیک ها، مقابل گفتمانهای انسان شناسانه قرار می گیرند، گفتمانهایی که بدون هیچ نتیجه گیری از روابط انسان وماشین در عصر حاضر، مطرح شده است. این جامعه شناسان (ازجمله خودآلن گرس) معتقدند که اگر به بازسازی ملاحظات وموضوعات مربوط به ابزار ماقبل تاریخ در قالب زبانی، منطبق با ماشینهای برنامه ریزی امروزی اقدام کنیم، احتمالا به نتایجی روشنی دست خواهیم یافت که هم مورد توجه مجموعه پژوهشگران این رشته (انسان شناسی ودیرینه شناسی) خواهد بود و هم حتی درمیان متخصصین ارگونومی (ergonomes)[۲] جایگاه خواهد داشت. آلن فکر می کند که حایل معرفت شناختی ما بین "انسان شناسان ابزارسنگی"، "مردم شناسان جوامع سنتی" و "جامعه ـ انسان شناسانِِ" (socio-anthropologues) حوزه تکنیک های پیشرفته، می بایست روزی درهم بریزد.او می گوید انسانیت درفضا و مکان مفهوم می یابد.
● ابزار و انسان شدگی (hoministion):
اینجا ما شاهد یک تناقض هستیم. بدین صورت که طبق ایده های مشهور لوراگوران، راست قامتی پیکرانسان ابزارساز همزمان با بهبود وتوسعه ابزار انجام پذیرفته است.[۶] شوخی ایوکپنس (Yves Coppens)([۳]) را بیاد بیاوریم « آدم با پاهایش زندگی را آغاز می کند»، این تشبیه بسیار جالب است. آن را می توان بدین صورت خلاصه کرد. کنش طبیعی انسان انتروپوید (anthropoïde) به کمک مجموع مصنوعات دست سازخود توانست بیشتر وبیشتر کمر راست کند وستون فقرات خود را کشیده واین امکان را به جمجمه بدهد تا پس از راست شدن روی استخوان پس سری تکیه بزند. پس بدین صورت این امکان را به مغز بدهد تا شکل نهایی خود درون فضای ایجاد شده پیدا کند.
حنجره آزاد می شود وکلام قدرت تولید پیدا می کند. این توصیف بسیار ساده است اما آیا بنظر ساده لوحانه نشده است؟ درحقیقت باید پرسید که به چه دلیلی باید بپذیریم که مغز در درون حفره ایجاد شده توسعه یافته است وچرا وجگونه این مغز کلام را ناگهان تولید کرده است؟ اندازه مغز نیز در بر گیرنده هیچ توضیح خاصی در این خصوص نیست چراکه مطالعه زبان شناسانه بچه گرگها به ما آموخته است که به هیچ وجه گنجایش مغز اثر مستقیمی بر قابلیتش در مبادلات نماد ها ندارد. [۷]
این نگرش ماده گرای زودباورانه، واقعیت بحرکت درآمدن نماد های شخصی (اگر این اصطلاح مفهومی داشته باشد؟) را در بستر انتقالی نماد ها از طریق مجموعه علائم نادیده گرفته است. این مساله تا کنون نیز بدون راه حل مانده است. زوج "پیرمارک" (Primack) نخستین کسانی هستند که اقدام به آموزش زبانی خاص (اشاره) به میمون ها: نمونه، "واشو"(Washoe)([۴])، کردند. کسانی دیگرنیز این راه را پیمودند وروی میمون های بزرگ جثه کار کردند ولی در نهایت معترف شدند که مشکل مربوط به نحوه آموزش آنها به میمون ها نیست بلکه مشکل اصلی در انتقال مفاهیم وعلایم است. واشو با مربیان خود به زبان اشاره کرولال ها ارتباط برقرار می کرد ولی هرگز موفق نشد تا با نوع خود از این طریق ارتباط برقرار کند هرچند که برخی دیگر از این میمون های که با او بودند این زبان را نیز یاد گرفته بودند.
این مساله زمانی شگفت آور می شود که می بینیم بین میمون ها (عموما نزد حیوانات) می توان سنت ها، امور ( اکتسابی) فرهنگی و ابتکارات تکنیکی ای را شناسایی کرد که اشاعه می یابند وحتی قواعدی بین شان وجود دارد که ما نیز دارا می باشیم مثل چیزی معادل یک تابوی اجدادی نزد میمون های بونوبوس (Bonobos).
به نظر بعید است، لحاظ نکردن یک عضو جدید از آناتومی مثل زبان که خود ضرورتی برای تجلی یک ویژگی خاص اجتماعی از وجهی علمی برخوردار باشد. وانگهی می بینیم که برخی از پژوهشگران در قلمرو ژنتیک و بیولوژی مولکولی معترض وقوع راست قامتی بدن هستند و یا آنرا به عوامل بیرونی نسبت می دهند. بنا براین نیازی نیست تا از نقطه نظرات اساسی دورکیمی این موضوع را نقد کنیم ویک موضوع اجتماعی را با موضوع دیگر اجتماعی شرح بدهیم بلکه بر لغزش در هستی شناسی تاکید می کنیم که باعث تغییر موضع مان در خصوص انواع موجودات خاص (مثل میمون ها) شده است.
به عبارتی دیگر فیلسوفی که قواعد فکری ومادی را باهم بیامیزد، پوچی در طرحهای زنجیره ای و اجتماعی ــ تاریخی را در پیش خواهد داشت. همان طوری که "فیلپ ورستراتن" (Philippe Verstraten) متذکر می شود، طی یک مراسم خاکسپاری چه علل طبیعی ظهور خواهد کرد که شیوای مفهوم مرگ باشد (از لحاظ ذهنی وبیولوژیکی)، ویا چه تحول وجهشی مغزی می تواند توصیف کننده آنچیزی باشد که انسان شناسان با مفاهیم "دل نگرانی های متافیزیکی و مفاهیم دینی" بکار می برند؟ [۸] . این نقطه نظر می تواند برای طرفداران حوزه کونیتیوی (cognitive) که انسان را از دیگاه عصب شناسی مورد مطالعه قرار می دهد، گران تمام شود.
بازگریم به این مساله، زیرا نتایج حاصل از پاسخ آن غالبا مورد سهل انگاری قرار گرفته است: اگر فرض کنیم که ابزار، نقشی اساسی در فرایند انسان شدگی (hominisation) نوع بشر داشته باشد، برای آن نوع انسانی (...homo) که در آینده تبدیل به "هوموساپین لوکانس" خواهد شد، چه وضعیتی پیش خواهد آمده و چه مفهومی خواهد گرفت ؟ در این موقعیت می بایست انتظار داشت که کارکرد تاریخی اشیاء خاتمه خواهد یافت. یا اینکه از این به بعد بدین صورت نخواهد بود که انسان شناس به جستجوی خود در تاریخ ادامه بدهد وبدنبال آن باشد تا شیوه ای بیابد که به اتکای آن آهنگ توسعه وبهبود کارآیی در عمل تکنیکی را تقویت کند، بلکه از نقشی که حمایت کننده کارکرد نونین زیبا شناختی باشد، برخوردار خواهد بود. همانطوریکه لوروا گورهان نیز بیان می کند، پس ما از "نوع" یا "گونه" (espèce) به "قوم" (ethnie) گذر می کنیم. بدین ترتیب حماسه بیولوژیکی آناتومی تبدیل به حماسه فرهنگی می گردد، یعنی آنچه که با مدل ارائه شده مذکورمان منطبق گشته، اما از نزدیک نیازمند بررسی دقیق است.
● انزوای عمل تکنیکی در راستای روابطش با محتوا:
درصفحه ۱۲۷ "ژست و گفتار" اثر لوروا گوران، تابلو معروفی که نشانگر مراحل تحول چاقو، همراه با طرحها یی از ابزار دوران نوسنگی و دوران معاصراست را می توانیم مشاهده کنیم. این تصاویربه ما نشان می دهند که چگونه ازطریق سنگهای چخماقی که در دوران "انسان ماهر(homo habilis) به ظرافت تراشیده شده اند، می توان نشانه هایی از چاقوهای معاصری دید که مجهزبه دسته نیزمی باشند. این تصایرخلاصه شده، خود به تنهای معرّف این مطلب اند که دربازسازی تاریخ اشیاء تکنیکی هنوز خطاهایی مشاهده می شوند. "لوروا گوران" نیراین مطلب را در جمله ای معروف بیان کرده است: «گرایش داشتن وانجام دادن را می توان دو رخداد (ذهنی، دیگری عینی) ازیک پدیده جبری و تحول پذیرتلقی کرد[...] نتیجه کلی را می توان بطورموازی در منحنی تحول فیزیکی ومنحنی تکنیک های توسعه نمایان ساخت.[۱۰]
قبلا این توهم تحول گرایی را مورد انتقاد قرار داده ایم [۱۱]، اما اینک برای توضیح بیشتررشته کلام را به دست "فرانسوا زیگو" (François.Sigaut) انسان شناس تکنیک می سپارم. او مسیر دیگری را درتوضیح این مطلب انتخاب کرده است.[۱۲] در واقع برای اوهرشی تکنیکی به عوامل زیرقابل تقسم است:
▪ کارکرد:
اینکه شیئی در یک عملیات خاص به چه کاری می آید.
▪ نمونه کنش عملیتاتی یا کارکردی:
یعنی اصولی که توسط آنها کار موثر واقع می گردد.
▪ ساختار:
یعنی آنچه که شکل یا مواد وغیره ... را مشخص کنیم.
"فرانسوا زیگو" در اثر "پیت ریورس" (Pitt Rivers) یاد آور این نکته اساسی می شود که یک چاقوی واقعی تنها زمانی شکل واقعی پیدا می کند که درآن از فلز[۱۳] استفاده شود وبسیارمشکل است تا ابزار برشی را از سنگ بسازیم». اواین مطلب را در یک تابلو تصوریری با توصیفات فراوان ارائه می کند. دراین اثرآشکالی ازچاقوهای معاصر را که در تنوع فراوانی معرفی شده اند، می توانیم بینیم. دراینجا مدل چاقوی غربی، هسته وشاخص واصلی مجموعه ای است که امروزه درحال نابودی است. نویسنده می توانست اضافه کند که "آندره لوروا گورهان" نسبت به این تنوع فرم بی تفاوت نبوده است، اما درواقع خواسته است با این کار خود شاخصی برای شناسایی چاقوها پیدا کند.
به همین خاطر است که می بینیم که او با تقلیل دادن "عنصرزیبا شناسانه" به یک "کارکرد"، سعی می کند تا شاخصی برای گروه چاقوها پیدا کند.[۱۴]
این مطلب ما را به بررسی جنبه دوم، یعنی نمونه عملیاتی موضوع، رهنمون می سازد. چاقو تنها برای بریدن نیست که بکار می رود بلکه می بینیم که او دانش "چگونگی انجام کار" (savoir-faire) را نیز درکنار مفهوم "کاربرد" قرارمی دهد، یعنی کاربرد اجتماعی ومفهوم آن شیِ و بویژه قید می کند که محتوای فرهنگی درازمدت آن را نمی توان نادیده گرفت. برای مثال، "فرانسوا زیگو" نیزیادآورکاربرد وسیع چاقو در کشورهند می شود که بوسیله نیروی پاها کارمیکند. در این شرایط این شی است که برای برش به سوی تیغه چاقو هدایت می شود ونه تیغه چاقو. او همچنین یاد آور می شود که باید ظهور دسته درساخت وکاربرد چاقو را همچون یک جهش کیفیی تلقی نمود که از چنان اهمیتی برخوردار است که در یکپارچگی مجموعه تحولات این تکنیک، فاصله ایجاد می کند.[۱۵]
درنهایت نتیجه می گیریم، برای اینکه یک عمل برشی، کارکردی داشته باشد، باید بدانیم که چه شی را می بریم و به چه خاطر آنرا می بریم، به عبارتی باید نخست این عملیات را شناسایی بکنیم.
پدیده "رکاب" مثال دیگری است که درتاریخ تکنیک معروف است. "موریس دوماس" (Maurice Daumas) را نیز می توان در زمره همین تفکر" فلسفه تداوم تاریخی" محسوب کرد. او پدیده "رکاب" را به مثابه یک توسعه تکنیکی غیرقابل اجتناب توصیف می کند.[۱۶] او معتقد است که رکاب ابداع مغولها است ودر نخستین هزاره پیش از میلاد در چین مورد استفاده گسترده قرار گرفته است. این ابزار توسط برخی از اسب سواران اروپای مرکزی (بیشتر توسط نمایندگان ترک در این منطقه) و توسط عربها؛ زمان فتح مغرب وسپس در دروه "کارولین ها" (Carolingienne) نیز مورد استفاده قرارگرفت. موریس دوماس علت این کاربرد را برای افزودن قدرت اسب سواران ذکر می کند. اما آیا مساله جبرگرای تکنیکی واجتماعی دراین قضیه وارونه نشده است؟ آیا نظام فئودالی، خود بسادگی وسیله ارابه را درتوان نظامی اش بکارنگرفته بود؟... رکاب تنها زمانی مورد توجه قرارمی گیرد که کارآمد باشد. وانگهی درصورت تغییردرمدل عملیاتی اش، برای سوارکار، تنها ایجاد مزاحمت خواهد کرد. دراینجا می بینیم که مردم شناسان نمونه های خوبی را نزد بسیاری ازبومیان امریکا ( الاقل نزد: سیوها، داکاتاها، آپاچی ها...)، بویژه نزد "کومانچی ها" معرفی می کنند. مثلا آنجا که بومیان به هنگام یورش به کاروانها، چگونه خودشان راپشت گردن اسبهایشان پنهان می ساختند.
یا اینکه بومیان، به هنگام تصاحب اسبهای اسپانیایها (عرب ــ آندلوسیِ)، زین های قطوروپرحجم ورکابهای بزرگ آنها را برای انطباق با سلیقه خود وکاربرد بهترشان تغییرمی دادند (دستکاری کردن). آنها با بکارگری مجدد این اسبها درفرهنگ خود، با این ایده که اسبها هم برما حقی دارند، رکابها را که یک ابزار پیشرفته محسوب می شد، بدورمی ریختند. [۱۷] این سیرقهقرایی، در اصل برای آنها نوعی مزیتی محسوب می گردید و می بینیم که در نهایت که به حذف یک توسعه تکنیکی می انجامد. این مساله تا زمان اختراع اسلحه کارابین خودکار ومسلسل همچنان ادامه داشت.
در اینجا باید "تدام گرایان" دیگر را درچارچوب ایدئالیسم فلسفی مورد بررسی قرار داد. بنظر می رسد که آنها به فرم وکاربردها توجه خاص دارند. البته، درحقیقت طبق توصیفات خودشان ، کارکرد مفید(utilitaire) زمانی مفهوم می یابد که در شکل وفرم پدیده با کارکردآن پدیده هماهنگی وجود داشته باشد. به عبارتی دیگر، کارکردِ مفیدِ باثباتِ یک شی مورد نظرمورد توجه قرار می گیرد نه اینکه تنها به جنبه کارکردی توجه نمود که موقتا گزینش شده وغالبا هم موجب تخریب کارکرده های دیگرمی شود.
باتوجه به همین نگرش فکری می توان از"ارابه" مدل "هیکسوس" (Hyksos)([۵]) به عنوان پدرخودروهای مدرن امروزی نام برد، چرا که درکاربرد حمل ونقل ... نیروهای جنگی نیزمورد استفاده قرارمی گرفت. گاهی می بینیم که حتی شکل این وسیله هم مورد فراموشی قرار گرفته است، بویژه زمانی که وسیله چوب بری ماشینی جایگزین تبرهای دستی شد، همانطوریکه "هانا آرنت" (Hanna.Arendt) نیزاین تداوم گرایی تاریخی (continuiste historique) را اینچنین قید می کند: « زمانی که جسم انسانی بتدریج با تاروپود فلزی (مثل لباس زرهی) شروع به پوشیده شدن گرفت، ماشینی شدن مدرن همچون فرایندی بیولوژیکی ظهورکرد».[۱۸]
● کارآیی و موفقیت یا زمان از دست رفته تطورگرایی:
کارآیی واقعی "تداوم گرایی تاریخ نگارانه" (continuiste historique) را می توان در قلمرو دیگری نمایان ساخت. این کارآیی ازیک سو مربوط به مساله فقرتجربی و سوی دیگرمربوط به مساله معرفت شناسی نظری می گردد. غالبا اینطوربه نظرمی رسد که توسعه تکنولوژیکی مواجه با ایده گام برداشتن بی وقفه به پیش برای موفقیت بیشتر است (استقبال دایم از تکنولوژی). مزیّت دستگاه چوب بری بر تبردستی جای هیچ حرفی را باقی نمی گذارد. با این حال دراینجا می بینیم که خطرافتادن به دام "کارکردگرایان" و "نئوداروینست ها" بسیار است.(بهترین تکنیک ها، تکنیک های دیگررا حثف می کنند).
در"ملانزی" (Mélanésie)، مردم شناسان گزارش از تکنیک قطع درختان، به شیوه ای دسته جمعی می دهند. این عمل را می بایست در قالب یک مراسم توصیف نمود، مراسمی که نتیجه یک کار دسته جمعی روی شی است. دراینجا خود شی یکی ازعناصرمجموعه ای وسیعتر(مثلا جنگل) تلقی می گردد. این شیئی، (درخت) همیشه استحاله ای (انکرناسیون) از یک رابطه اجتماعی است و به همین علت است که مفهومی نمادین پیدا می کند [۱۹]. [ض]
"تبر" را باید بعنوان یک رابطه اجتماعی درنظرگرفت، رابطه ای که دراین شی کالبدینه شده است[۲۰]. "مارکس" دردمدمه های کاپیتالیسم صنعتی، قبل ازاینکه خود را درگیر بن بست ماتریالیسم تاریخی کند، دراثرخود: "ایدئولوی آلمان" (L&#۰۳۹;idéologie allemande) به توصیف چنیین رابطه ای می پردازد. درواقع دراین اثر، می بینیم که حضور" کارخانه درصنایع بزرگ"، به مثابه یک راه حل تکنیکی است ولی در جهت حل مسائل سیاسی کاربرد پیدا می کند : یعنی کسب سلطه اجتماعی از طریق ارزش اضافی و بردگی اقتصادی حاصل ازکارِحقوق بگیران از یک طرف وخود کارگاه های مکانیکی از سویی دیگر. این ایده بهره برداری ازابزار، ایده ای نو محسوب می شد، زیرا برخلاف این دیگاه غربی قرارمی گرفت که شی را همانند بخش بیرونی محیط معرفی می کرد. فلسفه شرقی این دیدگاه را راحترمی پذیرد.
دیدگاهی که در پدیدارشناسی نیز مشاهده می گردد بدین صورت می بینیم که پدیده ها، ابزار، محیط، وطبیعت هیشه درکناروهمپای انسان حضوردارند وهمراه او شکوفا می گردند. فلسفه "پاپو"([۶]) (philosophie papou) ابزار را در یک فضای سمبلیکی وارد می کند. در این فضا می بینیم که قطع درختان صرفا وضرورتا یک فعالیت تولیدی محسوب نمی گردد. این فلسفه ساختن و بنای یک منزل را همچون یک عمل ساخت تلقی نمی کند بلکه آن را یک عمل یا کنش برای تجمع یافتن، نماز خواندن، بازی کردن و... می داند.[۲۲] در همین راستا می بینیم که علتی که برای "دوپا بودن انسان" (bipédisme) معرفی می گردد را نمی توان درتغیرات اقلیمی جستجو کرد، این وضعیت (راست قامتی) تابعی از وضعیت اجتماعی اوست و اگر درعصر جدید این ضرورت را به اشکال مختتلف نشا ن می دهد به این مفهوم نیست که پیش ازاین انسان راست قامت نبوده است. پس این قابلیت را قبلا داشته ودارد وازدوران ها ومکانهای مختلفی متاثر شده است. اینجا این پرسش مطرح می شود که چرا همه این مفاهیم مردم شناسیِ پیش از تاریخ ( بویژه تکنیکها)، یعنی دردوران نوسنگی مجددا مورد بازبینی قرار نمی گیرد، بویژه ازدیگاه فلسفه تکنیک فرانسه؟ [فص]
روش تاریخ گرایانه انتقادی "بِنِدیتوِ کروچه" (Benedetto Croce) یا " ارنستو دی مارتینو" (Ernesto deMartino) بدین صورت است که ازروش انتقادی تاریخ معاصر، ابزاری برای درک مفاهیم کاربردی گذشته براساس نسبیّت می سازد. یا می بینیم که در این خصوص، یک متفکردانش "ارگونومی" (ergonomes) پیشنهاد می کند تا با استناد به مجموعه ای از تکنیک های داده پردازی (انفرماتیک) به تاریخ بنگریم. چنین تفکری را می توان بطور جدی تردرمدل "ایدئولوژی آلمان" مشاهده کرد: «یک مهندس به جای اینکه با یک ماشین سروکله بزند باید به روابط موجود درکار بپردازد ». با پذیرش چنین دیدگاهی آنهم درابتدای مدرنیته، شاهد ظهوراراده وتمایلی جمعی وقوی هستیم. پدیده ای که غیرقابل انتظاربود ولی با قرارگرفتن دربطن استدلال های تکنیسین ها بسرعت به شاخه های دیگرتکنیک هم سرایت کرد. برای اطمینان بخشیدن وتضمین نمودن چنین اراده وتمایلی، می بایست به توسعه تکنولوژیکی مشروعیت بخشید.
درنتیجه باید نظارگرظهورتکنیک های مدرن باشیم، تکنیک هایی که پیامد طبیعی یک اصل بنیادین منظورمی گردند. بدین ترتیب، عصرمدرنی که خود را محصورتفکرخطی "نئوداروینیسم" (néo-darwiniste) کرده است، با اتکا برمفهوم یافتن نوعی خودشیفگی (کنونی) درامرشناخت منشاء (انسان) و دید گاه های فلسفی اش شکل می گیرد.پس با گذربه تاریخ گذشته، به مطالعه چگونگی افزایش یافتن قدرت واثرکنش ها درجهان خارج: یعنی ابژه وبالطبع، ذهنینت می پردازیم. باین وجود این گونه مباحث وسخنوریها تنها درحکم توضیح واضحاتی بیش نیست، چراکه تنها گزارشگرارزشهایی می تواند باشد که درتاریخ گذشته بوده و اساس مدرنیته را می سازند. پس مشاهده می شود که تطورگرایی تاریخی نقش عوامل ارتباطی و اتصالی ایدئولوژیکی را بازی می کند (ارتباط بین وقایع تاریخی) وآخرین پناهگاهی می باشد که ما را دربرابریورش روزافزون و گزنده "اربابان فن آوری وعلوم "(techno-science) محافظت می کند.
برعکس، اگرکلام "موریس مرلوپونتی" (Maurice Merleau Ponty) را بپذیریم « فوران بی انگیزه زندگی »، کارآمد بودن ابزار را نمی توان نتیجه طبقه بندی تدریخی و سلسله مراتبی تولیدات (artefacts) در یک مجموعه عملیاتی دانست که نشانگرپذیرش کنش فرهنگی می باشد، این کنش درحال حاضر بنظرنمی رسد که ازیک نقش هدایت کننده برخوردارباشد.
زمان مدرن کیفیتی دیگروخصلت ویژه دارد.این خصلت را می توان درمباحث مربوط به پدیده ابزارمشاهده کرد. ملاحظه می شود که این دوران، درواقع همانند پیامد و توالیی ازیک واقعیت لحظه ای وآنی است که مفهوم "فوریت" داشتن شاخص آن است. پس می بینیم که پدیده "کارایی" در این زمینه مفهوم روشنی پیدا می کند. برای مثال کارآیی ماشین چوب بری به هنگام برش غیر قابل انکاراست. زیرا هر کسی بطورملموس می توان مشاهده کند که یک درخت چگونه به هنگام عملیات برش با ماشین، واژگون می گردد.
با این وجود نباید گفت که اینجا تنها یک کنش موثردر زمان وجود دارد، بلکه این کنش است به تنهایی هیچ کارایی ومزیتی را شامل نمی گردد. به عبارت دیگر، یک کنش موفقیت آمیز زمانی مفهوم پیدامی کند که کارایی کلی وعمل (قطع درخت) را بتوان درچارچوب و زمینه آن (محیط) مشاهده کرد. مثل "تبر" منظقه "ملانزی" (mélanésienne) که نشان ازحال وهوای و دوران دیگری می دهد. بدون شک می توان تخریب گسترده و سریع یک جنگل آنهم دردرزمانی کوتاه که نشان از تحول ابزاری انسان دارد را، خطری جدی برای خود انسان دانست. در نهایت می بینییم که، این تحول یا تکنیک درحیات بشرناکارآمد است، حتی برای آنکس که به کارآیی ابزاراعتقاد وافردارد. ازطرفی دیگر"بومرنگ"([۷]) (boomerang) را داریم که بسیار کارآمد تر ازهر اسلحه ای می تواند عمل کند، البته اگر کار با آنرا به خوبی بدانیم.
امروزه بسختی می توان پذیرفت که، تمدن "گرمایش درصنایع" (thermo-industrielle) [۲۳] بدون علیت تاریخی بوده وبیشتر به یک رخداد حادثه ای می ماند. چه بسیا این تمدن می توانست دراثریک تنش یا تکان شدیدی معیوب گردد هیچ میوه ای (تکنولوژی مدرن) ندهد. اصل و مبنای تز"هانس جنز" را می بایست "جامعه شناسی ـ انسان شناسی" (socio-anthropologie) انتقادی، دانست. یعنی صرف نظرکردن ازاین ایده ماقبل تاریخی اخیرمان، درحالیکه امروزه بنظرمی رسد، تبدیل به ابزاری شده ایم که هدف مشخصی را دنبال می کند ... ویا بدرستی بفهمیم که، حضورانسان درهردوره ای به معنی پایان دوران دیگری ازاوست، خواه حال یا گذشته باشد.
انسان شناسی و فلسفه تکنیک(۲)( آلن گرس/ نرجمه و اقتباس :ولی الله رمضانی)
آلن گرس به این دیدگاه افراطی اشاره دارد که انسان آگاهانه تاریخ خویش را می سازد. این درحالی است که گویی بشر به نوعی درجبرگرایی تاریخی غوطه می خورد. باتوجه به این نکته اساسی که درحقیقت تاریخ بشر مملو از ابهامات است. آلن به نفوذ بچا مانده اثبات گرایی درعلوم اجتماعی تا عصرحاضر اشاره می کند که چون مدلی با ثبات جایگزین آن شده است. یکی از شاخص های اساسی روحیه مدرن، تحول تکنیکی است. تحول دربنیاد خود، ما را با پدیده ها و افعال غیره منتظره درگیره می کند واین آنچیزی است که با بنیاد اثبات گرایی می تواند درتضادافتد. بشر در دوران ما ازابژه بودن گریزان است وبدنبال استقرار موضع سوژه شدن (فاعل) خویش است. فاعلی که نه تنها در محدوده انفرادی که درقلمرو وسیع و بیکران تاریخ امروز وفردایش نقش کنشگر واقعی را ایفا کند.این خود تضادی محسوس را در دوقلمرو خردو کلان اجتماعی ایجاد نموده است. بگونه ای که انسان مدرن گاهی احساس می کند که می بایست به تعریفی نوین از خویش دست بزند و همچنین ساختاری دیگر برای محیط خویش بیافریند. نگاه این انسان غربی هرچند افقی روشن وعینی را دنبال نمی کند ولی گویی پیشاپیش معرّف جهتی برای سیر تاریخ خویش است. و درتقویت این چشم انداز تاریخی، معرّف مفهومی نیز جدید از موضوع خویش می باشد(هستی). پس تلاش دارد تا به اجماعی کمابیش روشنفکرانه، جهت تضمین مفهوم خویش دست یابد (جهانی کردن مفهوم خویش). آلن تصور انسان مدرن را از هستی همچنان در فضای متافیزیکی می بیند.
آنچه که پوزیتیویسم تلاش می کرد تا از آن بگریزد، انسان مدرن درسبک جدیدی از تحول گرایی آن را بازسازی کرده است (متافیزیک مدرن). آلن به اهمیت نقش دیرینه شناسی درعلوم اجتماعی جدید نظر دارد وبطورضمنی این گونه فعالیتها را ابزارارتباطی انسان مدرن با سیرتطوری تاریخی می بیند. تاریخی که می کوشد تا از نو باز سازی گردد و ابهامات گذشته را عینی سازد ولی درواقع تمام تلاشها برای پاسخ گویی به همان پرسش های متافیزیکی گذشته است که منشاء ما و آنچه که درچهان ماست را می جوید. آلن با معرفی سنت فکری (علوم انسانی) فرانسوی، به مثابه دنباله وپیامدی از سنت فلسفه تاریخ هگلی، کل گرایی مدرن را شاخص بارزی ازاین تفکر متافیزکی معرفی می کند.
و می کوشد تا با باز آفرینی تاریخ این تفکر، مفهوم تاریخی آنرا روشن سازد. پرواضح است که دراین سیر تاریخی سهم اخلاقی و معرفت شناختی از نظر دور نخواهد ماند. در اینجا می بینم که در سنت فکری فرانسوی لااقل آنچه که به انسان شناسی مربوط می شوداهمیت فراونی به منشاء پدیده ها می دهد. تاریخ با همه ابهاماتش کانونی برای به آزمون گذاشتن کنجکاویها ست. تجربه تاریخی علم در پرداختن به پدیده های تاریخی ازقلمرو مفاهیم فلسفی می گذرد تا نقبی به اندیشه وپندارهای آتی بزند.
اگر کمی به عمق موضوع نظر بیفکنیم می توانیم مدعی شویم که چنین نگاه تاریخی خود به نوعی خبر از یک ساختارگرایی ناقص می دهد، ساختاری که پیکره اش با هر کشف جدید تاریخی و دیرینه شناسی طلب ازسعی دیگر در به تصور کشیدن کلیت آن را دارد. مشکل چنین نگرش تاریخی همچنان پا برجاست. بدین مفهوم که شناسایی تاریکی ها، درساختار تاریخی نظام کلی حیات بشر همچان به واسطه شمع کم افرزو دانش بشری پابرجاست.
یکی از موضوعات کلیدی در سیر تاریخی انسان وهستی او در مفهوم واژه "انقطاع" نهفته است. آلن از این واژه دومفهوم را درنظر می گیرد. نخست معنی رایج آن است که نشان از یک وقفه زمانی دارد. شاید درتاریخ انسان، نمونه های فراوانی از این انقطاع را بتوان سراغ گرفت. ولی یکی از بارزترین آنها را می توان آن برش زمانی (طبق مطالعات وشواهد دیرینه شناسان وتاریخ نگاران ماقبل تاریخ) دانست که مثلا بین دو پدیده "انسانواره" [دراینجا صلاح می دانم تا نام "انسان" را بکار نبرم: "هوموساپین" و "ناندرتال"، ذکر کرد. گویی براستی بخش قابل توجهی از این تاریخ برای ما تاکنون درپرده ابهام قطعی قرار گرفته است.
(البته اخیرا برخی دیدگاه های دیگر بچشم می خورند..، برای اطلاعات بیشتر به آثار "Alain Prochiantz"و "Pascal Picq" رجوع شود)... مفهوم دیگری که آلن از واژه انقطاع ارائه می کند "توانایی در تبین" این واژه(انسان) است. در اینجا بخوبی متوجه اهمیت مفهوم پدیده "محیط" (environnement) هستیم . چرا که درتبین یک پدیده تاریخی چاره ای جز مشخص کردن وضعیت وقرارگاهی که این پدیده می تواند نسبت به مواضع دیگر داشته باشد، نیست. در این تعبیر برخلاف تعبیر نخست که سعی می کند به تبیین جایگاه انسان در میان انواع دیگر(موجودات) بپردازد، می بینیم که تلاش بر سر این است تا چگونگی تطور وشرایط آن مشخص گردد. آلن ارتباط ما را با تاریخمان از طریق شناسایی ابزار وتکنیکهایی که به اشکال مختلف از خود اثری درمحیط بجاگذاشته اند، می بیند.
درحقیقت می توان این پرسش را مطرح کرد که جانداری چون انسان، عموما از چه طریقی قادر است تا از خود اثری برجای بگذارد؟ در تعریف فرهنگ انسانی، گاهی می بینیم که آن رابه دوقسمت فرهنگ "مادی" و "معنوی" تقسیم می کنند. تکنیک ها را می توان بارزترین پدیده های فرهنگ مادی بشر یا هر موجود جاندار دیگری دانست که خود را به اشکال مختلف ارادی وغیر ارادی در بستر تاریخ به نمایش می گذارند. آلن نقش تکینک ها را درتاریخ نقشی دوگانه می بیند. از یک سو تکنیک، عملی تحقق یافته (ابژه) توسط، فاعلی (سوژه) مشخص معرفی می گردد.
واز سویی دیگر تکنیک خود تولید کننده(سوژه)پدیده تکنیکی است (ابژه). همانگونه که ابزار ازطریق عمکرد تکنیک تولید کننده یک شی اند، تکنیک نیز به مثابه خود الهام کننده روش یاشیوهایی است که دریک بستر تاریخی می توان آن را به "تفکر" نیز تعبیرکرد. ولی آنچه که بیشتر نظر آلن را جلب می کند، جهتی است که حضور تکنیکها به تحولات بشری ومحیطی داده اند. درحالیکه تفکر تولید شده تکنیکی به خودی خود جهت ساز نیست، ولی بخودی خود می تواند تفکرساز باشد. چرا که بسیاری از امور تکنیکی مقدم بر تفکراند ( انشاا...بزودی گزارشی دراین خصوص تقدیم می گردد). ولی از آنجائکه تکنیک منجر به جهت یابی در تاریخ می گردد، ، پدیده های دیگری را نیز در مقابل خود دارد، پدیده هایی که (دین، ایدئولوژی...) خودبا حضورشان در این جهت یابی دخیل می گردندند. به نگاهی دیگر می توان از تکینک های غیر انسانی نزد بسیاری از حیوانات نام برد که کمتر بر جهت یابی مسیر تاریخی شان اثرگذار(صرف) بوده اند، در حالیکه شواهد نشان می دهد که مسیر تاریخی انسان همیشه متاثر ازتکنیکها تحول وتغییر یافته است. تکنیک ها نیز به همان صورت از این سیر تاریخی وتحولات اثر پذیرند وهم در کمیت وهم درکیفیت آنها تغییر ایجاد می شود.
حتی گاهی هم به حذف ویا جایگزنی آنها منجر می گردد. بسیاری ازنارسائیهای شناخت یک سیر تاریخی تکینک، حاصل همین تغییرات ایجاد شده است. ما با مطالعه تکنیک ها، درسیر تاریخی بشر موفق به شناخت عمیق تری از "هستی شناسی" انسان (ontologie) می شویم و درنگاهی کلی تر، سیر تاریخی تکنیکی انسان، شاخصی برا ی شناخت سیر تاریخ هستی او محسوب می گردد. با این وجود همیشه این پرسش مطرح می شود که چنین شناختی به چه کار می آید وچه ضرروتی ما را جذب چنین شناختی می کند؟ بویژه زمانیکه متوجه می شویم که تحصیل شناختی تاریخی بسادگی انجام نمی گیرد. مطالعه سیر تکنیکی ما را هم به "اثر" وهم به خود "عمل" تکنیکی آشنا می کند.
در کاربردی ترین نگاهی که می توان به این مساله داشت، باید قید کردکه : امروزه تاریخ تکینک ها برایمان مشخص کرده است که میان آنچه که ما درعصر حاضر تکنیک می نامیم وآنچه که در تاریخ ایجاد شده است، شباهت ها واختلافات فراوانی است. مطالعه این موضوعات کمک شایانی در درک چگونگی تحرک تکنیکی ما دردوران معاصر دارد...
آلن تاریخگرایی نوین را گرایشی شگفت آور توصیف می کند، چرا که اواخرقرن بیستم گمان بر گرایشی بود که سیر تاریخی از کل گرایی به جزگرایی می رفت. دراین شرایط ما بیشتر وبیشتر شاهد تقسیم شدن علوم ومفاهیم به اجزاء هستیم واین روال همچنان تداوم دارد. ولی دراین میان پدیده ای دیگر نیز درشرف تدوین است وآن بازگشتی همزمان، مجدد و محسوس به نوعی کل گرایی است. حد فاصل این بازگشت را می بایست درکارهای هگل جست که خود بازگشتی به سنت افلاطونی محسوب می گردد. ولی این بازسازی تاریخی بتدریج شکل خاص خود را پیدا کرده است : بدین سان که درعین گستردگی افقی درتجزیه گرایی، نگرشی تجربی نیز به کل تاریخ پیدا می کند(تطورگرایی مدرن). هگل به قالب بندی مفاهیم نظری تاریخ دل مشغول بود، ولی دراین نگرش مدرن تاریخی، تکنیک ها و ابزار تکنیکی در اختیار معماران جدید (چون لورواگوران) قرار می گیرند تا بنای تاریخی را با فرم نوینی برپاسازند(طبقه بندی الگوهای تکنیکی(رجوع به "انسان و مواد"۱۹۷۱، "محیط وتکنیک"۱۹۷۳ اثر لوروا گوران) .
هگل بدنبال طبقه بندی ملموس مفاد نظری برای ایجاد چارچوب تاریخی خود عملا با ناکامی مواجه گردید. ولی گمان می رود، کاربرد مصالح عینی (اشیائ : ابژه)، درقالب تکنیکی خود، به سبکی شیواتر به این طبقه بندی نوین یاری رساند. آلن تطورگرایی داروینی راتلوحیا حدفاصل متافیزیک هگلی وتفکرمدرن تکنیکی معرفی می کند. بدین صورت که ما شاهد گرایشی پرشتاب به طبقه بندی موضوعات (سوژه وابژه) هستیم . ولی برش واقعی دراین طبقه بندی زمانی مشهود می گردد که، اشیاء، ابزار وتکنیک ها(ابژه) نقش اساسی را دراین طبقه بندی برعهده می گیرند. این گرایش جدید از تکیک گرایی به مفهوم حذف تفکر تطورگرایی نیست، چرا که اینک، باز انحرافی خفیف وبازگشتی ملموس را(دیرینه شناسی) به آن تطورگرایی پیشین (قبل از لورواگوران) مشاهده می کنیم. آلن اوج این بازگشت به تطورگرایی را درایدئولوژی شدنِ تکنولوژی می بیند، ولی باید اضافه نمود که این خود معلول فرایند تفکری است که در منشاءگرایی ریشه دارد(علل : سوژه)، حال آنکه درتظاهرات روبنایی ایدئولوژی (تکنولوژی)، می بینیم که گرایشات بیشتر به مفاهیم پایانی ونتایج (ابژه) معطوف است.
دراینجا می توان نظر خوانندگان را به این مطالب جلب کرد که: چگونه یک فرایند تکنیکی درقالب یک ایدئولوژی قرار می گیرد؟ آیا ایدئولوژی ابزار این فرایند تکنیکی می گردد ویا بالعکس، این آیا قدرت ونفوذ تکنیکهاست که دراختیار یک تفکر ایدئولوژی قرار می گیرد؟ ویا اینکه چنین تغیر وتحولی ویاهمیاری وتعاونی که میان آنهاست، چه خصلتی می تواند داشته باشد؟ آیا روابط میان این دو تحت شرایط جبری ویا اختیاری قابل توصیف است یا خیر؟ ویا اساسا چنین ارتباطی بین تکنیک (تکنولوژی) وایدئولوژی ذاتا وجود دارد یاخیر؟...
آلن دریک قضاوت مقدماتی، تکنولوژی را تنها مدعی میدان تحولات انسانی در دوران ما معرفی می کند ومعتقد است که تمام شقه های دیگری فکری درمقابل او گوی نبرد را باخته اند. باید از آلن پرسید که، برای تجزیه تحلیل چنین ادعایی، آیا نخست نباید به محتوای واقعی وخصلت ایدئولوژی آن پی برد و پرسید که منازعان واقعی ایدئولوژیِ و تکنولوژی چه کسانی هستند؟ واین منازعان چه جایگاهی دارند ؟ ویا اینکه اصولا تکنولوژی منهای ایدئولوژی مفهوم دارد؟ اینها پرسشهایی است که آلن عملا بدان بی توجه است ویا به عمق این مطالب نپرداخته است. در همین راستا باز می توان پرسید که:آیا یک ایدئولوژی را تنها یک ایدئولوژی دیگر می تواند تهدید کند؟ ویا اینکه آیا تکنولوژی تنها ازیک فرم و یا سبکی ایدئولوژیکی برخوردار است؟ وآیا نمی توان تصوردیگری ویا نشان دیگری از نوعی تکنولوژی یافت که تن به سلطه ایدئولوژی نسپرده باشد؟...
آلن درمعرفی تکنولوژی خود،از یک سو همان خصلت کل گرای هگلی رادنبال می کند، و از سوی دیگر خصلت تطورگرای داروینی را داراست. با این ویژگی که مفهومی ایدئولوژیکی برای تکنولوژی قائل می گردد. مفهومی که بیشتر برپایه نتایج واثرات آن درقلمرواجتماعی، قابل درک است. برای آلن، انسان ابژه و پذیرای سلطه تکنولوژی می گردد واین نشان از حضور یک نوع ایدئولوژی تکنیکی است که بی منازعه درحال گسترش است.
آلن برای شرح ساختار تطورگرایی موضوع خود به رابطه سه گانه تکنیک با پدیده های دیگری می پردازد. نخست به قلمرو هستی شناسی (اونتولوژی) موضوع توجه می کند. بدین مفهوم که انسان بدون درنظر گرفتن تکنیک، مفهوم اینچینی (امروزی انسان) خویش را دارا نیست. دراین خصوص از خلال آثار انسان شناسی با تعاریف فراونی از انسان روبرو می گردیم. "انسان ماهر" (Homo.habilis) شاخص چنین هستی شناسی است که در عین مدرن بودنش از سابقه ای تاریخی وباستانی برخوردار است واین را به اتکای شواهد دیریه شناسی به ماقبل تاریخ نیز مرتبط می گردد. بنظر بزرگترین ابهام چنین تفکری این است که تنها شقه (الترناتیو) موجود درمنابع علمی را، مبنا و چارچوب ممکن دراین هستی شناسی معرفی می کنند.
تئوری های مرتبط به "منشاءانسان" (théories.d&#۰۳۹;origine.de.l&#۰۳۹;homme) با تمام تفاوتهایشان همگی مبلغ یک ایده واحد اند، وآن اینکه ارتباطی تقدّمگرا میان سلسلهِ مرتبط متوالی میمون وانسان وجود دارد. افراطی ترین آن را باکمی اغراق به داروینیسم نسبت می دهند و یکی از مدرن ترین آنها به نام "لوسی" (lucy) میمون معرفی شده "ایوکوپنس" (Yves.Coppens) کاندیدای جد(,fمادر)بشریّت است... هستی شناسی دینی غرب (درسبک مسیحی آن)، با توسعه تکنیکی به حاشیه رانده شده است.
حتی دیرینه شناسان مذهبی (مثل ایوکوپنس) درتضاداسطوره "آدم وحوا"یِ انجیل وتورات به ایده: مقدم بودن "لوسی"(هوموساپین) بر آدم وحوا تاکید دارند.(مصاحبه با ایوکپنس، زمستان۸۵،شبکه ۲ فرانسه) حال آنکه به گزارشی دیگر ودرابعادی متضاد (متون دینی اسلام)، که بندرت اثری مستقیم از آن مفاهیم را درکلام اسطوره شناسان و یا دیرینه شناسان می توان دید، چنین هستی شناسی تاریخی را برای مثال می توان بوضوع درجدل تکنیکی (ژست و کلام شیوای) هابیل وقابیل در قران کریم مشاهد کرد، این رویدادنشان ازوجوداستقلال فرهنگی ـ تکنیکی برای نخستین جامعه و نسل بشر می دهد (رجوع به دیالوگ هابیل وقابیل، قبل از کشته شدن هابیل در قرآن کریم)...دراین هستی شناسی غربی، "انسان شدگی انسان" (hominisation)اززمانی آغاز می گردد که تولیدات ابزاری بشر موجب ایجاد یک "سیستم تکنیکی" وپیامد آن سیتم های مکمل دیگر(قضایی، اقتصادی...)است. درحالیکه درهستی شناسی دینی (اسلام)، این سیستم تکنیکی، با نظام پیچیده وزیربنایی "زبان"(ژست وگفتار) در بدوخلقت بشر ونه در پی فرایند تکاملی ا و، آغاز شده است...
موضوع دومی که آلن برای شناسایی گفتمان درموضوع تکنیک مطرح می کند، مساله جداسازی عمل تکنیکی است.
پس همانطوریکه مشاهده می شود دو پدیده "کارکرد" و"ساختار" بخوبی جلوه می گردند. به عبارتی پدیده تکنیک از یک طرف از کارکردی برخوردار است واز سوی دیگر در ساختاری که زمینه عمل راتحقق می بخشد، باید مورد توجه قرار بگیرد. آلن به حق انسان شناسان تاریخی را به عدم بکارگیری قالبهای زبانی حال برای توصیف وتحلیل داده های خود(عمل تکنیکی) متهم می کند.او معتقد است که امرزه ساختار ویا بهتر بگوییم زمینه عمل شامل حوزه ها ورشته های متعددی است، بنا براین یک کار عملی درحد امکان باید بیشترین رشته های ممکن را تحت پوشش خود قراربدهد. اوراه دست یابی به این ارتباط رادر نگرش سیستمی می بیند. نگرشی که نظر خاصی به بعد زمانی ومکانی دارد.
در بیانی دیگر هر برش تاریخی بخشی از کل تاریخ است و از آنجایکه که ما در دروران معاصر زندگی می کنیم، لازم است تا کارگرد مطالعاتمان، راهگشای مسایل امروزمان باشد. او معتقد است که مطالعات تکنیکی دوران پارینه سنگی نیز می تواند مورد استفاده حوزه هایی چون ارگونومی وتکنیک های پیشرفته باشد. دراین نقد قابل توجه آلن متوجه می شویم که باز مساله به شباهت ها وتفاوت ها بر می گرددو بطور ضمنی ما رادعوت به مطالعات مقایسه ای می کند. امروزه درامریکا وتا حدودی دراروپا شاهد مطالعات وسیعی در تکنیکهای پارینه سنگی هستیم.ازاهمّ این اقدامات کشف تکنیک ها وچکونگی ساخت ویا فهم چگونگی تفکر رسیدن به ساخت یک ابزار ویا شی می باشد. تکنیک ها ارتباطی زنجیره ای باهمدیگر برقرار می کنند. بگونه ای که تکنکی درحوزه سنگ تراشی یا شکار، موجب توسعه تکنیکی دیگر، درزمینه ای دیگر: مثل معماری، کشاورزی و یا حمل نقل می گردد.
این ارتباط تکنیکی در یک بعد زمانی ومکانی محدود، راحتر قابل مطالعه است. ولی با این وجود نشان از ارتباطات تکنیکی درسطح وسیع جغرافیای و تاریخی را نیز می توان جست (لوراگوران برخی از این روابط تکنیکی را در حمل ونقل مشخص کرده است: "انسان ومواد"۱۹۷۱).اگر بخواهیم یک مثال ازدوران معاصرذکر کنیم می توان به طراحی مدلی از بال یک ماهواره مدرن نام برد که توسط یک کارآموز تکنیک های مسگری بابهربرداری از ابتدایی ترین تکنیک های فلز انجام گرفته است.(۲۰۰۴اختراعات، فرانسه)آنچه که موردنظرآلن است کاربردی کردن بیشتر فعالیت های تکنیکی با توجه به کلیت تحولات جامعه است.
باتوجه به این مشکل که نتایج و جهتگیری چنین فعالیتهایی را پیشاپیش نمی توان بطوردقیق تعیین کرد.نکته دیگری که دراین موضوع اهمیت دارد نقش زمینه تکنیکی در کاربردی شدن یک تکنیک است.دریک زمینه تکنیکی عام گاهی میلیونها فعالیت مختلف بطور روزمره و عادی انجام می پذیرد تا یک تکنیک اندکی توسعه بیابد.بنابراین هرچه میزان این فعالیت هابیشتر ومتنوع ترباشد احتمال توسعه بیشتر است.ودرهمین راستا نوع فعالیت های تکنیکی منطقه ای با منطقه دیگر ممکن است فرق داشته باشد. بنابراین تجربیات تکنیکی آنها نیز باوجودشباهتهایشان از نقاط متفاوتی نیز برخوردار است. چنین تنوعی دربستر تاریخی نیز قابل شناسایی است.بنابراین شکستن حائل های مکانی وزمانی یکی دیگر از دست آوردهای ساختار تکنیکی مدرن است که نیازمند زبان تحلیل خاص خود می باشد.الفبای چنین زبانی طبقه بندی و آرشیو تکینیک های موجود به استاندارهای قابل تاویل است.
اگر گریزی به تاریخ تکنیکی کشور خودمان بزنیم. نکات قابل توجهی نظرمان راجلب می کند. (دراینجابطورفشرده به فرضیه ای تکنیکی اشاره خواهیم کرد که صد البته نیازمندکاوش عمیقتری برای درک وتحلیل آن است و می تواند درهمین سطح مقدماتی اش روشن کنند برخی از ابهامات این گزارش باشد)... اگر توسعه رافرایندی چندمنظوره درنظربگیرم بطوری که عوامل متعددی نیاز باشدتا تحت یک شرایط مطلوب (همگانی)به ثمربنشیند، متوجه می شویم که درست زمانیکه که غرب شروع به توسعه تکنیکی می کند، ما(ایران) سیر نزولی رادر این خصوص طی کرده ایم.ویابه کلام مطلوبتر از حرکت وتحول مورد نیاز بازماندیم (گاهی می شنویم که این راتعبیر به پویایی تکنولوژیکی غرب و ایستایی تکنیکی شرق ویا اسلام می کنند).چرایی این موضوع طی قرن اخیر مشغله بسیاری از اندیشمندان کشورمان بوده است.هرکسی بگونه ای آنراتجزیه وتحلیل کرده است. شاید بتوان گفت که نقطه اشتراک بسیاری ازاین دیدگاه ها بر دومحور: روشن شناسی وهستی شناسی متمرکز می باشد.
برای مثال برخی بنیاد این عقب ماندگی را درعدم اتخاذ روشهای علمی توسعه(مفهوم متداول آن) بویژه آنگونکه غرب اتخاذ کرده است، دانسته وبرخی دیگراین نارسایی رانوعی فاصله گرفتن از بنیادهای دینی وملی درنظر می گیرند. ( ولی ما دراینجاآگاهانه فقط از بعد تکنیکی به آن نظر می افکنیم وسعی داریم تااز این زاویه خاص به آن بنگریم بدون آنکه از اهمیت نگرش ساختارگرایی فرهنگی ویا سیاسی و فلسفیی آن بکاهیم.) پس می توان گفت که مسئله به موضوعی می تواند مرتبط گردد که بیانگر رابطه کارکرد فعالیت های عینی (درحالت ابژه ای آن)با زمینه(محیط) را تشرح می کند، بعلاوه اینکه در این تحلیل نقش نسبیّت از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.
برای روشنتر شدن موضوع سیرتاریخی مواد تکنیکی را می توان در فرمول ذیل خلاصه کرد. «۱)تکنیک های سنگ و چوب وآنچه باآنها مرتط می گردد: مثل شکار، کشاورزی ...، ۲)تکنیک های فلزات بویژه آلیاژ وزمینه های وابسته به آن، بویژه آنچه مربوط به جنگ ..صنایع متالورژی.. و نهایتا ۳)تکنیک های مربوط به ساخت و مصرف مواد مصنوعی مدرن اعمم از پولیمر یا تکنیک های فیزیک و شیمی مرتبط...».
ایران به عنوان یکی ازنماینده گان پیشرو توسعه وتحولات بخصوص در دوران پس ازاسلام(تادران رنسانس غرب یعنی حدود ده قرن ) از دومنبع وزمینه تکنیکی رایج دوران خود یعنی چوب وفلز بخوبی بهره می برد(درمقایس نسبیت جمعیت ونیاز تکنیکی). و دسترسی به این دو منبع درسطح عام و با تناسب به نیازهاآن زمان کمابیش با سهولت مقدور بود[...] پس ما از روندتوسعه همه جانبه، باشتابی هماهنگ درکل جامعه که به روشنی وابسته به همین دسترسی به این دومنبع بود(چوب وفلز) برخوردار بودیم، بطوریکه هم از لحاظ نوع مواد وهم ازلحاظ تکنیک های دستکاری مواد(manipulation) در سطح وسیعی بهره می جستیم، پس توسعه نیز تداوم بطی خویش را دارا بود[...]. وقتی جهان اسلام وبویژه ایران به آرامی از حرکت و توسعه تکنیکی خود باز می ایستند، که متوجه می شویم همزمان ما با فقدان یکی از این دومنابع اولیه بویژه "چوب" و تکنیکهای مرتبط به آن روبرو می شویم. وقتی می گوییم کمبود چوب وتکنیکهای آن دقیقا به مفهوم نسبیّتی ایست که با رشد جمعیت ونیازهای روز افزون آن دوران(درترکیب جقرافیایی قابل توجه آن زمان) می توانست داشته باشد[..].
از آنجایکه مهم ترین نقش گسترش تکنیکی این دوران راباید درسطح عام( بیشتر روستاهای این دوران مورد نظر است هرچند که در مورد بسیاری از شهرهای کشور نیز صدق می کند) جست .[..]پس، می بینیم که این روستاهای غالباکویری وکم آب وعلف (دسترسی به وفور چوب) کشور (ایران)، که زمینه سنتی واصلی آموزش همگانی راپشتیبانی می کردند، در مقایسه باروستاهای غربی (مثل فرانسه یا آلمان...)از کمبود امکان بهربرداری وسیع ودستکاری چوب(که درفرایند آموزش از نقشی اساسی برخورداراست) رنج می برد وبا توسعه بیشتر کشور این کمبودها بیشتر احساس می شد. درحالیکه با یک مقایسه تکنیکی می بینیم که، غرب درروند توسعه تکنیکی خود، درهمین دوران (قرون وسطی)ازیک سو با دوخصلت: نزدیک بودن فاصله های روستایی بهم،امکان انتقال وتوسعه سریع، واز سوی دیگر حضور وکاربردعام "چوب" وگسترش تکنیک هایش (وابسته به پدیدیه دستکاری کردن چوب) درهمه فعالیتهای های زندگی، برخورداربود. این روند را تا به امروزهم درغرب می توان مشاهده کرد.[...].
وانگهی، غرب در سطح نظام دولتی وتصمیم گیری های سیاسی اقتصادی شدیدا به آب ودریا متکی بود و نیز به سبب همجواری بارودخانه ها، دریاها و وفورجنگل های قابل دسترس به گسترش صنایع چوب بویژه صنعت کشتی سازی که شدیدا با تکنیکهای چوب مرغوب هم آغوش بود، وابسته تر می گردید. درپژوهشی که درخصوص تکنیکهای چوب درغرب داشته ام، نقش موثر ابزارو تکنیک های چوب راکه بشدت دراین صنعت کشتی سازی گسترش یافته اند، راتا حدودی مشخص کرده ام.اثرات وانتقال تدریجی وموثرآنرادرصنعت های بعدی (تکنیک های جنگ، حمل ونقل، نساجی و..)و حتی نفوذ وتداوم این تکنیک هارا تابه امروز در این کشورها (غرب) می توان مشاهده کرد.
این روند درکنار عوامل فرهنگی واجتماعی دیگر(ترجمه های گسترده متون فرهنگ اسلامی) زمینه های رشد وتوسعه را تقویت می کرد(نمونه بارز آن دایره المعارفهایی است که بخش تکنیکی آنها بسیار پر بار است مثل دایره المعارف متودولوژیک "پانکوک" Panckouck ودیدرDiderotو...) وبرعکس درکشورمان این عدم گستردگی تجربی(pratique) (صنایع چوب درمفهوم عام آن) ازموانع زیربنایی رکود تکنیکی قرار گرفت[...]، این روند تا همین دوران معاصر ادامه داشت، ولی با وجود تداوم اثرات این فقدان عمومی که بنظر رو به کاهش می رفت، می بینیم که عاقبت در عصر جدید همگام بادیگرگونی های جهان صنعتی، (دستکاری کردن مواد و ابزار)امروزه جای خود را به زمینهای جدید تکنیکی قابل رشد وتوسعه داده است (پتروشیمی، الکترونیک ،انفرماتیک، مکانیک... واحتمالا به زودی به تکنیک های دیگری چون نانولوژی و...) خواهدداد.پس می بینیم که موادو زمینه های تکنیکی جدیدی درحال پر کردن خلاء کاربرد و توسعه تکنیک های چوب هستند (هرچند همزمان نقش چوب درجهان تکنیکی به اثر گذاری خود ادامه می دهد). از سویی دیگر ارتباطی تنگاتنگ بین تکنیکهای چوب وفلزات که با ا نقلاب صنعتی اهمیت فراوانی بخود گرفت نیزدراین سیر تاریخی بخوبی مشاهد می شود.
البته پر واضح است که توسعه ماشین بخار وزنه کاربردی شدن مواد را به قلمرو تکنکیهای فلزات کشانید ولی زیربنایی بودن روند انتقال تکنیکها( transmission) در قلمرو تکنیهای مرتبط به چوب وگذرآن به قلمروهای دیگر را نمی توان نادیده گرفت. پس ما در دوران معاصر شاهد شکوفایی وتحرکات چشم گیری در توسعه تکنیکی در بسیار ی از قلمروها می باشیم که به تعبیری حاصل امکان جایگزینی خلاء تکنیکهای چوب را فراهم آورده است وانشاءا..شاهدتوسعه های بیشتر وهمه جانبه تری خواهیم بود...(این فرضیه هرچند ازآهنگی شتابزده برخورداراست وبالطبع انتقاداتی برآن وارد است، ولی با این همه از آنجایکه برای نخسین بارازطریق در این گزارش مطرح می گردد، گمان می رود می تواند گشایشگر چشم اندازی دیگر به مسئله عقب ماندی فرهنگی (تکنیکی) چند قرن اخیر ایران باشد وامید است تا برای عزیزانی که به زمینه های تکنیکی به ویژه آنچه شامل آموزش های تکینکی می گردد، قابل تامل باشد.).
( آلن گرس
نرجمه و اقتباس :ولی الله رمضانی)
([۱]) ـ در مطالعا ت دیرینه شناسی وانسان شناسی منشاء، فرضیه های مختلفی ارائه شده است، از جمله تئوری مذکور(homnisation) که گسرش یافه آن را بویژه در فلمرو تطورگرایی می توان دنبال کرد. این نظریه بر اصل مطالعه تطوری انسان ازنقطه نظر تغییرات اسکلت و تکنیک های مربط به این اندام است . برای فهم بهتر این فرضیه می توان به تقسیم بندی سیر تکاملی انسان بشرح ذیل توجه نمود: در برسی مراحل اصلی تفاوت گذاری بین انسان (Homme) و انسان نماها (Homincides) باید به تفاوتها درچگونگی وضعت بدن شامل اندام واستخوانها وهمچنین قابلیت جمجمه توچه نمودو آنها را با فعالیت های تکنیکی وتظاهرات دیگر فرهنگی اش مقایسه نمود. بدین صورت که به مقایسه انسان استرالپیتک (Australopihthéques) و انسان ابزار ساز (Homo habilis) ، انسان ارکتوس (Homo érectus) و انسان اندیشمند(Homo sapiens) ودر همین راستا با تاکید برآن مرحله ای از زندگی او که تصور می شود توانست روی دو پای خودبایستد (bipédisme) یعنی درست قبل از اینکه حجم جمجمه ااش افزایش چشمگیری پیدا کند.
([۲]) ــ ارگونومی بعنوان رشته ای از علوم که با بدست آوردن بهترین ارتباط میان کارگران و محیط کاری شان ، مرتبط است تعریف می شود . ارگونومی با ارزیابی قابلیتها و محدودیتهای انسان (بیومکانیک و آنتروپومتری ) ، استرسهای کاری و محیطی (فیزیولوژی کار و روانشناسی صنعتی)، نیروهای استاتیک و دینامیک روی بدن انسان (بیومکانیک )، احتیاط (روانشناسی صنعتی ) ، خستگی (فیزیولوژی کار و روانشناسی صنعتی )، طراحی و آموزش و طراحی ایستگاه کاری و ابزارها (آنتروپومتری و مهندسی )، سر و کار دارد. بنابراین ارگونومی از خیلی از علوم و مهندسی تشکیل یافته است .
ارگونومی شغلی تلاش میکند تا با بازبینی سیستم های کاری ، آنها را در جهت کاهش استرسهای حرفه ای تغییر دهد .
([۳]) ـ ایو کپنس (Yves Coppens) یکی از معروف ترین دیرینه شناسان معاصر فرانسه است. او فعالیت های فراوانی برای جستجوی منشا انسان انجام داده است. حتی برخی از برنامه های معتبر مستند انسان شناسی یا مستقیما ویا با همکاری وزیر نظر وی تحقق پذیرفته اند. نکته جالب اینجاست که به نظر حقیر برنامه های مستند پیشین وی از استحکام بیشتری از لحاظ محتوای برخوردار است. البته شاید برای قضاوت دقیق تر بهتر باشد مطالعه ای در مورد برنامه های مستند در خصوص منشا انسان انجام پذیرد ولی ابزار پژوهشی ما در این شرایط عاری از چنین آرشیوی است. اینجا فقط به یک نکته جالب بسند می کنیم، زیرا شخصا در یک گزارش غیر رسمی تلوزیونی از ایشان شندیم که در خصوص منشا انسان وبویژه در مورد " آدم وحوا" ایده ای را مطرح نمود که به هیچ وجه هماهنگ با محتوای آثاری که از ایشان دیده ام ویا فیلمهای مستندی که با نظر علمی ایشان طراحی شده است نیافنم. نکته جالب درآن گزارش غیر رسمی این بود که ایشان خلقت آدم وحوا را امری پذیرفتی دانسته ولی ظهور آن دو را به دوران نچندان دوری حول ۱۵ هزار سال تخمین زدند. البته این گزارش شفاهی ودر تلوزیون شبکه دو فرانسه درزمستان ۲۰۰۵ اعلام گردید. آنچه که برای من جالب تر بودشباهیتی بود که ایده ایشان با یکی از روایات اعمه اطهار پیدا کرد، روایتی که تصادفا از یکی از شبکه های ایران شنیدم ومضمون آن نشا ن این ایده داشت که قبل از نسل ما انسانها انواع انسان دیگری هم وجود داشته اند.انشا الله درفرصی مناسب درخصوص پدیده خلقت آدم وحوا تنها از نگاه انسان شناسی تکنیکی توضیحاتی مبسوط را ارائه خواهم کرد.
([۴]) ـ واشو (Wachoe) ماده میمونی معروف است، یک روان شناس به نام (Roger Fouts) به اوآموخت تا به زبان ساده علائم واشاره با دیگران بویژه با انسان ارتباط برقرار کند، ولی در این فرایند ارتباطی، مشکل اصلی این ایجاست که با وجود تلاشهای پیگیر سی ساله اخیر در امراموزش این زبان به میمونها، آنها با وجود اشتراک ۹۹% ژن مشترک با انسان، هرگز نتوانسته اند تا این دانش اکتسابی را (گاهی تا ۱۵۰ علایم یادگیری) درفرایند اننتقال به نسل بعد و با میمونهای دیگری انتقال بدهند.
([۵]) ـ Hyksos نام یکی از فتحان آسیایی است که در حدود سال ۱۷۳۰ تا ۱۵۶۰قبل از میلاد بر مصرتسلط پیدا کرد. این قوم آسیایی که هویت دقیق شان معلوم نیست از ارابه هایی استفاده می کردندکه مشابه آنها را درایران ویونان باستان می توان دید. این ارابه ها می توانست تک نفری ویا برای حمل افراد بیشتری بکار گرفته شود. غلبا با ودچرخ ومحور که به ا سب یا اسبان متصل می شد حرکت می کرد
([۶]) ـ "پاپو" (papau) نام اقوام قدیمی "گینه نو" می باشد که حدودا بیش از ده هزار سال تا سه هزار سال پیش از میلاد دراین منطقه زندگی می گردده اند.
([۷]) ـ ابزاری کمانی شکل وغالبا چوبی که توسط بومیان ساخته می شود وبا عمل پرتاب برای شکار پرندگان بکار می رود.
۱ Cf. la démonstration très instructive de V. Stoczkowski, Anthropologie naïve, anthropologie savante : De l&#۰۳۹;origine de l&#۰۳۹;homme, de l&#۰۳۹;imagination et des idées reçues, Paris, Ed. du CNRS, ۱۹۹۴. Pour ma part j&#۰۳۹;ai critiqué les évolutionnismes biologiques et historiens in A.Gras, « Le temps de l&#۰۳۹;évolution et l&#۰۳۹;air du temps », Diogène, n°۱۰۸, ۱۹۸۰, et Sociologie des ruptures, Paris, PUF, ۱۹۷۹.
۲ D. Bourg, L&#۰۳۹;homme artifice, Paris, Gallimard, ۱۹۹۶ ; R. Debray, Transmettre, Paris, O. Jacob, ۱۹۹۷ ; F. Tinland, L&#۰۳۹;homme aléatoire, Paris, PUF, ۱۹۹۶ ; J.P. Seris, La Technique, Paris, PUF, ۱۹۹۴ ; B. Stiegler, La faute d&#۰۳۹;Epiméthée, Paris, Galilée, ۱۹۹۶.
۳ Auquel je tiens à rendre hommage : les critiques qui suivent ne remettent pas en cause l&#۰۳۹;ensemble de son oeuvre très originale qui a enfin légitimé l&#۰۳۹;interrogation socio-anthropologique sur les techniques.
۴ Mais pas celles dévastatrices d&#۰۳۹;O. Leroy pour ce même Büecher et pour l&#۰۳۹;évolutionnisme positiviste de Durkheim ou Lévy-Bruhl, thèses qui anticipent la critique contemporaine sans que l&#۰۳۹;auteur ne soit reconnu dans l&#۰۳۹;historiographie officielle. O. Leroy, Essai d&#۰۳۹;introduction critique à l&#۰۳۹;étude de l&#۰۳۹;économie primitive, Paris, P. Geuthner, ۱۹۲۵, et La Raison Primitive, essai de réfutation de la théorie du prélogisme, Paris, P. Geuthner, ۱۹۲۷.
۵ M. Tibon-Cornillot, « Temps des codes, destin du nihilisme », Revue européenne des sciences sociales, Sciences et techniques dans la société, XXXV, ۱۹۹۷, op.cit. Pour une défense du point de vue d&#۰۳۹;A. Leroi-Gourhan, voir dans le même numéro D. Cerqui-Ducret, « L&#۰۳۹;ambivalence du développement technique : entre extériorisation et intériorisation ».
۶ La thèse est développée en particulier dans A. Leroi-Gourhan, Le geste et la parole : Technique et langage, Paris, Albin Michel, ۱۹۶۴, vol ۱.
۷ Et qu&#۰۳۹;il y a six millions d&#۰۳۹;années le dauphin avait déjà une capacité cranienne supérieure à celle de l&#۰۳۹;homo habilis.
۸ Ph. Verstraten, La généalogie de la parole, Paris, Osiris, ۱۹۹۱, p.۳۲.
۹ A. Leroi-Gourhan, Le geste et la parole, La mémoire et les rythmes, Paris, Albin Michel, ۱۹۶۵, p.۱۲۷.
۱۰ A. Leroi-Gourhan, L&#۰۳۹;homme et la matière, Paris, Albin Michel, ۱۹۷۱, p.۲۸.
۱۱ A. Gras, « La technique, le milieu et le progrès : hypothèses sur un non-sens », Revue européenne de sciences sociales, op.cit. La tendance technique, concept clé d&#۰۳۹;A. Leroi-Gourhan, s&#۰۳۹;étend sur une durée indéfinie et traverse les civilisations. Il arrive souvent qu&#۰۳۹;elle soit confondue avec la trajectoire technologique ou la lignée technique, par exemple, P. Lemonnier, « Et pourtant ça vole ! L&#۰۳۹;ethnologie des techniques et les objets industriels », Ethnologie française, XXVI, ۱۹۹۶, dont la portée spatio-temporelle est limitée.
۱۲ F. Sigaut, « Technology », in T. Ingold (ed.) Companion Encyclopedia of Anthropology, London, Routledge, ۱۹۹۶.
۱۳ F. Sigaut, « De la technologie à l&#۰۳۹;évolutionnisme, L&#۰۳۹;oeuvre de Pitt-Rivers », Gradhiva , n°۸, ۱۹۹۰.
۱۴ Cf. Le geste et la parole, op.cit., ch. XII, « L&#۰۳۹;esthétique fonctionnelle ».
۱۵ F. Sigaut, op.cit.
۱۶ M. Daumas, Le Cheval de César ou le mythe des révolutions techniques, Paris, Ed. Archives contemporaines, ۱۹۹۱, étend la vision continuiste aux réseaux socio-techniques. J&#۰۳۹;ai critiqué cette thèse in Grandeur et dépendance, Paris, PUF, ۱۹۹۳, et Les Macro-systèmes techniques, Paris, PUF, ۱۹۹۷.
۱۷ Lorsque le dernier indien Yahi fut découvert et que Kroeber le prit en charge, il accepta les habits européens, plus difficilement les chaussures mais jamais les étriers, si l&#۰۳۹;on en juge d&#۰۳۹;après le film de J. Riffer et P. Roberts « Le dernier des Yahis ». Voir aussi les aquarelles d&#۰۳۹;époque de Karl Bodmer.
۱۸ Cette supposition « exosomatique » a été faite par W. Heisenberg ! Cf. H. Arendt, La condition de l&#۰۳۹;homme moderne, Paris, Calmann-Lévy, ۱۹۹۳.
۱۹ G. Hottois, Entre symboles et technosciences, Seyssel, Champs Vallon, ۱۹۹۶.
۲۰ Cf., p.e., S. Breton, préface de M. Augé, La mascarade des sexes, Paris, Calmann Lévy, ۱۹۸۹.
۲۱ Il s&#۰۳۹;agit bien de philosophie car ou bien la philosophie est le discours de l&#۰۳۹;antiquité gréco-romaine sans cesse revu et corrigé par les Occidentaux, mais ce n&#۰۳۹;est alors qu&#۰۳۹;un discours local, ou bien ce terme indique une réflexion sur l&#۰۳۹;existence qui prend forme dans chaque groupe ethnique, cf., p. e., D. A. Masolo, African Philosophy in Search of Identity, Edinburgh, University Press, ۱۹۹۴.
۲۲ T. Ingold, « Technology, Language, Intelligence : A Reconsideration of Basic Concepts », in K. R. Gibson, T. Ingold (ed.), Tools, Language and Cognition in Human Evolution, Cambridge, University Press, pp. ۴۴۹-۴۶۵.
۲۳ Ce terme, utilisé par certains sociologues et écologistes suisses, convient parfaitement pour cararactériser la nature nouvelle de l&#۰۳۹;outil moderne avide d&#۰۳۹;énergie et grand gaspilleur de chaleur. J. Grinevald, « L&#۰۳۹;effet de serre et la civilisation industrielle », Revue européenne des sciences sociales, op.cit.
۲۴ H. Jonas, Le principe responsabilité, Paris, Cerf, ۱۹۸۹.
منبع:
Alain Gras, « Anthropologie et philosophie des techniques : Le passé d&#۰۳۹;une illusion», Socio-Anthropologie, N°۳ Technique
(ولی الله رمضانی)
rramezani@yahoo.fr
منبع : انسان شناسی و فرهنگ