سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


مرکززدایی از بیرمنگام


مرکززدایی از بیرمنگام
در سال های اخیر، مطالعات فرهنگی استرالیایی، رسمیت معناداری در عرصه بین المللی به دست آورده است. با وجود این رویداد، تلاش هایی برای ترسیم روند این شکل گیری آگاهانه صورت گرفته است. این نوشته با بررسی زندگینامه تئوری پرداز برجسته مطالعات فرهنگی استرالیایی، میگان موریس، سعی دارد این روند تاریخی را توضیح دهد. رشد و توسعه روشنفکری موریس، به شدت متاثر از ترکیبی از سنت های روشنفکرانه جهانی و محلی است. این مقاله با نوع خاصی از تبارکاوی روشنفکری- به عنوان روشی برای روشن ساختن پیچیدگی ها در تغییرات محلی و ملی با توجه به تاثیرات مسائل فراملیتی- به توسعه مطالعات فرهنگی در استرالیا یاری می رساند.
میگان موریس یکی از معدود نظریه پردازان مطالعات فرهنگی در استرالیاست که توانسته مخاطبان چشمگیری در آکادمی آنگلو- امریکایی به دست آورد. جنبش فکری موریس با پشت سر گذاردن مرزهای میان رشته ها به فمینیسم، مطالعات فرهنگی، نظریه انتقادی سینما و جغرافیای فرهنگی به گونه یی فراملیتی و در همه جا به خصوص در استرالیا، فرانسه، ایالت متحده و اخیراً آسیا، با درجاتی گوناگون، کمک های شایانی می کند. اگر چه به سختی می توان کار موریس را محدود به یکی از این زمینه ها دانست، اما در این مقاله قصد دارم بر مناسبات مطالعات فرهنگی، به صورت ویژه یی، تمرکز کنم. مناسباتی که سیاست و کنش های میان رشته یی همسویی با کار موریس دارند. همچنین می خواهم از طریق مطالعه یی دقیق روی بیوگرافی علمی و متمایز موریس، تبارکاوی- هرچند تا حدودی محدود و غیرمعمول - از مطالعات فرهنگی استرالیایی ارائه دهم. با روایتی از زمینه شخصیتی موریس آغاز می کنیم. روایتی که بین تعدادی از صورت های متفاوت در نوسان است؛ از زندگینامه یی (بیوگرافی) به تاریخی و از محلی به جهانی. با پیگیری چند مسیر عمده در زندگی علمی موریس، این مسیر ها را با برخی از جنبش های مهم اجتماعی و تئوریک که مطالعات فرهنگی در استرالیا را تحت تاثیر قرار داد، مرتبط می کنم. به عبارتی دیگر ثابت می کنم که این عبارت درباره مطالعات فرهنگی استرالیایی صحیح است. مجموعه آثار موریس از طیف وسیعی از دانش های متفاوت نظیر نشانه شناسی، ساختارگرایی، پساساختارگرایی، مطالعات سینمایی، نظریه های فرانسوی روزمره و فمینیسم، تشکیل شده است. بنابراین باید گفت که تصویر موریس به وسیله آگاهی های گوناگون و جنبش های اجتماعی خارج از محدوده مطالعات فرهنگی ساخته می شود.
برایم جالب است که راه ها و روش های نظریه پردازان استرالیایی را تحلیل کنم. راه هایی که مطالعات فرهنگی استرالیایی در روابطی دو سویه با دیگر جنبش ها، مشارکت داشته اند. این نقاط تبادل و ارتباط نقشی محوری در مطالعه من درباره موریس و مطالعات فرهنگی استرالیایی دارند. همچنین در این نکته موثرند که مطالعات فرهنگی نیاز به رسمیت پیدا کردن در تشکل های علمی و فرهنگی جهانی به سبب تاثیرات محلی و فراملیتی اش دارد. اگر چه در اینجا به دنبال مطرح کردن میگان موریس به عنوان نماینده تام و جامع در رشته مطالعات فرهنگی استرالیایی نیستم؛ اما با استفاده از بیوگرافی میگان موریس می خواهم، تبارکاوی ویژه یی از این رشته ارائه داده و بر اهمیت حرکت روشنفکری فراملیتی در کمک به تشکل های روشنفکری ملت محور تاکید کنم. طی دهه گذشته، مطالعات فرهنگی به عنوان بازیگر تاثیرگذاری در صحنه تولیدات دانشگاهی پدیدار شده است. این پروسه، به صورت قابل توجهی، مرهون شناسایی نواحی مختلف مطالعات فرهنگی که کاملاً بیرون یا در حاشیه جغرافیای سیاسی «مرکز» اند، است. استرالیا یکی از نواحی است که در ده سال اخیر، سبک های متمایز قابل رویت و مهم از مطالعات فرهنگی در آن، توجه ویژه یی را در عرصه مطالعات فرهنگی جهانی، برانگیخته است. مشارکت فزاینده تئوریسین های مطالعات فرهنگی استرالیایی در شوراهای سردبیری مجلات تخصصی مانند «مجله بین المللی مطالعات فرهنگی» و «مطالعات فرهنگی» و نیز مهاجرت و تبادل شخصیت هایی نظیر «تونی بنت»، «جان فرو»، «جان هارتلی»، «توبی میلر» و «جان تالوچ» ظرف چند سال گذشته به بریتانیا و ایالات متحده نشان دهنده این است که اهمیت بین المللی مطالعات فرهنگی استرالیایی رو به افزایش است.
ارائه تعریف مشخص از مطالعات فرهنگی استرالیایی و عرضه ساختار هویتی منسجم، با توجه به جریانات روشنفکرانه گوناگون موجود در آن، کاری دشوار است. به طور اساسی مطالعه فرهنگ روزمره در مطالعات فرهنگی استرالیایی همچون جنبش های دیگر مطالعات فرهنگی در جهان، در نظر گرفته می شود و پیش زمینه آن است. بنابراین شاید نشانه هایی از این حوزه(استرالیا) با نمونه های مشابه اش در انجمن های امریکایی که رویکردهایی عملگرایانه در سیاست های فرهنگی و اشکال معطوف به کنش های روشنفکرانه دارند، اساساً متمایز باشد.
همانگونه که «جان فرو» و موریس در مقدمه شان بر مجموعه ویرایش شده «مطالعات فرهنگی استرالیایی»، بحثی را تحت عنوان «پدیدار شدن مطالعات فرهنگی در جایی دیگر» مطرح می کنند؛ این موضوع مطالعاتی، همیشه به عنوان مقوله یی میان رشته یی یا «بحث های نظری» شناخته شده است. ابعاد کوچکی از آکادمی استرالیایی و رابطه تنگاتنگ با زندگی عمومی این معنی را دارد که کار مطالعات فرهنگی در استرالیا برخوردار از درجات بالایی از صراحت روش شناسانه و نظریه پردازانه شده است؛ پس به ترکیب دوگانه یی از روشنگری تغییر پیدا می کند. (فرو و موریس، ۱۹۹۳)
در شناسایی اخیر، مطالعات فرهنگی استرالیایی- به عنوان یک جنبش روشنفکرانه متمایز - در هنگامه یی که تعدادی از تئوریسین های مطالعات فرهنگی روایت های تبارشناسانه مسلم، درباره مطالعات فرهنگی بین المللی را به چالشی انتقادی کشیده اند، درون همان عرصه ( مطالعات فرهنگی بین المللی ) رخ نمود.
اساس بسیاری از این انتقادات، پرسش از روایت هایی است که مبدایی برای مطالعات فرهنگی قائل اند؛ مرکزی برای مطالعات فرهنگی معاصر در ناحیه یی خاص یعنی دانشگاه بیرمنگام انگلستان.
حاصل این اشاره انتقادی به انگلیسی مرکزی، ظهور اشکال جدیدی از تفسیرهای تجدیدنظرطلبانه در مطالعات فرهنگی بوده است. کتاب هایی همچون «انتقال مطالعات فرهنگی» (۱۹۹۳) نوشته «والدا بلوندل»، «جان شفرد» و «لن تایلورز» و نیز مقالاتی مانند «آیا ما جرات مرکززدایی از بیرمنگام را داریم؟ یا دغدغه اصلی در مسیر مطالعات فرهنگی» (۱۹۹۸) نوشته «هندل ک وایت»، اشاره دارند به برهم زدن ثبات سیاسی فضای سنتی مطالعات فرهنگی به وسیله جابه جا ساختن مرکز از بریتانیا به اکثر نواحی حاشیه یی، در مجموعه روشنفکری جهانی، مانند کانادا یا آفریقا.به رغم جایگاه رو به رشد بین المللی مطالعات فرهنگی در استرالیا، اشتغال به این رشته همچنان قویاً به تفاوت های نسبی اش در مقایسه با نسخه مشابه امریکایی ک بریتانیایی، آگاه است.شاید با کمال تعجب، اندک تلاش هایی برای ایجادکردن ضدتبارکاوی مطالعات فرهنگی که در استرالیا پایگاه داشته، وجود داشته باشد. برای مثال، در مقاله یی که در سال ۱۹۹۷، منتشرشده، «اندرو میلنر» مطالعات فرهنگی در استرالیا را به درد فراموشی تاریخی گذشته توسعه یافته خودش، متهم کرد. (صفحه ۱۳۷) می خواهم به این مساله بپردازم که دلایل پیچیده یی برای اینکه چرا منتقدان استرالیایی نسبت به اعتبار تاریخی قطعی مطالعات فرهنگی در استرالیا ساکت اند، وجود دارد.
یکی از دلایل مهم این است که به نظر می رسد، برخلاف نسخه بریتانیایی، در حقیقت، مطالعات فرهنگی در استرالیا فاقد مدل های سنت تاریخی دقیق و عناصر روایی است (این مطلب توسط لیوایز، مدرسه بیرمنگام و شخصیت هایی مانند ریموند ویلیامز و استوارت هال نشان داده شده است). ضروری است که ما نسبت به ساخت «افسانه اصل ها»، به صورت روشن و متقاعد کننده یی اقدام نماییم. ( وام گرفته از بیل شواتز ۱۹۹۴)
تئوریسین ها ( شامل میلنر)تلاش هایی برای ترسیم روند مدل تاریخی توسعه گرایانه برای مطالعات فرهنگی استرالیایی داشته اند. این روند، یک سری از روایت های ممکن و سازنده را که به صورت متنوعی در اطراف تشکیلات میان رشته یی سازمان دهی شده اند مطرح کرده است؛ روایت هایی از قبیل تاریخ، مطالعات ادبی، نظریه فیلم ( ترنر۱۹۹۲)، ارتباطات و مطالعات رسانه یی. ( گودال،۱۹۹۵،صفحه۱۵۲) این رخداد توسط فرهنگ روزنامه یی استرالیا ( کریک ۱۹۹۴)، کارکنان انجمن آموزش و شخصیت های روزنامه نگار منتقد نظیر فرو و موریس که ارتباطی بین فمینیسم استرالیایی، فلسفه فرانسوی مطالعات فرهنگی استرالیایی ( فلسکی و سوفیا، ۱۹۹۶) و اهمیت تاریخ شناسانه فرهنگی در استرالیا، به عنوان پیشینه یی مهم برای مطالعات فرهنگی معاصر استرالیا، برقرار ساختند (سینکلر و دیوید سون، ۱۹۸۴،صفحه ۳)صورت بندی شده است. سوای این تنوع پیچیده درونی در مطالعات فرهنگی استرالیایی و تاثیر مختلفش و نیز پایگاه هایی برای توسعه آن، دلیل دیگری که تئوریسین ها نگران تعیین ساختن یک تبارکاوی از این رشته بوده اند، این است که ارتباطی دشوار میان مطالعات فرهنگی استرالیایی و انگلیسی وجود دارد. موریس و فرو در مقدمه شان بر «مطالعات فرهنگی استرالیایی» به ژانری از تبارکاوی که به گرایشی نسبت به کم کردن پیچیدگی ها و یگانگی تاریخ توسعه گرایانه مطالعات فرهنگی استرالیایی با نوعی مدل استعماری از مطالعات فرهنگی انگلیسی اشاره دارد، حمله می کنند. در حمایت از انتقاد موریس و فرو بر قالب تبارکاوانه، تلاش های اولیه برای تاریخی ساختن مطالعات فرهنگی در استرالیا مانند بحث مطالعات فرهنگی استرالیایی «سوزان درمودی»، «جان داکر» و «درازیلا مودجکا» در ویرایشی برمجموعه «مقدمه یی برتاریخ مطالعات فرهنگی استرالیایی» نوشته «نلیا ملبا»، «گینر مگس» و همکارانش و نیز مقدمه یی بر مجموعه منتشره سال ۱۹۸۶ تحت عنوان «مطالعات فرهنگی استرالیایی برابر است با بیرمنگام به علاوه منجین، آیا درست است؟» نوشته «جان سینکلر» و «جیم دیوید سون»، اغلب در حول و حوش گفت وگوهای نظری و مدل هایی که از مطالعات فرهنگی انگلیسی وام گرفته شده است، ساخته شده اند.
اگر بیشتر روایت های اخیر، نگاهی پیچیده تر و مورد تردید از تغییر نظریه فرهنگی در زمینه استرالیایی، ارائه کرده اند؛ اما این روایت ها همچنین تمایل دارند، بر تاریخ مطالعات فرهنگی بریتانیا به عنوان مبنا و اساسی در برابر استرالیا-که به عنوان مستعمره و شاخه فرهنگی بریتانیا ارزیابی شده است- تکیه کنند. (گودال،۱۹۹۵. میلنر،۱۹۹۷)
همانگونه که تعدادی از منتقدان بیان کرده اند، اگر چه مشترکات زیادی بین تاریخ های توسعه گرایانه مطالعات فرهنگی بریتانیا و استرالیا وجود دارد، لیکن توجه قابل قبولی به فرهنگ ملی و زمینه های اجتماعی متفاوت این دو کشور- که خارج از این دو زمینه از علم ظهور کرده است- صورت بندی نشده است. به عنوان مثال، «گراهام ترنر» نظریه پرداز پیشتاز مطالعات فرهنگی استرالیایی به تمایلات عمومیت یافته یی حمله کرد که با وضعیت بین المللی رو به رشد مطالعات فرهنگی، همراه شده است. او بسیار تلاش دارد که نیاز به روایت های ویژه ملی از مطالعات فرهنگی استرالیایی را ارائه و نشان دهد. وی درحالی که بر ضرورت تعدادی از تبارکاوی های اخیر توجه دارد، این نکته را مطرح می کند که آنچه در این روایت های تاریخی گم شده است آگاهی از صراحت فرهنگی خود آنهاست. بر طبق روایت امریکایی- بریتانیایی از ضرورت مطالعات فرهنگی؛ «تقسیم شمال / جنوب رسمیت ندارد. مفهوم جهان اول و جهان دوم نابود شده است.( فقط جهان سوم است که همچنان دارای معناست) یا بهتر است بگوییم که فرآیند نئوامپریالیستی از دانش مطالعات فرهنگی، فرآیندی است که کاملاً در برابر تاریخ سیاسی مللی که به وجود آورده اند، ساکت است.»(ترنر، ۱۹۹۲،صفحه ۴۲۴)
از نظر ترنر، نسخه های انگلیسی مطالعات فرهنگی از یک سو تمایل به بومی شدن دارند و از سوی دیگر به دنبال عمومی ساختن اشکالی از تحلیل درباره موضوعاتی اند که برای فرهنگ بریتانیایی در سیمایی غیرعادی، پدیدار شده است.بنابراین تمایل به ارائه تحلیل های طبقاتی، فراتر از مسائل جنسیتی یا مسائل نژادمحور یا تمایل به نهادینه ساختن سوالاتی درباره امر عامه پسند که همواره در رابطه یی تلویحی با سنت «فرهنگ و تمدن» است (ترنر،۱۹۹۲، صفحه۶۴۱)، درصورت بازگرداندن به شرایط استرالیایی- جایی که بحث ها و روابط فراتر از فرهنگ بالا / فرهنگ پایین، تاریخ های متفاوتی دارد- موجب پدیدار شدن مشکلات عدیده یی می شود.ترنر با انتقاد از جهان گرایی مطلق در مدل های بریتانیایی- امریکایی مطالعات فرهنگی و تاریخ توسعه گرای آن، اهمیت موقعیت محلی را مطرح می کند. تاریخ های «متفاوت» (آلترناتیو) مطالعات فرهنگی، تمایلات نسبت به قوم محوری را به چالش می کشند.
اسطوره های محلی متعدد درباره ریشه ها و «سرآغازها» که در مطالعات فرهنگی استرالیایی به جریان افتاده اند، نه تنها به نهادینه شدن رشته مطالعات فرهنگی به عنوان یک میان رشته در محافل علمی استرالیا کمک می کنند؛ بلکه همچنین، نیاز به هژمونی بریتانیایی- امریکایی مطالعات فرهنگی را در استرالیا پاسخ می دهد.
مشکلات بسیاری در مواجهه با مطالعات فرهنگی استرالیایی به عنوان رشته یی یکپارچه و نیز به شدت ملی و بومی وجود دارد. همانطور که «جان استراتن» و «این انگ» می گویند، یکی از مشکلات مطالعات فرهنگی ملیت محور این است که در فرآیند اختصاصی کردن مطالعات فرهنگی، قصد اصلی دراین نوع نگاه به مطالعات فرهنگی، بازخوانی مقولات ملی است. آنها با بیان مشکلات ساختار یکدست استرالیا به عنوان یک دولت- ملت واحد به ما می گویند که چنین رویکردهایی امکان چارچوب بندی ها را برای مطالعات فرهنگی از بین می برند. به عنوان مثال مطرح می کنند که تکیه بر منطقه گرایی به جای پویایی جوهری ملت، اجازه می دهد که چشم انداز فراملیتی بزرگ تری در عرصه مطالعات فرهنگی شکل گیرد. این چشم انداز به عنوان روایتی که نه تنها بریتانیایی- امریکایی ها را به استرالیا ربط می دهد، بلکه می تواند تغییرات اخیر در گفتمان های عامه پسند و سیاست محور در استرالیا را نیز به عنوان بخشی از آسیا تقویت کند. علاوه بر این نکته، آنها اشاره می کنند که در استرالیا متغیرهای منطقه یی و دولتی در فرهنگ روشنفکرانه وجود دارد. متغیرهایی که معمولاً در روایت های تاریخی از مطالعات فرهنگی در استرالیا به چشم نمی آید. (استراتن و انگ، ۱۹۹۶)
بحثی که نقش موریس در مطالعات فرهنگی را دنبال می کند، تلاش دارد برخی از این مسائل را در مرکز توجه قرار دهد تا فراموش نشود. من فهم ذات گرایانه را از ملی گرایی، با قرار دادن استرالیا در زمینه وسیع تری از آگاهی فراملی و اجتماع سیاسی، به پرسش می گذارم.
اگر چه در اینجا کمتر علاقه مندم که قلمرویی ترسیم یافته از روابط بده- بستان بریتانیایی- امریکایی ارائه دهم، کمتر نیز بر زبان می آورم که تئوری های فراملیتی و تبادلات فرهنگی میان استرالیا، فرانسه و امریکا از یک سو و آسیا از سویی دیگر، ظهور یافته است. در این بین، این واقعیت را که در سطح بین المللی، تعارضی با بریتانیا وجود دارد برجسته می کنم.
توسعه مطالعات فرهنگی در استرالیا تنها با نگاه به یک مرکز و ناحیه خاص روشنفکری نمی تواند ردیابی شود، بلکه توسعه آن به صورت جغرافیایی (و نیز نهادی) صورت گرفته است. اگرچه روایت من از فرهنگ روشنفکرانه استرالیا به صورت گسترده یی بر «سیدنی» تمرکز کرده است ( و به صورت کمتری بر ملبورن) اما این نکته، بسیار مهم است که نقاط حاشیه یی، از نظر جغرافیایی، نظیر «پرث» و «بریسبان» نقشی تاثیرگذار در توسعه شیوه متمایز مطالعات فرهنگی در استرالیا بازی کرده و نیز تاثیر بسزایی در موقعیت جهانی برجسته آن داشته اند. پرث به عنوان پایگاه کنونی نشریه انجمن مطالعات فرهنگی استرالیا (CSAA)یعنی «پیوستار»، نقش عمده یی در توسعه مطالعات فرهنگی استرالیایی بازی کرده است. پرث خانه یی قدیمی و از جمله نواحی نهادی مهم برای مطالعات فرهنگی بوده است. از قبیل «مجله مطالعات فرهنگی در استرالیا» و شخصیت های برجسته و متعدد مطالعات فرهنگی نظیر جان فیسک، جان فرو، جان هارتلی، نوئل کینگ، تام ارگان و گرام ترنر. همین طور «بریسبان» مرکزی مهم برای لبه برنده رسانه ها و کار مطالعات فرهنگی بوده است.( برای مثال تام اریگان، کسی که هدایت کننده مرکز کلیدی استرالیا برای فرهنگ و سیاست رسانه یی بوده است - مرکزی که هم اکنون وجود ندارد- قصد دارد که در دانشگاه کوئینزلند و در رشته مطالعات فرهنگی و رسانه ها کرسی حرفه یی بگیرد. این درحالی است که ترنر به تازگی مرکزی برای مطالعات فرهنگی انتقادی در همان دانشگاه ایجاد کرده است.)
با وجود تاکیدم بر موریس به عنوان شخصیتی که قصد دارد به مطالعه روشنفکری سیدنی بپردازد(و اخیراً به خصوص، با خوانشی که مطالعات فرهنگی در دانشگاه تکنولوژی سیدنی و توسط شخصیت هایی نظیر استیون مکه همراه شده) اما نباید تلاش وی اقدامی برای ساختن یک پایگاه خاص به مثابه نقطه یی محوری برای مطالعات فرهنگی، در نظر گرفته شود. بلکه برخلاف آن، مدعی هستم که تبارشناسی سیدنی، تنها قصد دارد یکی از روایت های ممکن محلی محور را ارائه دهد.
متن کامل این مقاله در کتابی منتشر خواهد شد.
تنیا لیوایز
ترجمه؛ امین بزرگیان
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید