دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

سیر تفکر فلسفی از قرون وسطی تا قرن هیجدهم میلادی


سیر تفکر فلسفی از قرون وسطی تا قرن هیجدهم میلادی
● فلسفه اسكولاستیك
بعد از رواج یافتن مسیحیت در اروپا و توام شدن قدرت كلیسا با قدرت امپراطوری روم مراكز علمی زیر نفوذ دستگاه حاكمه قرار گرفت تا آنجا كه در قرن شش میلادی دانشگاهها و مدارس آتن و اسكندریه تعطیل گردید این دوران كه در حدود یك هزار سال ادامه یافت به قرون وسطی موسوم شده و ویژگی كلی آن تسلط كلیسا بر مراكز علمی و برنامه مدارس و دانشگاهها است .
از شخصیتهای برجسته این عصر سن‏اگوستین است كه كوشید تا معتقدات مسیحیت را با مبانی فلسفی بخصوص آراء افلاطون و نوافلاطونیان تبیین كند .ایشان از مخالفان فلسفه دیالیکتیکی ارسو بود . رفته رفته كلیسائیان در برابر این موج فلسفی تاب مقاومت نیاوردند و سرانجام سن‏توماس‏آكوینی بسیاری از آراء فلسفی ارسطو را پذیرفت و آنها را در كتابهای خودش منعكس ساخت و كم كم مخالفت با فلسفه ارسطو كاهش یافت بلكه در بعضی از مراكز علمی به صورت گرایش غالب در آمد .
در فلسفه اسكولاستیك علاوه بر منطق و الهیات و اخلاق و سیاست و پاره‏ای از طبیعیات و فلكیات مورد قبول كلیسا قواعد زبان و معانی و بیان نیز گنجانیده شده بود و به این صورت فلسفه در آن عصر مفهوم و قلمرو وسیعتری یافته بود .
● رنسانس و تحول فكری فراگیر
از قرن چهاردهم میلادی زمینه یك تحول همگانی فراهم شد از طرفی در انگلستان و فرانسه گرایش به نومینالیسم اصالت تسمیه و انكار كلیات نضج گرفت گرایشی كه نقش مؤثری در سست كردن بنیاد فلسفه داشت و از سوی دیگر طبیعیات ارسطو در دانشگاه پاریس مورد مناقشه واقع شد و از سوی دیگر زمزمه ناسازگاری فلسفه با عقاید مسیحیت و به عبارت دیگر ناسازگاری عقل و دین آغاز گردید و از سوی دیگر اختلافاتی بین فرمانروایان و ارباب كلیسا بروز كرد و در میان رجال مذهبی مسیحیت نیز اختلافاتی در گرفت كه به پیدایش پروتستانتیسم انجامید و از سوی دیگر گرایش اومانیستی و پرداختن به مسائل زندگی انسانی و صرف نظر كردن از مسائل ماوراء طبیعی و الهی اوج گرفت و بالاخره در اواسط قرن پانزدهم امپراطوری بیزانس سقوط كرد و یك تحول همه جانبه سیاسی - فلسفی ادبی - مذهبی در سراسر اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر طرف مورد حمله واقع شد .
در این جریان فلسفه بی‏رمق و ناتوان اسكولاستیك نیز به سرنوشت نهائی خود رسید .
در قرن شانزدهم گرایش به علوم طبیعی و تجربی شدت یافت و اكتشافات كپرنیك و كپلر و گالیله فلكیات بطلمیوس و طبیعیات ارسطو را متزلزل ساخت و در یك جمله همه شؤون انسانی در اروپا دستخوش اضطراب و تزلزل گردید .
دستگاه پاپ مدتها در برابر این امواج خروشان مقاومت كرد و دانشمندان را به بهانه مخالفت با عقاید دینی یعنی همان آراء طبیعی و كیهانی در آتش سوزانید .
از این واقعه به بعد سقوط فلسفه اسكولاستیك یعنی تنها فلسفه رایج آن عصر موجب پیدایش خلاء فكری و فلسفی و سرانجام شك گرایی جدید شد و تنها چیزی كه در این جریان پیشرفت كرد گرایش اومانیستی و میل به علوم طبیعی و تجربی در صحنه فرهنگی و گرایش به آزادیخواهی و دموكراسی در عرصه سیاست بود .
● مرحله دوم شك گرایی
قرنها بود كه كلیسا آراء و افكار بعضی از فیلسوفان را به عنوان عقاید مذهبی ترویج كرده بود و مردم مسیحی مذهب هم آنها را به عنوان اموری یقینی و مقدس پذیرفته بودند و از جمله آنها نظریه كیهانی ارسطوئی و بطلمیوسی بود كه كپرنیك آنرا واژگون كرد و سایر دانشمندان بی غرض هم به بطلان آن پی بردند.
این دگرگونی اندیشه‏ها و باورها و فرو ریختن پایه‏های فكری و فلسفی موجب پدید آمدن یك بحران روانی در بسیاری از دانش‏پژوهان گردید و چنین شبهه‏ای را در اذهان پدید آورد كه از كجا سایر عقاید ما هم باطل نباشد و روزی بطلانش آشكار نگردد و از كجا همین نظریات علمی جدید الاكتشاف هم روزگار دیگری ابطال نگردد تا آنجا كه اندیشمند بزرگی چون مونتنی منكر ارزش علم و دانش شد و صریحا نوشت كه از كجا می‏توان اطمینان یافت كه نظریه كپرنیك هم روزگار دیگری ابطال نشود وی بار دیگر شبهات شكاكان و سوفسطائیان را با بیان جدیدی مطرح ساخت و از شك گرایی دفاع كرد و بدین ترتیب مرحله دیگری از شك گرایی پدید آمد .
● فلسفه جدید
مهمترین تلاشی كه در این عصر برای نجات از شك گرایی و تجدید حیات فلسفه انجام گرفت تلاش رنه دكارت فیلسوف فرانسوی بود كه او را پدر فلسفه جدید لقب داده‏اند وی بعد از مطالعات و تاملات فراوان در صدد بر آمد كه پایه اندیشه فلسفی را بر اصلی خلل ناپذیر استوار كند و آن اصل در جمله معروف وی خلاصه می‏شد كه شك می‏كنم پس هستم یا می‏اندیشم پس هستم یعنی اگر در وجود هر چیزی شك راه یابد هیچگاه در وجود خود شك تردیدی راه نخواهد یافت و چون شك و تردید بدون شك كننده معنی ندارد پس وجود انسانهای شك كننده و اندیشنده هم قابل تردید نخواهد بود سپس كوشید قواعد خاصی برای تفكر و اندیشه شبیه قواعد ریاضی وضع كند و مسائل فلسفی را بر اساس آنها حل و فصل نماید .
افكار و آراء دكارت در آن عصر تزلزل فكری مایه آرامش خاطر بسیاری از دانش‏پژوهان گردید و اندیشمندان بزرگ دیگری مانند لایب نیتز اسپینوزا و مالبرانش نیز در تحكیم مبانی فلسفه جدید كوشیدند ولی به هر حال این كوششها نتوانست نظام فلسفی منسجم و دارای مبانی متقن و مستحكمی را به وجود بیاورد و از سوی دیگر توجه عموم دانش‏پژوهان به علوم تجربی منعطف شده بود و چندان علاقه‏ای به تحقیق در مسائل فلسفی و ماوراء طبیعی نشان نمی‏دادند و این بود كه در اروپا سیستم فلسفی نیرومند و استوار و پایداری بوجود نیامد و هر چند گاه مجموعه آراء و افكار فیلسوفی به صورت مكتب فلسفی خاصی عرضه می‏شد و در محدوده معینی كمابیش پیروانی پیدا می‏كرد ولی هیچكدام دوام و استقراری نمی‏یافت چنانكه هنوز هم امر به همین منوال است.
● اصالت تجربه و شك گرایی جدید
در حالی كه فلسفه تعقلی در قاره اروپا تجدید حیات می‏كرد و می‏رفت كه عقل مقام و نزلت‏خود را در معرفت‏حقایق باز یابد گرایش دیگری در انگلستان رشد می‏یافت كه مبتنی بر اصالت‏حس و تجربه بود و به نام فلسفه آمپریسم نامیده شد . آغاز این گرایش به اواخر قرون وسطی و به ویلیام اكامی فیلسوف انگلیسی باز می‏گشت كه قائل به اصالت تسمیه و در حقیقت منكر اصالت تعقل بود و در قرن شانزدهم فرانسیس بیكن و در قرن هفدهم هابز كه ایشان نیز انگلیسی بودند بر اصالت‏حس و تجربه تكیه می‏كردند ولی كسانی كه به نام فلاسفه آمپریست‏ شناخته می‏شوند سه فیلسوف انگلیسی دیگر به نام‏های جان لاك و جرج باركلی و دیوید هیوم هستند كه از اواخر قرن هفدهم تا حدود یك قرن بعد به ترتیب در باره مسائل شناخت به بحث پرداختند و ضمن انتقاد از نظریه دكارت در باب شناختهای فطری سرچشمه همه شناختها را حس و تجربه شمردند .
در میان ایشان جان لاك معتدلتر و به عقل گرایان نزدیكتر بود و باركلی رسما طرفدار اصالت تسمیه نومینالیست بود ولی شاید ناخودآگاه به اصل علیت كه یك اصل عقلی است تمسك می‏كرد و همچنین آراء دیگری داشت كه با اصالت‏ حس و تجربه سازگار نبود اما هیوم كاملا به اصالت‏حس و تجربه وفادار ماند و به لوازم آن كه شك در ماوراء طبیعت بلكه در حقایق امور طبیعی نیز بود ملتزم گردید و بدین ترتیب مرحله سوم شك گرایی در تاریخ فلسفه مغرب زمین شكل گرفت.
● فلسفه انتقادی كانت
افكار هیوم از جمله افكاری بود كه زیربنای اندیشه‏های فلسفی كانت را تشكیل می‏داد و بقول خودش هیوم بود كه او را از خواب جزم‏گرایی بیدار كرد و مخصوصا توضیحی كه هیوم در باره اصل علیت داده بود مبنی بر اینكه تجربه نمی‏تواند رابطه ضروری علت و معلول را اثبات كند برای وی دلنشین بود. كانت‏ سالیان درازی در باره مسائل فلسفه اندیشید و رساله‏ها و كتابهای متعددی نوشت و مكتب فلسفی ویژه‏ای را عرضه كرد كه نسبت به مكاتب مشابه پایدارتر و مقبولتر واقع شد ولی سرانجام به این نتیجه رسید كه عقل نظری توان حل مسائل متافیزیكی را ندارد و احكام عقلی در این زمینه فاقد ارزش علمی است . وی صریحا اعلام داشت كه مسائلی از قبیل وجود خدا و جاودانگی روح و اراده آزاد را نمی‏توان با برهان عقلی اثبات كرد ولی اعتقاد و ایمان به آنها لازمه پذیرش نظام اخلاقی و به عبارت دیگر از اصول پذیرفته شده در احكام عقل عملی است و این اخلاق است كه ما را به ایمان به مبدا و معاد می‏خواند نه بالعكس از این روی كانت را باید احیاء كننده ارزشهای اخلاقی دانست كه بعد از رنسانس دستخوش تزلزل شده و در معرض زوال و اضمحلال قرار گرفته بود ولی از سوی دیگر او را باید یكی از ویرانگران بنیاد فلسفه متافیزیك به حساب آورد.
منبع : وبلاگ سلطان سایه‌ها