پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


خبر ساختن دیوار


خبر ساختن دیوار
خبر ساختن دیوار اینک به این جهان راه یافته بود و تازه خبر دیر رسیده بود. قریب سی سال پس از اعلام آن، غروب یک روز تابستان بود. ده ساله بودم و با پدرم کناره رودخانه ایستاده بودم. آنچنان که اهمیت این لحظه حساس می‌شاید، تمام جزئیات واقعه را به یاد دارم. پدرم دستم را گرفت. حتی وقتی خیلی هم پیر بود، دوست داشتم دستم را بگیرد ـ با دست دیگرش چپق دراز و باریکش را که انگار یک نی بود، نوازش کرد.
ریش بزرگ دو شقه و سیخ ایستاده‌اش در باد تکان می‌خورد. پک لذت‌بخشی به چپقش زد و سرش را بلند کرد و به آن طرف رودخانه نگاه کرد.
موهای بافته پشت سرش که مورد احترام بچه‌ها بود، لغزید و پایین‌تر افتاد و روی قبای روزهای تعطیلش که ابریشمی بود و با گلابتون رویش نقش انداخته بودند، خش‌خش کرد. در همان لحظه، زورقی در جلوی ما ایستاد. زورقبان به پدرم اشاره کرد که از شیب پایین بیاید و خودش هم برای دیدارش بالا آمد. وسط شیب به هم رسیدند. زورقبان در گوش پدرم آهسته چیزی گفت.
حتی برای نزدیکتر شدن به خود، پدرم را در بغل گرفت. نفهمیدم چه‌ها گفتند. تنها دیدم انگار پدرم خبر را باور نکرد. زورقبان با تمام اشتیاق یک ملاح، تقریباً گریبان چاک کرد که پدرم را مطمئن کند که خبر راست است. پدرم ساکت‌تر شد و زورقبان برگشت و پرید در زورقش که زق‌زق صدا کرد و بادبان افراشت و رفت. پدرم به فکر فرو رفته بود. به طرف من برگشت و چپقش را خالی کرد و به کمرش آویخت و گونه‌ام را نوازش کرد و سرم را به طرف خودش کشید.
این حرکت را زیاد دوست داشتم و خیلی خوشحالم می‌کرد. به خانه برگشتیم. شوربا روی میز بخار می‌کرد و چند تا میهمان هم آمده بودند و شراب توی جام‌ها ریخته می‌شد. پدرم اعتنایی به این جزئیات نکرد و از همان آستانه در، آنچه شنیده بود، باز گفت.
طبیعی است که عین کلمات او یادم نیست. اما به علت غیرعادی بودن طبیعت رویدادها که کافی بود حتی بچه‌ای را تحت تأثیر قرار دهد، معنای کلمات چنان در خاطرم نشست که هنوز احساس می‌کنم، می‌توانم تا حدی معنای کلمه به کلمه آنها را نقل کنم و این کار را می‌کنم. چرا که آن کلمات حاکی از یک تفسیر ساده واقعیت بود. پدرم کمابیش چنین کلماتی را بر زبان راند:
ـ یک زورقبان بیگانه، من همه قایقران‌هایی که معمولاً به اینجا می‌رانند، می‌شناسم ـ اما این یکی غریبه بود. همین الان به من گفت که بناست دیوار عظیمی برای حراست خاقان ساخته بشود. چنانکه می‌دانید ملت‌های خائن با آن همه شیاطین رجیم در میانشان، غالباً جلو کاخ سلطنتی گرد می‌آیند و تیرهای سیاهشان رارو به خاقان پرتاب می‌کنند.
نویسنده: فرانتس کافکا
منبع : آی کتاب