جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


سرمایهٔ بزرگی که داشت


سرمایهٔ بزرگی که داشت
منوچهر نوذری را از سال ۱۳۳۶ می‌شناسم؛ آن‌روزها تازه از آلمان به تهران آمده بودم و در استودیوی دوبلاژ مولن‌روژ که زیر نظر زنده‌یاد ایرج دوستدار اداره می‌شد کار می‌کرد. بیشتر نقش‌های اصلی فیلم‌های خارجی با صدای منوچهر نوذری دوبله می‌شد. من هم تازه رفته دوبله یاد بگیرم. جوان بودم و از انجام هیچ‌کاری واهمه نداشتم به همین خاطر چنان تشنهٔ کار بودم که تا مدت‌ها ”مردی“ می‌گفتم؛ یعنی یک کلمه یا دو کلمه... یا اگر می‌توانستم یک جمله... یکی‌دو بار خود نوذری در استودیوی دیگری که کار می‌کرد و مدیر دوبلاژ بود، از من خواست در فیلم‌ها حرف بزنم. این پیشنهاد برای من یک حادثهٔ بزرگ بود به همین خاطر با تمامی شور و شوق و بدون لحظه‌ای درنگ پذیرفتم. سال‌ها گذشت و من چنان جذب سینما و تئاتر شدم که از دوبله فاصله گرفتم و کم‌تر امکان نشستن پشت میکروفن دوبله برایم پیش آمد. چنان با شور و شوق و بدون لحظه‌ای درنگ پذیرفتم. سال‌ها گذشت و من چنان جذب سینما و تئاتر شدم که از دوبله فاصله گرفتم و کم‌تر امکان نشستن پشت میکروفن دوبله برایم پیش آمد. چنان با شور و شوق کار کردم که شدم عزت‌الله انتظامی. یک‌روز نوذری به من زنگ زد و دعوت کرد که برای مصاحبهٔ رادیوئی بروم برنامهٔ رادیوئی صبح جمعه. یادم است که قبل از مصاحبه به من چیزهائی را یادآوری کرد. گفت عزت، یادت باشد که موقع صحبت کردن از مردم و شنونده‌ها قدردانی بکنی. سال‌هاست که این نصیحت او را آویزهٔ گوشم کرده‌ام و از آن به بعد شعار هنری من همین ”سپاس از مردم“ است.
بعدها با تحولات و انقلاب در ایران، دیگر منوجهر را ندیدم. شنیدم که مدتی خارج از کشور بوده و سپس به تهران آمده و فعالیت‌هایش را ادامه می‌دهد. بعدها شایع شد که گرفتاری‌هائی پیدا کرده و برایش دردسر درست شده و با مشکلات مالی سختی روبه‌رو است. شنیدم که می‌گفتند به‌زودی حکم جلبش صادر می‌شود. یک‌بار از من ایراد گرفته شد که وقتی برای بچه‌های افغانی اقدام به جمع‌آوری کمک‌های مردمی می‌کنم، پس چرا منوچهر نوذری را فراموش کرده‌ام. آخر او به دردسر عجیب و غیرقابل‌باوری دچار شده بود که خجالت می‌کشم بنویسم کجا بردندش... من اصلاً نمی‌دانستم که توی چه جور گرفتاری‌اس است و اصل قضیه از کجا آب می‌خورد، وگرنه هیچ کوتاهی‌ای نمی‌کردم و نکرده‌ام تا امروز. مگر نه این‌که برای تجلیل از پیش‌کسوتان، در مراسمی با نام ”یاد یاران“ که به ابتکار هیئت مدیرهٔ موزهٔ سینما در سالن سینما فرهنگ برگزار شد، شرکت کردم و هدایائی که از فروش آفیش‌های موزۀ سینما جمع‌آوری شده بود، به ۹ نفر از این عزیزان اهدا کردم؟
وقتی خبر بیماری و سپس فوت این هنرمند در رادیو و تلویزیون اعلام شد، احساس کردم نمی‌توانم جلوی ریزش اشک‌هایم را بگیریم. مردم چه صدای دوست‌داشتنی، گرم و خاطره‌انگیزی را از دست داده بودند. شاید به همین خاطر بود که ازدحام و هجوم مردم هنردوست کشورمان در مراسم تشییع جنازهٔ این هنرمند بی‌نظیر بود. آنها در میدان اگر و جلوی ادارهٔ رادیو جمع شده بودند؛ همان خانه‌ای که نوذری و هنرمندان بزرگ دیگر، موهای‌شان را در آن‌جا سفید کرده‌اند. از خودم می‌پرسیدم آیا مسئولان و متولیان فرهنگ این سرزمین، بی‌خبر بودند از این مراسم؟
سرمایهٔ بزرگ هر هنرمندی، میزان توجهی است که مردم به او می‌کنند. آن‌جا جمعیت انبوهی گرد آمده بودند و درست همان‌جا بود که فهمیدم چرا منوچهر، پیش از مصاحبه، آن نکته را به من یادآؤری کرده بود. توجه و علاقهٔ مردم به او، در خور شأن و مقامش بود. مردم که مخاطبان او بودند و دوستش داشتند، مردمی که نوذری به ظاهر بدون هیچ ملاحظه‌ای سربه‌سرشان می‌گذاشت و با آنها شوخی می‌کرد اما دریغ از سرسوزنی دلگیری و تکدر خاطر. این هنر نوذری بود. چنین حس‌وحال و توانائی را در کمتر کسی سراغ دارم. منوچهر نوذری برای هنر ما یک سرمایهٔ ملی بود. صدایش در رادیو، مردم را مسحور می‌کرد و تصویرش در تلویزیون، میلیون‌ها آدم را پای گیرنده‌ها می‌نشاند. او کسی بود که هر زمان در رادیو کار می‌کرد، به این رسانه رونق می‌بخشید. وقتی برنامه‌ای از نوذری پخش می‌شد (مثل صبح جمعه با شما)، مردم فقط گوش می‌سپردند به رادیو، انگار نه انگار تلویزیونی هست. جمعه صبح‌ها، هرکس که به مهمانی دوست و آشنائی می‌رفت، می‌دانست که ضیافت‌شان با صدای نوذری همراه خواهد بود. پدری که در حمام بود از پسرش می‌خواست صدای رادیو را بلند بکند و مادری که مشغول آشپزی، دعوا داشت سر این‌که رادیو کجای خانه باشد. و این صدا ماند و جاودانه شد. جوان‌هائی که در جریان فعالیت‌های او در دوبله نبودند و جک لمون و دنی کی و راج کاپور را به یاد نداشتند، با صبح جمعه با شما بزرگ شدند. مدتی بعد، شب‌های جمعه، نوذری رفت تلویزیون و مسابقهٔ هفته را اجراء کرد. هنوز باور نمی‌کنم که یک مسابقهٔ تلویزیونی بتواند این‌قدر محبوبیت پیدا کند. کافی است مسابقهٔ هفته را مقایسه کنید با این‌همه مسابقهٔ ریز و درشت و خوش‌رنگ و لعابی که از شبکه‌های مختلف تلویزیون پخش می‌شود. آن جوان که با صدای نوذری بزرگ شده بود، حالا تصیرش را می‌دید و لذت می‌برد از این همه آگاهی، از این همه هوش. و او از پا ننشست و تا جان داشت ادامه داد. سریال طنز بازی کرد، دوبله کرد و زحمت کشید و جائی در دل مردم باز کرد، بی‌جایگزین. مردم به احترام این‌همه سال فعالیت هنری، آمده بودند که با هنرمند محبوب‌شان وداع بکنند. منوچهر دیگر نیست. بغضم می‌ترکد و فریاد می‌زنم: الله‌اکبر، الله‌اکبر، خدایا پناه بر تو.

عزت‌الله انتظامی
منبع : ماهنامه فیلم