جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


گاهی آتش جوانه می‌زند


گاهی آتش جوانه می‌زند
برخی از چیدمان‌های تصویری (اگر بگویم اکثر قریب به اتفاق دروغ نگفته‌ام) پر از تاویل‌هایی‌ است که ما دوست‌شان داریم و اینگونه می‌گوییم؛ این تصویر خوب است. خوب است چون ما دوستش داریم. خوب است چون ما را ارضا می‌کند. خوب است چون‌با تمام داشته‌های ذهنی ما همگون است و این همگونی ما را کیفور می‌کند؛ چون در ذهن‌مان برایش مابه‌ازای فراوان داریم و تطبیقش می‌دهیم و این خوب است. یا خوب است چون‌می‌خواستیم داشته باشیم و نداریم. خوب است که این مرد قوی‌هیکل، خوش‌سیما، زیرک و دوست‌داشتنی جای همه ما این ‌همه انسان بدسیرت نامرد روزگار را کتک می‌زند. پس خوب است و هم‌ذات‌پنداری می‌کنیم و خوش می‌گذرد. از چیزهایی که می‌خواستیم و نداشتیم بگذریم. برای دوست‌داشتنی‌هایی که تجربه‌شان کرده‌ایم مثالی ساده را مرور کنیم؛ شاخه گلی را در قابی سینمایی می‌بینیم که خودمان با زاویه‌دیدی که به آن مسلطیم بارها و بارها دیده‌ایم. کافی ا‌ست که اینجا، نور مفید داشته باشد و رنگ درست و چیدمانی مربوط و اگر حرکتی هست حساب‌شده. سازنده این چیدمان چه کار کرده؟ آن چرا که ما همیشه دیده‌ایم دوباره نشان‌مان داده، ولی این‌بار ما در حال قدم زدن نیستیم. روی صندلی نشسته‌ایم و قرار داریم و این ترکیب در کنار موسیقی و سکوت به مذاق‌مان خوش می‌آید. چراکه داشته‌های ذهنی‌مان را فعال می‌کند و حسی را در ما بیدار می‌کند که پیش از این تجربه‌اش کرده بودیم و دوباره تجربه‌اش می‌کنیم ولی با ساختاری دیگر، که این خود بی‌شک تخصصی می‌طلبد و تبحری استادانه. آنقدر که جان فورد بود و آن نماهای باز خیره‌کننده‌اش یا ولز بود و آن سایه‌روشن‌های کم‌نظیرش. بماند که در این دو مثال منظور صرفا جاذبه‌های بصری ا‌ست وگرنه کیست که نداند نماهای باز فورد و سایه‌روشن‌های ولز چه زبان غریبی دارند. پس تبحری می‌طلبد، چراکه بارها اینگونه تصاویر را دیده‌ایم که ساختار درستی نداشته‌‌اند و استادی پشتش نبوده و خوش‌مان نیامده. حالا‌ فرض کنید که مولف تصویر آنقدر به گل نزدیک شود که دیگر گل نباشد؛ هم گل هست و هم نیست. درواقع چیزی‌دیگری‌ است.
اینجا دیگر فقط با گل و توانمندی‌های ذاتی بصری‌اش طرف نیستیم. اینجا با مولف طرفیم. با کسی که تولیدشده را بازتولید می‌کند. کسی که فرم می‌سازد. با کسی طرفیم که گل برایش جزئی از کلی‌ است که باید درکش کنیم. اینجا ما با ترکیبی مواجهیم که مخاطبان گاهی برایش خوراک تطبیقی ندارند. با ترکیبی مواجهیم که باید آن را برای خودمان کشف کنیم. این مابه‌ازاهای ذهنی جدی‌ترین معیار برای محک زدن تصویرند. معیاری که نقضش تقریبا امکان‌ناپذیر است؛ چه دوستش داشته باشیم و چه نداشته باشیم. معیاری که دلیلش ذهن دیکتاتور مخاطب است و فراوانند تصاویری که سوار بر این اصل و ذهن دیکتاتور مخاطب ترکیب می‌شوند و اگر کسی اینگونه ترکیب نکند می‌شود پاراجانف خارجی‌ها یا شهیدثالث و اصلا‌نی‌یه خودمان. ‌
و اگر مولفی این‌چنین، اهل عالم اصوات باشد و نت، می‌شود علیرضا مشایخی، که آثارش پر از چیدمان‌هایی است که برای گوش مخاطبان نا‌آشنا است، چراکه در ذهن‌شان مابه‌ازایی از پیش برایش ندارند که با آن تطبیقش دهند و کیفور شوند، چراکه آهنگساز در خودش آغاز می‌شود و مابه‌ازا تولید می‌کند. پس درک آثار اینگونه مولفان چه در عالم تصویر و چه در عالم اصوات و شاخه‌های خلا‌قانه دیگر، ممارست می‌طلبد و خویشتنداری. در آتش سبز، ترکیب تصاویر در خدمت تحلیل است و تحلیل در خدمت ترکیب تصاویر و این دو در خدمت کلیتی که غریب می‌نماید و جذاب. غریب از این منظر که بر همه داشته‌های ذهنی‌مان سوار نمی‌شوند و جذاب بدین‌معنا که داشته‌ای اضافه بر داشته‌هایمان می‌کنند؛ بدین‌معنا که مابه‌ازا تولید می‌کنند. برای محمد اصلا‌نی‌، فرم همه چیز است و در آتش سبز هم فرم همه چیز است که این اثر چیزی جدا از صاحبش نیست و این فرم‌ها گاهی آنقدر با نشانه‌ها ترکیب می‌شوند که واحدی را تولید می‌کنند؛ منسجم. واحدی تشکیل‌شده از اجزایی که هر کدام‌شان از جهان خودشان به جهان اثر وارد شده‌اند و مسوولیتی به دوش دارند؛ برای القای کلیتی. نه آب فقط آن‌چیزی ا‌ست که در زندگی روزمره هست و نه آتش و نه آیینه. نه دیوار مسوولیت همیشگی‌اش را دارد و نه پله فقط راهی‌ است که ما را به سمت بالا‌ یا پایین می‌برد. همه چیز دلیل تاویلی‌ است که کلیت اثر برای آن ساخته شده است. داستان مشتاق در آتش سبز مثال بارزی‌ است برای دلا‌لت فرم‌ها و چیدمان تصاویر. در این داستان عناصر بصری هر کدام دلیل چیز دیگری هستند که آن چیز دیگر همان داستانی ا‌ست که روایت می‌شود؛ آن درخت کهنسال و آن ستون‌هایی که دختر به گاه عاشقی از میا‌‌ن‌شان گذر می‌کند و آن پارچه‌های آویخته، همه و همه زبانی فرمالیستی دارند برای القای حس واحدی که می‌خواهد منتقل شود. حسی که در وهله‌ اول برابر ذهن دیکتاتور پس می‌خورد و باز بر‌می‌گردد و ته‌نشین می‌شود و کار خودش را می‌کند.
آتش سبز از این منظر اثری دیدنی‌ است، که همه‌عناصر بصری، یگانه وهم‌کاسه‌ هستند؛ اگر ذهن‌مان را آماده‌پذیرش ترکیبی این‌چنین کنیم. اگر گاهی به ذهن‌مان اجازه دهیم بدون تحکم داشته‌هایمان جذب کند و تحلیل. بدون مطلق انگاشتن همه آن تصاویری که در ذهن‌مان انباشت کرده‌ایم. بدون آنکه خود را مجبور کنیم که همه‌جزئیات را قابل درک بدانیم، که درک این همه تنها از عهده‌صاحب اثر بر می‌آید؛ هر کس که باشد. و اثر؛ هر اثری که باشد. که ما در برابر یک اثر خلا‌قه همه مخاطب عام هستیم و تنها مخاطب خاص هر اثری، از نگاه نگارنده البته، صاحب اثر است و بس. که تنها اوست که بر تمام جزئیات اثرش اشراف دارد. ‌
چه خوب است گاهی کسانی نگاه‌مان را میهمان تصاویری می‌کنند، گوش‌مان را میهمان نواهایی و ذهن‌مان را میهمان کلماتی. که ترکیب‌شان چیزی فراتر از دوست داشتن ما است؛ ترکیب‌شان چیزی‌ است که ما به آن نیاز داریم.
مازیار تهرانی
منبع : روزنامه اعتماد ملی