پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


سرنشینان بی‏وزن و وزنه


سرنشینان بی‏وزن و وزنه
«زیبا و شتاب زده مرد، عین فرو مردن یک چراغ. می‏دانست که فرصت کوتاه است، پس شتاب داشت که بخواند و بیاموزد و لمس کند و تجربه کند و بسازد و ثبت کند و جام هر لحظه را پر و پیمان بنوشد و لحظات را با حواس باز خوش آمد بگوید و حول و حوش خود را با هوشیاری و کنجکاوی ارزیابی کند.»۱
جلال آل احمد را بیش‏تر با کتاب «غرب‏زدگی»اش می‏شناسید و اصطلاح غرب زدگی به صورت گسترده با همین کتاب در ایران رواج یافت. جلال در این رساله - که آن را در سال ۱۳۴۱ و در اوج سال‏های سیاه خفقان پهلوی منتشر کرد - نخستین ریشه‏های غرب‏زدگی را می‏شناساند، وظایف دانشگاهیان را گوشزد می‏کند و از تلخیهای غرب زدگی و عوارض آن سخن می‏گوید. ویژگی کتاب «غرب‏زدگی» آن است که هیچ گاه کهنه نمی‏شود و حتی برای خواننده نسل سومی امروزه هم ملموس و خواستنی است. در ذیل فصلی از این کتاب جلال را از نظر شما می‏گذرانیم.
آدم غرب‏زده‏ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هوا است، ذره گردی است معلق در فضا. یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. باعمق اجتماع، فرهنگ و سنت رابطه‏ها را بریده است. رابطه قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بی‏رابطه. با گذشته و بی‏هیچ درکی از آینده. نقطه‏ای در یک خط نیست. بلکه یک نقطه فرضی است بر روی صفحه‏ای، یا حتی در فضا. عین همان ذره معلق. لابد می‏پرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ می‏گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره‏ای جز متابعت از سیاستهای بزرگ ندارد. در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت خیزـ رسم بر این است که هر چه سبک‏تر است روی آب می‏آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می‏آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این غرب زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی‏وزن و وزنه موج حوادث سروکار داریم. بر مرد عادی کوچه که حرجی نیست و حرفش شنیده نیست و گناهی بر او ننوشته‏اند. او را به هر طریق که بگردانی می‏گردد. یعنی به هر طرق که تربیت کنی شکل می‏گیرد و اصلاً اگر راستش را بخواهید چون این مرد کوچه در سرنوشت خود مأثر نیست؛ یعنی برای تعیین سرنوشت او سخنی از او نمی‏پرسیم و مشورتی با او نمی‏کنیم و به جایش همه از مستشاران و مشاوران خارجی می‏پرسیم؛ کار چنین خراب است و چنین گرفتار رهبران غرب زده‏ایم که گاهی درس هم خوانده‏اند. فرنگ و آمریکا هم بوده‏اند و کاش سروکارمان در دستگاه رهبری مملکت تنها با همین فرنگ رفته‏ها و درس خوانده‏ها بود.
آدم غرب‏زده هُرْهُری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به هیچ چیز هم بی‏اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همه چیز برایش علی‏السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتی لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم می‏رود. همان طور که به کلوب می‏رود یا به سینما. اما همه جا فقط تماشاچی است. درست مثل این که به تماشای بازی فوتبال رفته. همیشه کنار گود است. هیچوقت از خودش مایه نمی‏گذارد. حتی به اندازه نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعات تنهایی. و اصلاً به تنهایی عادت ندارد. از تنها ماندن می‏گریزد و اصلاً چون از خودش وحشت دارد همیشه در همه جا هست. البته رأی هم می‏دهد. اگر رأیی باشد ـ و به خصوص اگر رأی دادن مد باشد ـ اما به کسی که امید جلب منفعت بیش‏تر به او می‏رود. هیچوقت از او فریادی یا اعتراضی یا امّایی یا چون و چرایی نمی‏شنوی. سنگین و رنگین و با طمأنینه‏ای در کلام همه چیز را توجیه می‏کند و خودش را خوشبین جا می‏زند.
آدم غرب‏زده راحت طلب است. دم را غنیمت می‏داند و نه البته به تعبیر فلاسفه. ماشینش که مرتب بود و سروپزش، دیگر هیچ غمی ندارد. اگر در عهد بوق «غم فرزند و نان و جامه و قوت» سعدی را باز می‏داشت از سیر در ملکوت، او که سرش به آخور خودش گرم است جز به خودش به کسی نمی‏رسد. دردسر برای خودش نمی‏تراشد و به راحتی شانه‏هایش را بالا می‏اندازد و چون کار خودش حساب کرده است و چون هر قدمی را از روی حسابی بر می‏دارد و هر کاری را نتیجه معادله‏ای می‏داند کاری به کار دیگران ندارد ـ چه رسد که در غمشان باشد.
آدم غرب‏زده معمولاً تخصص ندارد. همه کاره و هیچکاره است. اما چون به هر صورت درسی خوانده و کتابی دیده و شاید مکتبی. بلد است که در هر جمعی حرفهای دهن پر کن بزند و خودش را جا کند. شاید هم روزگاری تخصصی داشته اما بعد که دیده است در این ولایت تنها با یک تخصص نمی‏توان خر کریم را نعل کرد، ناچار به کارهای دیگر هم دست زده است. عین پیرزنهای خانواده که بر اثر گذشت عمر و تجربه سالیان از هر چیزی مختصری می‏دانند ـ و البته خاله زنکی‏اش را ـ آدم غرب‏زده هم از هر چیزی مختصر اطلاعی دارد، منتهی غرب‏زده‏اش را. باب روزش را. که به درد تله‏ویزیون هم بخورد. به درد کمیسیون فرهنگی و سمینار هم بخورد. به درد روزنامه پرتیراژ هم بخورد. به درد سخنرانی در کلوپ هم بخورد.
آدم غرب‏زده شخصیت ندارد. چیزی است بی‏اصالت. خودش و خانه‏اش و حرفهایش بوی هیچ چیزی را نمی‏دهد. بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است. نه این که «کوسمو پولیتن» باشد یعنی دنیا وطنی. ابداً. او هیچ جایی است. نه این که همه جایی باشد. ملغمه‏ای است از انفراد بی‏شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه. چون تأمین ندارد تقیه می‏کند. و در عین حال که خوش تعارف است و خوش برخورد است به مخاطب خود اطمینان ندارد. و چون سوءظن بر روزگار ما مسلط است هیچ وقت دلش را باز نمی‏کند، تنها مشخصه او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید ترس است و اگر در غرب شخصیت افراد فدای تخصص شده است؛ این جا آدم غرب‏زده نه شخصیت دارد نه تخصص. فقط ترس از فردا، ترس از معزولی. ترس از بی‏نام و نشانی. ترس از کشف خالی بودن انبانی که به عنوان مغز روی سرش سنگینی می‏کند.
اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچکترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیس خبر دارد و سناتورهای آمریکایی را بهتر از وزرای حکومت مملکت خودش می‏شناسد. و اسم و رسم مفسر «تایم» و «نیوزکرونیکل» را از اسم و رسم پسر عمه دورافتاده خراسانی‏اش بهتر می‏داند. از بشیر نذیر راستگوتر شان می‏پندارد. و چرا؟ چون این همه در کار مملکت او موءثرترند از هر سیاستمدار یا مفسر یا نماینده داخلی. و اگر اهل ادب و سخن باشد فقط علاقه‏مند است که بداند برنده امسال نوبل که بود یا «گونکور» و «پولیتزر» به که تعلق گرفت. و اگر اهل تحقیق است دست روی دست می‏گذارد و این همه مسائل قابل تحقیق را در مملکت ندیده می‏گیرد و فقط در پی این است که فلان مستشرق درباره مسائل قابل تحقیق او چه گفت و چه نوشت. اما گر از عوام‏الناس است و اهل مجلات هفتگی و رنگین نامه‏ها که دیده‏ایم چند مرده حلاج است.
به هر صورت اگر یک وقتی بود که با یک آیه قرآن یا خبر منقول به عربی، همه دهان‏ها بسته می‏شد و هر مخالفی سرجایش می‏نشست حالا در هر باب نقل یک جمله از فلان فرنگی همه دهان‏ها را می‏بندد. و در این زمینه کار به چنان افتضاحی کشیده است که پیشگویی فال بینان و ستاره شناسان غربی یک مرتبه همه دنیا را به جنب و جوش در می‏آورد و به وحشت می‏اندازد. حالا دیگر وحی منزل از کتابهای آسمانی به کتابهای فرنگی نقل مکان کرده است یا به دهان مخبر رویتر و یونایتدپرس و الخ... این کمپانی‏های بزرگ سازندگان اخبار جعلی و غیر جعلی! درست است که آشنایی با روش علمی و اسلوب ماشین سازی و تکنیک و اساس فلسفه غرب را فقط در کتابهای فرنگی و غربی می‏توان جست ـ اما یک غرب‏زده که کاری به اساس فلسفه غرب ندارد ـ وقتی هم که بخواهد از حال شرق خبری بگیرد متوسل به مراجع غربی می‏شود. و از این جاست که در ممالک غرب زده مبحث شرق‏شناسی(که به احتمال قریب به یقین انگلی است بر ریشه استعمار روییده) مسلط بر عقول و آراء است. و یک غرب‏زده به جای این که فقط در جست وجوی اصول تمدن غربی به اسناد و مراجع غرب رجوع کند فقط در جست و جوی آن چه غیر غربی است چنین می‏کند. مثلاً در باب فلسفه اسلام ـ یا درباره آداب جوکیگری هندوها ـ یا درباره چگونگی انتشار خرافات در اندونزی ـ یا درباره روحیه ملی در میان اعراب... و در هر موضوع شرقی دیگر فقط نوشته غربی را مأخذ و ملاک می‏داند. این جوری است که آدم غرب زده حتی خودش را از زبان شرق شناسان می‏شناسد! خودش ـ به دست خودش ـ خودش را شیئی فرض کرده و زیر میکروسکوپ شرق شناس نهاده و به آن چه او می‏بیند تکیه می‏کند نه به آن چه خودش هست و احساس می‏کند و می‏بیند و تجربه می‏کند. و این دیگر زشت‏ترین تظاهرات غرب‏زدگی است. خودت راهیچ بدانی و هیچ بینگاری و اعتماد به نفس و به گوش و به دید خود را از دست بدهی و اختیار همه حواس خودت را بدهی به دست هر قلم به دست درماندهای که به عنوان شرق شناس کلامی گفته یا نوشته! و اصلاً من نمی‏دانم این شرق‏شناسی از کی تا به حال «علم» شده است؟ اگر بگوییم فلان غربی در مسایل شرقی زبان شناس است یا لهجه شناس یا موسیقی شناس، حرفی. یا اگر بگوییم مردم شناس است و جامعه شناس است باز هم تا حدودی. حرفی. ولی شرق شناس به طور اعم یعنی چه؟ یعنی عالم به کل خفیات در عالم شرق؟ مگر درعصر ارسطو به سر می‏بریم؟ این را می‏گویم انگلی روییده بر ریشه استعمار. و خوشمزه این است که این شرق‏شناسی وابسته به «یونسکو» تشکلاتی هم دارد و کنگره‏ای دو سال یا چهار سال یکبار واعضایی و بیا و برویی و چه داستان‏ها...
بدبختی این جا است که رجال معاصر ما ـ به خصوص آن‏ها که در سیاست و ادب هر دو دست دارند(و دست بر قضا این هم خود یکی از مشخصات سیاست و سیاستمداری در ممالک غرب‏زده است که سیاستمداران اغلب از ادبا هستند. از ادبایی ریش و سبیل دار. و به همین مناسبت عکس قضیه هم درست درآمده، یعنی هر سیاستمدار پیشوایی باید کتاب هم بنویسد.) اغلب نم‏کردگان همین مستشرق‏های غربی‏اند. چون روزگاری شاگرد مکتب یا محضر آن استاد بوده‏اند.
مستشرقی که چون در ولایت غربی خودش هیچ تخصصی نداشته و از هر فن و حرفه و تکنیک و ذوقی بی‏بهره بوده و به این مناسبت با آموختن یک زبان شرقی به خدمت مخفی یا علنی وزارت خارجه مملکت خود درآمده و بعد به دنبال ماشین ساخت فرنگ یا به عنوان پیشقراول آن و همراه متخصصان فنی به این سوی عالم صادر شده تا ضمن فروش مصنوعات فرنگی، شعری هم دلی دلی بشود و دل این خریدار وفادار خوش بشود که «بله دیدی؟ شنیدی؟ فلانی چه فارسی خوب حرف می‏زد!» این جوری است که مستشرق‏ها داریم با کتابها و تتبعات و حفریات و شعرشناسی‏ها و موسیقی‏دانی‏ها... آن وقت در این گرم بازار نیاز به تحول ماشینی مستشرق فرنگی چه می‏کند؟ می‏آید و شرح بر ملاصدرا می‏نویسد، یا رأی درباره اعتقاد یا عدم اعتقاد به امام عصر می‏دهد؛ یا در مناقب شیخ پشم‏الدین کشکولی تحقیق می‏کند. آن وقت به این آراء نه تنها هر غرب‏زده‏ای در هر جا استناد می‏کند، بلکه فراوان شنیده‏ایم که بر سر منبرها و در مساجد هم(که آخرین حصار درمقابل غرب و غرب‏زدگی انگاشته می‏شوند) به نقل از «کارلاین» و «گوستاولوبون» و «گوبینو» و «ادوارد براون» و دیگران(به عنوان) آخرین اسناد حقانیت فلان کس یا فلان کار یا فلان مذهب داد سخن می‏دهند.
البته بسیار به جا است اگر بگوییم که چون مرد غربی با وسایل دانشگاهی و تحقیقات و با کتابخانه‏های پر و پیمانش حتی در شناخت زبان یا مذهب یا ادب شرقی نیز روش علمی دارد و دست بازتر دارد و نگاه وسیع‏تر و ناچار قول و رأیش بر قول و رأی خود شرقی‏ها مرجح است که نه روش علمی دارند و نه آن وسایل تحقیقاتی را. و نیز شاید چون موزه‏ها و کتابخانه‏ها و دانشگاه‏های آن سر عالم باغارت آثار و عتیقه‏ها و کتابخانه‏های این سر عالم انباشته شده است ناچار یک غربی محقق در زمینه شناخت مسایل شرقی نیز وسایل بیشتری در دسترس دارد و به این علت بیشتر مراجع شرق را نیز باید در غرب جست و شاید چون خود شرقی هنوز به این عوامل نرسیده است یا چون هنوز در بند کفش و کلاه و نان روزانه است و فرصت بحث در لاهوت و ناسوت را نکرده است... و هزار شاید دیگر. و من همه این شایدها را لابد می‏گیرم. اما چه می‏گویید در مواردی که هم شرقی نظر داده است و هم غربی؟ و هر دو با یک روش اما با دو چشم؟ و دو دید و دو زبان؟ تصدیق نمی‏کنید که در چشم آدم غرب زده رأی مستشرق یا محقق غربی به هر صورت بر رأی یک متخصص شرقی مرجح است؟ ما خود بارها این تجربه را کرده‏ایم.
و به عنوان آخرین نکته ـ آدم غرب زده در این ولایت اصلاً چیزی به عنوان مسأله نفت را نمی‏شناسد. از آن دم نمی‏زند. چون صلاح معاش و معاد او در آن نیست. و گرچه گاهی فقط از همین راه نان می‏خورد اما هیچوقت سرش را به بوی نفت به درد نمی‏آورد. نه حرفی ـ نه سخنی ـ نه اشاره‏ای و نه امّایی! ابداً. در مقابل نفت تسلیم محض است. و اگر پا بدهد خدمتکاری و دلالی نفت را هم می‏کند. برایشان مجله هم می‏نویسد (رجوع کنید به مجله کاوش) و فیلم هم می‏سازد(موج و مرجان و خارا را ببینید) اما شتر دیدی ندیدی. آدم غرب‏زده خیال پرور نیست. ایده آلیست نیست. با واقعیت سروکار دارد. و واقعیت در این ولایت یعنی گذر بی‏دردسر نفت.۲
۱. برگرفته از نوشته همسر جلال، خانم سیمین دانشور. ر.ک: غروب جلال.
۲. ر.ک: کیهان فرهنگی، شماره ۱۸۰، ویژه گرامیداشت جلال آل احمد.
منبع : طوبی