چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکر باید منتقد قدرت باشد


روشنفکر باید منتقد قدرت باشد
اقتراح «باشگاه» با موضوع «روشنفکران و سیاست» از شنبه گذشته آغاز شده است و تا پایان هفته ادامه خواهد داشت.
مطالب خود در این خصوص را به آدرس روزنامه یا ایمیل bashgah.hammihan@gmail.com ارسال کنید،
▪ چرا در انتخابات ریاست جمهوری نهم ائتلاف بزرگ و بی‌نظیری از روشنفکران شکل گرفت اما تاثیرش کم‌فروغ بود؟
اول اینکه به نظر من ائتلاف بزرگی شکل نگرفت و دوم اینکه خیلی دیر و بدون زمینه این گروه از روشنفکران به میدان آمدند. یعنی باید زودتر در شعارهای انتخاباتی و مخصوصا در کانال‌های دانشگاهی وارد می‌شدند. یعنی اگر دانشگاهیان و دانشجویان توجیه می‌شدند که پشت سر اصلاح‌طلبان قرار بگیرند شاید وضعیت خیلی تفاوت پیدا می‌کرد. اما اصلاح‌طلبان به تعبیر من حاضر نبودند انتقادات را بپذیرند و در لحظات آخر خواستند یک وضعیت حسی را در جامعه برانگیزند.
مثلا برخی از روشنفکران دچار این ترس شدند که مبادا دولت جدید یک دولت خیلی ترسناک و عجیب و غریب رادیکالی از کار دربیاید. بنابراین به‌طور حسی وارد میدان شدند و فاقد برنامه، تفکر، نظریه و سازماندهی اجتماعی بودند. نتیجه‌اش هم یک موج حسی در لایه‌هایی بود که می‌توانستند مخاطبان روشنفکران باشند. یعنی این موج در لایه‌های متوسط و متوسط به بالا وجود داشت در حالیکه لایه‌های اصلی شهری از این فضا به دور بودند.
▪ چرا این ائتلاف زودتر شکل نگرفت یا در انتخابات دیگری شکل نمی‌گیرد؟
من فکر می‌کنم مشکل بنیادی از طرف اصلاح‌طلبان بوده. چون اصلاح‌طلبان داعیه‌دار قدرت بودند. اصلاح‌طلبان به جای اینکه بخواهند سازماندهی اجتماعی‌شان را تقویت کنند و در یک گفت‌وگوی انتقادی مداوم با روشنفکران قرار بگیرند بیشتر مایل بودند از آنها در دوره‌های سیاسی و به جهت احساسی استفاده کنند و این فضا را تلخ می‌کرد.
یعنی اصلاح‌طلبان باید به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی می‌کردند که می‌دانستند روی چه لایه اجتماعی می‌خواهند تاکید کنند که این کار صورت نگرفت. نمونه‌اش این بود که در ۸ سال دوره اصلاحات‌، دولت با آنکه شعار جامعه مدنی می‌داد اما روسای دانشگاه‌ها به جز در سال آخر همچنان انتصابی بودند. در آن ماه‌های آخر هم به خاطر انتخابات سعی کردند با شتاب یک آئین‌نامه‌ای تهیه کنند تا انتخاباتی صورت بگیرد.
من فکر می‌کنم اصلاح‌طلبان نسبت به شعارهایی که می‌دادند صادق نبودند. البته روشنفکران هم مشکلات خاص خودشان را داشتند. نمی‌خواهم روشنفکران را مبرا کنم ولی چون سیاست و کانال‌های اصلی در اختیار اصلاح‌طلبان بود طبیعتا باید اول آنها پاسخ دهند که چرا نتوانستند از ذخیره روشنفکری مناسب جامعه استفاده کنند.
▪ الان برای برقراری رابطه بین روشنفکران و سیاستمداران اصلاح‌طلب چه مقدماتی احتیاج است؟
من نمی‌توانم از طرف روشنفکران صحبت عمومی بکنم. چون به نظر من روشنفکران درعین اینکه یک لایه اجتماعی هستند ولی تحت یک شعار و خواست و اراده واحد قرار ندارند و این طبیعی هم هست. اما فکر می‌کنم روشنفکران و سیاستمداران همیشه باید در یک گفت‌وگوی انتقادی باهم باشند.
گفت‌وگوی انتقادی البته در آنجایی‌که همدلی وجود دارد می‌تواند به همدلی بیشتری نیز بینجامد. درعین‌حال که روشنفکران اولویت‌های سیاسی خودشان را مطرح می‌کنند نقش انتقادی خود را نسبت به قدرت نباید از دست بدهند. یعنی وجه انتقادی‌شان همیشه باید اولویت داشته باشد نسبت به فعالیت‌های سیاسی‌شان. از آن طرف هم سیاستمداران باید بپذیرند که در ایران باید زمانی با این شیوه از سیاست‌ورزی وداع کنیم، همان شیوه‌ای که فکر می‌کنیم خودمان در واقع تدبیر تمام عالم و آدم در اختیار ماست و کافی است که با تمهیداتی همه را به سمت خود بکشانیم بدون اینکه بنیادهای مشخص سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خودمان را بر این و آن آشکار کنیم.
سیاستمداران دوست دارند هیاتی رفتار کنند به همین دلیل عده‌ای را سعی می‌کنند جمع کنند بدون اینکه وفادار باشند به بنیادهایی که وجود دارد. آنها مفصل شعار می‌دهند و احساس جامعه را برمی‌انگیزند، هیچ گونه اصولی در گردش‌های سیاسی‌شان به چشم نمی‌خورد و دوست دارند روشنفکران را هم در این وسط بازی دهند نه اینکه با آنها وفاق و همدلی و گفت‌وگوی انتقادی داشته باشند. من فکر می‌کنم آنها زیرک هستند و دوست دارند دستی به سروگوش روشنفکران بکشند و بر اسب مراد و قدرت سوار شوند.
▪ اصلا روشنفکران ایرانی سوای سیاستمداران تا چه اندازه در سیاست تاثیرگذار بودند و هستند؟
فکر نمی‌کنم استوانه اصلی تاثیرگذاری در سیاست مال روشنفکران باشد. یعنی در ایران سیاست حالت هیاتی و عشیره‌ای دارد و روشنفکران تاثیر اندکی بر روی سیاست دارند. اگر در ایران یکسری احزاب منسجم، سازمان‌یافته با مدیریت‌های اصولی و بنیادی داشتیم روشنفکران هم می‌توانستند نقش بیشتری داشته باشند.
برای همین هم روشنفکران الان بیشتر نقش انتقادی و بعضا سلبی دارند. بیشتر نفی‌کننده هستند و حالت ایجابی ندارند و این یک ضعف است که در پیوند سیاست و روشنفکری وجود دارد.
▪ رابطه‌شان با بخش اجتماعی به چه شکل است؟
من براین باور نیستم که روشنفکران می‌توانند با همه لایه‌های اجتماعی رابطه ارگانیک داشته باشند. روشنفکران نسبت به بحثی که در تولید اندیشه و یا دغدغه‌های سیاسی – اجتماعی دارند با بخشی از لایه‌ها می‌توانند مرتبط باشند و چه بسا آن لایه‌ها می‌توانند ترجمان خوب دغدغه‌های روشنفکران باشند برای لایه‌های دیگر. اما لایه‌های اجتماعی که بخواهند مخاطب روشنفکران باشند در جامعه قوام لازم را ندارند.
از سوی دیگر روشنفکران هم نتوانستند لایه‌های اجتماعی متناسب با خودشان را فراهم کنند. این به‌خاطر ضعف جامعه مدنی است ،به خاطر انسداد سیاسی است، به‌خاطر پیشینه کودکسانی جامعه ایرانی است که خیلی زود دچار حسیات می‌شود. دلایل مختلفی دارد که باید مفصل به آنها پرداخت.
▪ آیا در همان انتخابات روشنفکران مخاطب‌شناسی کرده بودند؟
این سوال را باید از روشنفکرانی بپرسید که در انتخابات شرکت کرده بودند. اما به نظر من آنها مخاطب‌شناسی نکرده بودند و دچار نوعی حسیات شدند. آنها دچار نوعی وحشت شدند که دولت دیگری که سر کار می‌آید در واقع چه اقداماتی از آن سر خواهد زد. این خودش برخاسته از این بود که از ظرفیت‌های سیاسی نیروهای اجتماعی تحلیل روشنی نداشتند. من خودم شخصا اعتفقادم براین بود که آن دولت وحشتناکی که اصلاح‌طلبان توهمش را داشتند و در جامعه به آن دامن می‌زدند وجود خارجی نخواهد داشت. چون ظرفیتش نیست.
بله، عده‌ای دوست دارند در جامعه نوعی تندروی سیاسی و ماجراجویی‌های سیاسی را در پیش بگیرند اما آیا ظرفیت سازماندهی اجتماعی و ظرفیت تحقق شعارهای سیاسی و پشتوانه‌سازی اقتصادی را هم دارند؟ ولی روشنفکران و گروهی که به صحنه آمدند دچار هراس سختی شدند که عمدتا اصلاح‌طلبان به آنها منتقل کردند. من خودم در یکی از آن مقالاتی که در یاس‌نو می‌نوشتم توضیح دادم که قدرت را نمی‌شود با ترساندن به دست آورد بلکه قدرت باید پایه‌های ایجابی هم داشته باشد.
▪ بعد از گذشت این دو سال بازهم شما هیچ تندروی‌ای نمی‌بینید؟
چرا. منظورم این نیست که تندروی نشده. من در این تردید ندارم که وضعیت در دولت اصلاحات به مراتب بهتر بود. من می‌گویم احساسات در تصمیم‌گیری دخالت داشت. از آن طرف آن وحشتی که می‌گفتند دولت جدید برقرار خواهد کرد نه اینکه دولت جدید نخواهد بلکه ظرفیت تحققش را ندارد. یعنی اگر یک دولتی بخواهد انسداد کامل سیاسی - اجتماعی برقرار کند باید ظرفیت‌های اجتماعی، فنی، مدیریتی و حتی ظرفیت مدرن بودنش را هم داشته باشد.
دولت فاقد اینها است. حوادثی را که دولت ایجاد می‌کند و فشارهایی را که به وجود می‌آورد اگرچه قابل تاسف است و من از این قضیه دفاع نمی‌کنم اما می‌خواهم بگویم که اصلاح‌طلبان می‌خواستند با ترساندن روشنفکران و لایه‌های اجتماعی همچنان به شکل نیم‌بند سیاست‌های خودشان را پیش ببرند. یعنی آنها نیامدند در شعارها و سیاست‌هایشان راسخ باشند. حتی تا روز آخر هم حاضر نبودند از خودشان نقد جدی بکنند.
به همین دلیل در چند انتخابات میلیون‌ها رای را از دست دادند و حتی دلیل واقعی همین را هم جست‌وجو نکردند. آنها نیامدند به این سوالات پاسخ دهند که آیا دولت اصلاحات واقعا انتقادپذیر بود؟ آیا دولتی بود که آزادی‌ها را پاس می‌داشت؟ آیا حاضر بود مقاومت مدنی را حتی در پرده تشویق کند؟ لذا این کارها صورت نگرفت. من نمی‌خواهم از دولت موجود دفاع کنم اما اصلاح‌طلبان همه را دچار هراس کردند بدون اینکه تحلیل سیاسی – اجتماعی از قضایا وجود داشته باشد.▪ آیا در مقابل نقدی هم به روشنفکران وارد است؟
روشنفکران باید منتقد قدرت باشند. روشنفکران باید از وابستگی‌های حزبی به دور باشند و نظر شخصی بدهند. روشنفکران باید بتوانند بیش از هرچیز با خودشان گفت‌وگو کنند بعد هم با جامعه دانشگاهی وارد گفت‌وگو شوند و درعین‌حال لایه‌های اجتماعی مناسبی را پیدا کنند تا در آنجا نیز بتوانند گفت‌وگو کنند. به عنوان مثال نگاهی به تیراژ کتاب‌ها بکنید. تیراژ کتاب‌های خوارزمی در سال ۵۵ که کتاب‌هایی با فضا و زمینه روشنفکری بودند ۵ هزار بود اما الان تیراژ کتاب‌های سیاسی، فلسفی و روشنفکری ۱۴۰۰ تا است.
- البته کتاب‌هایی که براثر هیجانات سیاسی منتشر می‌شوند مثل کتاب‌های آقای گنجی تیراژ‌های زیادی دارند- این نشان‌دهنده این است که لایه‌های اجتماعی مناسبی که بخواهند مخاطب روشنفکر باشند وجود ندارند و روشنفکران هم نتوانستند با دانشجویان و دانشگاهی‌ها ارتباط وثیق داشته باشند و این ضعفی است که هم به روشنفکران برمی‌گردد و هم فعالان جنبش سیاسی - اجتماعی و هم به خود سیاستمداران اصلاح‌طلب.
● توصیه به اعضا:
شهروندان ایران و آمریكا
▪ باشگاه:
به شما، عضو محترم باشگاه روشنفكران یك توصیه داریم و آن اینكه فرصت خواندن شماره جدید نشریه «شهروند» را از دست ندهید. شماره چهارم شهروند، همچون سه شماره قبلی اختصاص به یك پرونده دارد. نویسندگان شهروند در این شماره رابطه ایران و آمریكا از جهات گوناگون را واكاوی كرده و اكنون شما می‌توانید یك نسخه از شهروند را با قیمت هزار تومان بخرید و به اندازه چندین كتاب و مقاله، از رابطه ایران و آمریكا و دیگر جنبه‌های حكومت این كشور اطلاعات كسب كنید.
شهروند را كه دست بگیرید و ورق بزنید اول از همه یادداشت سردبیر جلب توجه می‌كند. محمد قوچانی مقاله‌ای نگاشته با عنوان «نفرت از راست، عشق به چپ» و در آن به نمونه‌های عینی رهبران راست‌گرا و چپ‌گرای معاصر جهان اشاره كرده تا جواب یك پرسش را بگیرد؛ پرسشی كه خود طرح كرده با این مضمون كه «آیا واقعا راستگرایی به معنای حفظ وضع موجود و مخالف باهرگونه تغییر و تحول است و چپ‌گرایی برعكس آن؟» مقاله محمد قوچانی را كه بخوانید در خطوط پایانی آن پاسخ این پرسش را نیز از قلم او به صورت برجسته می‌خوانید كه نوشته است: «واقعیت این است كه چپ‌ها بیش از آنكه عمل كنند، حرف می‌زنند و راست‌ها بیش از آنكه حرف می‌زنند به حرف چپ‌ها عمل می‌كنند.»
از خواندن یادداشت سردبیر كه فارغ شوید جوابیه‌ای می‌خوانید از احمد غضنفرپور به یكی از مطالب شماره قبل نشریه شهروند. غضنفرپور همان پزشكی است كه امام‌خمینی پس از ورود به پاریس، چند روزی را در منزل وی اقامت گزیدند و سپس به نوفل‌لوشاتو نقل مكان كردند.
اما انجام مذاكرات میان ایران و آمریكا در بغداد بهانه‌ای شد برای نویسندگان شهر وند تا قلم در دست گیرند و از جنبه‌های گوناگون، رابطه دو كشور را توصیف كنند. مقاله ورودیه بخش پرونده، مطلبی است درباره داستان روابط ایران و آمریكا از كارتر و پهلوی تا بوش و احمدی‌نژاد با عنوان «قفل بی‌كلید». نویسنده نگاشته خود را با این نتیجه‌گیری نهایی به پایان می‌رساند كه: «سال‌ها پیش فرانتس كافكا گفته بود كه «مجسمه آزادی به جای مشعل، شمشیر خشونت و رقابت‌های سرمایه‌داری را به دست گرفته است» و اكنون مقامات ایرانی نیز به تبع این روایت كافكایی فاصله‌ها را با كشوری غیردوست همواره نگه می‌دارند.»
بازهم كه ورق بزنید روایتی از اردشیر زاهدی، آخرین سفیر پهلوی در آمریكا می‌خوانید و بعد روزهای پرالتهاب پیروزی انقلاب تا تسخیر سفارت آمریكا را ذیل عنوان «سقط جنین پس از ۹ ماه تنش» را به قلم شیوای نویسنده خواهید خواند. اما این تمام مطالب بخش پرونده نیست كه اگر نوشته‌های قبلی رضایتتان را جلب كرد، بازهم می‌توانید وقت بگذارید و خواننده مطلب دیگری باشید درباره «ماجرای مك فارلین» یا آنچه در مغرب زمین «ایران- كنترا» نامیده می‌شود.
اینجاست كه شاید علاقه‌مند شوید تا از تاریخ آمریكا نیز برگ‌هایی بخوانید. نویسندگان شهروند فكر این را هم كرده‌اند و درباره تاریخ شكل‌گیری این كشور نیز مطلبی تهیه كرده‌اند با عنوان «دموكراسی مهاجران».
دو گفت‌وگو نیز درباره روابط ایران و آمریكا در شهروند منتشر شده است؛ یكی گفت‌وگو با حسن عباسی، كه به عنوان رئیس مركز بررسی‌های دكترینال بدون مرز شناخته می‌شود و دیگری هم گفت‌وگویی است با محسن محبی درباره بررسی حقوقی قرارداد الجزایر. ما ضمانت می‌كنیم كه شما هنوز خسته نشده و علاقه‌مند هستید تا دو مقاله از دكتر دهشیار را نیز بخوانید كه یكی را درباره ماهیت تصمیم‌گیری در آمریكا نوشته و دیگری را با عنوان «سرزمین لابی‌ها» به بررسی نقش پررنگ لابی‌ها در سیاست این كشور اختصاص داده است.
اما پرونده آمریكا هنوز بسته نشده، چراكه احمد زیدآبادی نیز مقاله‌ای درباره تلاش آمریكا برای امنیت اسرائیل نوشته است. در بخش اندیشه نیز می‌توانید خواننده مطلبی باشید درباره جایگاه مذهب در اعلامیه استقلال آمریكا و نیز مطلب دیگری درباره سفر دو اندیشمند علوم سیاسی یعنی هانا آرنت و الكسی دوتوكویل به آمریكا و كتاب‌های این دو نویسنده از مشاهدات سفر خود به سرزمین جدید با عنوان «زائران اروپایی آمریكا».
شهروند را كه دست بگیرید مطالب خواندنی دیگری نیز در صفحات خبرنامه، موسیقی، سینما، رسانه و ورزشی و.. آن خواهید خواند. توصیه امروز ما را كمی جدی بگیرید.
بابك مهدیزاده
منبع : روزنامه هم‌میهن


همچنین مشاهده کنید