جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بازگشت به ژئوپلیتیک تمدنی


بازگشت به ژئوپلیتیک تمدنی
افزون بر ۲۰۰سال از نخستین موج غرب‌ستیزی و سنت‌خواهی مسلمانان در برابر نوگرایی غربیان می‌گذرد اما همچنان این غرب مسیحی است که خطبه بر شرق مسلمان می‌خواند. نزدیک به یک قرن از برخاستن اسلاویسم در برابر ژرمنیسم و انگلوساکسونیسم و همچنین نیم‌قرن از قیام تمدن‌های آسیای شرقی می‌گذرد اما همچنان این تمدن غربی است که بر مشرقین اروپا و آسیا فرمان می‌راند و آن دو را به سخره می‌گیرد. حتی هنگامی که گمان می‌رفت، شرق چشم از خواب گشوده و به راه افتاده است و غرب به فصل برودت تمدنی رسیده و به خواب زمستانی فرو رفته است، آواز غرب از اوج شنیده می‌شود و غریو شرق از دور؛ گویی که پایانی بر چیرگی تمدن غربی و خفتگی تمدن شرقی مقدر نشده است. در حالی که قرن بیست و یکم را با ظهور آسیا در برابر غرب آغاز کرده‌ایم اما احساس نمی‌کنیم که به عهد جدیدی قدم نهاده‌ایم. چنین تعبیری احتمالا سبب اعتراض افرادی خواهد شد که به این تفکر رواقی ایمان دارند که«بعضی اقوام رو به عظمت می‌روند و برخی دیگر رو به انحطاط می‌نهند و در فاصله کوتاهی نژاد‌ها تغییر می‌یابند و همچون دوندگان مشعل حیات را دست به دست می‌گردانند». چنین موضعی البته ناشی از افسردگی رواقیون از شکست آتن در برابر اسپارت و امید آنان به چرخ زمانه بود تا شاید دولت آتن دوباره زنده شود و تمدن را از سرگیرد؛ اما احتمالا اول باری بود که فرضی پیرامون جابه‌جایی قدرت‌ها طرح می‌شد.
فرضی که بعدها راستین بودنش به اثبات رسید و تا جایی پیش رفت که فردریش هگل، چرخه‌های تمدنی را تشخیص داد و جنگ را در راستای به اوج رساندن قدرت آلمان ستود و سرانجام «آرنولد توین بی»، سه مرحله تمدنی را کشف کرد و نشان داد که هر تمدنی ابتدا ظهور می‌کند و سپس به اوج می‌رسد و عاقبت سقوط می‌کند؛ چنانکه امپراتوری‌های ایران و روم، عثمانی و اتریش – مجارستان و رایش و انگلستان ظهور و سقوط کردند. بازار تحلیل و نظریه‌پردازی در سطوح تمدنی چنان حرارت گرفت که زیگموندفروید کوشید تا اثر عقده‌های فرونهاده درون تمدنی را بر رفتار تمدن‌ها کشف کند و بدین‌وسیله، ریشه‌های فرهنگی جنگ و صلح را بیابد. اکنون نیز در ادامه این تلاش‌ها گروهی بر آن شده‌اند که ایالات متحده آمریکا و فراتر از آن کلیت تمدن غربی را در معرض سقوط و ظهور دوباره آسیا به رهبری چین ببینند و از پویایی هرم ژئوپلیتیک، خوانشی تمدنی عرضه کنند.
پس از فروخفتن امواج پان‌اسلامیسم و پان‌عربیسم در خاورمیانه، به نظر اینان کنفوسیوسیسم چینی می‌تواند، جانشین لیبرالیسم غربی شود و غرب را در کل براندازد. رشد شتابان چین نیز این پندار را تقویت می‌کند که استحاله پیشوایی آمریکا با توجه به بحران‌های گرفتار شده در آن، قریب‌الوقوع می‌نماید. این کسان، آشکارا مرتکب همان خطایی می‌شوند که ساموئل هانتینگتون در برتری دادن به تمدن غربی شده بود. این پروفسور فراموش کرده بود که تمدن‌ها از آنجایی که فاقد سازمان اجرایی هستند، قادر به نبرد با یکدیگر نیستند و طرفداران سقوط تمدن غربی نیز توجه ندارند که جابه‌جایی‌های عمودی و افقی نه میان تمدن‌ها که در ساختار قدرت‌ها اتفاق می‌افتد که در دنیای کنونی توسط حکومت‌های ملی تحقق می‌یابند. با وجود این در ادوار گذشته روا بود که تمدن را مترادف قدرت بگیرند و جابه‌جایی قدرت‌ها را در قالب امپراتوری‌ها بسان جابه‌جایی تمدن‌ها به‌کار برند. می‌دانیم که فرآیند جا انداختن حکومت‌های ملی تا پایان عمر اتحاد جماهیر شوروی میسر نشد.
چون قدرت‌های امپراتوری بر اساس گستره سرزمینی و جنبه تمدنی بخشیدن به این پهنه‌های جغرافیایی تجربه می‌شدند، ناچار، نقد قدرت به موازات ویژگی تمدنی قرار می‌گرفت و همپای آن به شمار می‌آمد. در شرایط حاضر، نه تنها حکومت ملی به عنوان الگوی جاری در جداسازی ملت‌ها از هم به رسمیت شناخته می‌شود (و گاه نظیر اتحادیه اروپا در حال عبور به مدل تازه‌ای است که هنوز نامی ندارد) بلکه امتیازات تمدنی نیز از سیاست به کلی جدا شده و به راه خود رفته است. به موهبت رونق سکولاریزاسیون سیاست‌های ملی و از سوی دیگر بی‌اعتبار شدن برتری قومی و نژادی، دو مولفه اصلی تمدن‌های کلاسیک یعنی دین و نژاد از سیاست بین‌الملل برکنار ماندند تا صفات حقوقی روابط بین‌الملل بر وزن خود در برابر صفات احساسی بیفزاید. با استناد به این استدلال‌هاست که می‌توانیم شاهد دگرگونی در ساختار قدرت و سپردن فرصت سیادت به مدعیان جدید باشیم، بدون آنکه لازم باشد، خصوصیات تمدنی را در این دگرگونی دخالت دهیم.
بدین معنا هرچند که چین تا سال ۲۰۲۰ به رتبه دومین اقتصاد برتر جهان صعود می‌کند و از هم‌اکنون به بزرگترین چالش هژمونی آمریکا تبدیل شده است اما به دلایل روشنی امکان ندارد، جای آنچه که را پیشتر «هژمونی تاریخی» غرب خوانده‌ام، هژمونی تمدنی چین یا هر ابرقدرت آسیای دیگری بگیرد. پیش از نقل این دلایل باید بدانیم که منظور از تمدن در این مقاله چیست؟
به تعریفی تمرکز کنید که ساموئل هانتینگتون از تمدن به دست می‌دهد:«عالی‌ترین سطح گروه‌بندی بشر و گسترده‌ترین سطح هویت فرهنگی انسانی است که وی را از سایر گونه‌های جانوری متمایز می‌سازد». تنها نارسایی موجود در این هنرنمایی فکری هانتینگتون، اغماض از وجود برجستگی برخی عناصر فرهنگی،نسبت به دیگر عناصر آن است به نحوی که اگر چنین ویژگی‌های بارزی در فرهنگ نمی‌بود، بی‌شک آن دانشمند نیز قادر نبود، همسانی یا ناهمسانی‌های تمدن‌های ۹گانه خود را معین کند و از آن برخورد احتمالی تمدن‌ها را نتیجه بگیرد. بنابراین پاسخ به این پرسش می‌ماند که عناصر برجسته فرهنگی در تمدن غربی که موجب شناسایی هویت کلان فرهنگی غرب می‌شود، کدام هستند و چگونه پدید آمده‌اند؟ تا آنجا که به منظور ما از تمدن غربی مربوط می‌شود، قرن شانزدهم میلادی نقطه شروع تمدن‌غربی محسوب می‌شود. هنگامی که چارلز پنجم بی‌رحمانه به سوی ماورای دریاها حرکت می‌کرد تا عصر اکتشافات اروپاییان را به عصر مکافات مستعمرات جدید تبدیل کند.
افزایش رفاه ناشی از تجارت و مالیه قوی، شعله‌های بحران مذهبی را افروخت. مذهبی که بر سر راه تجارت جدید مدام مانع‌تراشی می‌کرد. افزایش نارضایی‌های اجتماعی به ویژه میان مذهبیون که شاهد اشاعه کلاه شرعی برای رفتارهای خلاف شرع فئودال‌ها در حفظ رقابت با تاجران بودند و روستاییان که در لابه‌لای چرخ‌های بورژوازی در حال تکوین و ساختار قدیمی فئودالی هزینه می‌پرداختند، سرانجام با منازعه بی‌پایان شاهان و کلیسا در باب حدود حاکمیت الهی و زمینی سبب شد تا جنبش اصلاحات مذهبی به سود تغییرات تجاری نوین قدم به میدان بگذارد و اینگونه بود که از آتش جنگ‌های تجاری و مذهبی، فردگرایی به عنوان سنگ بنای آزادی دستاویز اصلاح‌گران و تاجران شد تا در ماراتن با شاهان و کلیسا، تمدن جدید غرب را برپا کند. بورژوازی ملی طی ۱۵۰ سال به تغییر جغرافیایی اروپا انجامید و این تغییرات به مدد ناوگان تجاری در کمتر از ۳۰۰ سال به تمامی جهان سرایت کرد. ثمره چندین انقلاب پیاپی در قلب اروپا ارزش‌هایی همچون فردگرایی،آزادی و دولت مدرن بود که به تبع فلسفه پیدایش خود از فردگرایی و آزادی دفاع می‌کرد.
دولت مدرن پایه حفظ امنیت برای دو ارزش نخستین بود و آنجا که به هر دلیلی از تکلیف ساقط می‌شد، جنبش‌های اعتراضی را حیات می‌داد. اینچنین بود که مرافعه پیوریتن‌ها و کلیسای انگلیکن در دفاع از فردگرایی و آزادی به خلق ایالات متحده آمریکا منجر شد تا تمدن غربی دو نماینده در دو سوی اقیانوس داشته باشد. اولا گسترش تاریخی سه ارزش یاد شده در تمدن غرب به سرتاسر کره خاکی و ثانیا به موجب بی‌قیدی این ارزش‌ها در انتخاب مصادیق خود که اجازه می‌داد هر فردی با هر فرهنگی در هر کجای جهان آن را اختیار کند، کمترین چالش اخلاقی را برای آن حاصل آورد. بدون تردید مزیت جغرافیایی و تاریخی شکل‌گیری تمدن غربی هرگز برای دیگر تمدن‌ها وجود نداشت. نه به لحاظ جامعیت و انعطاف‌پذیری که برای تاریخ تمدن غرب یک ضرورت بود و نه از حیث گستردگی ارضی، هیچ یک از تمدن‌های رقیب نتوانستند با تمدن غرب به رقابت برخیزند و از این رو بود که امروزه شاخصه‌های این تمدن یعنی تجارت، فردگرایی و آزادی، درکی انسان‌مدارانه و مطابق با شرافت بشری را تداعی می‌کند که با هیچ یک از آموزه‌های تمدنی دیگر ستیز ندارد.
هرچند که تمدن غرب از محصوریت جغرافیایی اروپا برخاست اما بدان محدود نماند و اکنون کمتر کسی است که با نفس صور آزادی‌های فردی مخالف باشد. این در حالی است که به جهت فقدان شرایط تاریخی به‌گونه‌ای که برای غرب مهیا شد، تمدن‌های اسلاو، کنفوسیوسی و اسلامی و... قادر به قبض سایر تمدن‌ها و بسط خود به اقصی نقاط جهان نیستند علت عمده چنین امری غلبه جنبه‌های قومی دینی در این تمدن‌ها بر خلاف تمدن غربی است که فرادینی و فوق ملی است. در صورتی که بخواهیم هژمونی تمدنی چین را از طریق ارزش‌های کنفوسیوسی بپذیریم، باید چینی شدن را هم بپذیریم اما برای پذیرفتن ارزشی چون آزادی و فردگرایی لازم نیست که فرانسوی یا آمریکایی باشیم.
در صورتی که بخواهیم دیگران را به پذیرفتن هژمونی تمدن اسلامی دعوت کنیم، ابتدا باید مقدمات مسلمان شدن آنها را فراهم کنیم. برای ارزش‌های قومی تمدن عربی و ایرانی هم وضع بهتر نیست. درست به این دلیل است که برقراری هژمونی تاریخی تمدن غرب به سادگی ممکن می‌شود و استقرار هژمونی تمدن‌های شرق میسر نمی‌گردد. روسیه تنها کشوری است که پس از سرنگونی تزارها از منویات اسلاوگرایانه دست شست و به حکومت‌ـ ملت بودن در جوار اروپا تن داد. نبود ارزش‌های اساسی که قادر به رقابت با ارزش‌های تمدنی غرب باشد، از مستنداتی است که نشان می‌دهد اگر تمدن غرب از تهدید روسیه دست‌ بردارد، همسویی غرب و روسیه را راحت‌تر از اتحاد چین یا اسلام با غرب می‌سازد و در آن سو اگر به تهدید ادامه دهد احتمال اتحاد چین و روسیه را افزایش می‌دهد. برای غرب بهتر آن است که از گسترش ناتو به سوی شرق منصرف شود. چه در غیر این صورت علاوه بر اینکه اتحاد بسیار محتمل خود با روسیه را لوث می‌کند، نابودی ناتو را به دنبال این اتحاد ضدغربی قطعیت می‌بخشد.
تمدن غرب در دنیای کنونی جنبه مرکزیت یافته و برای دیگر تمدن‌های اقماری که از ویژگی ممتاز آن برخوردار نیستند راهی نمی‌ماند که یا در آن هضم شوند و یا در اقمار باقی بمانند. مستحیل شدن در تمدن غربی هرگز بدان معنا نیست که تمدن‌های اقماری باید از دیگر عناصر فرهنگی خود صرف‌نظر کنند، بلکه می‌توانند به جنبه‌های غیررقابت‌آمیز با تمدن غربی استمرار دهند اما رقابت با ارزش‌هایی که ابعاد جهانی یافته است، ممکن نخواهد بود مگر در همان مقیاس رقابت‌پذیر باشند. این گفته‌ها باز بدان مفهوم نیست که سلطه بی‌چون و چرای تمدن غرب را ثابت کند بلکه مقصود فهم ژئوپلیتیکی از رقابت قدرت‌ها و یافتن طرقی است که چیرگی تمدنی را با مشکل دچار سازد. به گفته تی.‌اس.الیوت گستردگی آشوب برای صلح ضروری است.
دیاکو حسینی
منبع : روزنامه کارگزاران