پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


چیزی از «نت ورک مارکتینگ» شنیده یی


چیزی از «نت ورک مارکتینگ» شنیده یی
● پرده اول
شما از طرف یکی از دوستان فرهنگی تان به یک مهمانی دعوت شده اید. میزبان برای دعوت از شما اصرار زیادی کرده و رفاقت های قدیم را به شما یادآوری کرده است. شما به رغم میل باطنی تان، بعد از اتمام کار، از جنوب شهر با مترو و اتوبوس خودتان را به جایی در شمالی ترین نقطه، در حوالی درکه می رسانید. در راه، در عین حال که خودتان را به خاطر قبول دعوت لعن و نفرین می کنید و به یاد کارهای عقب مانده تان هستید، از اینکه بعد از مدت ها رفیق قدیمی تان را می بینید و می توانید خاطرات آن روزها را مرور کنید، کم و بیش هیجان زده اید و مدام یاد این موضوع می افتید که باید هراز چندی این گونه مهمانی ها برقرار باشد تا زندگی تان از روزمرگی و یکنواختی خارج شده و معناهای تازه بیابد.
به هر حال بعد از یک مترو سواری و پرس شدن در واگن های قطار و بعد از آن اتوبوس سواری مفصل خودتان را به خیابانی رسانده اید که آدرس مورد نظر در انتهای آن است. با این تفاوت که این خیابان شمال شهری مسیر اتوبوس یا حتی تاکسی نیست و شما مجبور به پیاده روی هستید یا باید سواری دربست کرایه کنید؛ مروری در جیب و باز یادآوری این نکته که یک شب که هزار شب نمیشه. سواری دربست منصف است و با یک اسکناس دوتومانی مشکل را حل می کند. آدرس را پیدا می کنید و در دل تان به همت بلند دوست تان آفرین می گویید که با اینکه فرهنگی است و معلم است، کجاها که خانه دارد و این را به نبوغ فطری او نسبت می دهید. زنگ می زنید، دوست تان در را باز می کند و داخل می شوید. جلوی در واحد کفش های زیادی را می بینید. دوست تان توضیح می دهد که دوستان جدیدند و آشنا می شوی. کمی از هیجان تان کاسته می شود. ترجیح می دادید تنها باشید و خاطرات قدیم را مرور کنید. «این هم از مضرات روزمرگی است که دچار آن هستم»؛ این جمله را به خودتان می گویید و می پذیرید که آدم باید مدام به تعداد دوستان خود بیفزاید. وارد می شوید. مبلمان منزل چندان مسکونی نیست و شبیه دفتر کار است. شاید دوست تان در کنار کار فرهنگ، کار شرکتی هم می کند. دوست تان، دوست های جدید را به شما معرفی می کند. همه با شما به عنوان یک دوست جدید احوالپرسی می کنند. مطمئن می شوید دوست تان چیزهای خوبی از شما به آنها گفته که آنها این گونه مشتاق زیارت تان بودند. به هر حال می نشینید، چای و خیلی زود گپ و گفت و گوها شروع می شود. یکی از دوست های دوست تان که وجنات یک خواننده پاپ و سکنات یک مدیر را با هم دارد وارد می شود. شما به او معرفی می شوید. دستش را سمت شما دراز می کند. دست تان را به گرمی می فشارد، لبخند شیکی می زند، خودش را معرفی می کند و ادامه می دهد؛ «این مجموعه یک آفیس است و من هم آفیسر این مجموعه هستم.» بعد هم ابراز خوشوقتی از دیدار با شما می کند و خیلی سریع می پرسد؛«آیا از شغل خودتان راضی هستید؟» شما هم خراب بودن اوضاع کارمندی را یادآوری می کنید و حرف هایی تکراری از این قبیل... چند ساعت بعد شما با یک شغل جدید، راحت و پردرآمد آشنا شده اید و در باغ سبزی که به بهشت شبیه است روبه روی تان گشوده شده است؛ «نت ورک مارکتینگ».
شب از نیمه گذشته. شما در آژانسی که دوست تان برایتان گرفته نشسته اید و در حال بازگشت به منزل هستید. حالا شما می دانید پول درآوردن چندان هم مشکل نیست، لازم است روزی چند ساعت وقت گذاشته و با دیگر دوستان تان صحبت کنید، آنها نیز به مجموعه شما که همه فرهنگی هستید بپیوندند و از قبل حضور آنها امتیاز بگیرید، بال هایتان پر شده و آرام آرام پرواز کنید. شما حالا به خوبی می دانید که به دست آوردن مبلغ ماهیانه ۱۵ میلیون تومان کار سختی نیست و شما هم مثل بقیه می توانید چنین درآمدی داشته باشید. می دانید که می توانید ظرف چند سال آپارتمانی آبرومند در شمال داشته باشید و بعد از آن نیز به دور از دغدغه های رایج، زندگی آسوده یی را در کنار خانواده تان داشته باشید.پس در حالی که به تهیه چند میلیون تومان برای شروع کار جدید می اندیشید با چشمانی که در آن بارقه امید می درخشد به منزل تان می رسید...
● پرده دوم
شما در محل کارتان که یک کارگاه است، سخت مشغول کارید. صبح اول وقت، به همراه دو کارگر دیگر کارگاه، حدود دو تن جنس را از کامیونت خالی کرده و به انبار برده اید، ربع ساعتی استراحت کرده اید و از حالا تا غروب که به خانه می روید، باید جنس ها را ببرید و برای چسب کاری فردا آماده کنید. گرمی هوا و سختی کار، طاقت تان را طاق کرده است. دیروز میزها را جابه جا کرده اید و آنها را طوری چیده اید که باد کولری که به تازگی خریداری شده و به کارگاه اضافه شده به هر سه تان برسد. با خودتان فکر می کنید اگر امسال این کولر دست دوم و پرسر و صدا نبود، کارتان زار بود. دو کارگر دیگر نیز مشغول به کارند؛ همه به تجربه دریافته اید که صحبت های طولانی و تعریف کردن خاطرات و بحث های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دست آخر به دلخوری، کنایه و متلک یا فحش کاری و در مواردی نیز به خشونت می گراید. برای همین هیچ کس جز در موارد اضطراری حرفی نمی زند. اما امروز، یکی از کارگرها من و من می کند تا چیزی بگوید، بشاش و ذوق زده است، این را می شود از رفتارش به خوبی دریافت. شما که سن و سال دارتر از بقیه هستید به تجربیات تان رجوع می کنید و رو نمی دهید تا صحبت آغاز شود و چند بار به محض اینکه کارگر مورد اشاره خواست حرفی بزند وسط حرفش پریدید و با دادن دستوری شبیه «اون قیچی رو به من بده»، کلام را ناتمام گذاشتید. اما او از رو نرفته است و در لحظه مناسب، درست موقعی که شما سرتان گرم بریدن پارچه ها شده است، جمله یی طلایی بر زبان می راند؛ «شما از این کار راضی هستید؟ هیچ می دونید میشه خیلی راحت ماهی ۱۵ میلیون تومان درآمد داشت؟»
چند ساعت بعد، شما در حال رفتن به منزل هستید، در حالی که برق شادی و امید در چشمان تان نشسته است و دنیای جدیدی را پیش روی خود می بینید؛ دنیایی که در آن سختی کمتر و رفاه بسیار بیشتر وجود دارد. فقط کافی است چند میلیون تومان سرمایه گذاری کنید. به چیزهایی که باید بفروشید، فکر می کنید.
● پرده سوم
شما بعد از مدت ها که کار تسویه حساب تان با دانشگاه نصفه نیمه مانده است، برای رتق و فتق امورتان به دانشگاه می روید تا شاید زودتر بتوانید مدرک عالی تان را گرفته و با ارائه به محل کار، مبلغی حدود ۳۰ هزار تومان به حقوق ماهانه تان بیفزایید. شما از بوروکراسی بیزارید و از اینکه یک روز دیگر مرخصی گرفته اید و خود را اسیر ورق پاره ها کرده اید مدام خودتان را ملامت می کنید و یادآوری می کنید که ۳۰ هزار تومان ارزش این بازی ها را ندارد. از صبح تا حالا که نزدیک ظهر است، ۱۲ امضا گرفته اید، حدود ۱۰امضای دیگر لازم دارید و برای گرفتن آنها باید مسافرتی روی قطر شهر داشته باشید. ضمناً مطمئن هستید بعد از رسیدن زمان ناهار دیگر امکان ندارد کارمندان اداری را پیدا کنید و کار می ماند برای روزی دیگر. مستاصل و درمانده روی یکی از نیمکت های داخل کریدور روبه روی گروه درسی تان ولو می شوید تا نشسته چرتی بزنید، بلکه بتوانید تصمیم درست تری اتخاذ کنید. چشمان تان را می بندید و با خودتان عهد می کنید دیگر سراغ کار تسویه حساب نیایید. کارهای عقب مانده دیگرتان هم مدام در ذهن تان حرکات موزون می کنند و گویی مضرابی بر رشته های اعصاب شقیقه تان می خورد. در همین حال که چشم تان گرم شده و درگیری با خودتان ادامه دارد، صدایی به اسم کوچک می خواندتان؛ صدایی ظریف و دخترانه که به شما خیلی گرم و خودمانی سلام می کند. با تعجب پلک هایتان را از هم باز کرده و پشت سرتان را نگاه می کنید. آفتاب خیره کننده از پشت پنجره مستقیم توی چشم تان می زند و شما فقط سیلوئت دختری را می بینید که در فاصله چندقدمی شماست و شما را خطاب قرار داده است. یک لحظه یاد حوریان بهشتی می افتید و فکر می کنید شاید فشار عصبی بیش از حد کار خود را کرده است و شما نیز به پاس تحمل شرایط تان در زندگی زمینی لیاقت... هنوز با خودتان درگیرید و چشمان تان را تنگ و گشاد می کنید که سیلوئت حوری دوری می زند و می آید کنارتان روی نیمکت می نشیند. به طور ناخودآگاه اندکی به عقب می جهید و با دو دست چشمان تان را می مالید. صدای خنده دلبرانه حوری مورد نظر مطمئن تان می کند که شرایط عادی نیست. کمی چپ و راست را نگاه می کنید، این بار مطمئن می شوید که بقیه موارد حالت عادی دارند.
بعد از چند لحظه و عادی تر شدن شرایط، چیزهایی یادتان می آید و اطمینان حاصل می کنید که طرف مقابل را پیش از آن دیده اید و این را به او می گویید. طرف مقابل هم ضمن احترام به آلزایمر شما، خود را معرفی می کند و ترم دو و سه کارشناسی، دروس ایکس و ایگرگ با استاد فلانی را یادآوری می کند و شما هم او را کم کم به یاد می آورید. دختری بینی سربالا که گویی همین چند لحظه پیش از دماغ فیل اجلال نزول کرده بود.تا آخرین تصاویری که از او داشتید حتی جواب سلام کسی را هم نمی داد. این تعجب شما را دوچندان می کند و کم کم درمی یابید او به دنبال همسری مناسب برای خود می گردد و کجا بهتر از دانشگاه، درست مقابل در گروه که همه تقریباً هم رشته هستند و مساله مهم تفاهم و از این قبیل. خودتان را مرتب می کنید، خاطرات را با هم مرور می کنید و پشت سر استادها حرف و حدیث هایی را رد و بدل می کنید. دختر از شغل شما می پرسد و شما هم جواب می دهید. بعد در مورد میزان رضایت تان از شغل سوال می کند و شما هم با من و من از قاعده نسبیت استفاده می کنید و بعد از این جواب دنیای کاری جدید پیش رویتان گشوده می شود. کاری به مراتب راحت تر از این بیگاری فعلی با حقوقی حدوداً ۲۵ برابر حقوقی که در حال حاضر دریافت می کنید، فقط لازم است روزانه چند ساعت با دیگران صحبت کنید.
● پرده یی دیگر
شما یکی از بچه های با عشق محل را در نانوایی می بینید. از بر و بچه های قدیم است و تا یکی دو سال پیش که متاهل نشده بود، همیشه پای رفاقت بود و همه جا حضور داشت. شما را که می بیند، گل از گلش می شکفد و سلام و احوالپرسی گرمی می کند. «تبعات عیالواری» را علت عدم حضورش در برنامه ها و مراسم ها می داند و اضافه می کند نورسیده یی نیز دارد که «دخمل» باباست و به هر حال مشکلات خودش را دارد. از جلسه یی هفتگی صحبت می کند که با بچه های قدیم و هیاتی ها دارند و همه خودمانی هستند. از شما نیز دعوت می کند تا همین هفته، فلان شب، به خانه شان بروید و تاکید می کند شما در لیست بچه هایی بودی که خودی محسوب می شدند و قرار بود به زودی ازتان برای حضور دعوت شود و این دیدار در نانوایی را دارای حکمت فرازمینی ارزیابی می کند.
شب موعود شما به خانه دوست تان می روید. دوستان دیگر هم کم و بیش آشنا هستند و از بچه محل ها و اهل هیات های مذهبی هستند. شما آنها را بارها در محله دیده اید. این را به جمع می گویید و همه به اجماع حضور شما و نفس این جلسه را دارای حکمت و ارزش معنوی می خوانند. صحبت ها ادامه پیدا می کند و از مشکلات اقتصادی سخن به میان می آید. شما ترجیح می دهید - به مصالحی - در آن جمع چندان از اوضاع بد اقتصادی صحبت نکنید و فکر می کنید این نوعی محافظه کاری منطقی است. اما دوست تان و دوستان جدیدتان شرایط اقتصادی را بغرنج و امرار معاش را بسیار سخت توصیف و از شما در مورد رضایت تان از شغل فعلی سوال می کنند. آنها در ادامه از شغلی جدید که متکی بر علوم روز دنیاست با شما سخن می گویند و در جواب تردیدتان که از ناآشنا بودن با ارتباطات و اینترنت سخن به میان آورده اید، بدون استثنا شرایط شما را با شرایط چند ماه پیش خود مقایسه می کنند و آن را طبیعی می دانند.
شب از نیمه گذشته و شما مملو از امید و آرزو سوار بر موتورتان در حال بازگشت به خانه هستید؛ موتوری که احتمالاً عنقریب برای سرمایه گذاری در شغل جدیدتان خواهید فروخت.
□□□
طبعاً می توان در این قسمت از گزارش در مورد تبعات منفی، خطرناک و حتی وحشتناک گسترش این گروه ها صحبت کرد، در مورد تاثیر سوئی که این گونه مراودات پولی بدون انجام کار دارند، در مورد پایین آمدن ارزش پول، در مورد تعداد افراد زیادی که در نهایت در قاعده هرم قرار گرفته و مال می بازند؛ یا شاید هم بتوان در مورد اینکه هیچ اقدام جدی و مستمری برای از بین بردن این گروه ها نشده، اینکه هیچ گاه اطلاع رسانی درستی در مورد تبعات گسترش این هرمی ها نشده است و حتی گروه های تحصیلکرده جامعه اطلاع درستی در این مورد ندارند، در مورد اینکه این گروه ها، معدود انگیزه های کار واقعی در جامعه را نیز می ستانند، در مورد اینکه...
اما نکته مهم تری در شکل گیری این گروه ها وجود دارد که نباید از نظرها دور بماند؛ نکته یی که ماهیتاً مساله مثبت تلقی می شود ولی به خاطر اهداف منافی بهره اجتماعی این گروه ها مطمئناً به میزان مضاعفی اثر منفی در جامعه خواهد گذاشت. در حالی که جامعه ما به نظم گریزی عادت تاریخی دارد، این گروه ها به شکلی منسجم و منظم به سازماندهی افراد زیرمجموعه خود پرداخته اند. این کار با تحریک انگیزه کسب درآمد بیشتر صورت گرفته و مشروط بودن کسب امتیاز به داشتن نظم و برنامه، عامل مهمی در شکل گیری نوعی انسجام شده است. مشاهدات میدانی حاکی از آن است که حتی در سطوحی از جامعه که انتظار نظم، سازمان پذیری و آموزش جدی وجود ندارد، این اتفاق افتاده است به طوری که شاید بتواند الگوی خوبی برای مدیران کشور شود. از این نظم و سازمان پذیری که همراه با شادابی و علاقه است، در اصطلاح جامعه شناسی به عنوان سرمایه اجتماعی یاد می شود. به عبارت علمی تر و به گفته ناهاپیت؛ «سرمایه اجتماعی مجموع منافع بالقوه قابل دسترسی و حاصل شونده از شبکه روابط یک واحد اجتماعی است.» سرمایه اجتماعی، نه سرمایه یی مادی که اساساً خود ارتباط مثبت بین گروه است و مساله یی است که بعد از بحث و نظرهای فراوان علمای علوم اجتماعی، به سطوح مدیریتی و برنامه ریزی هایی کلان کشورها رسیده است. نتیجه پژوهش ها و تحقیقات در این زمینه باعث شده برنامه ریزان و مدیران بسیاری از کشورهای پیشرفته و حتی کشورهای در حال توسعه دریابند که می توان انرژی هنگفتی را که در شکل گیری گروه و سازمان وجود دارد، با برنامه ریزی و هدف سازی صحیح در راه رسیدن به اهداف ملی هزینه کرد.
مبحث سینرژی یا هم نیروزایی نیز در ذیل سرمایه های اجتماعی طرح شده است؛ مبحثی که به خصوص از بعد از جنگ جهانی دوم در مورد دو کشور آلمان و ژاپن مطرح شد و در واقع شاید بتوان آن را به عنوان مقیاسی برای اندازه گیری دینامیسم گروه و توان انجام فعالیت های جمعی نام برد.
الگو ها و تعاریف مختلفی برای سرمایه های اجتماعی وجود دارد که توسط بزرگانی چون فوکویاما، گوشال و... تبیین شده است. بررسی آرا و عقاید آنها برای خوانشی جدید از روحیات جامعه ایران لازم به نظر می آید که از حوصله یک گزارش ژورنالیستی خارج است، اما اشاره به این دو مبحث، یادآوری اهمیت این مسائل به مسوولان و سیاستگذاران و نیز دانش پژوهان علوم اجتماعی است که غفلت از سرمایه های اجتماعی، فقدان سازمان های اجتماعی با مسوولیت تعریف شده (چه در شکل مبتذل آن مثل کلوپ و پاتوق، چه در شکل جدی آن به صورت حزب) عاملی شده که؛ نخست، توان و نیروهای هنگفت گروه، یا به عبارتی سرمایه های موثر و گرانبهای اجتماعی به صورت رهاشده در جامعه تلف شوند. دو دیگر،نیاز فطری به ساماندهی انرژی در افراد باعث شده گروه هایی با اهداف منافی بهره اجتماعی بتوانند خود را سازماندهی کنند؛ گروه هایی که با احاطه کامل بر روش ها و شناخت درست از جامعه فعلی ایران، با ایجاد برنامه های مختلف برای قشرها و دسته های مختلف نیروهای رهاشده در جامعه را با اهداف اقتصادی خود هم راستا کرده اند و زیان بزرگ و جبران ناپذیر اقتصادی و اجتماعی را بر کشور وارد می سازند.
سجاد تبریزی
پی نوشت؛
sinergy، شامل پیشوند یونانی sin به معنای هم، و کلمه energy است که برای آن در فارسی معادل هم نیروزایی در نظر گرفته شده است.
منبع : روزنامه اعتماد