پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بازگشت به خویشتن


بازگشت به خویشتن
این مقاله را چندی پیش نوشته بودم و ظاهرا در برخی نشریات داخلی و سایت های دیگر هم منتشر شده است، اما گویا برای انتشار در این سایت از قلم افتاده بود.
بازگشت به خویشتن، اگرچه نه با این عنوان، اما با مضامینی در برگیرنده‌ی همین دغدغه‌، ابتدا از سوی متفکرین اسلامی در برابر غرب مدرن مطرح شد. عمده‌ترین انگیزه‌ی طرح این مضامین، شاید احساس تحقیر شدگی ملت‌های مسلمان در برابر دانش، صنعت و تمدن غرب بود. احساسی که به گمان من هنوز هم به قوت خود باقی است و پس از گذشت حدود یک و نیم قرن تلاش، و پدید آوردن انواع تئوری‌های گوناگون، و شکست اندوه‌بار بسیاری از آن تلاش‌ها، هنوز هم به عنوان یک دغدغه‌ی اساسی قابل طرح است.
تردید میان دین‌داری، و روشنفکری، تردید میان اسلامیت قبل از مشروطه و ایرانیت بعد از مشروطه،‌ تردید میان عقل دینی و عقل خود بنیاد،‌ تردید میان کنار آمدن باغرب یا ستیز و جدال با غرب، ‌و جدال‌های پر هزینه‌ی بسیاری که از درون این تردید‌ها و جناح بندی‌ها پدید آمده، همه و همه این نشان را هم با خود دارد که ما هنوز نتوانسته‌ایم خود را در این روزگار بنا کنیم.
پس از انقلاب مشروطه که یکچند گرایش به ملیت ایرانی بر گرایش به ملیت اسلامی غلبه پیدا کرد، روشنفکرانی چون پورداود، احمد کسروی صادق هدایت و بسیاری دیگر، کوشیدند تا از تاریخ گذشته‌ی ایران، و از دوره‌ی باستان، اسنادی را به دست دهند که بتوانیم از آن اسناد، شناسنامه‌ای تازه برای خود مهیا کنیم. زیرا شناسنامه‌ی اسلامی ما در این جهان کنونی، و در مواجه‌ی با تمدن غرب، شناسنامه‌‌ای ناکار آمد،‌ مخدوش، ناخوانا، و انباشته از خرافه و مالیخولیا شمرده می‌شد.
شکست این تلاش‌ها را برای پیدا کردن اسناد هویت، در عرصه‌های عینی جامعه‌ی ایران، به‌ویژه در دهه‌‌های پس ازشهریور۱۳۲۰ می‌توانیم ببینیم. به تعبیر دیگر، در ایران قبل از اسلام هم، اسناد ارزنده و قابل قبولی برای تایید هویت کنونی ما پیدا نشد.
آنچه صادق هدایت در بوف کور آورده ، روایتی حیرت انگیز و رمزواره، از همین هویت مخدوش و آشوب زده‌ی ما است. انگار هدایت با طرح این داستان، سرنوشت غم انگیز نسلی را بیان می‌کند که در سلطه‌ی سنتی جادویی گرفتار آمده و راه گریزی هم پیدا نمی‌کند. ایرانی را معرفی می‌کند که به لکاته‌ای هرزه تبدیل شده و نسلی که نه در این سوی حمله‌ی اعراب به ایران چشم‌انداز روشنی می‌بیند و نه در آن سوی دیگر که ایران باستان است .
به گمان من اهمیت کلام شریعتی، در طرح مضمون «بازگشت به خویشتن» هنگامی بیشتر خود را آشکار می‌کند که شکست آن همه تلاش‌های روشنفکران پیش از او و ناکامی‌های آنان را دیده باشیم. همین است که به گمان من، طرح بازگشت به خویشتن، در چنین شرایطی، خطر کردن است. زیرا «خویشتن» موجه و امروزینی در میانه نیست. بازگشت به گذشته را هم که نمی‌توان بازگشت به خویشتن دانست. بازگشت به گذشته‌ی تاریخی، اعم از آنکه گذشته‌ی اسلامی یا باستانی یا هر چیز دیگر باشد، همان بازگشت به سلطه‌ی پیر مرد خنزرپنزری سنت می‌شود. پس خویشتن خویش را در کدام وادی، در کدام قلمرو، و در کجا باید جست؟
● مشکلی در طرح انداختن:
مشکلی در پیش است که به مذهبی بودن و غیر مذهبی بودن هم ربطی ندارد. این مشکل عبارت است از طرح افکندنی که بیانش، و تضمین عملی‌کردن آن در جامعه،‌ نیاز به ارائه‌ی نوعی پیش نمونه دارد. به تعبیر دیگر هر طرح تازه‌ای که در باره‌ی چگونه بودن انسان می‌افکنیم، تلاش می‌کنیم تا پیش نمونه‌ی آن را در تاریخ مستند یا در تاریخ دینی پیدا کنیم و مشروعیت اجرای طرح خود از آن پیش نمونه بگیریم. تا همین چندی پیش حتی گروه‌های غیر مذهبی هم هنگامی که می‌خواستند در باره‌ی مثلا حق برابری زن و مرد سخن بگویند تلاش می‌کردند تا در تاریخ مستند، زمانی و مکانی را نشان بدهند که زنان و مردان دارای حقوق برابر بوده‌اند.
سوء برداشتی که در باره‌ی «بازگشت به خویشتن» می‌تواند پدید آید، از همین‌جا است. یعنی از یک سو بدون پیش‌نمونه نمی‌توانیم طرحی از خویشتن خویش ارائه کنیم که در جامعه و در سطحی عمومی کاربردی امروزی و عملی داشته باشد. و از سوی دیگر، هر نمونه‌ای را که عنوان کنیم ناگزیر، و درست و نادرست، مرجع آن به روزگاران کهن، باز می‌گردد. یعنی باز هم بازگشت به گذشته.
این مشکل را شاید بتوان به این گونه حل کرد که بتوانیم در عرصه‌ی مضامین دینی، دو گونه نگاه به انسان و گذشته‌ی انسان را از هم تفکیک کنیم. یکی نگاهی تاریخی و دیگری نگاهی اسطوره‌ای.
معولا نگاه مذهبی‌های سنتی، گذشته‌ای ایده‌آل را در مقطع خاصی از تاریخ مستند جستجو می‌کند و شخصیت‌هایی را به عنوان انسان تمام و کامل، در آن مقطع و در آن گذشته‌ی ایده‌آل، واقعیتی تاریخی و مستند می‌شمارد. این همان چیزی است که امروز هم سنت‌گرایان مذهبی، در پی آنند و بر صحت نظریه خود پای می‌فشارند.
نوع دیگری از نگاه به گذشته،‌ می‌تواند این باشد که: وقایع و پیش‌نمونه‌هایی که در مضامین دینی مطرح شده‌اند، صرفا از تاریخ مستند به دست نیامده‌اند بلکه برآمده از اقنومی دیگرند با قانونمندی‌های ویژه خودشان. و شناخت این وقایع و شخصیت‌ها نیز شناختی اسطوره‌‌ای است و نیاز به تاویل ویژه‌ی خودش را دارد. مانند آنچه بر آیات متشابه قرآن مترتب است.
رابطه‌ی پیش‌نمونه‌های دینی که در متن مقدس طرح شده‌اند با تاریخ مستند نیز رابطه‌ای پیچیده و چند وجهی است. این از برخی جهات مانند رابطه‌ی خیال با واقعیت است. شخصیت‌های اسطوره‌ای گزیده‌ای از محفوظات تاریخی نامستند و درونی شده بوده است که با آرمان‌ها و آرزوهای بشری در کارگاه پیچیده و هزارتویی به‌نام روان جمعی، شکل گرفته‌اند و سپس شاعران بزرگی، یا به تعبیری دیگر، رسولانی پیدا شده‌اند که توانسته‌اند روایتی از این وقایع و پیش نمونه‌ها را از ناخودآگاه جمعی، به سطح آگاهی همگانی بیاورند.
از این منظر، ناخودآگاه جمعی را شاید بتوان به رحم مادینه‌ای رازآلود، مقدس، و تعالی جو‌ تشبیه کرد که ممکن است هر آبستن شدن او و رشد جنین در رحم او گاهی قرن‌ها به‌طول بیانجامد. و رسولان، را شاید بتوان به قابله‌هایی تشبیه کرد که با اشراف و اشراق به این ناخودآگاه جمعی، و با قرار گرفتن در پرتو وحی، پیش‌نمونه‌هایی را که ناخودآگاه جمعی در رحم خود پروانده است می‌زایانند.
درست از همین‌جا است که ابراهیمی که حدود سه هزار و پانصد سال پیش در روایت تورات طرح می‌شود، با آن ابراهیمی که دوهزار سال بعد در روایت قرآن می‌آید، بسی با هم متفاوت هستند.
هم ابراهیم تورات و هم ابراهیم قرآن، هردو پیش‌نمونه‌هایی شمرده می‌شوند که به عنوان انسان تمام و الگوی «چگونه بودن»، یا اگر دقیق‌تر بگویم: به عنوان الگوی «چگونه شدن» مطرح شده‌اند. ابراهیم تورات، مطابق نیاز بنی اسرائیل در زمانه‌ای که جای مناسبی برای ادامه‌ی حیات نداشتند و در جستجوی سرزمین موعود بودند طرح شد. و دیگری، ابراهیم قرآن، که مطابق نیاز جامعه‌ای طرح شده است که از توحید فاصله پیدا کرده ، از تفرقه‌ و خصومت قبایل با هم رنج می‌برد و اسیر خدایان ریز و درشت کعبه شده است.
اگرچه وجود شخصیتی واقعی و عینی به نام ابراهیم را در تاریخ شاید نتوان نفی کرد، اما به هرحال اگر هم از طریق پژوهش‌های مستند شخص ابراهیم را در تاریخ واقعی پیدا کنیم، بسی محتمل است که با ابراهیم تورات، و سپس با ابراهیمی که قرآن به عنوان نمونه و الگو طرح کرده، تفاوت‌های چشمگیری داشته باشد. همچنین اشاره به این نکته‌ی بدیهی ضروری می‌نماید که هیچ‌کدام از این پیش نمونه‌ها به هنگام طرح شدن، حضوری واقعی و عینی در شمایل یک شخص نداشته‌اند. مگر آنکه، مجموعه‌ی رفتار و کردار ایمان آورندگان به این طرح را تجلی بخش‌هایی از شخصیت ابراهیم بدانیم.
● سیالیت پیش نمونه‌ها:
وقایع و شخصیت‌های تاریخی، مقید به زمان و مکان هستند و بیان احوال آنان، همان تاریخ مستند است. اما پیش نمونه‌ها، مقید به زمان و مکان خاصی نیستند. همان‌گونه که در باره‌ی ابراهیم گفته شد. و درست به سبب همین نامقید بودن و نامستند بودن است که ظرفیت دگردیسی، تغییر و نوزایی را دارا هستند. و همچنین، پیش‌نمونه‌ها معمولا طرحی کلی هستند که از ایهام نیز برخوردارند.
● نقش ایهام در پیش‌نمونه‌های دینی و اسطوره‌ای:
«ایهام» در لغت به معنای به وهم درانداختن است. در نزد پیشینیان و در عرصه‌ی ادبیات «ایهام» به کلمه ای گفته می‌شد که لااقل دارای دو معنای متفاوت در ظاهر و باطن باشد. اما با گسترش نظریه‌های زبانی و معنا شناسی در دوران معاصر، مفهوم واژه‌ی «ایهام» را نیز می‌توان در گستره‌ی تازه‌ای مورد تامل قرار داد. یعنی با توجه به تعریف معنای پایه برای ایهام که همان به وهم درانداختن مخاطب است، می‌توان گفت که ایهام عبارت است از کلامی، یا متنی که مخاطب خویش را به چیز مشخصی که شکل نهایی یافته باشد دلالت نمی‌کند، بلکه او را در مواجهه‌ی با طرحی کلی و رمزواره قرار می‌دهد که در این مواجهه، مخاطب می‌تواند انگاره‌ای تازه بیافریند.
همچنین در مواجهه‌ی با این گونه از ایهام، «تاویل» نیز توسعه ی معنایی پیدا می کند بنا براین در اینجا منظورم از «تاویل» معنای سنتی آن نیست. بلکه انگاره‌آفرینی خواننده را از متنی می‌گویم که دارای ایهام است.
از همین منظر شاید بتوان آیات متشابه قرآن را نیز دارای ایهام دانست. یعنی ظاهر داستان چیزی است شاید غیر منطقی، غیر علمی و نامعقول که ذهن مخاطب ابتدا متوجه آن می‌شود، مانند داستان یونس که به شکم ماهی می‌رود، یا داستان مار شدن عصای موسی،‌ اما در ژرفای این داستان‌ها، واقعه‌ای دیگر جریان دارد که درک و فهم آن نیاز به‌تاویل دارد.
از این نگاه، پیش نمونه‌هایی مانند ابراهیم، مریم، و.. همان طرح‌های کلی، رمزواره و اسطوره‌ای هستند و این امکان را فراهم می‌آورند که مخاطب بتواند جهان بینی، عشق، ایمان، و دغدغه‌ی «بودن» را با الگو قرار دادن آن پیش‌نمونه، در خود بیدار می‌کند. و سپس آن ایمان و عشق و دغدغه را نه در چارچوب جهانشناسی هزاره‌های پیشین، نه در ساختار نظام فلان قبیله و فلان سرزمین خاص، بلکه در ساختار جهانی که امروز می‌شناسد و در آن زندگی می‌کند قرار ‌دهد. و به این گونه، طرحی از خویشتن را نه در دوره‌های تاریخی گذشته، بلکه در زمان حال، بیآفریند.
تحقق چنین روندی البته به این نکته نیز معطوف است که به امکانات ناگفته، نیندیشیده‌، نازاده و ناشده‌ای که در هر انسانی نهفته است وفادار باشیم. به تعبیر دیگر، از این نگاه، منبع اصلی و مواد لازم برای آفرینش و شکل‌گیری «خویشتن»، درون خود انسان است. حتی امور قدسی، و دغدغه‌ی تعالی جویی، چیزهایی بیرونی، ماورایی، و جدا از فطرت ذاتی انسان نیستند.
روایت راست و روایت دروغ از پیش نمونه‌ها دینی:
به اشاره گذشت که روایت متون مقدس از پیش‌نمونه‌ها را از دو منظر می‌توان نگاه کرد. نگاه اول همین بود که خواننده‌ی متن، همه‌ی این روایات را رویدادهای واقعی و عینی در تاریخ مستند بیانگارد و برای اثبات نظریه خود به جستجوی مستندات تاریخی روی آورد و از آنجا که بسیاری از این روایات با قوانین طبیعی، منطقی و عقلی ناسازگار هستند، لذا خود را متقاعد ‌کند که همه‌ی این وقایع در قالب مضامینی مانند «معجزه»، «خواست خداوند»، و امثال این روی داده است. و روایات نقلی را که در این مورد فراوان هم هست جایگزین نگره‌های عقلی، و منطقی کند. این همان موردی است که هنوز هم در نگاه سنتی به مضامین دینی رایج و معمول است. حتی برخی از دانش‌آموختگان علوم جدید تلاش می‌کردند و هنوز هم تلاش می‌کنند تا برای داستانهای رمزی و اسطوره‌ای که در متن مقدس آمده استدلا‌هایی در قلمرو علوم طبیعی پیدا کنند تا مثلا تضاد دین و دانش را حل کرده باشند اما به نظر می‌رسد که تمامی این تلاش‌ها همچنان ناکام مانده است و از نگاه کسی که تاریخ مستند و واقعی را مورد کنکاش قرار دهد همه‌ی این داستان‌ها دروغ و جادو و خرافه می‌نماید و نه تنها هیچ کمکی به حل مشکلات انسان امروزی نمی‌کند بلکه وسیله ای می شود در خدمت استبداد تا از فراشد مردمان پیشگیری کند و از هر فرد ابزاری بسازد در جهت مطامع خود.
اما همین داستان‌ها، با نگاه تاویل‌گرایانه و در حوزه‌ی مضامین اسطوره‌ای، نه تنها دروغ و جادو و خرافه نیست و نه تنها موجب ابزار شدن آدم ها نمی شود بلکه همان گونه که قبلا بیان شد، موجب انگاره‌آفرینی‌های تازه برای شکل گیری خویشتن زنده و امروزی انسان کنونی می‌تواند باشد.
به عنوان مثال می‌توانیم روایتی را که در متن مقدس در مورد موسی آمده، از این دو نگاه متفاوت مورد ارزیابی قرار دهیم. اشاره به این داستان را از آن جهت به عنوان نمونه و مثال طرح می‌کنم که در کتب درسی مدارس با همان رویکرد سنتی به دانش‌آموزگان درس داده می‌شود و در عمل موجب ناباوری و رویگردانی بسیاری از دانش آموزان از کلیت دین گردیده است.
پیش از آنکه موسی مبعوث به رسالت شود او را عصایی هست که برای چرانیدن گله‌ی گوسفندان خود از آن استفاده می‌کند. اما در مواجهه‌ی با وحی و گفتگوی موسی با خداوند، به او فرمان داده می‌شود که این عصای چوپانی را بیافکند و رها کند. به مجردی که موسی عصای چوپانی خود را رها می کند،‌ عصای مزبور تبدیل به مار می‌شود. همچنین خداوند به موسی می‌گوید دست خود را به پهلوی خود ببرد و روشن و بی گزند بیرون آرد. آنگاه موسی با این دو آیه، یعنی با عصای مار شونده و دست روشن، به مصر و نزد فرعون برود و در مقابل طغیان فرعون و ساحران او از این دو آیه استفاده کند. بقیه داستان را تقریبا همه می‌دانید.
این داستان اگر به عنوان واقعه‌ای عینی مورد ارزیابی واقع شود، با هیچکدام از قوانین علمی و حتی با مشی طبیعتی که خداوند آفریده، همخوانی ندارد و بیشتر به دروغ و افسانه‌ شبیه است. همچنین هیچ گرهی از مشکل کنونی ما در برابر جباران و زورگویان و تزویرگران نمی‌گشاید. نه ما می‌توانیم موسی باشیم و نه می‌توانیم عصا و ید بیضای او را داشته باشیم.
اما همین داستان از نگاه تاویلی، و به عنوان واقعه‌ای اسطوره‌ای، ناگهان نقش تازه‌ای را برای ما می‌تواند آشکار کند. توضیح اینکه در تورات و همچنین در انجیل‌ها، مار به عنوان نماد هوشیاری و زیرکی مطرح شده است. در انجیل متی از قول عیسی مسیح به یاران خود آمده است که:
« شما را به میان گرگ‌ها می‌فرستم، همچون مار هوشیار و همچون کبوتران ساده باشید.»(باب دهم آیه ۱۶)
«سادگی کبوتر» در این آیه، اصطلاحی جایگزین برای «بیضاء من غیر سوء» است که در قرآن آمده. فرعون و ساحران او از همان زیرکی مار برخوردار هستند اما دست آنان در انجام امور مردم دستی همراه باسوء و پنهان کاری و دروغ است. همین است که در برابر هوشیاری و پاکی و شفافیت موسی به زانو در می‌آیند. از این زاویه به داستان نگاه کردن، سبب می‌شود که مخاطب این داستان، در هر زمان و مکانی بتواند از همان تجربه‌ای برخوردار شود که موسی برخوردار شده بود.
از این منظر، تجربه‌موسی، در واقع تجربه‌ای خاص و منحصر به فرد نیست که در مقطع خاصی از تاریخ اتفاق افتاده باشد. فرعون و ساحران او هم تنها جباران و دروغزنان جا مانده در تاریخ گذشته نیستند. این تجربه‌ای انسانی و تکرار شونده است.بنا بر این می توان گفت که شفافیت و هوشیاری در عرصه ی جدال های سیاسی اجتماعی، از آیات بزرگ خداوند در انسان است. و آیا این‌گونه آیات سبب پیدا کردن خویشتن انسانیِ زنده و اکنونی انسان نخواهد شد؟
بنا بر آنچه گذشت، می توانم بگویم مفهوم بازگشت به خویش، به معنای بازگشت به سنت و تاریخ گذشته نمی‌تواند باشد. اعم از آنکه سنت دینی باشد یا سنت ملی. بلکه بازگشت به خویشتن انسانی خویش و خود را بنا کردن است. اسطوره‌های هر ملتی نیز در این جا همچون مصالح اولیه و بنیادینی است که در این معماری تازه و در چینشی متناسب با نیاز امروز به کارگرفته می‌شوند.
در قرائتی که من از شریعتی دارم گمانم این است که در عرصه ی بازگشت به خویشتن، شریعتی آغازگر چنین راهی بود، ‌آغازی که نافرجام ماند و متاسفانه آنچه از داستان‌های دینی در این سال‌های بعد از انقلاب در عرصه‌ی آموزش و پرورش اتفاق افتاد و به فرزندان ما آموخته شد، با همان رویکرد سنتی بود و نتیجه‌ی آن هم چنان عیان است که حاجت به گفتن نیست.
علی طهماسبی
منبع : سایت آیین پژوهی و فرهنگ