پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خادم پیر


خادم پیر
صحن را جارو زده
خادم پیر حرم
من برایش گاه گاه
شاخه ای گل می خرم
خستگی پیداست در
صورت نورانی اش
می شود خیس عرق
باز هم پیشانی اش
او گلاب ناب را
پخش كرده در حرم
باز هم حس می كنم
عطر گل را در سرم
گاه گاهی دیده ام
كفشداری می كند
می شود خسته ولی
بردباری می كند
نذر كرده سال ها
خادم «آقا» شود
چشمه ایمان او
عاقبت دریا شود
در نگاهش می شود
دوستی را خوب دید
از صدای ساده اش
مهربانی را شنید
شهری از آئینه است
قلب پاك پیرمرد
گرچه پیر است او، ولی
خستگی را خسته كرد...

حمید هنرجو
منبع : روزنامه ایران