سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

بیداد


بیداد
گهگاه در خویش می نگرم
و گاهی هم به خویش
هنوز نشناخته ام
دارکوب مدام در من می کوبد
و سر شار از خالی من
بی خبر
دانم که
من همان غریبه ام
که اشناییم را چیده اند
روزی شاخ و برگم
نیاز را می زد فریاد
و امروز هم
درد سکوتم بی تماشاست
وقتی قاصدک از امدن پاییز می گوید
موهای بدنم سیخ می شود
دانم که
آن فصل فصل من نیست
به بهار هم نیستم دلخوش
که بلبلش غم مرا
از خواب می کند بیدار
آری من به جان جوان خود
حرص نمی برم
حرص من از مرگ پیریست
من از موریانه ها
بیم دارم
که بسان خوره بیداد کنند .

عابدین پاپی
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید