شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ترس و لرز


ترس و لرز
● برف و سمفونی ابری (مجموعه داستان)
▪ پیمان اسماعیلی
▪ نشر چشمه
▪ ۱۳۸۷
▪ ۱۷۵۰ نسخه
یکی از مجموعه‌های مهمی که اخیرا توسط نشر چشمه به بازار آمده و شاید مثل کتب دیگر چندان به آن پرداخته نشده مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» نوشته پیمان اسماعیلی است. اسماعیلی ناآشنا نیست. مخاطبان حرفه‌ای داستان او را با «جیب‌های بارانی‌ات را بگرد» شناختند و البته پیش از آن با مقالاتی که در روزنامه داشت. «برف و سمفونی ابری» دومین مجموعه اوست و الحق و الانصاف بسیار پخته‌تر، بهتر و جذاب‌تر است. درست است که اغلب قصه‌ها به لحاظ فضا در یک فضای وهمی به سر می‌برند و برخی هم داستان‌های شگفت هستند اما تقریبا ۹۰درصد آنها بسیار کامل‌تر از داستان‌های گذشته هستند و این از نویسنده‌ای جدی نوید می‌دهد. خوب و بد داستان‌های این مجموعه شاید برخی به سلیقه باشد اما اگر اندکی هم متر و میزان‌های داستان‌نویسی را در نظر بگیریم، به نظر می‌رسد، بهترین «مرض حیوان» و «میان حفره‌های خالی» است و بدترین «یک هفته خواب کامل». در «مرض حیوان» و «میان حفره‌های خالی» همه چیز یکدست است. فضا بسیار یکدست است. داستان در عین القای فضای وهم، بسیار باورپذیر است و هیچ چیز خارج از فهم و ادراک مخاطب قرار نمی‌گیرد اما داستان «یک هفته خواب کامل» شاید کمی زیاده‌گوست. و البته این زیاده‌گویی هم از اینجا ناشی می‌شود که قدرت حدس و گمان مخاطب امروز بالاتر رفته است و تقریبا از همان ابتدا می‌تواند حدس بزند که پایان این قصه کجا خواهد رفت. این داستان، متاسفانه بسیار کلیشه‌ای است و بر عکس داستان‌های دیگر به نظر می‌رسد کمی شتابزده نوشته شده. از این داستان که بگذریم داستان اول فوق‌العاده جذاب است. این داستان، داستان مردی است که به روستایی عجیب آمده. در این روستا، مردم زندگی‌ای عادی دارند اما به نظر می‌رسد از رسم و رسومات غریبی پیروی می‌کنند. راوی دائما در حال نامه‌نگاری با همسرش است. برای او نامه می‌نویسد و مخاطب هم از طریق این نامه‌هاست که با قصه درگیر شده. بعد از مدتی نامه‌ها حکایت از احوالات غریب راوی می‌دهند و سرآخر به این حدس می‌رسیم که شاید راوی مرده است! «همه جا برف است. صلاح نیامده. همه خانه‌ها را گشته‌ام. کسی توی روستا نیست. رد این پوتین‌ها همه جا هست. گاهی به من نزدیک می‌شود. تند که می‌دوم، تند تند دنبالم می‌آید. تمام درها را قفل کرده‌ام. دستگیره پنجره‌ها را با طناب به هم بستم. دواِشکفته را نمی‌بینم. آن‌طرف‌ها را مه گرفته از خودم عکس گرفته‌ام. ظاهرش کن»
پایان قصه فوق‌العاده است. و این پایان البته در تمام داستان‌های این مجموعه دیده نمی‌شود. شاید اسماعیلی در داستان‌های دیگر، موارد دیگری را بیشتر در نظر داشته و به برخی عناصر بیشتر توجه کرده اما در این داستان، همه چیز به یک میزان پخش شده؛ هم داستان، زیباست، هم باورپذیر و هم وحشتناک!

امید کاظمی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید