دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


اقتصاددانان گوش شنوا ندارند


اقتصاددانان گوش شنوا ندارند
توماس کوهن در عبارتی مشهور کتب درسی را به عنوان وسیله ای توصیف کرده که دانشجویان بوسیله آنها می آموزند که چگونه "علم نرمال" را در چارچوب آکادمیک مورد استفاده قرار دهند. درسنامه های اقتصادی به روشنی این کار را انجام می دهند، اما مایه تاسف است که آنچه در علم اقتصاد، "نرمال" تلقی می شود به ندرت از تسمیه "علمی" آن حفاظت می کند.
اغلب درسنامه های مقدماتی علم اقتصاد یک برگردان سانسور شده و بی چون و چرا و غیر انتقادی از نظریه اقتصاد مرسوم ارائه می دهند، دوره هایی که این درسنامه ها در آن مورد استفاده قرار می گیرند به ندرت با این شیوه ارئه دروغین ] مطالب[ مخالفت می کنند. برای مثال ممکن است دانشجویان بیاموزند که آثار جانبی کارایی مکانیزم بازار را کاهش می دهد اما آنها نمی آموزند که چرا و به چه دلیل بازارهایی که کارار هستند خودشان ناقص می باشند.
اگرچه این درسنامه های اقتصادی به شدت از این نقطه ضعف رنج می برند اما باز هم اکثریت آنها که در دوره مقدماتی علم اقتصاد تدریس می شوند بیش از این کاری نمی کنند و در مقابل به حوزه های حسابداری، مالی یا مدیریت می روند- با این حال بسیاری نیز به مخفی نمودن مفاهیم ساده سازی شده ای ادامه می دهند که سالها پیش به آن فکر کرده اند.
اقلیتی که بیشتر به آموزش آکادمیک ادامه می دهند به تکنیکهای پیچیده تحلیلی اقتصاد می پردازند بدون اینکه هیچگونه بحثی در مورد این موضوع مطرح نمایند که آیا این تکنیکها واقعا از نظر فکری ارزشمند هستند یا خیر. حجم عظیمی از مباحث انتقادی در مورد علم اقتصاد به سادگی از دوره های پیشرفته ] کارشناسی ارشد یا دکتری[ کنار گذاشته شده است، در حالیکه با وجود کمبودهای منطقی خیره کننده ای که در اقتصاد وجود دارد بر روی فروض خاصی سرپوش می گذارند. با این حال بیشتر دانشجویان این فروض را می پذیرند چرا که شیوه آموزش به آنها نه به میزان کافی آنها را با سواد می کند و نه توانمند می سازد.
امروز بیشتر دانشجویان اقتصاد مدرن به میزان کافی باسواد نیستند بدلیل اینکه آموزش علم اقتصاد از مطالعه تاریخ اندیشه های اقتصادی پرهیز می کند. حتی آشنایی دورادور با این ادبیات، خواننده را در معرض آشنایی با بینشهای انتقادی در مورد نظریه اقتصادی مرسوم قرار می دهد. اما دانشجویان امروزه در معرض چنین بینشهایی قرار نمی گیرند.
دانشجویان به میزان کافی هم توانمند نیستند چرا که اصولی که ضعفهای فکری اقتصاد را بیان می کنند پیچیده می باشند. درک این ادبیات در شکل خام آن نیازمند شناخت برخی از حوزه های دشوار مفاهیم ریاضیات است که لازمه آن دوسال آموزش ریاضی در دوره کارشناسی است.
عجیب است که اگرچه اقتصاددانان دوست دارند سایر دانشمندان علوم اجتماعی را به دلیل دقت ریاضیات در اصول علم اقتصاد بترسانند، اما اغلب اقتصاددانان این سطح از آموزش ریاضی را ندیده اند. اگرچه دانشجویان اقتصاد واحدهای ریاضیات زیادی را می گذرانند اینها معمولا توسط سایر اقتصاددانان ارائه شده اند. بحث بر سر این رویکرد- ...- است که واحدهای ریاضیات عمومی، مفاهیم مورد نیاز برای درک اقتصاد ریاضی ( یا آمار اقتصادی یا همان اقتصاد سنجی) را نمی آموزند. همانطورکه بسیاری از دانشجویان اقتصاد سنجی می دانند این نکته اغلب کاملا درست است. با این حال این دارای یک اثر جانبی است که اقتصاد با روشهای ریاضی حفظ شده است که ریاضی دانان حرفه ای مدتها قبل از آنها در این شیوه سبقت جسته اند. این نسخه تاریخ گذشته ریاضیات مانع آگاهی دانشجویان از پیشرفتهای جدید در ریاضیات می شود که اتفاقا بیشتر هم نظریه اقتصادی نئوکلاسیک را تخریب می کنند.
یک مثال در این زمینه واکنش اقتصاددانان به "تئوری آشوب" است. اغلب اقتصاددانان فکر می کنند که تئوری آشوب یا اثری ندارد یا اثری ناچیزی دارد که به طور کلی در اقتصاد درست باشد، اما به هیچ وجه در علوم دیگر نیز درست نیست. بخشی از آن بدلیل این است که برای درک تئوری آشوب شما نیازمند درک حوزه ای از ریاضیات به نام "معادلات تفاضلی معمولی" هستید. هنوز هم این سرفصل تنها در واحدهای معدودی از اقتصاد ریاضی ارائه می شود و در جایی هم که تدریس می شود واحد ارائه شده به عمق کافی مورد نظر تحت پوشش قرار نمی گیرد.
ممکن است دانشجویان برخی تکنیکهای پایه ای لازم برای حل معادلات تفاضلی و تفاضلی خطی را بیاموزند اما آشوب و پیچیدگی تنها در معادلات تفاضلی و تفاضل غیرخطی مشاهده می شوند. بنابراین یک دانشجو در روشهای مقداری اقتصاد مرسوم این پیشداوری ها را خواهد داشت که "پویاییها جالب توجه نیستند" و این امر به شدت با توجه به رفتار سیستمهای پویای خطی همخوانی دارد، اما به هیچوجه برای سیستمهای غیر خطی درست نیست. بنابراین این پیش داوری دانشجویان را از آنچه در تئوری و حیطه عمل ریاضیات جدید و جالب توجه است دور نگه می دارد، بدین معنی که آنچه سایر دانشمندان علوم دیگر انجام می دهند را به حال خود رها کنید.
بنابراین دانشجویان اقتصاد از دوره کارشناسی ارشد یا دکتری با درک کاملا پوچی از اقتصاد فارغ التحصیل می شوند، که ضمن اینکه هیچگونه شناختی از تاریخ اندیشه رشته خود ندارند، رویکردی به ریاضیات دارند که هم مانع درک انتقادی آنها از اقتصاد می شود و هم مانع شناخت آنها از آخرین پیشرفتهای صورت گرفته در ریاضیات و سایر رشته ها می شود.
اقلیتی از این دانشجویان به اقتصاددانان آکادمیک تبدیل می شوند و همین فرایند را تکرار می کنند. گویی نادانی و بی توجهی جاودانه شده است.
بنابراین تلاش برای طرح یک گفتگوی انتقادی در اقتصاد آکادمیک با شکست مواجه شده است، نه بدلیل اینکه اقتصاد هیچ نقصی ندارد بلکه بدلیل اینکه اقتصاددانان مرسوم یا همان ارتدکس گوش شنوایی ندارند،
اگر اقتصاددانان نمی توانند به پیروی از قواعد عمومی مورد قبول مباحثه فکری اعتماد کنند، بنابراین ما باید انتقاداتمان را به خارج از محفل و گود اقتصاد و به خیابانها ببریم. از این رو کتاب من "پنبه اقتصاد را زدن" که بسیاری از انتقادات آکادمیک رسمی از اقتصاد نئوکلاسیک را به صورتی مطرح می کند که –امیدوارم- برای خواندن یک نااقتصاددان و ناریاضی دان در دسترس باشد. اما این امر همچنین به شکل خیلی مفیدی به درد کسانی می خورد که آنها نظریه اقتصاد مرسوم را به مثابه کشتی به گل نشسته ای مورد ملاحظه قرار داده اند، چرا که به روشنی و سادگی منشا این به گل نشستگی بومی را نشان می دهد.
http://farhady.blogfa.com/
این متن ترجمه مقاله است از: استیو کین
نوشته شده توسط محمد فرهاد