یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

زندگی در غوغای لایپزیک


زندگی در غوغای لایپزیک
در راه رسیدن به لایپزیك، تفاوت ها به آرامی پررنگ و مشخص می شوند. خانه های روستایی كوچك كه شكل و شمایل به شدت غم گرفته ای دارند و علف های هرز و درختچه های عجیب وغریبی كه از هر گوشه و كنار بیرون زده اند، خاطره شمال ایران را زنده می كنند. حتی اگر بلندگوی قطار چندبار اعلام كند به شهر لایپزیك نزدیك می شویم، اوضاع فرقی نمی كند. ساختمان ها قدیمی و غبار گرفته اند و گاهی به شدت فرسوده كه انسان را به تردید می اندازد اینجا شهر فرنگ است. شهری كه به دلیل تظاهرات نهم اكتبر ،۱۹۸۹ آخرین ضربه را برای فروپاشی پرده آهنین زد و شهر قهرمانان نام گرفت، به حدی از كمونیسم زخمی است كه حتی حمایت های مردم بخش غربی آلمان و درصدهایی كه از دستمزد ماهیانه آنها كم می شود و به حساب بخش شرقی ریخته می شود نیز نتوانسته قهرمانان این شهر را از زمین بلند كند.
قطار به آرامی در ایستگاه مركزی توقف می كند. این ایستگاه سه طبقه با بیست وشش سكوی قطار، یك صد و چهل فروشگاه و مساحت سی هزار مترمربع، بزرگ ترین ترمینال اروپا است. ایستگاه دقیقاً در قلب شهر واقع است. پوسترهای جام جهانی به اندازه ای كه گمان می رفت به نظر نمی رسند. سه چهار تابلوی بزرگی كه از چند طرفدار تیم های ملی حاضر در جام جهانی نصب شده، چشم ها را مشتاق می كند تا تصویری از یك تماشاگر ایرانی پیدا كند كه ناگهان همان چند بیلبورد الكترونیكی همزمان جای تماشاگران فوتبال را به عكس های تبلیغاتی لوازم آرایشی می دهند و این اشتیاق فراموش می شود.
روبه روی ساختمان نودساله ایستگاه كه روزگاری مجرای اصلی رفت و آمدهای بلوك شرق و بلوك غرب در دوران جنگ سرد بوده، مركز اطلاعات توریستی بزرگی جای گرفته است. هفت، هشت كارمند خانمی كه آنجا نشسته اند انگار قسم خورده اند با نهایت احترام و حوصله مشكلات مسافرین را برطرف كنند. ارائه اطلاعات لازم برای جابه جایی با اتوبوس، تاكسی و ترن در داخل شهر و حتی پیدا كردن هتل های مناسب با پول مشتری، آن هم در كمترین زمان ممكن به هر حال برای یك مسافر ایرانی كه جای مهر تبلیغات ضدایرانی روی صورتش است شگفت انگیز است. البته نه در لایپزیك كه در یكی دو شهر دیگر مثل اشتوتگارت و روتلینگن نیز وضعیت فرقی نداشته و ندارد.
نه تنها این ماموران توریستی كه اغلب شهروندان هم در هر فرصتی از صحبت كردن و راهنمایی دادن به مسافر بیگانه ای كه داد می زند جهان سومی است طفره نمی روند. برچسب بداخلاقی به آنها بیشتر شاید از زندگی به شدت خط كشی شده شان نشأت می گیرد. اینكه تا لحظه ای كه خورشید هست چراغی روشن نمی كنند و اینكه در این سرزمین همه اسیر زمان هستند و تمام برنامه ها دقیقاً در همان موعد مقرر با رعایت دقایق ترتیب داده می شوند شاید بهانه ای برای سایرین است تا ژرمن ها را غیرقابل تحمل توصیف كنند.در آن هتل كوچك و ارزان قیمتی كه امكاناتش دست كمی از بهترین هتل های ایرانی ندارد، جوانی به نام پاتریك متزگر در حال رتق وفتق سیستم های نرم افزاری و سخت افزاری هتل است. پاتریك با نرم خویی از كارش دست می كشد و برای هماهنگی میان مسئول هتل و مسافر ایرانی نقش مترجم را برعهده می گیرد. حدس می زند مسافر برای مراسم قرعه كشی جام جهانی به اینجا آمده و ساعاتی بعد هم میهمان ناخوانده را در جلوی هتل سوار اتومبیل فولكس شیكش می كند تا او را به شمال شهر لایپزیك و ساختمان شیشه ای «Trade Fair» ببرد. بهانه اش هم فقط میهمان نوازی است. در ترافیك شهر كه گیر می افتیم، صحبت از این می شود كه از كدام كشور آمده ام، منكر نباید شد كه اندكی واهمه داشتم كه به محض گفتن نام ایران فوراً مرا میانه راه پیاده كند و فرصتی نشود تا مثل ایرانی های مقیم اروپا سینه سپر كنم و قدمت ایران را به رخ بكشم، اما جوان شیك پوش آلمانی بلافاصله كارتش را به من می دهد و می خواهد به محض بازگشت به ایران برایش بنویسم كه مردم لایپزیك را چگونه دیده ام. بعد می پرسد: «چه خبر از آقای بوش؟» در جوابش لبخند می زنم و او به جای من جواب می دهد: «او یك دروغگوی بزرگ است.»ساعت ۱۷: بلاتكلیف در ترافیك شهر لایپزیك، شهری كه به نماد تغییرات در آلمان جدید معروف است صحبت از جام جهانی فوتبال می شود. پاتریك كه فارغ التحصیل رشته مهندسی كامپیوتر است علاقه ای به فوتبال ندارد و باور نمی كند كه یك خبرنگار ایرانی صرفاً برای فوتبال رنج سفر را تحمل كرده باشد، مگر آنكه این مسافرت بازدید از شهر و پرداختن به مسائل اجتماعی را هم دربر بگیرد.با نزدیك شدن به میدان «آگوستوس پلاتز» جایی كه وعده داده شده طرفداران تمامی سی ودو تیم حاضر در جام جهانی گردهم می آیند و «بزرگ ترین تیم ملی تاریخ» را به وجود خواهند آورد، قید رفتن به ساختمان شیشه ای «Trade Fair» زده می شود و پاتریك برای رسیدن هرچه زودتر خبرنگار ایرانی از كوچه پس كوچه ای می گذرد و او را به نزدیكی محل می رساند. سروصداها به حدی بلند است كه صدابه صدا نمی رسد، با این وجود پسر آلمانی در هنگام خداحافظی یادآوری می كند كه منتظر اظهارنظر خبرنگار ایرانی درباره لایپزیك می ماند.صدای موسیقی به شدت تكان دهنده است، آهنگ «Have a nice day» جان بون جوی حواسی باقی نمی گذارد. طنین صدا طوری است كه برای رسیدن به آن باید مشتاقانه دوید. دویدن و از كوچه های تاریكی كه چراغ هایش جایی را روشن نمی كند رد شدن تا پریدن به وسط معركه، معركه ای كه آن لحظه همه دنیا ظاهراً آرزوی دیدنش را دارند، معركه اما تنها به لطف تكنولوژی برپا شده و مردم لایپزیك بی توجه به آن تنها در صف هایی هستند تا چیزی برای نوشیدن مجانی پیدا كنند! آن بالا اما روی داربست هایی كه با هماهنگی شركت الكترونیكی و رسانه ای T...COM و فدراسیون فوتبال آلمان نصب شده غوغایی برپا است. كیفیت را اینجا باید تجربه كرد. آهنگ ها مرتب پخش می شوند ولی كمتر كسی حال تكان خوردن دارد.انتظار داری ناگهان كسی از گوشه ای بیرون بپرد و داد بزند «حالا دست... دست...» خنده ات می گیرد...
T...COM پیشتر تبلیغ كرده بود كه برای هر كشور جداگانه پرچم هایی نصب خواهد كرد تا طرفداران هر تیم جلوی پرچم ها بایستند و دوربین ها تصاویر آنها را در حالی كه از شادی در پوستشان نمی گنجند در تمام دنیا پخش كنند، اما از این خبرها نبود، فقط اطراف میدان معروف آگوستوس پلاتز كه با مساحت چهل هزار مترمربع، بزرگ ترین میدان حال حاضر آلمان به شمار می آید، سروصدای مردم شنیده می شد، میدانی كه در سال ۸۹ به هنگام اجتماع مردم و سردادن شعار معروف «ما هم مردم هستیم» و مهیا شدن مقدمات «انقلاب آرام لایپزیك» اعتباری بین المللی برای خود دست و پا كرد و البته آن شب از آن شكوه تاریخی اثری دیده نمی شد. تمام میدان را مثل میدان های اطراف با لودر كنده بودند و خاك برداری ها در كنار ریزش باران رفت وآمد را مشكل می كرد. در طول این زنجیره انسانی چهار كیلومتری اگر هیجانی بود مقابل جایگاه آلمان و برزیل كه كنار هم قرار داشتند، بود وگرنه جلوی تمامی پرچم ها از پرچم ایران، ژاپن، اسپانیا و هلند گرفته تا توگو پرنده پر نمی زد. لابه لای آن چند پرچم ایرانی كه در كوچه تاریك «گوستاو آدولف» قرار داشتند یك نفر ایستاده بود كه به نظر سوژه مناسبی برای مصاحبه می آمد. اینكه یكه و تنها در سرزمین غربت باافتخار جلوی پرچم ایران در آن سوت و كور بایستی جداً جای تحسین هم داشت. نزدیكش كه شدم ناگهان دیدم در چوبی پشت سرش باز شد و او همراه كسی كه از در بیرون آمد رهسپار جایی شدند و در حقیقت اصلاً هیچ ایرانی در كار نبود. ساكنین ساختمان های اطراف نیز كه گاهی سری از پنجره ها درمی آوردند و سركی می كشیدند توجه زیادی نشان نمی دادند. نزدیك پرچم ایران و عربستان در جایگاه طرفداران آرژانتین صدای كر كننده آهنگ جدید مدونا _ Hung up- شنیده می شد، اما در طبقه اول ساختمان كناری پیرمردی با دستگاه كنترل، تلویزیون را نشانه گرفته بود و اعتنایی به اتفاقات دور و بر نداشت. باید گفت با این شرایط اولین تیر مسئولین برگزاركننده مسابقات برای پاك كردن این سابقه ذهنی كه ژرمن ها سرد هستند به سنگ خورد. تصور اینكه در صورت برگزاری چنین مراسمی در تهران چه پیش خواهد آمد، دل را به لرزه می اندازد. شوری كه مردم آلمان از آن بی بهره هستند، اینجا مشخص می شود. هرچه هست انضباط و تكنولوژی است و از آن شور خبری نیست.سالن شیشه ای «Trade Fair» محل جشن خصوصی میهمانان فیفا است و برای یك شیفته فوتبال اینجا می تواند به شدت جذاب باشد. میهمانان با ماشین های لوكس جلوی سالن می رسند و سه پسر مو مشكی آلمانی با پالتوهایی مشابه اما با سه قامت كاملاً متفاوت به میهمانان خوشامد می گویند و درهای اتومبیل ها را باز می كنند. مارچلو لیپی با پالتوی كرم رنگ مثل ستاره های سینما می رسد. خبرنگارها كه حق ندارند از محدوده ای جلوتر روند هجوم می برند ولی لیپی مثل خیلی های دیگر می گوید الان وقتش نیست. گاس هیدینك در داخل سالن جایی كه ایستاده ام تا مثل ایران ناگهان معجزه ای شود و من هم داخل میهمانان شوم ایستاده و دنبال كارت دعوتش می گردد. ناگهان سر و كله اسكولاری و اعضای فدراسیون پرتغال دیده می شود. اسكولاری به سرعت به سمت هیدینك می رود و صعود استرالیا به جام جهانی را تبریك می گوید. هیدینك هم با زبان پرتغالی با او حال و احوال می كند و در آغوشش می كشد، امشب یكی از معدود دفعاتی است كه اسكولاری با لباس مرتب دیده می شود.اولگ بلوخین از اوكراین و بروس آره نا بدون آنكه كسی كاری به كارشان داشته باشند وارد سالن می شوند. سب بلاتر جزء آخرین افرادی است كه به همراه همسر جوانش می آید. یكی دیگر رئیس فدراسیون فوتبال كره است كه مثل بسیاری از میهمانان با همسرش وارد مراسم می شود. همسر او كه لباس سنتی كره به تن دارد به سالن می رود اما آقای رئیس مجبور می شود با تعداد زیاد خبرنگاران كره ای مصاحبه كند. آخرین اشخاصی كه می آیند اعضای فدراسیون فوتبال ایران و اسپانیا هستند كه مثل برخی دیگر از كشورها با اتوبوس ویژه ای پا به آنجا گذاشته اند. محمد دادكان، ناصر نوآموز، عباس وزیری و یاسر رفیق دوست. وسط آن جمعیت دادكان را صدا می زنم، دادكان جا می خورد و سراغم می آید. سئوال می كنم شما امروز با كسی مذاكره ای، صحبتی نخواهید داشت. اول جواب می دهد: «تا حالا كه نه شاید امشب در مراسم با بعضی ها صحبت هایی صورت بگیرد.» بعد می پرسد كه «پسرجان تو چه جوری آمدی اینجا؟» بعد از یكی دو نفر از اعضای تیم ایران می خواهد در صورت امكان كاری بكنند تا من هم داخل شوم كه فایده ای ندارد. یكی از مامورین آلمانی فیفا كه مد ت ها است شاهد اشتیاق من برای ورود به جشن خصوصی فیفا است می گوید از یكی از سالن های اطراف، از داخل یكی از آن تونل های منتهی به سالن احتمالاً می توانم خودم را به داخل برسانم! به سرعت راهی می شوم و چون با اعتماد به نفس قدم برمی دارم یكی دو مامور كاری به كارم ندارند، ولی آخرین آنها باز كارت مرا می بیند و می گوید متاسفانه مراسم خصوصی است و بفرمایید از راهی كه آمدید برگردید. موقع برگشتن از دور به مامور آلمانی اشاره می كنم كه نشد، خداحافظ. او هم صمیمانه شانه بالا می اندازد و لبخند می زند، یعنی «قسمت نبود!».ولی آنچه از دور و بر سالن معلوم است. كارگاه های كوچكی است كه برقرار است و میهمانان پس از بازدید غرفه ها به داخل سالن اصلی می روند. یاد سئوال آن مامور آلمانی می افتم كه می پرسید اگر هم داخل رفتی حالا كجا می خواهی بنشینی؟! و من هم جواب دادم كه من خبرنگارم لازم نیست بنشینم یك جا می ایستم. در عین حال از این دور كه مشخص است هر كس مرتب و طبق برنامه روی صندلی هایی كه به تعداد گذاشته شده می نشیند و ایستادن آنجا معنایی ندارد.تیم ایرانی اما هنوز وارد سالن اصلی نشده. برانكو كه ظاهراً از چند ساعت قبل مثل چند مربی دیگر آنجا بوده به تیم ایرانی اضافه می شود. آنها همگی مشغول صحبت با گرهارد مایر فورفلدر هستند. یكی از اعضای همراه تیم ایران كه پشت درها منتظر است می گوید دادكان امروز با بكن باوئر هم ملاقاتی داشت. او دارد تلاش می كند سهمیه بیشتری برای خبرنگاران ایرانی در جام جهانی در اختیار داشته باشد. آن ایرانی اضافه می كند كه از اعضای هیات رئیسه فدراسیون آصفی در آخرین لحظات به دلایل كاری نتوانست بیاید اما ضیاء شجاعی برهان و جلیل سازگارنژاد مثل برانكو از مدت ها قبل آنجا هستند.ایرانی ها و چند نفری كه وارد سالن اصلی می شوند دیگر كسی لابه لای غرفه ها نمی ماند. یكی از مونیتورها در حال پخش صحنه های جذاب فوتبال است كه یكی از آنها لحظه گل نصرتی به بحرین و شادی منحصر برانكو است كه مثل باستانی كارها دستانش را بالای سرش حركت می دهد. باران به آرامی شروع می شود و خبرنگاران با لپ تاپ های خود به سرعت راهی مركز خبری می شوند تا اخبار را ارسال كنند، خبرنگار ایرانی اما بدون لپ تاپ و حتی یك همكار، سوار اتوبوسی می شود كه او را به مركز شهر برگرداند.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید