یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

هم سخنی با طریقت فکری مارتین هیدگر


هم سخنی با طریقت فکری مارتین هیدگر
فرصت شمر طریقت رندی كه این نشان
چون راه گنج بر همه كس آشكاره نیست
□□□
در طریقت هرچه پیش سالك آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست
این دو بیت را به مناسبت یك كتاب مفصل هیدگر و یك رسالهٔ بسیار كوچك از هیدگر خواندم، یادآور شدم كه كتاب مفصل هیدگر نامش Holtzwege است، توضیحاتی دادم و پس از توضیحات این كتاب را به «راه‌های گیلی» تعبیر و ترجمه كردم یا «راه‌های هیولانی»، مراد هیدگر از این عنوان همان راه‌های «متافیزیك» بطور كلی است اعم از این كه فلسفه باشد، علم باشد و تكنولوژی باشد، هنر باشد، سیاست باشد و همچنین فداكاری. همهٔ این راه‌ها را هیدگر بنام راه‌های گیلی یاد می‌كند یعنی راه‌هایی كه به تعبیری كه بنده همیشه تكرار می‌كنم «حوالت تاریخی» غرب و از آنجا «حوالت تاریخی» جهان است. بنای تاریخ غرب و از آنجا تاریخ جهان بر اساس «متافیزیك» است، «متافیزیك» در اینجا مراد از نسبتی است كه بشر ابتدا در یونان با «وجود» پیدا كرده است. حال «حوالت تاریخی» اسلام چه بوده است؟ مطلبی است كه بنده هنوز «وقت»ی توضیحی در این باره بدهم برایم فرا نرسیده است، بهرحال اجمالاً یادآور می‌شوم كه «حوالت تاریخی» اسلام یكسره «متافیزیك» نبوده است، «حوالت تاریخی» غرب است كه سراسر «متافیزیك» است و آن هم «متافیزیك خودبنیادانه»، یعنی خصوصیت تاریخ غرب و از آنجا فرهنگ غرب و از آنجا تمدن غرب در همین «مابعدالطبیعهٔ خودبنیادانه» است، «خودبنیادی» باز از معانی است كه بنده هنوز تفسیری در بابش نداده‌ام و نمی‌توانستم تفسیری بدهم، اجمالاً عرض می‌كنم كه مراد بنده از «خودبنیادی» عبارت از اصالت دادن نحوی از «علم حصولی» است و غفلت تام و تمام از «علم حضوری»، آن هم «علم حصولی» ای كه بنایش بر اساس اصالت دادن به وجود من و شماست، به وجود من فردی و من اجتماعی است و به تعبیر دیگر بنایش بر اساس «آنتروپولوژیسم»- اصالت بشر و سرانجام به تعبیر دیگر و به اعتبار دیگر «هیستوریسم»- «تاریخ انگاری» چیست؟ عجالتاً بنده اشاره می‌كنم كه بازگشت آن به «اومانیسم» است، «بشرانگاری» است و «بشرانگاری» هم بازگشتش به اصالت دادن وجود انسان و به یك معنی و معنی دیگر اصالت دادن به موضوع ادراك، به «علم حصولی» انسان.
«هیدگر» در مقابل این «راه‌های هیولایی» كه البته با ذكر و فكر توضیح می‌دهد كه چیست یعنی بیان می‌كند كه گذشتهٔ «متافیزیك» و «فلسفه» چه بوده است و از آنجا علم ما چیست؟ صنعت چیست؟ هنر چیست؟ سیاست چیست؟ در مقابل این «راه‌های هیولایی» یا «راه‌های گیلی» راه بسیار ساده‌ای قرار می‌دهد بنام Feldweg در یك رسالهٔ بسیار كوچك سه یا چهار صفحه‌ای كه بنده تعبیر كردم به «كوره راه»، یادآور شدم كه «كوره» به معنی «خوره» است یعنی «محل» ، یعنی «جا» ، یعنی «قریه» و همچنین كوره ده، در فارسی مراد از كوره راه و كوره ده یعنی راه كور و ده كور نیست یعنی ده كوچكی و راه كوچكی . بدین مناسبت این بیت لسان الغیب را خواندم .
فرصت شمر طریقت رندی كه این نشان
چون راه گنج بر همه كس آشكاره نیست
راهی كه بنده می‌توانم بطور كلی عرض كنم و این گفته برای خودم خالی از گزافه است كه این راه بر همه كس نهان می‌شود با «متافیزیك» جدید تقریباً . آنچه كه در دورهٔ جدید بنام «میستیك» می‌خوانند و ما ترجمه به عرفان می‌كنیم - «میستیك» اصالت ندارد، آنچه كه ما ترجمه به عرفان می‌كنیم – به «تصوف» می‌كنیم این «میستیك»، «سوبژكتیو» است و از آنجا «اوبژكتیو» و از آنجا «خودبنیادانه» و «متافیزیك» است. «میستیك» ، «میستیك» «متافیزیك» است و هر «متافیزیك» جدیدی «خودبنیادانه»، تا «برگسون» «متافیزیك»، «میستیك» است و «میستیك» «متافیزیك» است. معمولاً در دورهٔ جدید با دفاع از «میستیك» كه تعبیر می‌شود به «عرفان» عرض كردم و «تصوف» اگر كه التزام به وحی باشد در آن اصالت می‌دهند – در «میستیك» به «انتوسیون» كه باید ترجمه كرد به «شهود» و «بینش».
جان شو و از راه جان جان را شناس
یــار بینش شو نه فـــرزند قیـاس
بدین مناسبت با توجه به این بیت مثنوی بنده «انتوسیون» را به بینش تعبیر كردم، «بصیرت» هم می‌شود تعبیر كرد، این «انتوسیون» به اصطلاح فرنگی‌ها همان «ارشاین» Erschein است به تعبیر «كانت» و توجه دارد «كانت» كه این «انتوسیون» و «ارشاین» حصولی است نه حضوری. این «انتوسیون» است، این بینش و شهود است كه در قرن نوزده با فلسفه‌های حیوت «Lebensphilosophie» معمولاً تعبیر می‌شود به «Erlebnis» و مصدر آن «erleben» است.
كلمهٔ «leben» به آلمانی یعنی زیستن، «erleben» بنده تعبیر می‌كنم چیزی را، امری را به زیست دریافتن یا به «وجدان حیاتی»، در عربی افعالی است كه «افعال قلوب» می‌خوانند، دیدم كسی را چنین و چنان، گمان كردم امری را چنین و چنان، ظن بردم چنین و چنان، دیدم آن آقا را، در اینجا دیدن را از «افعال قلوب» بشمار می‌آورند یعنی قلبی، این زیستن با پیشوند «er» اگر اضافه شود «erleben» در واقع جزء «افعال قلوب» می‌شود كه فرانسه ندارد، در قرن نوزده «فلسفه‌های حیویت» جای این «شهود» را به «زیست دریافتن» می‌گذارد و حتی كسانی كه می‌خواهند از عرفان و تصوف دفاع كنند اساس ادراك را همان به «زیست دریافتن» قرار می‌دهند، به زیستن است كه باید حقایق را دریافت. بنده اجمالاً عرض كنم كه خلط و اشتباه شهود حقیقی ، بینش حقیقی و حضور حقیقی با حصول با این «Erlebnis» است كه در غرب تمامیت پیدا می‌كند، خلط و اشتباه «وجود» و «موجود» و به «زیست دریافتن» «موجود» كه امروز برای من بسیار روشن است كه بازگشت آن جز به «علم حصولی» نیست، همه می‌كوشند عرفان‌ها و تصوف‌ها را عبارت بدانند از دانشی كه وسیلهٔ آن و آنچه در آن اصالت دارد به زیست دریافتن امور است، مسابقه‌ای بود در غرب در باب این به زیست دریافتن به «Erlebnis» خدا باشد، آدم باشد، عالم باشد یا مبدا عالم و آدم – تا «نیچه» تا «برگسون» تا بعضی از فلاسفهٔ بسیار مهم اوایل قرن بیستم مانند «لودویش كلاگس» Klages, Ludwig و دیگران .
بنده در طرح «فلسفه‌های حیویت» باز می‌گردم به این فلاسفه، یكی از جریان‌های «فلسفه‌های حیویت» «نازیسم» بود كه همواره دم از حیات می‌زد و به «زیست دریافتن» «حیات» می‌زد و گاهی هم خدا، آیا خدا «نازی» است؟ آیا فلاسفهٔ «نازیست» مانند «اس گریت» ارتباطی با «حكمت معنوی» اصیل داشتند؟ نه ! این نكته‌ای است كه برای بنده بسیار اساسی است بعد توضیح خواهم كرد، حوالت غرب اصولاً «متافیزیك» بوده است تاكنون و از آنجا «علم حصولی» و از آنجا «نیست انگاری» به یك معنای خاصی، می‌خواهم عرض كنم «نیست‌انگاری مضاعف»، «متافیزیك» بطور كلی خالی از «نیست انگاری» نیست برای اینكه در «متافیزیك» همواره پرسش از «وجود موجود» است دانسته و ندانسته. موضوعی دارد «متافیزیك» یا فلسفه، موضوع آن عبارت است از «وجود» آن هم «مفهوم وجود»، «معنای وجود» یعنی ادراك «وجود» به «علم حضوری»- غیر از فلسفه است چنانكه فلاسفهٔ قرون وسطی و همچنین فلاسفهٔ ما هم بدان تصریح كرده‌اند و بعد بنده این مطلب را تفسیر خواهم داد تا «صدر الدین شیرازی» و «حاج ملاهادی». آیا «اكتناه» حضوری «وجود» ممكن است یا نه؟ البته ممكن است ولی نه با فلسفه، فلسفه مقدمه‌ای است برای روشن شدن این كه «وجود» چیست و بعد با سیر و سلوكی دیگر معتقد بوده‌اند كه می‌شود یك نسبت بیواسطهٔ تفصیلی با «وجود» پیدا كرد یعنی با حضور تفصیلی. اینجا نكته باریكی كه در كار است كه «حقیقت» است، «حقیقت» عبارت از «حضور» است، البته در «متافیزیك» هم «حقیقت» هست، نهایت آنكه این حقیقتی كه تحقق پیدا می‌كند به نحو بیواسطه- توجه بدان حاصل نیست- «نیست‌انگارانه» است و تعبیر می‌شود و تفسیر می‌شود، «حوالت» چنین آمده است كه این «حضور» همه در «حصول» هیچ و پوچ بشود. بنده یادآور شدم كه این مطالب زمان می‌خواهد وقت می‌خواهد و بتدریج بنده امیدوارم كه بتوانم این مسایل را، هر كدامش به جای خود، بیشتر روشن كنم برای بینندگان و شنوندگان محترم.
«حكمت» را بنده سابق تقسیم كردم به چهار قسم و باز هم باید تقسیم كنم و باز گردم و تفسیر بیشتری در باب «فلسفه» در مقابل «علوم تدقیقی» اعم از علوم ریاضی و طبیعت و علوم انسانی و موضوع فلسفه و از آنجا فلسفه‌های مختلف، فلسفهٔ تاریخ و فلسفهٔ علوم طبیعت و ریاضی و … به عدهٔ علوم، فلسفهٔ سیاست، فلسفهٔ اقتصاد، فلسفهٔ هنر، فلسفهٔ صنعت و غیره بدهم. برای بنده بهر صورت آنچه را كه ما «عرفان» و «تصوف» می‌گوییم دو قسمت می‌شود، یكی «عرفان و تصوف متافیزیك» است و در قرون وسطی عرفان شرقی و دیگر «عرفان و تصوف اصیل» كه بنده دراین عرایضم بنام «حكمت معنوی» یاد كردم. آنچه را كه «میستیك» می‌گوییم و اصولاً بطور كلی لفظ «میستیك» را برای آن استعمال می‌كنیم دو قسمت می‌شود
▪ اولاً، «میستیك» بنظر بنده- اصل كلمه را یونانی‌ها گفته‌اند «Mystikos» و به لاتین «Mystica» به فرانسه «میستر» با «مغان» هم چم و همگن بوده است، حتی یونانی‌ها هم توجه نداشتند كه «مغان» اگر تحت اللفظی هم چم است و همگن بوده است، حتی یونانی‌ها هم توجه نداشتند كه «مغان» چه بوده‌اند «مغان» یعنی اهل راز، یونانی‌ها توجه نداشتند، در قومی با اینكه اشتراك لفظی هست با قوم دیگر معمولاً فراموش می‌شود از این جهت است كه «مغان» را «مگوس» خوانده‌اند كلمات دیگر هم در یونانی هست با این همه لفظ كه خصوصیت پیدا كرده است-ریشه هم گاهی داده نشده و گاهی توجه شده است و ریشهٔ آن داده شده مثل «داریوش» كه با یك كلمهٔ یونانی هم ریشه است كه بنده باید به موقع خودش یادآور بشوم، وقتی كه كلمهٔ «درام» و «دراو» را احتیاج پیدا كنم كه در مقابل «تراژدی» معنایش چیست؟ «دارهه» به اصطلاح بنده در زبان عربی.
به هر صورت این «میستیك» به اصطلاح غربی‌ها تعبیرات مختلفی هم دارد، اهل باطن، اهل حق، اهل حقایق، اهل راز، اهل اسرار، اهل معنا – پیداست تعبیرات مختلف دارد. این لفظ فرنگی كه بنده از نظری همگن گرفتم نه هم چم – وقتی «مغان» در «پیر مغان» هم آمده است، فرانسه می‌گویند «میستر اگوست؟» كه مسلماً با «پیر مغان» ارتباط دارد، «آگوست» یعنی «خواجه»، تحت اللفظی می‌شود «خواجهٔ مغان»، فارسی شده است می‌گوییم «پیر مغان»، «خواجهٔ مساح» هم گفته‌اند كه بنده نمی‌دانم این «مساح» چیست، در نظامی هم آمده است، با این «میستیك» و «میستر» ارتباط دارد این «مساح» یا وجه تسمیهٔ دیگری دارد، این «میستر آگوست» كه «پیر مغان» بنده تعبیر می‌كنم معمولاً ما تصور می‌كنیم كه در حافظ یعنی «مرشد»، اینطور نیست، مسلماً «پیر مغان» در «لسان الغیب» تا آنجا كه بنده دقت كردم همان «وجود» است، «وجود كل» را فلاسفه بنام «عقل اول» خوانده‌اند – در «تصوف» تعبیر به «وجود» شده است به تفسیر و توضیحی كه در «مصباح الانس» آمده است یعنی «ظهور بطون»، یعنی مرتبهٔ «ربوبیت» یعنی «حق» البته نه «حقیقه الحقایق» یعنی «بطون ظهور» بلكه به معنی «ظهور بطون»، انسان چه نسبتی دارد با «ظهور بطون»؟ این خود نكته‌ای باریك و اساسی است، «پیر مغان» چنین گفت، چنان گفت، گاهی هم اشاره شده است به كلام الله، مبداء كلام الهی و خدا از اینكه با انسان به سخن گفتن آمده است، غالباً «پیر مغان» در «حافظ» معنایش این است، در موقعی كه بنده بازگشتم ابیاتی بدین مناسبت خواندم در باب «پیر مغان» این را توضیح می‌كنم، هم انسان است «پیر مغان» هم نیست، درست مانند «وجود»، در باب اینكه عرض كردم آنچه امروز بنام «عرفان» خوانده می‌شود به دو قسم اساسی تقسیم می‌شود: یك قسم عرفان و تصوف، همان عرفان و تصوف و حكمت اشراق یونانی است كه در تعریف آن التزام وحی مأخوذ نیست، البته با كشف و شهود می‌خواهند كه حقایق را كشف كنند غالباً هم بشتر كشف و شهود غرض است، بیشتر می‌پردازند به بحث فلسفی از «افلاطون» تا «افلوطین»- «پلوتینوس» یونانی - «پلوتینوس» و «فرفوریوس» كه تصریح دارند به اینكه ملتزم وحی نیستند، عباراتی است عربی كه ما معاشران حكما نیاز به وحی انبیاء نداریم، عبارت از كسانی مانند «فرفوریس» و «افلوطین» است و «حكمت اشراق» یونانی كه ملتزم وحی نیست، در قرون وسطی و اسلام است كه التزام وحی هم اخذ می‌شود در این نوع از حكمت بنام «تصوف» ظاهراً با اینكه ملتزم به وحی است ولی حقاً و باطناً نیست چون كه «متافیزیك» است نمونهٔ آن «مقامات العارفین» «بوعلی سینا» است، قسمت آخر «اشارات و تنبیهات» كه این «میستیك» است، ظاهراً عرفان است و مخالفتی هم در آن نیست با وحی ولی بالذات «حكمت اشراق» است، یونانی است، «متافیزیك» است، البته این «متافیزیك» هنوز «خودبنیادانه» نیست، «بنیاداندیش» است ولی نه «خودبنیاداندیش» كه «حوالت تاریخی» جدید است.
آنچه بنام «گنوس» خوانده شده است به یونانی و از آنجا «گنوستیك» و «گنوسیس»، در همان صدر مسیحیت- می‌دانیم جریان دیگری بنام «گنوس» و «گنوسیس» است كه اینها خیلی فرق دارد نحوهٔ تفكرشان با حكمت اشراق «نوافلاطونیان»، بنده در باب جریان «گنوس» به اصطلاح فرانسه… و … یعنی اهل «گنوس»، بعد باز می‌گردم . عجالتاً فقط یادآور می‌شوم كه این «گنوس» با كلمه «آشنایی» و «شناسایی» و «شناخت» و «شناختن» فارسی «هم چم و همگن» است. این دیگر امر مسلمی است كه كافی است به فرهنگ‌های «اتیمولوژی»مراجعه كنیم می‌بینیم كه این طور است كه گفتیم، بنده نكته‌ای كه در اینجا اضافه می‌كنم «انس» است. بنده معتقدم كه «گنوسیس» با «انس» «هم چم و همگن» است چنانكه در «مغان» آمده است، برای اینكه بنده «حكمت معنوی» اصیل را با «حكمت اشراق» «متافیزیك» و «متافیزیك» یونانی فرق می‌گذارم و تعبیر می‌كنم حكمت اصیل را به «حكمت انسی» یا «استیناسی». شاید بتوان گفت توجه به این مسئله نشان می‌دهد كه چه فرقی است میان «حكمت معنوی» اصیل یا فلسفه‌های عرفانی و حكمت‌های اشراقی، كافی است كه مراجعه كنیم به كتب تصوف اسلامی، می‌بینیم كه در تمام این كتب تقسیماتی شده است در باب «مقامات» و «احوال»، «حال انسان» كه «حال» اصیل است بنام «هیبت» خوانده‌اند، چند مرتبه بنده یادآور شدم و باید تفسیر بدهم . آنچه امروز بنام «Angst» می‌خوانند كه بنده بطور كلی تعبیر كردم به «ترس آگاهی» با توجه به زبان پهلوی، همچنین یادآور شدم كه این كلمهٔ «هیبت» كه در قرآن آمده است در قرآن بجایش «تسبیح» و «سبحان» استعمال شده است، «سبحه» و «هیوه» هر دو «هم‌چم و همگن» است، «هیبت» آخرین «حال» است، یا «سبحان الله» به یونانی «سباس»، در اوستا «زبا»، در پهلوی «زبایش» همهٔ اینها نحوی است از ترس در مقابل حق، به معنی ترس است ولی نه ترس‌های معمولی كه بنده تعبیر كردم به «ترس آگاهی». «هیدگر» به این نكته نیك توجه دارد و عمیقاً، «Angst» كه استعمال می‌كند معمولاً در زبان آلمانی «Angst» به معنی ترس استعمال می‌كنند ولی «هیدگر» برای اینكه فرق بگذارد با این ترس معمولی- ترس از چیزی استعال می‌كند، این ترس از امری است كه متعلق معینی ندارد، «حصولی» نیست بلكه «حضوری» است كه اساس تفكر خود قرار می‌دهد «هیدگر»- در بیان مسایل و این ترس است كه بنده تعبیر به «ترس آگاهی» كردم این همان معنی «سبحان» است و «سبحانیت» و «هیبت» و «ترس آگاهی» و مراحلش، «احوال»ی است كه همواره این «احوال»- در این «حكمت استیناسی»- بودن انسان در برابر «حق» است، در برابر «ظهور بطون» است در برابر «پیر مغان» است، در برابر «وجود» است، البته در برابر حجاب حق، سبحهٔ حق سبحات حق، سبحات جلال حق. بعد توضیح خواهم كرد كه این «سبحه» هم با یونانی مشترك است… و می‌دانم برای اشخاص قابل قبول نیست این «اتیمولوژی» بنده ، ولی این است كه هست! چنانكه چندین مرتبه عرض كردم «سوفیس» به یونانی كه «فسح» هم شده است درست به معنی عربی، یكی از دانه‌هایی است كه در قرعه‌كشی می‌انداختند- یكی هم عیناً نگین انگشتر، از یك طرف در عربی «فسح» شده و از طرف دیگر «سبحه» و «تسبیح» - بهر حال یكی تسبیح انداختن است- یكی تسبیح حق است، یكی سبحه جلال است. انسان در نظر اهل انس یعنی «گنوستیك‌»ها وقتی می‌تواند انس به حق و حقیقت پیدا كند كه قبلاً از «سبحهٔ» جلال حق، از حجاب حق حالی برای او بدست بدهد بنام «هیبت»، این مبنای تصوف اصیل است در تمام كتب تصوف، حال این «سبحهٔ جلال» چیست؟ «عدم» چیست؟ عدمی كه «آئینهٔ هستی» است چیست؟ همین آئینه است، «عین ثابت» اشیاء است كه خود ما هستیم و نیستیم .
آینهٔ هستی چه باشد، نیستی
نیستی بگزین گر ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مال داران بر فقیر آرند جود
عدم آئینهٔ هستی است مطلق
در او پیداست عكس تابش حق
همهٔ ما «اعدامیم»، همهٔ ما «اعدام اضافی» هستیم، همهٔ ما «سبحات جلال» هستیم. در مقابل این، «حال» خاصی است كه هیدگر بنام «Langweile» می‌خواند درست مانند تصوف اسلامی یعنی «حكمت استیناسی» اسلامی كه انسان درآناتی «انس» به حق و حقیقت، به «وجود» پیدا می‌كند، به «جمال حق» در مقابل «جلال حق»، به «لطف حق» در مقابل «قهر حق». این مسئله برای بنده بسیار اساسی است، باز هم تكرار كنم! ملاحظه بفرمایید- می‌توان یكی از خصوصیات «میستیك متافیزیك» - «عرفان مابعدالطبیعه» را در عدم توجه به همین «عدم» دانست، به این هستی كه آینهٔ جلال حق است، حجاب حق است، وجود است، و بدین اعتبار وجود محدود، «وجود متعین» است . «وجود» بدین معنی ذات غیبی حق نیست، «بطون ظهور» حق نیست، ظهور «حق» است، «متعین ثانی» است، «فیض مقدس» است نه «فیض اقدس». در باب «تعین اول»، «تعین ثانی»، «مرتبه لاتعین»، مسئلهٔ «ماهیات» و «اعیان ثابت» و «وجود»- بنده همواره منتظر بوده‌ام كه «وقت» آن فرا برسد كه تفصیل بدهم .یكی از خصوصیات عرفان متداول هیچ و پوچ انگاشتن «عدم» است و حجاب حق و تفسیر «سبحات جلال» به «وجود» تا به متأخرین قائل به «اصالت وجود». در «اصالت وجود» به معنی «متافیزیك»، متاخرین دورهٔ اسلام و همچنین به لحاظی دیگر «میستیك متافیزیك» «برگسون»- «عدم» به هیچ وجه مطرح نیست، حتی «ماهیت» كه سابقاً حد «وجود» می‌گفتند صرف اعتباری است- آنچه هست «وجود» است و مراحل «وجود» به عنوان «نور مشكك». پیداست در همچنین «متافیزیك»ی دیگر جای «هیبت» بنظر بنده برای آدمی در مقابل «سبحهٔ جلال» به زحمت باقی می‌ماند.
فـلسفی مر دیو را منكر شود
در همان دم سخرهٔ دیوی بود
از خصوصیات «حكمت استیناسی» یك نوع «اثنینیت» میان «نیستی» و «هستی» است. «عدم»، راز است، «عدم» حجاب حق است، عدم مستلزم «تعین ثانی» است و بدون «هیبت» در مقابل نیستی، بدون اینكه «عدم» متعلق علم ما قرار بگیرد، حتی متعلق «علم حصولی» ما، حضور انسان فراروی «وجود» ممكن است. بنده این مسئله را كه بطور اجمال برای شما طرح كردم، طوری نیست كه یك دفعه برای بنده انكشافی حاصل شده باشد، عمری است در این مطالب گذرانده‌ام بیش از سی سال است كه جستجو می‌كردم كه در پهنه‌های فلسفی كدام صحیح است كدام درست؟ مسئلهٔ «میستیك»، مسئلهٔ عرفان، مسئلهٔ تصوف سال‌هاست كه مبتلا به فكر بنده بوده است، وقتی بود كه بنده واقعاً كتابهای «فلسفه‌های حیویت» را می‌خواندم، «برگسون» را، یك وقتی تمام آثارش را مطالعه كرده بودم. كوشش بنده این بود كه سردربیاورم از مسایل، همچنین تا حدی- البته به معنی متداول ولی برای خودم تا حدی نبوده است- فلسفهٔ اسلام تا «اسفار» چهارگانه، چهار سفر عقلی و حصولی «صدرالدین شیرازی» برای حصول بعدی موضوع. كسی كه مدد بسزایی به بنده رسانیده باید عرض كنم كه «هیدگر» بود، تنها «هیدگر» است كه به نظر بنده واقعاً مسئلهٔ «حكمت استیناسی» را بطرز بسیار عمیقی مطرح كرده است. این «حوالت»، «حوالت» «هیدگر» است و از آنجا گذشت از «مابعدالطبیعه». این طور نیست كه بنده همین طور یك دفعه كتابش را باز كرده باشم و مدافع «هیدگر» شده باشم- چنانكه رسم است امروز، كافی است انسان كتابی از فلان فیلسوف بخواند و بعد خود مدافع این فلسفه است! با جستجو به «هیدگر» رسیدم، حالا كی؟ و كجا؟ باز می‌گردم به این مطلب، فقط اشاره می‌كنم و می‌گذرم. سال‌هاست می‌گذرد، شاید سی سال است در وقتی كه بنده «فلسفه‌های حیویت» را مطالعه می‌كردم، «برگسون» را مطالعه می‌كردم و خب می‌دیدم راضی نمی‌كند بنده را، خیلی می‌كوشیدم كه مقایسه كنم «برگسون» را و «فلسفه‌های حیویت» را با «حكمت معنوی» به اصطلاح امروز بنده، می‌دیدم یك جایش می‌لنگد، خلاصه به هیچ وجه رضایت خاطر پیدا نكردم، اشاره می‌كنم و رد می‌شوم، كتابی از «هیدگر» «ما بعد الطبیعه چیست» - بدست بنده افتاد در همان موقع و وقتی كه این كتاب را خواندم رسیدم به وصف مراحلی كه انسان می‌رسد تا به «هیبت»، در ابتدا وصفی «هیدگر» كرده است در باب به اصطلاح «Langweile» به آلمانی یعنی «ملالت خاطر»، بنده همان موقع یك دفعه ذهنم رفت به این یك بیت حافظ:
دلم ملال گرفت از جهان و هر چه در اوست
درون خـــاطر ما كس نگنــجد الا دوست
این «ملالت خاطر» بود كه واقعاً به من حرفی زد. البته بعد از تتبع كردم دیدم كه این مسئلهٔ «ملالت خاطر» اولین «حال» اصیلی است كه بتدریج اگر انسان سیر كرد می‌رسد به «هیبت». كسی كه ابتدا مطرح كرده است در تفكر جدید «كی یركه گور» است، تنها كسی كه خواسته است بنظر بنده در دورهٔ جدید از تصوف و عرفان و میستیك به معنی تداول، حوالتش چنین آمده است كه سیری پیدا كند به «گنوس»، «حكمت انسی» و «استیناسی»، «كی یر كه گور» است، «سورن كی یر كه گور» دانماركی. بدون اینكه هنوز بتواند و این «حوالت» آمده باشد برای «كی یر كه گور» كه از مرتبهٔ به اصطلاح حكمای استیناسی- عجالتاً بگویم – و جداً راهی از بیان مطالب به «وجود معنوی» پیدا كرده باشد. یعنی تصوف در مقابل فلسفه یا عرفان فلسفی و متافیزیك مانند مثلاً عرفانی كه در متافیزیك «صدرالدین» از آن دفاع می‌شود. در «حكمت استیناسی» «یافت» را دو قسم كرده‌اند در اینجا «وجود» را به معنی «یافت» گفته‌اند. یكی «یافت موهوم» است و دیگری «یافت معنوی». این «یافت موهوم» به اصطلاح فلسفه همان است كه «وجدان» خوانده می‌شود كه معمولاً ما اشتباه می‌كنیم «وجدان» را كه «علم حصولی» است با «علم حضوری». حالا «كن سیانس» Conscience بعد از دكارت تاكنون و از آنجا «اكن سیانس»، شعور و «شعور باطن» چه معنایی دارد در دورهٔ جدید؟ منتها حضور نیست در «كن سیانس» در «شعور» و «شعور باطن»، در پسیكانالیزهای قرن نوزده تا زمان حاضر. فرق میان «یافت موهوم» و «یافت معنوی» در این است كه در «یافت موهوم» باز حظ نفس در كار است یعنی لذت‌جویی، ظهور حقیقی انسانی نیست در حتی «وجد» جدید، پیداست آن كسی كه اهل «وجد» است، در «سماع» است برای اینكه از خود فنا پیدا كند و «یافت معنوی» پیدا كند ولی تا آنجا كه در «وجد» است، «یافت»ش «یافت موهوم» است، یعنی وجودش «وجود وجدانی» است ، یافتش «یافت وجدانی» است تا به «Erlebnis» یافت، یافت مبتنی بر «وجدان حیاتی» و «به زیست دریافتن» است. این عبارت از «یافت موهوم» است و هر «یافت موهوم» «حظ نفس» در آن است، این عبارت از «یافت موهوم» است. بنده بعد توضیح خواهم كرد كه این كلمهٔ «حظ نفس» با «تن آسانی» هم چم و همگن است . امروز در روزنامه‌ها فعلاً «تن آسائی» می‌نویسند، اینها اشكالی ندارد! بجای «دور یا تسلسل» «دور تسلسل» می‌نویسند! همچنین «تن آسائی» با «تن آسانی»، آسودگی و آسایش، آسانی هم چم است و همگن، این كلمات هم ریشه هستند. «تن» به معنی «خود» است. در اوستا هم تن به معنی خود است، بارها این كلمهٔ تن در زبان پهلوی و در اوستا همچنین به معنی … یونانی است چنانكه مثلاً «تنومنتره» دارد یعنی «كلام ذاتی» ، در كلام انسانی تعبیر شده است به «كلام نفسی» نه نفسانی، تعبیرات دیگری هم هست حتی كلمهٔ «نفس» را در ترجمه‌های سابق فارسی هم به «تن» تعیبر كرده‌اند حالا مقایسهٔ حظ با آسانی و آسایش و آسودگی- فعلاً وقت ندارم می‌گذارم برای وقت دیگر، بهر صورت تن آسانی فارسی عربی‌اش می‌شود «حظ نفس». تا وقتی كه انسان تن آسان و جویای «حظ نفس» است علمش و یافتش «موهوم» است، «مفهومی» است نه «معنوی» ، فقط در دقایق و آناتی است كه انسان … تا به وقتی كه انسان فنای از هرگونه ادراك موهوم پیدا نكند راهی به حق ندارد – به معنی حضوری و اصیل لفظ- نسبت بیواسطهٔ تفصیلی یعنی «حضور حقیقی» برای او نمی‌تواند كه دست بدهد. اما این «یافت معنوی»- پیداست ابتدا شروع می‌شود با احوالی كه یكی عرض كردم كه «ملالت خاطر» است بتدریج تا وقتی كه ممكن است برای انسان در مقابل «سبحهٔ جلال حق» یعنی «عدم» حالی دست بدهد بنام «هیبت» و با این «هیبت» است كه «انس»ی برای انسان پیدا می‌آید، تحقق حقیقت در یك «ترادیسیون»، در یك «فرادهش» برای آدمی كه بارها بنده یادآور شدم، خب مسئله چون برای بنده مهم است باید محول كنم به «وقت» خودش. «حقیقت»به آن معنی كه مثلاً در گفتهٔ «علی بن ابیطالب» آمده است، «كشف سبحات جلال من غیر اشاره»، «اشاره» بعداً توضیح خواهم كرد یعنی بدون اشارهٔ «عقلی» یا «حسی» كه مربوط به «وجدان» است و «یافت موهوم». «حقیقت» عبارت از كشف سبحات جلال بدون اشاره است، این «سبحات جلال» كی و چگونه كشف می‌شود برای انسان، باید كه كشف شود با حال خاصی كه عبارت از «هیبت» باشد. بنده امروز این مقدمه‌ای كه شروع كردم- جلسهٔ گذشته هم عرض كردم كه سعی می‌توانم بكنم كه شتبابزدگی نكنم ولی خب معمولاً كم گفته می‌شود ولی بنده هم بهرحال خیلی مطالب دارم كه امیدوارم كه این توفیق را پیدا كنم كه در وقت خود توضیح دهم .
امروز كمی خواستم باز هم عباراتی كه از «هیدگر» كه جلوتر خواندم برای شما بخوانم، ابیاتی هم از «مولانا جلال‌الدین بلخی» و همچنین از «حافظ» كه دیگر وقت نیست و امیدوارم و خواهم كوشید كه جلسهٔ آینده این ابیات را و همچنین گفته‌هایی از «هیدگر» را برایتان قرائت كنم با توضیحاتی. جلسهٔ گذشته هم دو كتاب آوردم در باب «هیدگر» كه فرصت اینكه بنده معرفی كنم این دو كتاب را نبود فعلاً اشاه می‌كنم كه این دو كتاب به مناسبت… دو كتاب مفصلی است كه سی و سه نفر شركت كرده‌اند در مسایل مختلف در باب «هیدگر» و به مناسبت هشتادمین سال تولد – ۱۹۷۰ منتشر شده ، بنده اگر فرصت باشد در باب این دو كتاب و آنچه نوشته‌اند برایتان بخوانم روشن خواهد شد كه تا حدی «هیدگر» كیست؟ و مطالب فكر «هیدگر»؟ چون بعضی از مطالب توضیح داده شده است از عنوان مطالب تا حدی شنوندگان محترم بهتر خواهند شناخت كه «هیدگر» كیست؟ و در باب نسبتی كه بنده امروز با «هیدگر» دارم وقت می‌خواهد، اشاره دراین جلسه كردم و بعد از طرح فلاسفه و اینكه «هیدگر» كیست؟ و آثارش چیست؟ امیدوارم كه موفق شوم، «هیدگر»- كه به نظر بنده- امروز- كار او رسوخ در «حكمت معنوی» است به سهم خودش در غرب كه البته پشت سر او غیر از پشت سر حكمای معنوی اسلام است. او از «متافیزیك خودبنیادانه» است كه به معنا و معنویت می‌خواهد قدم بگذارد یا اقلاً بیان كند با فلسفه در «هیدگر سابق» نه «لاحق» كه «متافیزیك» چیست؟ حال آنكه در حكمت اسلام تختهٔ پرش آنها غیر از «متافیزیك خودبنیادانه» بوده است، یا «متافیزیك بنیاداندیش» بوده است و یا شریعت و یا تصوف غیر حقیقی و افتاده در «مقامات» و تشبه به فرشته و حیوان اعم از اینكه فرشته، ملك باشد یا شیطان، بدان معنایی كه زمان حافظ با آن مخالفت می‌كنند.
صوفی ار باده باندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشهٔ این كار فراموشش بــاد
صوفی صافی كه گناه نمی‌كند – اگر باده باندازه نخورد عاصی است، طاغی است، متشبه به فرشته است یعنی شیطان و بنظر بنده و چنانكه «هیدگر» در چند جا توضیح می‌كند «حوالت» امروزی بیش از هر چیز همین است، باده باندازه نخوردن، بادهٔ غرور نوشیدن، باده عصیان و تشبه به شیطان.
بنده باز توضیح این مسایل را باید واگذار به آینده بكنم و مانند این چند جلسه كه همیشه یادآور شدم باز هم البته یادآور می‌شوم تا آنجایی كه ما گذشته و حال و آینده داریم «نیست انگار»یم و حتی تشبه به شیطان و دروغ زده، بنده همگان را باز به «پس فردا» می‌سپارم، پس فردایی كه شاید فرصت پیدا كنم كه بعد توضیح كنم كه مرادم چیست. بهر حال پس فردای همهٔ ما عبارت از سبحهٔ جلال است، عدم است، مرگ است و «مرگ آگاهی» و ترس‌ آگاهی»(۱) و از آنجا «مرگ آگاهی» و از آنجا در آناتی «انس» به «حق» و «حقیقت» به «وجود». عرایض بنده در اینجا در این شب تمام شد.
متن یكی از برنامه‌های تلویزیونی «درآمدی به حكمت معنوی»- اوایل دهه ۱۳۵۰
سخنران: سید احمد - فردید
پاورقی
۱- در زبان انگلیسی در برابر دو اصطلاح «ترس آگاهی» و «قلق و اضطراب» دو لفظ متفاوت وجود دارد، ولی نویسندگان انگلسی زبان غالباً لفظ anxiety را به هر دو معنی بكار می‌برند. خواننده فارسی زبان می‌بایست به این نكته توجه كامل داشته باشد، چه این دو لفظ معانی كاملاً متفاوتی دارند، زیرا ترس آگاهی Anguish (یا به تعبیر عرفا حیرت و هیبت) مقدمه انس و شناسایی است و حال آنكه «قلق و اضطراب anxiety» مقدمهٔ پریشانی خاطر و عین تفرقه است. معادل دقیق لفظ Anguish (به فرانسه Angoisse و به آلمانی Angst) بنا به توضیحات شفاهی آقای دكتر فردید در زبان پهلوی «وتنگ» و در زبان فارسی «تنگی» و در عربی «غنظ» و «غناظ» و «غنض» است:
در «تنگنای حیرتم» از نخوت رقیب
یارب مباد آنكه گدا معتبر شود
پدیدار شناسی و روان درمانی – تئودور میلون – ترجمه كرامت الله موللی – تهران – دهخدا - ۱۳۵۲
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید